Quantcast
Channel: افشاگری - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all 549 articles
Browse latest View live

D&G برای کیست؟ +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

کسانی که اهل خرید کیف و کفش مارک هستند، حتماً نام برند «D&G» را شنیده‌اند، چه بسا وجود این نشان روی یک کالا اشتیاقشان را برای خرید بیشتر کرده باشد. اما اکثر افراد یک حقیقت تلخ و منزجرکننده را در این باره نمی‌دانند.


یک هفته دیگر تا آغاز سال جدید باقی مانده و مردم کشورمان در تکاپوی فراهم‌کردن مایحتاج شب عید هستند. بسیاری نیز تاکنون پوشاک و خوراک مورد نیاز خود را تهیه کرده‌اند،‌ اما عده دیگری هنوز برای خرید البسه اقدام نکرده‌اند. از سوی دیگر تب خرید «لباس مارک» به خصوص میان اقشار مرفه جامعه همیشه داغ بوده است. یکی از این برندهای معروف «D&G» است. شاید برایتان سؤال شود که چرا از میان برندهای متعدد، تنها این نام را مطرح کردیم؟ با ما همراه باشید تا پاسختان را بیابید.

 

 

* خرید از D&G یعنی حمایت از همجنس‌گرایی

کلمه «D» مخفف نام یک فرد ایتالیایی به نام  Domenico Dolce و کلمه «G» مخفف نام یکی از طراحان مد در ایتالیا به نام  Stefano Gabbana است، این دو مرد در جوانی به همجنس‌گرایی روی آورده و با هم ازدواج می‌کنند! سپس شرکتی را در طراحی مد لباس، کیف، کفش، عطر و ... به نام دی اند جی تأسیس کردند، در واقع یکی از بزرگترین و مشهورترین برندهای لباس، کیف، کفش و ... را با هدف جذب و حمایت از همجنس‌بازان با همین عنوان «D&G» تأسیس کرده‌اند.

دومنیکو دلچه و استفانو گابانا با حمایت صهیونیست‌ها کار طراحی لباس در صنعت هالیوود را در بسیاری از موارد عهده‌دار شدند، به طور مثال لباس‌هایی را برای مدونا، مونیکا بلوچی، ایزابل روسلینی، نیکول کیدمن، دمی مور و ... طراحی کردند.


دومنیکو و استفانو در سال 2005 میلادی از هم جدا می‌شوند و دوباره در سال 2008 کنار یکدیگر قرار می‌گیرند. چند سال بعد یعنی در دسامبر 2014، گابانا نامه‌ای عاشقانه‌ای به دلچه می‌نویسد که در روزنامه انگلیسی‌زبان «ایندیپندنت» منتشر می‌شود، او در این نامه ضمن ابراز عشق و علاقه به دلچه و بیان رابطه عمیق 28 ساله میان خودش و او می‌گوید: به خاطر موفیقت در برنامه کاری و زندگی شخصی از تو تشکر می‌کنم، تو برای من منحصر به فرد هستی و عاشق تو هستم!

* لزوم حمایت از برندهای باکیفیت ایرانی

شاید چنین مطرح شود که افراد در خرید لوازم مصرفی‌شان مختار هستند، اما نکته قابل توجه اینکه برخی تولیدکنندگان بر روی محصولات ایرانی این آرم را الصاق می‌کنند تا محصولاتشان به فروش برسد، به طور مثال یک چرم‌دوز که بهترین کیف‌های چرمی دست‌دوز را تولید می‌کند و از قضا جزو مداحان اهل بیت است، هنگامی که با سؤال ما روبرو شد که چرا آرم «D&G» را بر روی محصولتان می‌زنید، در جواب گفت: برای اینکه مردم با دیدن این آرم، محصول تولیدی را می‌خرند. (او از ماهیت اصلی این آرم آگاهی نداشت)

طبیعی است که مردم از پشت‌پرده برندهای مشهور آگاهی نداشته باشند و ناخواسته نسبت به خرید این اجناس اقدام کنند، اما مطمئناً با ما هم‌عقیده‌اید که پوشیدن چنین برندهایی و حمایت غیرمستقیم از همجنس‌گرایی، شایسته یک ایرانی مسلمان آن‌هم با فرهنگ چند هزار ساله نیست.

فراموش نکنیم که ذخائر بانکی «دومنیکو دلچه» 2200 میلیون دلار و «استفانو گابانا» 2100 میلیون دلار اعلام شده است!

این موضوع وظیفه رسانه‌ها و مسئولان را سنگین‌تر می‌کند که ضمن حمایت از کالای باکیفیت داخلی، محصولات ایرانی اسلامی را حمایت کنند.




منجی سينمايی (1)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
بعد از شروع حادثه ي آخرالزماني که مي رود دنيا و نسل بشر را به پايان نزديک کند، دو رويکرد در فيلم ها ديده مي شود: رويکرد غالب، ظهور يک منجي است که با تلاش و سختي فراوان موفق مي شود انسان ها يا بخش اعظمي از آن ها را از خطر نجات دهد. اين نجات به گونه هاي مختلفي صورت مي گيرد که ممکن است از طريق جلوگيري از حادثه باشد، يا اين که انسان ها را از محل خطر دور سازد.
در رويکرد دوم هيچ نجاتي از حادثه ي آخرالزماني وجود ندارد و تمام انسان ها از بين مي روند. در برخي فيلم ها نيز عده ي بسيار اندکي نجات مي يابند که در مقايسه با مقدار تلفات به حساب نمي آيند.
با آن که در متون اديان و آيين هاي گوناگون، ويژگي هاي شخصيتي و رفتاري بسياري براي منجي نقل شده، در فيلم ها نگرش ديگري ديده مي شود که حاصلش اين است که هر فردي با هر خصوصيتي مي تواند به عنوان منجي آخرالزماني براي نجات بشر قيام کند. ذکر ويژگي هاي ريز و جزئي که در اديان آمده، به انسان ها کمک مي کند که در تشخيص مصداق حقيقي،‌ ايمن از خطا باشند و هر ادعايي را به عنوان منجي نپذيرند.

 منجی سينمايی (1)

 

ولي در فيلم ها، رويکرد وارونه وجود دارد و سعي بر ايجاد کثرت مصداق منجي است. به اين صورت که ويژگي هايي در داستان فيلم و شخصيت پردازي منجي نهاده مي شود که بر بخش زيادي از انسان هاي روي زمين تطبيق مي کند. اين نکته، اولين ويژگي شيطنت آميز فيلم ها در زمينه ي مصداق منجي است. بر اساس تأثير قطعي فيلم ها که پيش تر اشاره شد به مرور، مقوله ي منجي در ذهن مخاطبان دگرگون مي شود، به گونه اي که آن چه در نگرش عمومي به عنوان منجي نقش بسته، با منجي حقيقي فاصله اي فراوان دارد.
نکته اي ديگر که در بيش تر آثار ديده مي شود و تأثير بسيار قابل تأملي دارد، معنويت زدايي از منجي است؛ به اين شرح که در هيچ کدام از مصاديق منجي در داستان فيلم، معنويت در شخصيت پردازي منجي، جايي ندارد و اگر هم فردي داراي معنويت و به نحوي با دين ارتباط داشته باشد، براي گسترش معنويت، عدل و مسائلي اين چنين نيامده است. در نتيجه، اين فيلم ها نجاتي فيزيکي و جسمي براي انسان را نشان مي دهند؛ در حالي که تمام اديان و آيين ها، نجاتي معنوي و ديني را براي انسان ها بيان کرده اند که نجات فيزيکي در وراي آن و به عنوان يکي از لوازم نجات حقيقي، محقق خواهد شد.
البته در ميان فيلم ها، تعداد بسيار محدود و انگشت شماري نيز رويکردي متفاوت دارد و با مضمون اصيل اديان هم خواني پيدا مي کند. اين فيلم ها به دو صورت صريح يا نمادين از منجي ديگري سخن به ميان مي آورد. فردي براي تکامل بشري و نجات از منجلاب فساد و تباهي ظهور خواهد کرد. در ادامه، گونه هاي مختلف منجي در فيلم ها و بحث هاي مربوط به آن خواهد آمد.

يک. انتظار منجي در سينما

مسئله ي انتظار ظهور منجي، زماني در نگرش عمومي، جايگاه ويژه اي مي يابد که فساد و تباهي در جامعه به حد بالايي رسيده باشد که به واسطه ي آن در ميان انسان ها انتظارِ آينده اي جديد و تغييري اساسي در وضع موجود پديد آيد.
افرادي که قشر فرهيخته محسوب مي شوند، سريع تر به اين بن بست خواهند رسيد؛ چرا که ديدگاه آنان درباره شر، متفاوت با عموم است و کوچک ترين بي عدالتي، بحران محسوب مي شود؛ يعني اگر انسان به رشد و کمال فکري برسد، هر هتک حرمتي،‌ مهم تلقي مي شود و او دنبال چاره اي براي آن مي گردد. هشدارهاي انديشمندان جهان در جوزه هاي مختلف درباره آينده که همراه با استدلال مستند به زمان حال است، نمونه هايي براي اين نگرش به شمار مي آيد.
در تمام فيلم هاي آخرالزماني به يک معنا انتظار نشان داده مي شود و در متن داستان وجود دارد؛ زيرا در نهايت بعد از شروع حادثه ي آخرالزماني که ممکن است روايتي کُند يا سريع داشته باشد، به نوعي همه ي شخصيت هاي فرعي داستان و حتي مخاطب فيلم در انتظار يک منجي براي پايان دادن به حادثه و نجات افرادند. البته در اين جا بايد گروهي از فيلم ها که نجات در آن جاي ندارد را جدا دانست که بحث درباره آن خواهد آمد.
اما آن چه به عنوان انتظار در اين بخش مراد است، انتظار طبيعي غريزي در تمام فيلم ها نيست؛ زيرا اولاً: در همان فيلم ها همه ي شخصيت ها چنين تصوري ندارند و ثانياً: افراد منتظر همه نوعي انتظار فطري از خود نشان مي دهند، به همين دليل معمولاً اين فيلم ها درباره مقوله ي انتظار روايتي ويژه ندارد و آن چه به عنوان انتظار برمي آيد، از داستان و نوع شخصيت پردازي انسان ها در فيلم برداشت مي شود؛ اما در اين ميان، گونه ي متفاوتي نيز وجود دارد که بحث انتظار را به نوعي ديگر به تصوير مي کشد و مرحله اي بالاتر از گروه قبلي را نشان مي دهد. اين نوع از فيلم ها بسيار اندک اند که پرداخت ويژه اي به بحث انتظار دارند.
در فيلم « در انتظار مسيح » (1) دنياي آينده ي بشر، فضايي پر از مشکلات و تباهي نشان داده مي شود. در فيلم، تمام شخصيت ها و حتي عموم مردم، دنبال ايجاد تغييري جديدند. به اعتقاد اين افراد، آينده ي جديد با ظهور حضرت مسيح عليه السلام به عنوان منجي موعود محقق خواهد شد. داستان اصلي درباره جواني يهودي است که دنبال ايجاد تغيير در زندگي خود است که در نهايت اين تغيير را در ظهور حضرت مسيح عليه السلام مي يابد.
شخصيت اصلي فيلم « پيشتاز » در دنيايي پر از هرج و مرج در پي نجات مي گردد. غالب انسان ها به آدم خوار تبديل شده و افراد باقي مانده در معرض کشته شدن يا آلودگي به اين بيماري اند. اين شخصيت در بخشي از فيلم، شرح حال خود را بيان مي کند و مي گويد که او در انتظار يک منجي است تا به اين وضع پايان بخشد. منجي را مردي از شرق مي داند که با نويد دنيايي بهتر، خواهد آمد. آن چه او مهم ترين عامل براي ادامه ي حيات خود و ديگران مي داند، اعتقاد و اميد به همين منجي است که به زودي ظهورش محقق مي شود.
نکته ي بسيار ويژه ي هر دو فيلم، انتظار يک منجي ديني معنوي است، که تغيير در وضع موجود جهان و تحقق وضع مطلوب، در گرو ظهور او خواهد بود. فيلم دوم که ظهور اين منجي را از مشرق زمين مي داند، تقريباً ميان فيلم ها يگانه است و با اين نگاه، فيلم ديگري مانند آن نمي توان يافت و به نوعي، اشاره به منجي موعود به اسلام اشاره دارد.
در پايان اين بخش بايد گفت، اگرچه انتظار در اين نوع از فيلم ها بهتر پرداخته مي شود؛ ولي باز هم تا نشان دادن انتظار غيرمنفعلانه و واقعي، آن گونه که پيش تر وصفش آمد، فاصله زياد است.

دو. منجي با ويژگي هاي رفتاري معمولي

در گروهي از فيلم ها عامل گزينش منجي، ويژگي يا ويژگي هاي رفتاري او است که اين جايگاه را برايش فراهم مي آورد؛ يعني آن چه باعث متمايز شدن وي از ديگران است و در موقعيت آخرالزماني به او ياري مي رساند، ويژگي هاي رفتاري هميشگي او است.
براي نمونه عمل گرا بودن يک فرد پيش از وقوع حادثه ي آخرالزماني، او را به جايي سوق مي دهد که با تصميم خودش يا ديگران به عنوان منجي با مسئله ي پيش آمده رو به رو مي شود. ممکن است اين فرد حتي ساده و ناتوان به نظر آيد و معمولاً به دليل کارهاي غيرمتعارفش، مذمت شود؛ ولي همين ويژگي هاي رفتاري باعث تمايز وي از ديگران است و او را به منجي جهاني تبديل مي کند؛ به عبارت ديگر ويژگي هاي اخلاقي يا شخصيتي، توانايي، علم و ... علت منجي شدن او نيست؛ بلکه همان ويژگي رفتاري عادي فرد، وي را در اين موقعيت قرار مي دهد و به کمک همان ويژگي ها هم پيروز مي شود.
منجي در فيلم « آپوکاليپتو » آخرين بازمانده ي قوم مورد هجوم است که با تلاش موفق به فرار مي شود و خانواده اش را نجات مي دهد. او و خانواده اش به عنوان آخرين بازماندگان تمدن نابود شده، به جست و جويي جديد مي روند تا شروعي دوباره براي تمدن شان داشته باشند.
« آليس » در فيلم « آليس در سرزمين عجايب » مبارز و منجي در جنگ بزرگِ روز موعود است که از قبل، حضورش در پيش گويي ها آمده است. او وقتي در اين موقعيت قرار مي گيرد، به خاطر ديگران وارد جريان مي شود و موفق مي شود با استفاده از شمشير باستاني، اژدها را بکشد و جنگ را تمام کند.
« پرفسور لانگدون » در فيلم « فرشتگان و شياطين » منجي اصلي انسان ها مقابل جريان ايلوميناتي است که با حل معما به قضيه پايان مي دهد. ويژگي خاص او جديت و پي گيري مداوم براي رسيدن به راه حل است. با آن که او فردي بي دين است، باعث نجات مردمان کاتوليک و نظام کليسا مي شود.
در فيلم « اواتار » پس از حمله ي انسان ها به بومي هاي سياره ي پاندورا، يک سرباز فلج ارتش به نام « جيک سالي » باعث نجات بومي ها مي شود. برادر جيک در پروژه ي عظيمي شرکت داشته که طي آن مي توانسته از طريق تکنولوژي جديد به صورت موجودات بومي آبي رنگ درآيد؛ يعني با قرار گرفتن در دستگاه ويژه، توانايي حرکت و کنش در قالب ديگري را به دست مي آورد تا به اين طريق بتوانند به ميان بومي ها بروند. برادر جيک از آمدن با گروه بازمي ماند و تنها فردي که ژن مشابه او را دارد و دستگاه، آن را مي پذيرد، جيکِ فلج است.
او به اين سفر مي آيد و به عنوان سرباز محافظ گروه دانشمندان و جاسوس ارتش به ميان بومي ها مي رود. در نهايت اين فرد دچار تحول مي شود و مقابل انسان ها مي ايستد و با ايجاد اتحاد ميان گروه هاي بومي، آنان را نجات مي دهد. روشن است که اين فرد، ويژگي خاصي ندارد و فردي معمولي است که تصادفي به اين پروژه وارد مي شود و وجدان او در موقعيت ويژه، بيدار مي شود.
منجي در انيميشن « بئوولف » ويژگي هايي فيزيکي دارد که براي اثبات قدرت و شجاعتش با هيولاي اول مي جنگد و آن را شکست مي دهد. اين فرد براي جبران اشتباهش که باعث به وجود آمدن هيولاي دوم شده بود، وارد جريان مي شود و آن را نيز شکست مي دهد و خودش هم کشته مي شود.
در فيلم « به نام پادشاه: داستان محاصره ي سياه چاله » فرد منجي، کشاورزي است که ابتدا براي نجات خانواده اش با موجودات اهريمنيِ جادوگر مبارزه مي کند. در داستان مشخص مي شود او پسر پادشاه نيز هست و در نهايت با کمک همسرش جادوگر را شکست مي دهد و لشکرش را نابود مي سازد.
در فيلم « چشم عقاب » پسر جواني که رايانه شورش گر براي سوء استفاده در جريان، وي را داخل مي کند، با سيستم رايانه مقابله مي کند و آن را از بين مي برد. در مجموعه فيلم هاي « جيمز باند » يک مأمور مخفي سازمان « ام آي سيکس » به دليل مأموريت هايش با جريان ها و حادثه هاي آخرالزماني و تبه کاران درگير مي شود و معمولاً به تنهايي بر خيل عظيم دشمنان پيروز مي شود و خطر را برطرف مي کند. منجي در مجموعه ي « مأموريت: غيرممکن » هم مأمور مخفي « سي آي اي » است که با کمک گروهش با استفاده از توانايي هاي فيزيکي و تجهيزات فوق پيشرفته ي نظامي و جاسوسي، اهداف را دنبال مي کند و آن ها را خنثي مي سازد.
در فيلم « گردش شنل قرمزي » منجي همان دختر فرد گرگ نما است که با نقره او را مي کشد. اين فرد در بخش هايي از فيلم، دختر شيطان خوانده مي شود. در مجموعه فيلم ها و انيميشن « شر موجود » فردي که عليه ويروس و شرکت سازنده ي آن مبارزه مي کند، خانمي است که فقط توانايي هاي فيزيکي فوق العاده اي دارد. او يک ماشين آدم کشي است که در برخي از قسمت هاي فيلم به کمک همين شرکت، داراي قدرت هاي ويژه اي نيز مي شود و معمولاً به دنبال انتقام از اين مجموعه است.
در فيلم « بدل ها » پليسي که به جريان هاي پشت پرده ي روبات هاي جايگزين پي مي برد، انسان ها را از خطر نابودي نجات مي دهد، ولي روبات هاي بدل را از بين مي برد و با اين کار انسانيت از دست رفته را در جامعه احيا مي کند.
در فيلم « من، روبات » پليسي که به علت حادثه اي در گذشته با نوع ماشين ها و روبات ها خصومت دارد، پس از مطلع شدن از جريان دسيسه ي رايانه مادر، با کمک يک روبات و خانم دانشمند، مقابل شورش رايانه ي مادر عليه انسان ها مي ايستند و آن را نابود مي کنند.
در دوگانه ي « مردان سياه پوش » دو مأمور مخفي سازمان ويژه اي مربوط به خنثي کردن تهديدهاي بيگانه ها، در مأموريت هاي خود وارد جريان آخرالزماني مي شوند و انسان ها را نجات مي دهند. در فيلم « شرلوک هلمز » کارآگاهي باهوش جلوي نقشه هاي لرد خبيث را مي گيرد. او کارآگاهي بسيار باهوش است که با دقت در جزئيات موفق به حل ماجرا مي شود.
او فردي است که به هيچ قانوني پاي بند نيست و بيش تر براي تفريح و سرگرمي، پرونده ها را قبول مي کند و معمولاً به کارهاي احمقانه دست مي زند؛ براي مثال براي امتحان، خودش را دار مي زند، مراسم ظهور شيطان را همانند لرد خبيث برگزار مي کند، در مشت زني هاي خياباني شرکت مي کند و کارهايي ديگر که همه در نگاه مخاطب سينمايي، شخصيتي بسيار جذاب از او مي سازد.
در فيلم هاي « ترون » پسرِ فردي که خالق دنياي مجازي است، در مقابل طغيان نرم افزار مي ايستد و آن را نابود مي کند. در فيلم « لارا کرافت مهاجم مقبره: گهواره ي زندگي » منجي، زني است که با توانايي هاي فيزيکي و تجهيزاتي که در اختيار دارد،‌ مانع تبه کاران مي شود. او براي تفريح به اکتشافات باستاني مشغول مي شود و در اين ميان به جرياني آخرالزماني گام مي نهد.
در فيلم « فصل جادوگري » چند سرباز ارتش صليبي به علت ظلم هاي جنگي از ارتش استعفا مي دهند. به همين دليل از جانب اسقف مجبور مي شوند دختري جادوگر را براي مجازات به کليسايي ويژه ببرند. آن ها در نهايت درگير ماجرايي مي شوند که از بين بردن شيطان را در پي دارد.
شخصيت هاي اصلي در سه گانه ي « موميايي » مقابل فرعون ها و امپراتوري هاي باستاني احيا شده مي ايستند. اين افراد، معمولي هستند و به صورتي غيرمنتظره در اين جريان وارد مي شوند و با همان عده ي محدود، تمام هيولاهاي باستاني را شکست مي دهند.
در دو انيميشن « ارباب حلقه ها » و « بازگشت پادشاه » و سه گانه ي « ارباب حلقه ها » منجي جهان، کسي است که بتواند حلقه را در آتشفشان بيندازد و به اين وسيله آن را نابود کند. اين مسئوليت از طرف جادوگر سفيد به يک هابيت کوتوله داده مي شود. او با کمک برخي دوستانش و ياري ديگر موجودات موفق مي شود حلقه را به آتشفشان برساند. او اشتباه مي کند، فريب مي خورد و در بخشي از انتهاي داستان وسوسه مي شود تا حلقه را نزد خود نگه دارد.
در فيلم « ده هزار سال پيش از ميلاد مسيح » يک جوان از قبيله اي که تحت ظلم حاکم مستبد قرار گرفته، براي نجات معشوقه اش تصميم به مبارزه مي گيرد و قبيله هاي ديگر را با خود همراه مي کند. او موفق مي شود مردم را از بردگي رها کند و دروغ بودن ادعاي خدايي و جاودانگي حاکم ظالم را با کشتن وي آشکار سازد.
در فيلم « روح سوار » موتورسواري بدل کار و ماهر به دليل اجبار شيطان، براي پس گرفتن روحش با پسر شيطان مقابله مي کند و مانع تسخير زمين به دست او مي شود. در فيلم « پايان دوران » فردي که شيطان را شکست مي دهد، مردي است که شيطان در او حلول کرده و او با کشتن خود باعث شکست شيطان مي شود. در دو فيلم « نگهبان شب » و « نگهبان روز » فردي که عضو گروه نور است، باعث از بين رفتن نفرين در فيلم اول و جنگ آخرالزماني در فيلم دوم مي شود و جهان را نجات مي دهد.
در انيميشن « نهايت خيال 7: نجات کودکان » براي نجات انسان ها و مانع شدن از انتشار ويروس زخم کيهاني، فردي که آلوده به اين زخم است، با افراد شرور مبارزه مي کند و آن ها را شکست مي دهد. او فقط يک جنگجوي فوق العاده و موتورسواري حرفه اي است.
در فيلم « هلاک » (2) طي حفاري هاي صحراي نوادا در سال 2026 م، راهي به شهري در مريخ که خالي از سکنه شده، پيدا مي شود. پس از مدتي گروه اکتشاف مستقر در سياره، با موجودات و اَبَرانسان هايي مواجه مي شوند که براي آنان تهديد به شمار مي رود. گروهي کماندو براي بررسي اين تهديد به آن جا مي روند، با موجودات بيگانه مقابله مي کنند و مانع شيوع اين تهديد براي کره ي زمين مي شوند.
بخشي از فيلم ها، شخصيت هاي کودک يا نوجوان را منجي قرار مي دهند. در فيلم « بيگانگان در اتاق زير شيرواني » دانش آموزي که در درس رياضي قوي است، از رياضيات براي شکست موجودات فضايي کمک مي گيرد. در فيلم « مريخ حمله مي کند! » هم يک پسر نوجوان مي فهمد که مريخي ها بر اثر گوش دادن به موسيقي خاص از بين مي روند و پس از آن به کمک مادربزرگش به جنگ مريخي ها مي رود.
در فيلم « دنياي آب » کودکي نقشه اي بر بدنش حک شده که مسير آخرين خشکي باقي مانده روي زمين را نشان مي دهد و در نهايت، گروه جست و جو با کمک اين کودک موفق مي شوند به آن جزيره برسند. در فيلم « شهري از خاکستر » هم منجي، دختر نوجواني است که کمي با ديگران متفاوت است و با کشف راز جعبه ي دويست ساله، راه خروج از شهر زيرزميني را به سطح زمين مي يابد.
در فيلم هاي « بچه هاي جاسوس » دو بچه که مأمور مخفي يک سازمان ضد تروريستي اند، در مقابل خطراتي که انسان ها و به ويژه کودکان را تهديد مي کند، مي ايستند. در سه گانه ي « وقايع نگاري نارنيا » چند نوجوان با تلاش عليه پادشاهان ظالم و هيولاها براي نجات سرزمين نارنيا مبارزه مي کنند. اين سرزمين هر زمان به اين افراد نياز دارد به شيوه اي جادويي از اين افراد کمک مي گيرد و تنها نوجوان ها مي توانند در عمليات نجات کمک کنند. در قسمت آخر از اين مجموعه، بچه هايي که در اين چند قسمت بزرگ شده اند، از رهبر سرزمين نارنيا خداحافظي مي کنند؛ چرا که دوباره نمي توانند به اين سرزمين بازگردند.
در فيلم « قطب نماي طلايي » يک دختربچه که آخرين قطب نماي طلايي را در اختيار دارد، موفق مي شود نقشه ي نابودي کهکشان و تسلط بر انسان ها را خنثي کند. در فيلم « اراگون » هم منجي جهان، نوجواني است که توسط يک تخم اژدها انتخاب مي شود. نوجوان با کمک اين اژدها و آموزش مربي خود مقابل پادشاه ظالم و جادوگر شرورش مبارزه مي کند و در نبرد نهايي، دنيا را از تهديد ارتش شرور نجات مي دهد.
در فيلم « جاده » (3) به دليلي نامعلوم، اتفاق هولناکي در کره ي زمين رخ داده و بيش تر انسان ها و موجودات ديگر نابود شده اند. نوجواني با پدرش در مسيري نامعلوم حرکت مي کنند. صحبت هاي پدر، نوع روحيات نوجوان، صحبت هاي پيرمردي که در مسير با آنان مواجه مي شود و خانواده اي که در انتها نوجوان، به آنان ملحق مي شود، همگي نشان از منجي بودن نوجوان دارد. اين نوجوان عامل حفظ انسان هاي باقي مانده و بازسازي دوباره ي انسانيت مي شود. البته در فيلم هيچ گاه درباره چگونگي انتخاب اين فرد و چرايي آن سخني به ميان نمي آيد.
گروهي ديگر از فيلم هايي که در اين دسته جاي مي گيرند، شخصيت منجي را تا حدي نزول مي دهند که بي دست و پاترين و منزوي ترين افراد به عنوان منجي معرفي مي شوند. فرد منجي در اين فيلم ها، به دليل کمبودهاي شخصيتي يا به وجود آوردن مشکلات مختلف براي ديگران، پيوسته تمسخر مي شود. همين فرد در مواجهه با مشکل و حادثه ي آخرالزماني در برابر دشواري ها مي ايستد و جهان را از خطر نجات مي دهد.
در دو انيميشن و فيلم « فانوس سبز » موجودات فرازميني هولناکي قصد نابودي کهکشان ها را دارند. در مقابل آن ها کساني براي مقابله مي روند که حلقه هاي سبزرنگ، آن ها را انتخاب مي کنند. جالب اين که حلقه ها معمولاً افراد ضعيف و ساده را براي جنگ برمي گزينند و همين افراد در نهايت عامل اصلي نجات جهان مي شوند.
در اين مجموعه، مهم ترين جنگجويي که تاکنون از طرف حلقه سبز انتخاب و اولين مبارزه محسوب مي شود، در ابتدا فردي نويسنده بوده که در محفل جنگجوها تاريخ را ثبت مي کرده است. انتخاب او، باعث تعجب خود او و ديگران مي شود؛ ولي همين شخص در اولين جنگ بزرگ، با شکست هيولا، نخستين منجي و قهرمان در اين گروه محسوب مي شود. در قسمت هاي ديگر انيميشن و فيلم هم افرادي که منجي مي شوند، خصوصيات مشابهي دارند.
در انيميشن و مجموعه فيلم هاي « دگرگون کننده ها » جواني عامل اصلي نجات جهان است که از جهت هاي مختلف مورد طعن خانواده و دوستانش قرار دارد. او بر اثر يک اتفاق، ماشيني مي خرد که موجودي بيگانه است و به اين ترتيب با قرار گرفتن در ماجراهاي مختلف باعث نجات انسان ها مي شود.
در فيلم « گربه ها و سگ ها: انتقام کيتي گالور » سگي که قبلاً در اداره ي پليس کار مي کرده و معمولاً جز خراب کاري فعاليت ديگري در پرونده اش نداشته، در جريان اتفاق آخرالزماني قرار مي گيرد و جهان را نجات مي دهد.
در انيميشن « ابري با احتمال بارش کوفته قلقلي » فردي که از کودکي به علت رفتارهاي عجيب و غريبش مورد تمسخر ديگران واقع مي شده، دستگاهي اختراع مي کند که سبب بروز حادثه اي آخرالزماني است و خودش به عنوان منجي براي نجات جهان با دستگاه مقابله مي کند. در فيلم « رفيق، ماشين من کجاست؟ » دو جوان که احمق اند و پيوسته خراب کاري مي کنند، موفق مي شوند هيولاي فضايي را نابود کنند.
در فيلم « جاني انگليش » مأمور سازمان امنيت انگلستان که مانع تبه کار اصلي مي شود، فردي است که معمولاً کارها را خراب تر و پيچيده تر مي کند و در آخرين لحظات به طور اتفاقي باعث حل مشکل مي شود. در انيميشن « چگونه اژدهاي خود را ترتيب کنيد » منجي پسري است که به دليل جثه ي کوچک و کارهاي نامتعارف، مورد تمسخر و سرزنش ديگران است. او با آن که يک وايکنيگ است، توانايي استفاده از ابزار جنگي را ندارد و در نهايت، با رام کردن اژدهايي مخوف، موفق مي شود با اژدهاي بزرگ مبارزه کند که عامل بدبختي و حمله ي گروه اژدها به شهر است و آن را شکست دهد.
منجي پرندگان در انيميشن « ريو » (4) يک طوطي دست آموز انسان است که پرواز کردن و اصول اوليه ي پرندگان را بلد نيست؛ اما در نهايت موفق مي شود پرندگان را از دست قاچاقچيان نجات دهد. در انيميشن « داستان کوسه » (5) ماهي کوچکي که بلندپرواز است ولي توانايي خاصي ندارد، ابتدا با يک دروغ، خود را قهرمان و قاتل کوسه ها مي نامد و پس از مدتي مجبور مي شود با کوسه ها مبارزه کند که با کمک يک کوسه ي صلح جو و گياه خوار موفق مي شود ميان کوسه ها و ماهي ها صلح برقرار کند.
در انيميشن هاي « کانگ فو پاندا » پاندايي تنبل و بسيار پرخور ولي عاشق کانگ فو، تحت تعاليم استادش تبديل به منجي و قهرمان موجودات ديگر مي شود. البته خصوصيات ناپسند او همچون پرخوري، هميشه همراه او است. در انيميشن « جوجه کوچولو » جوجه ي کوچکي عامل نجات در مقابل موجودات بيگانه را کشف مي کند که بارها پيش از ماجراي اصلي، دچار توهم حمله ي موجودات فضايي گشته و باعث شرمندگي پدرش شده است.
آن چه در اين فيلم ها عامل تمايز يک شخصيت داستاني براي نجات ديگر موجودات مي شود، معمولاً همان ويژگي آن ها است که پيش از ماجراي آخرالزماني هم وجود داشته است. اگرچه گاهي در بين داستان اين افراد در برخي از ويژگي ها رشد مي کنند؛ اما همان ويژگي هاي پيشين آن ها در عمليات نجات به کار مي آيد. مهم ترين ويژگي اين افراد عمل آن ها محسوب مي شود؛ يعني اين فيلم ها داشتن عمل بدون در نظر گرفتن عقيده و نگرش به مسئله را براي منجي کافي مي دانند.
در دسته ي آخر اين گروه همان گونه که مشاهده شد، حتي پايين ترين افراد از لحاظ اجتماعي و اطرافيان، منجي مي شوند. افرادي که حتي خودشان احتمال چنين مسئله اي را نمي دادند و در عمليات نجات به صورت فطري با مشکل مقابله مي کنند. البته چنين منجي فقط مي تواند در نجات فيزيکي کاربرد داشته باشد و محال است که هدايت گر بدون بهره از هدايت، ديگران را نجات دهد؛ مگر اين که بگوييم هادي بوده، ولي از اين مطلب اطلاعي نداشته است که به بن بست بزرگ تري برخواهيم خورد.
هم چنين اين دسته اخير را مي توان بر نگرش يهوديان مظلوم نما منطبق دانست. يهودياني که سال ها در گتوها (6) مي زيسته و دائماً تحت فشارهاي مختلف اجتماعي قرار داشته اند، روزي به دليل هوش سرشار و برتري نژادي در مقايسه با غيريهوديان، توانايي خود را در مسائل مختلف بروز مي دهند. اين اسطوره اي است که امروزه صهيونيست ها آن را تبليغ و ترويج مي کنند و شخصيت هاي مظلوم و باهوش، مصداقي براي اين اسطوره به شمار مي روند.
مهم ترين آسيب نگرشي که قابليت نجات را براي همه ي نوع بشر صادق مي داند، اين است که مخاطب را از مصداق حقيقي منجي دور خواهد ساخت و نمونه هاي پوشالي فراواني در ذهن او جايگزين خواهد کرد.

سه. منجي داراي توانايي ويژه

اين نوع از فيلم ها، افرادي را به عنوان منجي معرفي مي کنند که داراي توانايي هاي خاصي باشند. نوعي از توانايي که در پروسه ي نجات راه گشاي آنان است. اين توانايي در افراد به صورت دانش، جادو و حتي توانايي فيزيکي ويژه وجود دارد. نکته ي قابل توجه درباره چنين افرادي اين است که از سوي کسي يا گروهي انتخاب نمي شوند؛ بلکه به نحوي در جريان حادثه قرار مي گيرند و سعي مي کنند با توانايي هايي که دارند، مانع حادثه شوند و يا حداقل انسان ها را از مهلکه نجات دهند. اين گروه به چند دسته تقسيم مي شوند:

الف. منجي دانشمند

در گروهي از فيلم ها دانشمندان و انديشمندان، منجي آخرالزماني هستند. آن ها با استفاده از دانش خود عامل نجات انسان ها و مقابله با حادثه ي آخرالزماني را مي يابند. در فيلم « تهاجم » ويروسي هولناک در جهان منتشر مي شود. چند پزشک، روش از بين بردن ويروس و درمان افراد را کشف مي کنند. در فيلم « چيزهاي آينده » پس از ايجاد جنگ جهاني جديد و شيوع بيماري مهلک در کره ي زمين، گروهي دانشمند با گازي به نام صلح براي تغيير وضعيت موجود و از بين بردن ديکتاتور اقدام مي کنند و موفق مي شوند اين وضع را به پايان رسانند.
در فيلم « من افسانه هستم » پس از آلوده شدن انسان ها به ويروس، يک پزشک نظامي، خانواده ي خود را رها مي کند و براي يافتن درمان، همراه سگش در منطقه ي آلوده مي ماند و در نهايت موفق مي شود پادزهر و درمان آن را بيابد. فيلم دو نسخه و دو پايان دارد، در يک نسخه از فيلم، دانشمند پس از کشف درمان، کشته مي شود؛ ولي در نسخه ي ديگر همراه زن و فرزندي که آن ها را در منطقه ي آلوده پيدا مي کند، دنبال آخرين شهر باقي مانده ي انسان ها مي روند تا از آن جا درمان را آغاز کنند.
در برخي از قسمت هاي مجموعه فيلم هاي « گودزيلا » دانشمندان با بررسي ويژگي هاي اين موجود و ارائه ي اطلاعات لازم، راه نابودي گودزيلا را در اختيار ارتش مي گذارند و عاملي براي نابودي موجود باستاني مي شوند. در فيلم « سفر به قعر دريا » دانشمندي امريکايي با زيردريايي اتمي خود، خلاف هشدار و مخالفت سازمان ملل به منطقه ي عظيم آتش گرفته روي زمين شليک مي کند و موفق مي شود آتش را مهار کند و زمين را از خطر نابودي نجات دهد و جان خود را در اين راه مي دهد. اين فيلم توجيهي براي داشتن بمب اتمي نيز محسوب مي شود چرا که بدون وجود بمب، راهي براي نجات از آتش نيست.
در انيميشن « نهايت خيال: ارواح درون » (7) يک دانشمند با کمک همکارش چگونگي از بين بردن منبع ارواح سرگردانِ موجودات فضايي را مي يابد. سپس با کمک يک نظامي براي از بين بردن اين موجودات به سرچشمه ي ارواح مي روند و موفق مي شوند موجودات بيگانه را از بين ببرند. در فيلم « فرود » دانشمندي که در مسائل زيست محيطي و بالا رفتن دماي هوا پژوهش مي کند، از قصد شوم موجودات فضايي آگاه مي شود و نقشه ي آن ها را خنثي مي کند.
در فيلم « طوفان سياه » دانشمندي که تکنولوژي فلز سياه را ايجاد مي کند، پس از آن که مي بيند مشکلات فراوان و نابودي زمين در پي آن به وجود مي آيد، با فداکاري مقابل مسئول پروژه مي ايستد و در نهايت راه حل از بين بردن طوفان را به دست مي آورد. در فيلم « صداي رعد » پس از آن که مشکلي در زمان گذشته ايجاد مي شود و آينده ي انسان ها دگرگون مي شود، دانشمند سازنده ي اين تکنولوژي، براي جبران آن راه حلي کشف مي کند و جهان را نجات مي دهد.
در فيلم « مرکز زمين » گروهي دانشمند براي به کار انداختن هسته ي کره ي زمين که از حرکت ايستاده، با سفينه اي به مرکز زمين مي روند و با انفجار بمب اتمي آن را دوباره فعال مي سازند. در فيلم « بيست و هشت هفته بعد » هم پس از کشته شدن عده ي زيادي از مردم بر اثر ويروسي ناشناخته، يک زيست شناس، درمان آن را در بدن يک زن باردار مي يابد.
دانش با آن که معمولاً عامل ايجاد مشکل در بسياري از فيلم ها است، در اين دسته از فيلم ها راه حل نجات و جبران اشتباهات انساني به شمار مي رود. دانشمنداني که با عنوان منجي براي نجات انسان ها و جهان تلاش مي کنند، معمولاً داراي حس فداکاري و ايثارند و از خود و خانواده شان براي رسيدن به هدف استفاده مي کنند. برخي از اين فيلم ها نگرشي نامطلوب را نيز يدک مي کشد؛ بدين سان که دين را در حوادث آخرالزماني بي استفاده مي داند و علم را به عنوان ابزاري برتر و راه نجاتي قوي تر معرفي مي کند.

ب. منجي جادوگر

سحر و جادو در برخي از همان فيلم هايي که عاملي براي وقوع حادثه ي آخرالزماني است، عامل نجات بشر هم محسوب مي شود. فيلم هايي با آخرالزمان جادويي با دو نوع منجي به پايان مي رسد. دسته ي اول با از بين رفتن جادوگر به دست انسان هاي معمولي يا ويژه رخ مي دهد؛ ولي در دسته ي دوم، جادوگري خير مقابل جادوي شر مي ايستد و سحر را با سحر باطل مي کند.
در مجموعه فيلم هاي « هري پاتر » منجي، پسري جادوگر است که مقابل جادوگر شر مي ايستد. در قسمت پنجم فيلم يعني « هري پاتر و محفل ققنوس » (8) مشخص مي شود که شخصيت « هري پاتر » با پيش گويي مربوط به منجي هم خواني دارد و به همين علت بوده که « ولد مورت » جادوگر شر، در گذشته، قصد کشتن او را داشته است. هري پاتر به عنوان منجي، فردي معنوي، مذهبي،‌ اخلاقي يا آگاه ترين افراد نيست؛ بلکه يک فرد معمولي با شانس زياد و شجاع است. او از راه جادو در مقابل جادوي سياه موفق به شکست ولدمورت مي شود.
در قسمت سوم سه گانه ي « موميايي » جنگ در حدي بالا مي گيرد که احتمال شکست انسان ها مي رود. اين جاست که زني جادوگر به کمک شخصيت هاي اصلي مي آيد و آن ها را براي شکست امپراتور ياري مي رساند. او براي کمک به انسان ها، مردگاني که در گذشته به ظلم امپراتور کشته شده اند را دوباره زنده مي کند تا عليه او بجنگند.
منجي در فيلم « جست و جوگر: تاريکي برمي خيزد » نوجواني است که جست و جوگر نشانه ها ناميده مي شود و توسط افرادي به نام « قديمي ها » آموزش مي بيند. او براي شکست جادوگر خبيث بايد با يافتن نشانه هايي جادويي، جادوي او را خنثي سازد و در نهايت موفق به اين کار مي شود. در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « ارباب حلقه ها » جادوگر خاکستري نقش مهمي در نجات موجودات جهان و شکست دادن شيطان ايفا مي کند. در بسياري از بخش هاي فيلم، اگر اين جادوگر نباشد، نتيجه به گونه اي ديگر رقم خواهد خورد.
با آن که سحر و جادو اثر حقيقي در خارج دارد و قابل انکار نيست؛ (9) ولي اين امر، دليل بر جايز بودن استفاده از آن نمي شود. جادو آموزه هايي شيطاني است؛ هم چنان که خداي متعال مي فرمايد:
« و [ يهود ] از آن چه شياطين در عصر سليمان بر مردم مي خواندند، پيروي کردند. سليمان هرگز [ دست به سحر نيالود و ] کافر نشد؛ ولي شياطين کفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند ». (10)
در اسلام استفاده از سحر فقط براي ابطال سحر جايز است و يادگيري، ياد دادن و کسب درآمد از راه آن به دليل ضررهايي که بر انسان وارد مي کند، حرام است. (11) در قرون وسطا هم سحر و جادو امري شيطاني محسوب مي شد و مردم به جرم آن دستگير و سوزانده مي شدند. (12)
اکنون با اين اشاره ي مختصر روشن شد که منجي ساحر و جادوگر به طور قطع نمي تواند براي معنويت و دين ظهور کرده باشد؛ مگر بر اساس ديدگاه برخي پيروان دين تحريف شده ي يهود يا برخي از آيين هايي که سحر و جادو را در هر حال مقدس مي شمارند.

ج. منجي تحت تعاليم ذن

منجي برخي از فيلم ها تحت تعاليم خاصي قرار دارد. او براي نجات بشر ابتدا کاراته يا کانگ فو را فرا مي گيرد و از آن ها براي نجات استفاده مي کند. هنرهاي رزمي همچون کانگ فو و کاراته همراه ذن بوديسم به چين آورده شد و حرکات در آن ها هر کدام نمادي از يک محتواي عرفاني است. (13)
در فيلم « آخرين کنترل کننده ي باد » منجي و نظم دهنده ي ميان قبايل چهارگانه، اواتار است. او نوجواني است که در معبد بودايي تحت تعاليم ذن بوديسم قرار دارد و در کنار مسائل عرفاني، هنرهاي رزمي را نيز مي آموزد. وي مي تواند باد را کنترل کند و به همين وسيله مقابل قبيله ي متجاوز آتش مي ايستد و جهان را از خطر، رهايي مي بخشد.
در فيلم « مبارز خياباني: افسانه ي چان لي » (14) گروهي تبه کار قصد تشکيل حکومتي جديد و تسلط بر انسان ها را دارند. دختري که پدرش را همين افراد دستگير کرده اند، قصد دارد به آن ها حمله کند. فردي که به عنوان راهنماي او است، اين کار را قبل از آموزش کامل، اشتباه مي داند و او را تحت تعاليم خود قرار مي دهد. دختر، تحت تعاليم آيين ذن با سلوک عملي ووشو براي رسيدن به آرامش و کسب قدرتي مافوق بشري آموزش مي بيند و از طريق آن با تبه کاران مبارزه مي کند و آن ها را شکست مي دهد.
در فيلم « چالش: آخرين شاگرد » (15) جنگ هاي فراواني ميان انسان ها رخ مي دهد و هرج و مرج همه جا را فرا مي گيرد. کانگ فو ابزاري است که گروهي تبه کار و سلطه جو براي تشکيل حکومت جديدشان براي تسلط انسان ها از آن استفاده مي کنند. يکي از اساتيد مشهور کانگ فو، کتاب اسرار رزمي را به آخرين شاگردش مي دهد تا از آن براي نجات بشر در آينده استفاده کند. اين شاگرد تحت تعاليم کتاب، تمرين کرده، گروه تشکيل مي دهد و با تمام افراد تبه کار مبارزه مي کند و آن ها را شکست مي دهد.
در فيلم « قلمرو ممنوعه » منجي جواني از دوران معاصر است که عاشق کانگ فو است؛ ولي توانايي خاصي ندارد. وي با چوب دستي جادويي به دوران باستان چين مي رود. سپس تحت تعاليم دو استاد کانگ فو آموزه هاي لازم را فرا مي گيرد، پادشاه ظالم را شکست مي دهد و دوباره به دوران معاصر بازمي گردد.
منجي ها در اين گروه بيش تر داراي توانايي جسمي اند تا توانايي معنوي و اگر داشته هايي از امور معنوي دارند، مربوط به آيين ذن است. در اين مکتب متون مقدس جايگاهي ندارد، انزواطلبي مطلق حاکم است، هرگونه عقلانيت و فلسفه مطرود است،‌ علم در آن جايي ندارد، در اين آيين اعتقاد به خدا، معاد، وحي و نبوت نيست و اساساً ديني وجود ندارد و اساس آن از آيين بودا سرچشمه مي گيرد که مي دانيم نقدهاي فراواني به عقايد و آموزه هاي بودا وارد شده است. (16)

پي‌نوشت‌ها:

1. Waiting for the Messiah.
2. Doom.
3. The Road.
4. Rio.
5. Shark Tale.
6. Getto.
7. Final Fantasy: The Spirits Within.
8. Harry Potter and the Order of the Phoenix.
9. ر.ک: عاملي، زين الدين،‌ الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، ج 2، ص 176.
10. بقره، آيه 102.
11. عاملي، زين الدين، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، ج 2، صص 176 و 177.
12. کاسمينسکي و ديگران، تاريخ قرون وسطا، ص 237.
13. ر.ک: فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، صص 337 و 338.
14. Street Fighter: The Legend of Chun-Li.
15. The Challenge: The Last Apprentice.
16. ر.ک: فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها نگرشي بر جريان هاي نوظهور معنويت گرا، صص 51-57.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول

منجی سينمايی (2)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

چهار. اَبَرمنجي

اَبَرقهرمان هاي خيالي که از « کُميک استريپ ها » (1) يا « داستان هاي مصور » به فيلم ها راه يافته، در بسياري از فيلم ها عامل نجات بشر مي شوند. روشن است که علت ويژه اي براي حضور يک اَبَرقهرمان در ميان حادثه ي آخرالزماني نيست. او از ابتدا در کشاکش حادثه وجود دارد و از تمام نيروهاي خود براي نجات دنيا و انسان ها کمک مي گيرد.

 منجی سينمايی (2)

 

در مجموعه فيلم ها و انيميشن « ماتريکس » منجي، برگزيده ي خدا نيست؛ بلکه برگزيده ي « مورفيوس » فرمانده سفينه است. او فردي معنوي يا اخلاقي نيست؛ بلکه يک هکر رايانه اي است و در نهايت فقط به قدرت و توان خود ايمان دارد. وي داراي قدرت هاي بدني و فيزيکي است که همه چيز به باور او به خودش بستگي دارد و همين باور، وي را « تَک » و منجي مي کند.
او بر اساس همين باور هر کاري که بخواهد انجام مي دهد و در فضاي مجازي ماتريکس به هر کاري دست مي زند. اين انسان که از قيد و بندهاي دنياي مجازي آزاد شده است، براي نجات انسان ها با ويروسي شورش گر در ماتريکس مبارزه مي کند و او را شکست مي دهد و به اين ترتيب جنگ ميان انسان ها و ماشين ها را به صلح تبديل مي کند.
در مجموعه فيلم هاي « بتمن » شخصيت « بروس وين » ابتدا فردي معمولي است که به قصد انتقام، مبارزه با بزه کاران خياباني را آغاز مي کند، و پس از مدتي به قهرمان شهر تبديل مي شود که به دنبال جاري کردن عدالت عليه جنايت کاران است. بتمن انساني است با لباس خفاش و تجهيزاتي جديد، که در واقعه ي آخرالزماني، منجي انسان ها مي شود.
در فيلم « هنکاک » (2) فردي که قهرمان محسوب مي شود، اَبَرانساني است که قدرت هاي فوق العاده ي جسمي دارد، پرواز مي کند و هيچ سلاحي توانايي صدمه زدن و جراحت به او را ندارد. او انحراف شديد اخلاقي و رفتاري دارد و به دليل مستي دائم و ظاهر کثيف و نامناسب همواره مورد تمسخر ديگر انسان ها و حتي بچه ها قرار مي گيرد. در فيلم، زني هم ديده مي شود که همچون او داراي قدرت هاي مشابه هست؛ ولي در ميان مردم به طور مخفي مثل آن ها زندگي مي کند.
منجي در دوگانه ي « مرد آهني »، دانشمندي است که با استفاده از تکنولوژي ويژه، لباسي آهني اختراع کرده است که او را به ماشين کشتار تبديل مي کند. اين فرد تمام اتفاقات و حادثه ها را خنثي مي کند. در سه گانه ي « مرد عنکبوتي » (3) حوادث مختلفي روي مي دهد و تنها کسي که مانع بروز فاجعه ي انساني مي شود، پسر جواني است که بر اثر نيش يک عنکبوت، جهش ژنتيکي پيدا کرده و توانايي هاي عنکبوت را به دست آورده است. در هر قسمت از فيلم، مرد عنکبوتي با انسان شروري که به دليلي داراي قدرتي ويژه شده، مقابله مي کند.
در مجموعه فيلم هاي « افراد ايکس » گروهي از انسان هاي تکامل يافته که به نوعي جهش يافته ي ژنتيکي هستند در سازماني غيردولتي براي حفظ نسل انسان و جلوگيري از حوادث آخرالزماني تلاش مي کنند. در فيلم « نگهبانان » نيز گروهي از اَبَرقهرمان ها وظيفه ي حفاظت از بشر را برعهده دارند. در ميان اين افراد هم جنس گرايي، خيانت و ديگر رذايل اخلاقي به راجتي يافت مي شود. عامل حادثه ي آخرالزماني و انفجار اتمي هم يکي از همين قهرمان ها است.
در انيميشن « شگفت انگيزان » و دو فيلم « چهار شگفت انگيز » گروهي از دانشمندان فضايي بر اثر برخورد با غبار کيهاني، جهش ژنتيکي پيدا مي کنند و داراي قابليت ها و نيروهاي فوق العاده اي مي شوند. اين افراد، قهرمان هايي هستند که در مقابل تمام وقايع و حوادث آخرالزماني در شهر مي ايستند. در دو فيلم مربوط به « هالک » دانشمندي که بر اثر ماده اي ويژه و اشعه ي گاما به هيولايي سبز رنگ تبديل شده، با تهديدهاي به وجود آمده عليه انسان ها مبارزه مي کند.
در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « سوپرمن »، منجي دنيا و انسان ها مردي است که قدرت هاي فوق العاده اي دارد و مي تواند پرواز کند. در برخي قسمت هاي فيلم، افرادي همچون « سوپرگرل » (4) يا « بتمن » او را کمک مي کنند. در فيلم « زوم » انسان هايي با قدرت هاي مافوق بشر در ميان مردم معمولي زندگي مي کنند؛ يک مرد، يک زن و چهار نوجوان از جمله ي آنان هستند که براي نجات زمين و مبارزه با نيروهاي شر مبارزه مي کنند. در فيلم « مسابقه به سوي کوهستان جادو » يک دختر و پسر که قدرت هاي مافوق بشر دارند، مانع فعاليت موجودات شرور مي شوند و انسان ها را از خطر نابودي نجات مي دهند.
در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « پسر دوزخي » انسان هايي جهش يافته که قدرت هاي مافوق انسان دارند، در سازماني مخفي با تهديدهاي عليه نسل انسان مقابله مي کنند. مهم ترين فرد ميان اين قهرمان ها شخصي است که پسر شيطان محسوب مي شود. او چهره اي سرخ و دو شاخ همچون بز دارد و در طالعش آمده است که روزي جهان را تسخير خواهد کرد و وجود او در آينده بلاي آخرالزمان ديني خواهد بود.
در برخي فيلم ها منجي انسان ها، فردي دورگه است. در سه گانه ي « بليد » منجي انسان ها فردي است که نيمي خون آشام و نيمي انسان است؛ ولي از هر دوي آن ها قوي تر است. او همراه دوستانش در هر سه قسمت با خون آشام ها و خطرهاي همه گير مبارزه مي کند. در فيلم « سيرک عجايب: دستيار خون آشام » پسر نوجواني که با شخصيت شر مبارزه مي کند و مانع تحقق اهداف شوم او مي شود، انساني است که به خون آشام تبديل شده است. در فيلم « ون هلسينگ » فردي که با دراکولا مي جنگد، نيمي انسان و نيمي گرگينه است و دراکولا را مي کشد و مانع نابودي بشر مي شود.
برخي از اين اَبَرانسان ها مي توانند نمادي از افراد والامرتبه در حيات انساني باشند که براي نجات بشر اقدام مي کنند؛ اما به طور قطع درباره تمام آن ها چنين چيزي صادق نيست. همان گونه که اشاره شد، برخي از اين اَبَرانسان ها به انحراف هاي اخلاقي، رفتاري و شخصيتي دچارند و چنين افرادي قطعاً نمي توانند منجي بشر باشند؛ مگر اين که هدف ظهور منجي را در حد نجات فيزيکي پايين بياوريم.

پنج. منجي غيرانسان

عامل نجات انسان ها در بسياري از فيلم ها غيرانسان است؛ موجوداتي که به علت تعامل با انسان ها به طور اتفاقي يا به علت رابطه اي که با انسان دارند، نسل بشر را از نابودي نجات مي دهند. روبات ها به دليل ارتباط تنگاتنگي که در فيلم ها با انسان ها برقرار کرده اند و حتي در برخي از آثار جايگزيني براي انسان محسوب مي شوند، گروه اول از اين موجودات اند. پسر روباتيک در انيميشن « پسر ستاره اي » منجي انسان ها است. اين روبات را دانشمندي با هدف ايجاد يادبودي از فرزندش ساخته مي شود که درون آن هسته اي نيرومند قرار گرفته است. دو تهديد در مسير آينده ي بشر وجود دارد: ابتدا يک روبات غول پيکر نظامي و در مرحله ي دوم يک موجود فضايي. اين روبات با آن ها مقابله مي کند و انسان ها را نجات مي دهد.
در فيلم « من، روبات » يک روبات که طراحي منحصر به فردي دارد، به پليسي که درصدد نابودي رايانه شورش گر مادر است، کمک مي کند و رايانه را با وارد کردن ويروس از بين مي برند.
برخي از هيولاهايي که در فيلم هاي متعدد خطر آخرالزماني محسوب مي شوند، در برخي از آثار ديگر به کمک انسان مي آيند و با هيولاي مخرب مبارزه مي کنند. اين هيولاها نمادي از طبيعت اند که در زمان لازم به کمک انسان ها مي شتابند. در فيلم هاي « تهاجم هيولاي ستاره اي » و « گودزيلا 2000 » گودزيلا به کمک انسان ها مي آيد و مقابل موجودات فضايي مي ايستد. اين موجود باستاني، هنگام خطر ظاهر مي شود و با هيولاي فضايي که از سياره ي ايکس آمده در فيلم اول و در سفينه ي مهاجم به زمين در فيلم دوم نبرد مي کند و آن ها را شکست مي دهد.
در انيميشن « وال. اي » روبات زباله روبي که سال ها در زمين به دنبال جمع آوري زباله ها است، گياهي را به روبات جست و جوگر مي رساند که نشان از حيات دوباره در کره ي زمين دارد و عامل بازگشت انسان ها به زمين خواهد شد. اين روبات علاوه بر يافتن و حفظ گياه، با رايانه مرکزي سفينه هم مقابله مي کند و موفق مي شود در بازگشت انسان ها به زمين، نقش مهمي ايفا کند.
در مجموعه فيلم هاي « گودزيلا » هم هيولايي به نام « ماترا » عليه موجودات باستانيِ برخاسته از زمين، براي نجات مردم مي جنگد. فيلم هاي « ماترا » (5) و سه گانه ي « تولد دوباره ي ماترا » (6) چگونگي ايجاد دوباره ي ماترا را براي کمک به انسان ها به نمايش مي گذارد. در برخي فيلم هاي اخير، قبايل انساني، ماترا را به عنوان الهه اي محافظ مي پرستند. در مجموعه فيلم هاي « گامرا » نيز هيولايي به نام گامرا که عاملي براي حادثه ي آخرالزماني است، در برخي از قسمت ها براي انسان ها با ديگر هيولاها مي جنگد و انسان ها را نجات مي دهد.
در برخي انيميشن ها به اين دليل که حيوانات، ساکنان جامعه ي تصوير شده در فيلم را تشکيل مي دهند، منجي هم از ميان همان حيوانات ظهور مي کند. گفتني است حيوان هايي که کنش هاي انساني دارند، نوعي جهش يافته ي ژنتيکي محسوب مي شوند که به صورت طبيعي به اين حالت رسيده اند. اين نگرش، شباهت بسيار زيادي به نظريه ي « تکامل » دارد.
در سه گانه ي « عصر يخ بندان » در برابر وقوع حوادث مختلف، برخي از حيواناتِ پيش از تاريخ به منجي حيوانات و حلال مشکلات تبديل مي شوند. در انيميشن « فيلم زنبور » (7) يک زنبور که دنبال ايجاد تغيير در زندگي است و با ديگران تفاوت دارد، پس از بروز مشکلات و قحطي گل، با ابتکار خود، مشکل را حل مي کند و زنبورها را نجات مي دهد.
در انيميشن « پاي کوبي » پنگوئني که از ابتداي تولد با ديگران تفاوت عمده دارد، از گروه و خانواده اش جدا مي شود و براي ايجاد تغيير در زندگي پنگوئن ها به سمت انسان ها مي رود. او در نهايت موفق مي شود با پاي کوبي خاص خود، انسان ها را متوجه صيد بي رويه ي ماهي ها در قطب کند و با اين کار، نسل پنگوئن ها را از خطر نابودي نجات دهد.
در برخي ديگر از آثار، حيوانات، منجي انسان ها مي شوند. در انيميشن « والاس و گروميت در نفرين انسان خرگوش نما » پس از تبديل شدن والاس به هيولاي خرگوش نما، سگ او راه درمان اين بحران را مي يابد. در فيلم « يگان خوکچه ي هندي » هم دولت امريکا گروهي خوکچه ي هندي را با دي. ان. اي انساني پرورش مي دهد. اين حيوانات، مأمور مخفي سازمان جاسوسي در مأموريت هاي نظامي و جاسوسي مي شوند. همين گروه مقابل فرد ثروتمندي که قصد تسلط بر دنيا را دارد، مي ايستند و او را شکست مي دهند.
موجودات فرازميني و بيگانه که در فيلم هاي بسياري عامل اصلي وقوع حادثه ي آخرالزماني و نابودي بشر بودند، در برخي فيلم ها به کمک انسان ها مي آيند و نسل بشر را از خطر نابودي حفظ مي کنند. در فيلم « روزي که زمين از حرکت ايستاد »، موجودات فضايي به شرحي که آمد قصد نابودي زمين را دارند. زن دانشمندي با تلاش فراوان از نماينده ي اين موجودات درخواست مي کند آن ها را ببخشايند و مهلتي ديگر به انسان ها بدهند. موجود بيگانه مي پذيرد و به خاطر اين زن و فرزندش، واسطه ي بخشش انسان ها مي شود و موجودات کوچک نابودگر را از حرکت و نابودي باز مي دارد.
در دو فيلم و انيميشن « بِن تِن » گروهي بيگانه که به صورت چند نوجوان هستند و خود را « بچه هاي لوله کش » مي نامند، به عنوان نيروهاي امنيتي بين سياره اي مقابل خطرات و تهديدهاي غيرزميني از نسل انسان محافظت مي کنند. در فيلم « ثور » موجودي بيگانه از سياره اي در فضا که الهه اي باستاني به نام « ثور » محسوب مي شود، زمين را در مقابل تهديد فرازميني از نابودي مي رهاند. پيش از اين پدر او نيز يک بار زمين را از خطر نابودي در مقابل موجودات فضايي نجات داده بود.
در انيميشن و سه گانه ي « دگرگون کننده ها » گروهي از موجودات بيگانه که مي توانند خود را به ماشين هاي مختلف تبديل کنند، در سازماني مخفي، تمام تهديدهاي زميني و فرازميني عليه انسان ها را خنثي مي کنند و بارها جان افراد را از خطر نجات مي دهند. در فيلم « شناخت »، خورشيد، تمام زمين را نابود مي کند، موجودات بيگانه براي ادامه يافتن نسل انسان ها و موجودات ديگر روي زمين، از هر نسل و هر حيوان، جفتي را به آسمان مي برند که پس از نابودي زمين، براي حيات دوباره به زمين بازگردانند.
در فيلم « ملاقات با ديو » موجودات بيگانه قصد خشک کردن اقيانوس ها و درياهاي زمين را دارند. موجود بيگانه اي که در اين مأموريت به زمين آمده، پس از اين که مي فهمد ميان زميني ها عشق به هم نوع و احساسات انساني وجود دارد، با تلاش، مانع انجام مأموريت مي شود و انسان ها را از خطر زيست محيطي نجات مي دهد.
به تصوير کشيدن اين نوع از منجي در فيلم ها در دو دسته قابل بررسي و تحليل است: دسته ي اول شامل تمام حيوانات و هيولاها و موجودات مشابه مي شود که مي توان آن ها را نمادي از طبيعت دانست که براي انسان ها حکم مادر را دارند و در زمان بروز خطرات به کمک انسان ها مي آيند.
نکته ي دوم درباره همين دسته، آن است که نجات از سوي طبيعت بدون دخالت نيروي ماورايي و الهي، نوعي « دئيسم » را بيان مي دارد که در بخش هاي قبلي بحث هايي درباره آن آمد. ممکن است تعبير سومي نيز درباره اين دسته مطرح شود به اين صورت که اين طبيعت با رابطه ي علي و معلولي به ذات حق تعالي بازگشت مي کند و اين نجات از سوي خدا است. البته با توجه به قراين روايي اين گونه فيلم ها، تعبير سوم دور از واقعيت مي نمايد.
دسته ي دوم از اين فيلم ها که نجات را توسط موجودات بيگانه نشان مي دهد، به اثبات و بحث در زمينه ي دو پيش فرض برمي گردد که ابتدا بايد آن ها بررسي شود. در مرحله اي اول بايد زيست فرازميني به اثبات برسد که تاکنون ثابت نشده است. ثانياً: بايد توجه داشت که نجات از جانب موجودات بيگانه، نوعي تدبير انسان از جانب اين موجودات را مي رساند و همه ي اين فرض به نظريه ي دنيکن برخواهد گشت که اين موضوع هم داراي دلايل قطعي و روشن نيست.

شش. منجي هاي امريکايي

در بسياري از فيلم ها منجي هاي آخرالزماني به طور مشخص، امريکايي هستند. ممکن است واقعه ي يک فيلم در امريکا رخ دهد و به تبع محل حادثه، اولين مقابله کنندگان با آن امريکايي باشند؛ ولي آن چه در اين بخش مراد است صورت ديگري دارد. در اين فيلم ها واقعه از هر کجا که شروع شود يا حتي اگر واقعه اي براي تمام جهان باشد، باز هم مغز متفکر نجات و افرادي که براي نجات اقدام مي کنند، امريکايي اند و معمولاً رئيس جمهور امريکا رهبر گروه نجات است.
در فيلم « رمز امگا » ارتش امريکا مقابل ارتشي از انسان هاي شرور ايستادگي مي کنند. آن ها به رهبري دجال زمانه در مکاني واقع در اورشليم عليه انسانيت صف آرايي کرده اند. ارتش براي نبرد با آن ها مي رود و سرانجام ارتش امريکا در بخش پاياني فيلم با معجزه ي الهي پيروز مي شود. رئيس جمهور امريکا در اين فيلم شخصاً وارد ماجرا و زخمي هم مي شود.
در فيلم « آرمگدون » شهاب سنگي غول پيکر به سمت زمين مي آيد. گروه نجات عده اي از حفارها و فضانوردان امريکايي اند. آن ها براي رفع اين خطر به آسمان مي روند. در جاي جاي فيلم، هنگام مأموريت نجات، پرچم امريکا ديده مي شود و رئيس جمهور امريکا براي تمام مردم جهان درباره اين واقعه صحبت مي کند. او تمام کارهاي سياسي و علمي کشورش را عاملي براي مجهز شدن امريکا مي داند و حتي جنگ هاي امريکا را در نقاط مختلف دنيا در تجهيز اين کشور براي مقابله با رخداد آخرالزماني مؤثر مي داند. روشن است که فيلم با دست مايه ي آخرالزماني به دنبال توجيه سياسي جنگ هاي برون مرزي امريکا نيز است.
در فيلم « مريخ حمله مي کند! » يک نوجوان امريکايي با کمک مادربزرگش راه نابودي موجودات فضايي را کشف مي کند و به جنگ آن ها مي روند. در مجموعه فيلم هاي « نابودگر » پس از شورش ماشين ها عليه انسان ها و بروز تلفات انساني، اولين فردي که به عنوان رهبر مقاومت عليه ماشين ها اعلام موجوديت مي کند، جواني امريکايي است که همراه با همسرش آينده ي جنگ را به سمت جديد سوق مي دهند. در قسمت چهارم، مي بينم اين فرد رهبر تمام ارتش هاي جهان و کشورها است و به پيروزي هايي نيز رسيده است.
در فيلم « شاگرد جادوگر » شخصيت اصلي به دنبال فردي است که به عنوان نسل آينده ي « جادوگر مرلين » مي تواند مقابل جادوگر پليد بايستد و جهان و انسان ها را نجات دهد. اين شخصيت در سال هاي متمادي جست و جوي فراواني مي کند، به فرهنگ ها و ملل مختلف سر مي زند و نوجواناني را که ممکن است وارث مرلين باشند، آزمايش مي کند؛ ولي به نتيجه نمي رسد، تا اين که اين نوجوان را در امريکا پيدا مي کند. اين نوجوان امريکايي، همان وارث مرلين است که تحت آموزش جادوگري قرار مي گيرد و با جادوگر پليد مبارزه مي کند.
در فيلم « وقتي دنياها با هم تصادف مي کنند » امريکا مسئله برخورد ستاره به زمين را کشف مي کند و براي نجات نسل بشر سفينه اي مي سازد، تا بخشي از انسان ها را به سياره اي ديگر انتقال دهد. در فيلم « 2012 » امريکا اولين کشوري است که در سال 2009 م درمي يابد دنيا در سال 2012 م به پايان نزديک مي شود و طرحي براي نجات نسل بشر با ساختن کشتي هاي عظيم و مقاومي با نام « آرک » مي ريزد. اين کار با کمک نيروي سخت افزاري چين و سرمايه ي ثروتمندانِ جهان، عملي مي شود. در اين کشتي هاي بزرگ، همچون کشتي حضرت نوح عليه السلام از تمام نسل هاي بشري و موجودات زنده سوار مي شوند تا پس از پايين آمدن آب، حيات در کره ي خاکي ادامه يابد.
در فيلم « بيست و هفتمين روز » کپسول هاي انفجاري در دست مليت هاي مختلف جهان وجود دارد؛ ولي جوان امريکايي با راهنمايي هاي خود، مانع ايجاد فاجعه و انفجار مي شود و به علت هدايت او انسان ها از آزمون سربلند بيرون مي آيند و به اين ترتيب نسل بشر نجات مي يابد. در فيلم « سفر به قعر دريا » دانشمندي امريکايي با زيردريايي اتمي خود، آتش را مهار مي کند و زمين را نجات مي دهد.
در فيلم « روز استقلال » دانشمند امريکايي، خلبان هاي امريکايي، رئيس جمهور امريکا و سازمان هاي امريکايي، راه نابودي سفينه هاي فضايي و شکست آنان را کشف مي کنند و به سراسر دنيا مخابره مي کنند. در فيلم « تا پايان جهان » ماهواره ي اتمي که از کنترل خارج شده، به دست دولت امريکا منفجر مي شود و جهان نجات مي يابد.
در انيميشن « تايتان اي. ئي » گروه دانشمندان امريکايي که از حمله ي موجودات فضايي در امان مانده اند، راه حل شکست مهاجمان را پيدا کرده و انسان هاي باقي مانده را نجات مي دهند. در فيلم « قلمرو ممنوعه » براي نجات سرزمين و انسان هاي چين باستان، فردي نياز است که عصاي جادويي او را انتخاب مي کند. اين انتخاب در دوران معاصر امريکا رخ مي دهد و جواني امريکايي که عاشق کانگ فو است منجي سرزمين هاي باستان و انسان ها مي شود.
در فيلم « قعر اقيانوس » موجودات آبي که قصد نابودي جهان را دارند، به خاطر يک قهرمان امريکايي و عشقش به معشوقه اش، زمين را مي بخشند و به انسان ها مهلت دوباره مي دهند. در فيلم « برخورد شديد » براي نجات نسل بشر در مقابل برخورد ستاره ي دنباله دار، امريکا و رئيس جمهورِ سياه پوستش طرحي براي نجات هشت هزار نفر از مهلکه و ايجاد تداوم نسل بشر ايجاد مي کنند.
اين فيلم ها با نگرش موجود در سياستمداران امريکايي و احساس سلطنت بر جهانِ آن ها کاملاً مطابقت دارد و جاي شگفتي نيست. شايد کسي در اين جا بگويد اگر کشورهاي ديگر هم مي توانستند چنين فيلم هايي توليد کنند، حتماً فردي از کشورشان را منجي قرار مي دادند؛ اما بايد بدانيم که تمام اين فيلم ها را فقط امريکايي ها نساخته اند و متأسفانه برتر دانستن غرب، به ويژه امريکا در مقايسه با کشورهاي ديگر در بسياري از فيلم ها به تدريج به شاخصه ي جداناشدني سينماي نجات، تبديل شده است.

هفت. منجي فاسد

اين گروه از منجي هاي سينمايي انسان هاي معنوي، دانشمند و داراي فضايل شخصيتي و رفتاري نيستند و به شکلي اعجاب آور از فاسدترين مردم روي زمين تشکيل شده اند. منجي در فيلم « کنستانتين » فردي است که دوبار خودکشي کرده و به قدري سيگار مي کشد که سرطان ريه دارد، اخلاق اجتماعي ندارد، به امور ديني معتقد نيست و اين کار را براي خدا انجام نمي دهد؛ بلکه براي نجات خود و پاک شدن گناهش انجام مي دهد.
او براي مقابله با تسخير شيطان هم از خودکشي استفاده مي کند و با کمک « لوسيفر » يا همان شيطان مانع اين اتفاق مي شود. نام او همانند امپراتور کافر، کنستانتين است و از جهت عدم اعتقاد و کمک به مسيحيت، به هم شباهت کامل دارند. کنستانتين، فيلم فردي بي اعتقاد است که جهان را از تسلط پسر شيطان نجات مي دهد و امپراتور کنستانتين زنازاده، نيز کافري بود که تا اندکي پيش از مرگ غسل تعميد را انجام نداد و به خاطر خرافات در جريان جنگ سال 312 م و مصلحت انديشي، از کليسا حمايت کرد و مسيحيت را مذهب رسمي روم قرار داد و کارهايي براي ايجاد وحدت، ميان فرقه هاي مسيحي انجام داد. (8)
منجي در فيلم « رانندگي خشمگين » تبه کاري است که از جهنم مي گريزد و براي انتقام از قاتل دخترش در مقابل شيطان و گروهش مي ايستد. او فردي فاسد و داراي مشکلات اخلاقي است. در اين کار يک فرشته در کالبد انساني و يک دختر او را کمک مي کنند. گاليور در فيلم « سفرهاي گاليور » مقابل روبات عظيم مي ايستد و آن را شکست مي دهد. شخصيت او دچار انحراف هاي مختلف اخلاقي و فکري است که به صورت طنز نشان داده مي شود.
عامل نجات در فيلم « والاحضرت » چند جنگجويند که مهم ترين آن ها فردي منحرف است. وي با يافتن شمشير تک شاخ به جنگ جادوگر پليد مي رود. منجيِ مردم، مقابل زورگويان در فيلم « بانديداس » (9) دو خانم جوان اند که براي رسيدن به اهداف شان دزدي مي کنند و به هر کاري دست مي زنند.
در فيلم « سياهِ سياه » و مجموعه فيلم ها و انيميشن « وقايع نگاري رديک » قهرمان و منجي جهان، يک آدم کش و مزدور حرفه اي است که معمولاً به دلايل شخصي وارد ماجرا مي شود و درگيري او با واقعه ي آخرالزماني هم زمان مي شود.
در فيلم « آرمگدون » گروه حفاري که همراه فضانوردان براي نجات انسان ها به فضا مي روند، همگي از اراذل و اوباش اند که به سفارش مسئول حفاري از ميان کازينوها، قمارخانه ها، مشروب فروشي ها و محل هاي فساد جمع آوري مي شوند.
در فيلم « جونا هکس » سرباز سابق ارتش که اکنون براي پول آدم مي کشد، با انگيزه ي انتقام شخصي، براي شکست تبه کاران مي رود و مانع آن ها مي شود. در فيلم « شاهزاده ي ايران: ماسه هاي زمان » منجي جهان، جواني خوش گذران و معمولي است که در کودکي با دزدي و ولگردي امرار معاش مي کرده است.
در فيلم « شبح » منجي و قهرمان شهر، پليسي است که پس از مرگ احيا مي شود و نگرش منحرف جنسي اش به خانم ها مشهور است. در مجموعه فيلم هاي « ارباب آرزو » معمولاً فردي که موفق مي شود جن پليد را به طلسمش بازگرداند، فردي داراي انحراف، دزد، فاحشه و افرادي از اين قبيل است.
در انيميشن « فيلم سيمپسون ها » (10) کسي که حباب شيسه اي شهر را از بين مي برد و مردم را از خطر بمب هسته اي نجات مي دهد، همان کسي است که فاجعه ي آلودگي محيط را به وجود آورده و مجموعه اي از انحراف هاي گوناگون فکري، اخلاقي و خانوادگي دارد. در فيلم « روز استقلال » نقش اساسي در نابودي سفينه ي بيگانگان را خلباني دائماً مست و داراي مشکلات اخلاقي برعهده دارد.
در فيلم « حمله به بلوک » گروهي از اراذل خياباني و به طور خاص سردسته شان موجودات وحشي بيگانه را از بين مي برند. در ابتداي فيلم، اين گروه نوجوان در حال دزدي و زورگيري از يک خانم جوان هستند که درگير ماجرا مي شوند. در فيلم « دوازده ميمون » يک قاتل و مجرم زنداني به مأموريتي در گذشته فرستاده مي شود تا اطلاعاتي درباره چگونگي انتشار ويروس، به دست آورد. او موفق مي شود مانع انجام اين اتفاق به طور موقت شود.
در فيلم « حامل 2 » فردي که مقابل انتشار ويروس مرگبار و گروه تبه کار مي ايستد، سرباز سابق ارتش است که اکنون براي تبه کاران و خلاف کاران رانندگي مي کند و آن ها را از مهلکه فراري مي دهد يا برايشان بسته هاي مختلف حمل مي کند. در فيلم « برادران گريم » دو برادر که به دروغ خود را با عالم غيب مرتبط مي دانند و در روستاها و شهرها با شيادي، پول به دست مي آورند، براي حل مشکل مردم و باطل کردن طلسم زن جادوگر به جنگل مي روند.
در فيلم « بونراکو » مردي امريکايي که تخصص اصلي اش قماربازي و دعواي خياباني است، براي انتقام، همراه يک سامورايي که براي بازپس گيري مدال خانوادگي شان با او همراه شده، با حاکم ظالم نبرد مي کنند و او را شکست مي دهند. راهنماي اين دو فرد هم يک مشروب فروش است که در گذشته از اين حاکم، صدمه ديده است.
در برخي فيلم ها شخصيت منجي، فردي فاسد و تبه کار نيست؛ اما به نحوي شورشي و متمرد محسوب مي شود. معمولاً اين گونه افراد در مقابل يک نظام شورش مي کنند و براي نجات آخرالزماني گام برمي دارند و تا انتهاي داستان مشخص مي شود حق با آن ها بوده است. منجي در فيلم « کشيش » يک کشيش متمرد از دستور کليسا است. او خلاف دستور کليسا به بيرون از شهر مي رود تا با خون آشام ها بستيزد و دخترش را نجات دهد. در فيلم « ايان فلاکس » (11) گروهي شورش گر در مقابل نظام حاکم که يک خاندان با حکومت چهارصدساله است، قيام مي کنند. منجي اصلي، خانمي جنگجو است که نگرش آنارشيستي (12) دارد.
برخي فيلم ها منجي را فردي زنازاده مي دانند و گويا اين ويژگي او در انتخابش به عنوان منجي آينده بي تأثير نيست. منجي در فيلم « برخورد تايتان ها » فردي زنازاده است که حاصل تجاوز « زئوس » در کالبد انساني به همسر يک پادشاه است. او که نيمي انسان و نيمي الهي است، به الهه ها اعتقادي ندارد و ابتدا براي انتقام از آن ها و سپس براي نجات مبارزه مي کند.
در فيلم « لژيون » صحبت از پيش گوييِ خاصي است که در آينده محقق خواهد شد و در اين پيش گويي، فرزند زنازاده اي که پدري نامعلوم دارد، منجي بشر خواهد بود. در فيلم، فرشته ميکائيل از دستور خدا سرپيچي مي کند تا اين کودک را براي پيش گويي و نجات آينده ي انسان ها نجات دهد.
برخي فيلم ها از اين هم فراتر مي روند و شيطان را منجي انسان قرار مي دهند. منجي در فيلم « کنستانتين » بدون درخواست از شيطان و کمک او نمي تواند به نتيجه ي مطلوبش برسد، جالب است که اين فرد در بخش پاياني فيلم از خدا براي نتيجه دادن خودکشي ياري مي طلبد تا بتواند از اين طريق، لوسيفر را فرا بخواند و از او کمک بگيرد.
شيطان در فيلم « روح سوار » بدل کارِ ماهري را براي مقابله با پسرش مأمور مي کند و به او قدرت هاي ماورايي مي دهد. شيطان در گذشتهِ روح او را در قبال نجات پدرش از سرطان گرفته بود و قرار است در برابر اين کار، روحش را به او پس دهد. در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « پسر دوزخي » مهم ترين قهرمان، پسر شيطان است که با تهديدهاي عليه انسان ها مقابله مي کند.
ظهور منجي هاي فاسد در فيلم ها تناقضي آشکار با نگرش ديني نسبت به آخرالزمان دارد. بارها اشاره شد که هدف از نجات، تنها نجات فيزيکي و جسمي نيست و تمام انديشمندان سرانجام آخرالزمان را تشکيل حکومتي جهاني بر پايه ي عدالت و معنويت مي دانند که قطعاً اين مهم با منجي هاي فاسد، محقق نخواهد شد.
ديگر کارکرد فاسد اين گونه فيلم ها ايجاد کثرت مصداق براي منجي است؛ به گونه اي که حتي آدم فاسد هم مي تواند در جايگاه نجات بشر قرار گيرد و اين قابليت حتي شامل شيطان هم مي شود. نتيجه ي اين نگرش، انسان ها را از مصداق حقيقي و واقعي منجي دور خواهد ساخت.

هشت. منجي اتفاقي

در گروهي از فيلم ها عامل نجات به طور ناگهاني و اتفاقي کشف مي شود. در اين فيلم ها هيچ راه نجاتي براي مقابله با حادثه ي آخرالزماني از سوي انسان ها وجود ندارد و همه به گونه اي نااميد مي شوند. در همين هنگام به شيوه اي معجزه آسا، راه نجات و غلبه بر واقعه کشف مي شود.
در هر دو نسخه ي اکران شده از فيلم « جنگ دنياها » موجودات بيگانه که در داخل ماشين هاي نابودگر و آدم کش هستند، ناگهان از بين مي روند. پس از آن کشف مي شود که آن ها از راه آلوده شدن به ويروس سرماخوردگي از بين رفته اند و بدن آن ها تاب مقاومت در برابر اين ويروس را ندارد.
در فيلم « نشانه ها » وقتي خانواده ي شخصيت اصلي با موجود بيگانه اي که به خانه ي آن ها حمله کرده، در حال مقابله اند، يکي از افراد با چوب بيس بال قصد حمله به موجود بيگانه را دارد که باعث مي شود ليوان آبي در همان نزديکي بشکند و روي موجود بيگانه بريزد که باعث کشته شدن موجود مي شود. پس از آن متوجه مي شوند آب،باعث کشته شدن اين موجودات مي شود، امري که هيچ گاه در بحبوحه ي حمله ي بيگانه ها به ذهن فردي خطور نمي کرد.
در فيلم « پستچي » (13) انسان ها پس از جنگ هاي فراوان دچار مشکلات فراوان روحي شده و اميد خود را به کلي از دست داده اند. فردي که اميد را به مردم باز مي گرداند، انساني معمولي است که در مسير جاده به دنبال غذا مي گردد و به طور اتفاقي به ماشين پستچي برمي خورد. او با قصد گرفتن غذا از مردم، نامه هاي چندين ساله را به افراد مي رساند. همين امر، باعث رويش اميد در مردم و ايجاد جنبشي عظيم در جهان مي شود.
در فيلم « روزشکن ها » دانشمندي خون آشام به دنبال درمان و ساختن خون مصنوعي براي خون آشام ها است تا بتواند نسل انسان را حفظ کند؛ ولي به هيچ وجه موفق نمي شود و هر بار آزمايش با شکست رو به رو مي شود. اين دانشمند با فردي خون آشام آشنا مي شود که به گونه اي اتفاقي درمان شده است.
طبق افسانه ي خون آشام ها در فيلم، اگر يک خون آشام در معرض آفتاب قرار بگيرد، مي سوزد و کشته مي شود؛ ولي آن ها متوجه مي شوند که اگر خون آشام را در مقابل نور محدود آفتاب قرار دهند و بعد با آب، او را سرد کنند، دوباره به انسان تبديل خواهد شد. اين همان اتفاقي است که براي خون آشامِ نجات يافته به صورت ناگهاني هنگام تصادف رخ داده است. دانشمند خون آشام همين آزمايش را روي خود انجام مي دهد و نتيجه هم مي گيرد. پس از آن دوباره بر اثر حادثه اي کشف مي شود که اگر يک خون آشام، فرد احيا شده از طريق آفتاب را گاز بگيرد، به انسان تبديل مي شود. به همين ترتيب با دو کشف اتفاقي، اپيدمي ويروس وارونه شده و خون آشام ها به انسان تبديل مي شوند.
منجي اين فيلم ها در حقيقت، امري اتفاقي نيست و نشان از نجات الهي دارد. با اين توضيح که اين گونه فيلم ها با پرداختي نمادين، دستي ماورايي را در پس اين نجات نشان مي دهد. خدايي که در همه حال به فکر انسان ها است و آن ها را رها نمي کند. اکنون اسباب اين نجات به شکلي شگفت انگيز فراهم مي شود. در فيلم « نشانه ها » به اين نگرش تصريح مي شود و شخصيت اصلي که يک کشيش است و مدت ها است به خاطر واقعه اي ناگوار، اعتقاد خود را از دست داده، اين موضوع را مي فهمد، بيان مي کند و اعتقادش دوباره راسخ مي شود.
البته مي توان با نگاهي ديگر هم اين فيلم ها را بررسي کرد و نجات در اين فيلم ها را نوعي نشان دادن رابطه ي علي و معلولي طبيعي دانست که در چرخه ي طبيعت و انساني رخ مي دهد؛ ولي به طور قطع نمي توان اين نگاه را براي فيلمي همچون « نشانه ها » صادق دانست.

نُه. راه نجات در ميان نيست

گروه قابل توجهي از فيلم ها، حادثه آخرالزماني را به شکلي نشان مي دهند که هيچ راه نجاتي در پي آن وجود ندارد. در اين فيلم ها تمام انسان ها از بين مي روند و جهان به کلي نابود مي شود و اگر گروهي هم زنده مي مانند، آن قدر اندک اند که با فاجعه ي انساني قابل قياس نخواهند بود.
در فيلم « همه چيز درباره عشق » نابودي بشر به واسطه ي يخ بندان و از بين رفتن جاذبه نشان داده مي شود که راه نجاتي در پي آن نيست. در فيلم « پاندروم » از تمام جمعيت جهان فقط 1213 نفر نجات مي يابند و به اين دليل که حيات در زمين از بين رفته است، به سياره اي ديگر مي روند.
در فيلم هاي « پيرانا » خطر ماهي هاي قاتلِ باستاني، فقط به صورت موقتي برطرف مي شود و همواره اين ماهي ها وجود دارد. در آخرين نسخه ي اين مجموعه مي بينيم ماهي هاي غول پيکري از همين گونه نيز وجود دارند که ماجرايي جديد را رقم خواهند زد. در مجموعه فيلم ها و انيميشن « شر موجود » ويروس، همه گير مي شود، از بين نمي رود و مبارزه عليه شرکت سازنده ي آن ادامه دارد.
در فيلم « خط افق » مقابل حمله ي عظيم سفينه هاي بيگانه، هيچ اقدامي صورت نمي پذيرد و اقدامات نظامي هم فايده اي ندارد و توان ايستادگي در برابر موجودات بيگانه نيست. در پايان فيلم « سليمان کين » پس از شکست نيروهاي شيطاني، شخصيت اصلي، اين شکست را موقتي مي داند و هشدار مي دهد که دوباره اتفاق در زماني ديگر تکرار خواهد شد.
در فيلم « ديوانه ها » در برابر ويروس منتشر شده هيچ راه نجاتي وجود ندارد و حتي قرنطينه کردن روستاي آلوده و انفجار بمب اتمي در منطقه، مانع گسترش آن نمي شود. در فيلم « اتفاق » عده ي زيادي کشته مي شوند و راه نجاتي نيست و فقط اندکي از افراد با تلاش زنده مي مانند و در پايان فيلم، شروع دوباره ي مشکل در شهرهاي ديگر نشان داده مي شود.
در فيلم « سرزمين زامبي ها » منجي وجود ندارد و راه نجاتي از ويروس نيست و آن قدر گسترده شده که عده ي باقي مانده به زودي کشته يا آلوده خواهند شد. در فيلم « پنج » پس از حادثه ي آخرالزماني فقط پنج نفر از تمام انسان هاي روي زمين باقي مي مانند.
در فيلم « بوسه ي مرگ بار » در برابر نور کشنده که انفجاري مهيب ايجاد مي کند، هيچ راه نجاتي وجود ندارد. در فيلم « در ساحل » هيچ مانعي براي جلوگيري از جنگ اتمي و نابودي جهان وجود ندارد و همه ي وقايع، دنيا را به سمت نابودي مطلق مي کشاند. در برخي قسمت هاي مجموعه فيلم هاي « گودزيلا » مانند « گودزيلا مقابل گودزيلاي مکانيکي » (14) که در سال 2002 م اکران شد، پس از نابودي هيولاها باز هم تخم هاي جديدي از هيولا پيدا مي شود و خطر هيولاهاي باستاني همچنان ادامه دارد.
در مجموعه فيلم هاي « سياره ي ميمون ها » پس از تسخير زمين به دست ميمون ها ديگر راه نجاتي نيست و در نهايت، انسان ها با ميمون ها مجبور به صلح مي شوند. در فيلم « ماليخوليا » ستاره اي که با زمين برخورد مي کند، باعث محو کره ي زمين و تمام موجوداتش از کهکشان مي شود. در فيلم « جيسن ايکس » (15) گروهي که منجمد شده اند و به خواب مي روند،‌ در سال 2455 م بيدار مي شوند و متوجه مي شوند که بر اثر حادثه ي آخرالزماني مدت ها است کره ي زمين، ويران و خالي از سکنه شده است.
در پايان فيلم « هوش مصنوعي » يخ بندان فراگيري رخ مي دهد و حيات بر روي کره ي زمين به کلي از بين مي رود. در سه گانه ي « دنياي زيرين » جنگ خون آشام ها و گرگينه ها از ششصد سال پيش آغاز شده و تا ابد هم ادامه دارد. در قسمت چهارم که در سال 2012 م اکران خواهد شد، جنگ به انسان ها هم سرايت مي کند.
در فيلم « روز قيامت » پس از گسترش ويروس، هيچ درماني به جز قرنطينه کردن کشور مورد ابتلا يافت نمي شود و قرنطينه هم مانع گسترش ويروس نيست و به زودي ويروس در خارج از فضاي قرنطينه گسترش مي يابد.
در فيلم « 2012 » به جز انسان هايي که موفق مي شوند به سه کشتي سوار شوند و در فيلم « شناخت » به جز عده ي اندکي که توسط موجودات بيگانه به فضا مي روند، ديگر انسان ها از بين مي روند. در مجموعه فيلم هايي که مردگانِ زنده شده محوريت آن ها را تشکيل مي دهند، هيچ درماني براي افراد آلوده وجود ندارد و براي افراد سالم هم راه نجاتي جز فرار وجود ندارد. مهم ترين مجموعه از اين فيلم ها - که اولين قسمت آن « شب مردگان زنده » نام دارد - از سوي « جرج اي رومرو » (16) کارگرداني شده که تاکنون هشت قسمت از آن اکران شده است.
اين گروه از فيلم ها، بلاي آخرالزماني و حادثه ي آن را به قدري فراگير نشان مي دهند که ديگر فردي براي حيات جديد در آرمان شهر موعود باقي نمي ماند و بيش تر شبيه روز قيامت است تا اين که آخرالزمان باشد. البته مراد اين فيلم ها روز قيامت نيست؛ چرا که در بسياري از آن ها عده اي زنده مي مانند و اين امر با مردن همه ي انسان ها در روز قيامت هم خواني ندارد. در هر صورت اين فيلم ها سطح هشدار آخرالزماني را به بالاترين حد خود مي رساند و انسان ها را به شدت از بلاياي اين دوره برحذر مي دارند. آن چه مسلم است اين گونه آخرالزمان نمي تواند منطبق بر متون ديني باشد و امري نادرست است.

پي‌نوشت‌ها:

1. Comic Strip.
2. Hancock.
3. Spider - Man.
4. Supergirl.
5. Mothra.
6. Rebirth of Mothra.
7. Bee Movie.
8. اي. کرنز، ارل، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، صص 136 و 137.
9. Bandidas.
10. The Simpsons Movie.
11. .Eon Flux
12. Anarchism.
13. The Postman.
14. Godzilla Against Mechagodzilla.
15. Jason X.
16. George A. Romero.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول

بررسی صحت تاریخ روایی در بازی Assasin's Creed: Unity / تاریخ بدون آرایش و بزک! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

زمانی که برای اولین بار صحنه های نمایشی نسخه جدید بازی Assassin's Creed: Unity در اینترنت منتشر شد، شرکت یوبی سافت رسما اعلام کرد که داستان بازی در زمان انقلاب کبیر فرانسه خواهد بود و شما به عنوان یک فرد انقلابی، شرایط حاکم بر فرانسه آن روز را تجربه خواهید کرد.


اما مطابق رسم معمول سال های اخیر شرکت یوبی سافت (نظیر این مورد را در بازی Splinter Cell: Black list هم دیدیم)، پس از عرضه بازی شاهد تغییر کلی خط داستانی از یک فرد حامی انقلاب، به یک فرد ضد انقلاب بودیم! (البته شخصیت اصلی در هر دو جناح مبارزه می کند، اما گرایش او به مخالفان انقلاب بیشتر است!)

05

 

سوال این است که علت این تغییر موضع ناگهانی شرکت یوبی سافت چه بوده و چرا به یکباره جناح مورد حمایت در این بازی تغییر کرده است؟ با توجه به این که خود شرکت یوبی سافت اصالتا یک شرکت فرانسوی است، انتظار می رفت که در ساخت این بازی لااقل کمی انصاف به خرج داده و تاریخ را آنطور که بوده روایت نماید، اما این اتفاق رخ نداد و تاریخ در این بازی هم دستخوش تحریف شد! حال باید دید که چرا یوبی سافت در آخرین لحظات تصمیم به تغییر داستان بازی گرفت و چه چیز باعث این موضوع شد؟

01

برای یافتن پاسخ این سوال، بهتر است ابتدا نیم نگاهی واقع بینانه به فضای حاکم بر انقلاب آن روزهای فرانسه داشته باشیم و بعد ببینیم که چرا یک شرکت فرانسوی اینگونه به یکباره نظرش را درمورد حمایت از انقلابی که سال ها به آن فخر می فروختند تغییر می دهد!
بی‌گمان انقلاب فرانسه، یا به عبارت دقیق تر مراحلی از آن، از شورانگیزترین و حماسه سازترین و در همان حال سیاه‌ترین، خونبارترین و شرم انگیز ترین صفحات تاریخ فرانسه بوده است.
درطول دویست سال گذشته درباره‌ انقلاب فرانسه بیش از هر رویداد مشابه دیگری سخن گفته و یا نگاشته شده و درمورد زوایای مختلف آن افسانه و داستان پردازی شده و در مخالفت و یا موافقت با آن ها بحث و جدل صورت گرفته است. اما چیزی که همگان- از موافق و مخالف- درباره‌ی آن اتّفاق نظر دارند این است که روز چهاردهم ژوئیه‌ی ۱۷۸۹ میلادی، زمانی که مردم خشمگین پاریس دژ باستیل را گرفتند و ویران کردند، کتاب تاریخ بشر ورق خورد و پس از آن جهان دستخوش تغییر شد!
فرانسه دارای دو طبقه شهروندی ممتاز بود؛ یکی گروهی که پشتگرم به اصل و تبار خود یعنی نجبا بودند و دیگری وابستگان به کلیسا که در جامعه ریشه دوانده بودند.
لویی شانزدهم برخلاف جدش لویی چهاردهم، فردی بی‌دست و پا و زبون بود و اطرافش را ملکه ای‌ خودآرا و درباریان کوته بین گرفته بودند. در آخرین سال‌های فرمانروایی او قحطی، مالیات های کمر شکن و ناعادلانه و آشفتگی، نه تنها رعایا، بلکه ساکنان شهرها را که دستخوش فقر، بیکاری، فساد و بی‌قانونی شده بودند را نیز به جان آورده بود. گفته شده است که از ۶۵۰ هزار تن ساکنان پاریس در آن دوران، سی هزار تن را زنان روسپی تشکیل می دادند!

در روزهایی که آشوب همه جا را فرا می‌گرفت، شاه به تحریک اطرافیانش واپسین خطای خود را مرتکب شد. درست در روزهایی که امید گروه حاکم به ژاک‌نکر (Jacques Necker )- وزیر کاردان دارائی- بود تا شاید بتواند با تدبیر خود بر مشکلات پیش آمده چیره شود و اوضاع را آرام نماید، ناگهان شاه او را برکنار کرد.
این رویداد چنان آشوب و ولوله ای در پاریس به پا نمود که نقطه اوج آن، سه روز بعد، با فتح باستیل خودنمایی کرد.
از اواخر آوریل آن سال نان در پاریس کمیاب شد و بدین سان مردمان کوچه و بازار هم وارد معرکه‌ سیاست شدند. خیلی زود درگیری های پراکنده و غارت در میان نیروهای دولتی و شهروندان آغاز شد و این موضوع به نمایندگان طبقه سوم در مجلس طبقاتی جسارت اعمال نظر و اقدام داد.
گسترش اندیشه های آزادی خواهانه و قدرت یافتن توده های مردم، کم کم صفوف طبقات حاکم را از هم گسست و راه را برای نفوذ طبقات پایین تر جامعه باز کرد.
حس حاکمیت ملی چنان در مردم بیدار می شد که رویدادها به گونه بی سابقه ای شتاب می‌گرفت. به عنوان مثال، نام قدیمی مجلس طبقاتی یک ماه و نیم پس از تشکیل، به «مجلس ملی» که مفهومی بودار و حتی انقلابی داشت مبدل گشت.
دیری نپایید که ملت با تسخیر باستیل از نیروی خورد کننده‌ خود آگاه شد و در عمل بر اوضاع مسلط گشت و دامنه‌ی این بی پروایی به نظامیان هم کشیده شد. رفته رفته دستگاه‌های دولتی نیز از هم پاشیده می‌شد تا آنجا که گاورنر موریس (Gouverneur Morris)، سفیر آمریکا در پاریس به دولتش گزارش داد که:
"روز ۱۵ ژوئیه- یک روز پس از فتح باستیل- همه‌ی افراد ارتش جانب انقلابیون را ‌گرفتند."

03

با پیشرفت اوضاع کم کم سر و کله افرادی مانند ماکسیمیلین روبسپیر(Maximilien Robespierre)، ژان پل مارات (Jean-Paul Marat)، جرج ژاک دانتون (Georges Jacques Danton)، کامیل دمولن (Camille Desmoulins)، سن ژوست (Louis de Saint-Just) و ژاک هبر (Jacques Hébert) که خود را انقلابیون حقیقی می‌دانستند پیدا شد و رفته رفته کنترل اوضاع را در دست گرفتند.
هرچه زمان می گذشت پاریس بیشتر و بیشتر به میدان نبرد تبدیل می شد و بوی خون و باروت فضای آن را آکنده می کرد. افراد دون و پستی که تا چندی پیش در چاپیدن مردم نقش به سزایی داشتند حالا تبدیل به خطیبان کوچه و بازار شده بودند و نمایندگان طبقه سوم که در اصل بیشتر میانه رو بودند، برای اینکه از غافله عقب نمانند بر آن ها پیش دستی می کردند.
اما در این میان دو گروه بیش از دیگران کامیاب بودند؛ یکی عوام فریبان و فرصت طلبان که برای کسب قدرت له له می زدند و دیگری انقلابیون آرمان خواه که شور و شوق توده ها کورشان کرده بود و فریفته غرایز پست مردمان عامی شده بودند.
دیری نپایید که انقلاب نقاب خندان از چهره برداشت و چنگ و دندان نشان داد. البته این چهره هراس انگیز از همان روزه های نخست گاه خودی نشان می داد و سپس در پس پرده می ماند. در روز غرور آفرین ۱۴ ژوئیه، پس از تصرف زندان باستیل، رئیس زندان را که مردی خوش رفتار و بی آزار بود و از آغاز حمله مردم، با آن ها از در سازش در آمده بود، در زیر مشت و لگد له و مغزش را با گلوله پریشان کردند و سپس قصابی از میان جمعیت با کارد خود سرش را برید و آن را روی سر نیزه کردند و گرد شهر گرداندند.
چندی پس از آن، پیشکار دارائی پاریس را هم که گناهی نداشت پس از حلق آویز کردن، سرش را بریدند و بر سر نیزه کردند و در کوی و برزن نمایش دادند. نه تنها اراذل و اوباش در میان مردمان رخنه کرده و از «انقلابیون پیشگام» شده بودند، بلکه افرادی که عقده یا نا هنجاری های روانی داشتند، حسودان رنجور و حتی افراد بسیار عادی که ناگهان به غرایز ابتدایی حیوانی شان امکان بروز داده می شد، از پوست معصوم روزانه شان در می آمدند و به جنایاتی باور نکردنی دست می زدند. کشتار و غارت و تجاوز به نوامیس و به آتش کشیدن یا چپاول سرای اشراف در شهرها و روستاها به ویژه پاریس کاری عادی بود و آشفتگی و آشوب، دولتی باقی نگذاشته بود که از این کار ها جلوگیری کنند.

04

در روز ۲۳ ژوئیه، توده عوام حاکم بیچاره پاریس را کشان کشان به میدان شهر بردند، شکمش را دریدند و پس از خارج کردن قلبش، سر را از تنش جدا کردند. در آن روزها نان و خواروبار در شهر کمیاب بود و باز هم توده خشمگین گرسنه سر نانوای بی نوایی که نه از طبقه نجبا بود و نه از حکام، تنها به این گناه که آرد نداشت تا نان بپزد بریدند و بعد به اعتراض سر را شستند و موهایش را شانه کردند و کلاه شیطانی کاغذی بر آن نهادند و روی سر نیزه در شهر گرداندند.
لویی شانزدهم پس از رویدادهای ۱۴ ژوئیه، تازه پیام انقلاب ملت را شنید ولی دیگر دیر شده بود. شاه هنوز در میان توده عوام محبوب بود ولی در گوشه و کنار شهر آواهای ناساز دیگری همچون اعدام باید گردد شنیده می شد.
گروه تندروی مخالف شاه خواهان بر افکندن نظام پادشاهی و زیرو رو کردن همه چیز بودند و با بهره گیری از بیزاری شدید بیشتر مردم از ملکه «بیگانه» یعنی ماری آنتوانت (Marie Antoinette) اتریشی، شاه را هم به راست و دروغ بدنام می کردند. در آن دوران هنوز آزادی کامل حکمفرما بود. در اوج آزادی قلم، ۱۸۴ روزنامه و مجله در پاریس و ۳۸ جریده در شهرستان ها چاپ می شد که در تندروی روی دست هم بلند می شدند. ناسزا و تهدید و دروغ و بهتان و سخنان زشت و فراخوانی به خونریزی، خوراک روزانه مطبوعات بود و در سخنرانی ها نیز ریختن خون اشراف و درباریان، مصادره اموال مخالفان، حتی کشیش ها و سوزاندن کلیسا ها و ویران کردن کاخ های ستم در خواست می شد.
جراید انقلابی شاه و ملکه را به دسیسه چینی و توطئه با پادشاهان اتریش و دیگر کشور ها برای بستن راه انقلاب و خفه کردن آن متهم می کردند. مردم خروشان پاریس به ویژه زنان از طبقات پایین که رختشوی ها و ماهی فروش ها جلودارشان بودند می گفتند که شاه باید از ورسای که کانون فساد و توطئه خوانده می شد به پاریس که کانون انقلاب بود بیاید. برای شاه جز تسلیم چاره دیگری باقی نمانده نبود. مجلس که هنوز در ورسای مانده بود همراه با لویی شانزدهم و ملکه و درباریان سرانجام به کاخ تویلری در پاریس آمد.

08


شاتو بریان (Chateaubriand) که خود ناظر آمدن شاه و مجلسیان به پاریس بوده، آن روز تاریخی را چنین توصیف می کند: «ششم اکتبر ۱۷۸۹ بود. به سوی شانزه لیزه شتافتم. نخست دیدم توپ هایی از جلو می آیند و روی ارابه هایشان روسپیان و زنان جلف مست و ملنگ... نشسته اند و هرزه ترین حرکات را می کنند و زشت ترین واژه ها را بر زبان می رانند. در پی این گروه مست بی بند و بار، نمایندگان در مجلس ملی می آمدند. سپس کالسکه و موکب شاه می آمد که ملکه نیز در آن جای داشت و سربازان بسیاری در پشت آن بودند. به دنبال آنان انبوه مردمان فرو دست- قصاب ها، نانواها، سپورها و کارگران ساختمانی با کارد و کلنگ و تیشه و تبر در دست، خرامان می آمدند. در این میان سر بریده دو سرباز گارد هم بر بالای نیزه بلندی دیده می شد. کارناوال شگفت انگیزی بود. تماشاچی هایی هم در خیابان برایشان کف می زدند. لویی که ذاتا نجیب و خجول بود، این بی حرمتی را به روی خود نیاورد و هنگامی که به آستان کاخ رسید گفت بسیار خرسندم که به شهر عزیزم پاریس می آیم.»

09

شاه از لحظه ورود به پاریس دریافت که از این پس زندانی انقلابیون خواهد بود و کاخ شهریاریش روی شن روان است. آشوب ها و کشتار های گروهی بی مجوز روز به روز بیشتر می شد و رفتار های انقلابی به شهرستان ها نیز می رسید. کشور ورشکسته و بی حکومت و خزانه خالی بود. لویی بر جان خود و ملکه و فرزندانش سخت بیمناک بود تا اینکه در پی تماس های پنهانی با اتریش، نیمه شب ۲۱ ژوئن ۱۷۹۱ در حالی که خود و همسرش لباس نوکر و کلفت ها را در بر کرده بودند از تویلری با کالسکه ی نیمداری که برادر ملکه سورچی آن بود، گریخت. اما از بخت بدش کمابیش در ۶۰ کیلومتری مرز خاوری فرانسه مامور پستی او را از شباهتی که با تصویرش داشت شناخت. بدین ترتیب او و خانواده اش را دستگیر و روانه پاریس کردند.
سرانجام در دهم اوت ۱۷۹۲ مجلس شاه را به جرم خیانت و همدستی با بیگانگان بر ضد انقلاب و کشور و داشتن قصد فرار از فرانسه، از سلطنت خلع و نظام جمهوری را اعلام کرد.

11

دادگاه های هراس انگیز انقلابی که در آن ها ولگردان و اوباش و انقلابیون درستکار و معتقد و بقال و قصاب و پینه دوز و... در کنار هم می نشستند در سراسر فرانسه برپا شد و بسیاری از ضد انقلابیون دیروز نیز به آن ها راه یافتند.
کمتر حکمی جز حکم اعدام، آن هم بر پایه محاکماتی برق آسا، بدون دادن حق دفاع و حتی اجازه سخن گفتن به متهم صادر می شد. واژه متهم در قاموس انقلاب جایی برجسته داشت. از نظر دادگاه همه گناه کار و لایق مرگ بودند. هر شهادت نادرست یا لو دادن بیجا یا یک «چغلی»، حتی حالت چهره و شیوه لباس پوشیدن و داشتن دست های ظریف، برگه جرم به شمار می آمد.
فرصت طلایی برای تصفیه حساب ها و عقده گشایی و بروز کینه و حسادت ها فراهم شده بود. مادر، فرزند را به چوبه ی دار می سپرد و فرزند، پدر را لو می داد و برادر به خواهر رحم نمی کرد. ولی بیشتر قربانیان این دادگاه ها، خود فرزندان و سران انقلاب بودند و کیفر کمترین انحراف از خط راستین انقلابی-که تنی چند آن را ترسیم کرده بودند- مرگ بود و همین چند تن نیز به یکدیگر رحم نکردند.
اصطلاح «انقلاب فرزندان خود را می خورد» از آن هنگام بر سر زبان ها افتاد. انسان ها چون گرگانی گرسنه یکدیگر را می دریدند و جنون همگانی بر جامعه سایه افکنده بود. این دوران سیاه در تاریخ فرانسه، دوران ترور نام گرفت. تیغه گیوتین که در ۲۵ آوریل همان سال به دست پزشکی به ظاهر انسان دوست (دکتر گیوتن) برای کاهش رنج محکومانی که پیشتر به دار آویخته می شدند اختراع شده بود، در طول حکومت ترور دمی آسودگی نیافت.

Joseph-Ignace Guillotin

از آن پس، فرمانروای بی چون و چرای فرانسه روبسپیر بود و لویی سن‌ژوست مولف چند رساله ی اجتماعی و سیاسی معروف، دستیارش شد که مردی سخت متعصب و سنگدل و به ظاهر هوادار محرومان بود. روبسپیر مدعی بود که با ریختن خون ده ها هزار تن و بسیج توده های مردم برای دفاع از میهن انقلابی در برابر کج روان و ضد انقلابیون داخلی و دشمنان بیرونی، فرانسه را رهایی می بخشید و جهانی نو می سازد و نهال سست انقلاب را درختی تناور و بارور می کند. دادستان کل انقلاب، فوکیه تنویل (Fouquier – Thinville) مردی بود سنگدل که در خواب های آشفته اش جز تیغه ی گیوتین و سر های بریده خون آلود چیزی نمی دید و بستگان و نزدیکترین یارانش هم از او در امان نبودند. تاریخ چنین جلادی کمتر به خود دیده است. نجبا گروه گروه از فرانسه رفتند و بیشتر رجال کار آمد و کسانی که جانشان در خطر بود به کشور های دیگر گریختند، بدین سان، قربانیان حکومت ترور بیشتر خود انقلابیون بودند که به راستگرائی و انحراف از خط ژاکوبن ها متهم می شدند یا گروه موسوم به «شلوار بلندان» که از میان توده های مردمان برخاسته و خواهان اصلاحات بنیادی اجتماعی و اقتصادی بودند و به چپ گرایی متهم می گشتند.
هیچ کس از فردای خود مطمئن نبود و نمی دانست روز بعد سرش روی دو شانه سوار خواهد بود یا نه! حتی بورژواها که خود از برپا کنندگان انقلاب بودند و در واقع می خواستند زمام کار ها را یکسره از کف دو طبقه ممتاز حاکم در آورند، پیوسته ترسان و نگران بودند، زیرا اصل مالکیت که مقدس اعلام شده بود متزلزل می گشت.

10

روبسپیر کاربرد همه عناوین و القاب حتی آقا و خانم را هم ممنوع کرد و افراد ملت از زن و مرد باید یکدیگر را «شهروند» یا «همشهری» خطاب می کردند. 

شمار قربانیان بی گناه که برخی شان برجسته ترین فرزندان فرانسه بودند و به اتهامات واهی و گاه مسخره کشته شدند، بسیار بودند و از میان ایشان باید نخستین شهردار انقلابی پاریس منجم نامدار، باپی، شاعر با قریحه جوان آندره ژید (André Gide) و پشتیبان آزادی و حقوق زنان، المپ‌ دی گوژ (Olympe de Gouges) را نام برد.
آنتوان لاوازیه (Antoine Lavoisier) واضع علم شیمی و کاشف اکسیژن که سیستم متر‌یک را بنیان نهاد و به جرم همکاری علمی با رژیم پادشاهی اعدام شد. ولی پس از صدور حکم، درخواست کرد مدتی کوتاه اعدامش را به تعویق بیندازند تا پژوهش علمی مهمی را که آغاز کرده بود به انجام برساند، درخواستش رد شد زیرا به او گفتند انقلاب به دانشمند نیاز ندارد!
شاه در دادگاهی نمایشی که رای آن از پیش روشن بود، به ادعا نامه سراپا دشنام دادستان گوش فرا داد ولی اجازه دفاع از خود را نیافت. در ۲۱ ژانویه ۱۷۹۳ شاه کت بسته و سوار بر ارابه ای که دو اسب سرخ آن را می کشیدند به کشتارگاه برده شد. واپسین سخنش، پیش از آنکه تیغه گیوتین سرش را از بدن جدا کند، این بود که ای مردمان من بیگناهم! ولی صدای بلند طبل دسته موزیک در جایگاه اعدام و هیاهوی تماشاچیان نگذاشت صدایش به گوش آنان برسد. او در میان هلهله شادی و ناسزاگویی همین مردم و رفتارهایی که نشان از گونه ای هیستری همگانی داشت، کشته شد.
نزدیک به نه ماه پس از آن ماری آنتوانت که در زندان قدیمی کنسیرژری (Conciergeries) زندانی و مورد فجیع ترین آزار ها و شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفته بود سوار بر همان ارابه کذایی با گیس بریده و دست های از پشت بسته، در میان زشت ترین ناسزاها در حالی که سبزی و میوه گندیده و آشغال به سویش پرتاب می گشت بدرقه شد و به پای گیوتین رفت.

MAri-antoanet-guillotine

دوپُن (Dupont)، عضو انجمن شهرو پیر نود و هفت ساله و دوبُست (Dubost)، پسرک چهارده ساله نیز سرشان را به اتهامات واهی باختند. دمولن از یاران نزدیک روبسپیر و چندی بعد همسر بیست‌ و‌ پنج ساله اش لوسیل نیز کشته شدند. دانتون سخنور انقلابی و یار غار روبسپیر که گروهی او را فرصت طلب می پنداشتند چون در روزنامه خود خواسته بود که به ترور پایان داده شود، به اتهام داشتن تماس پنهانی با دشمنان فرانسه به پای گیوتین کشیده شد.
در این زمان بود که بازار شیوه های ابتکاری در کشتار رونق گرفت. یکی از سران انقلابی سنگدل به نام ژان باتیست کاریه،( Jean – Baptiste Carrier) ملقب به قصاب شهر نانت، مخالفان و مظنونان را دو به دو، زن و مرد و پسر و دختر، لخت مادرزاد با طناب به یکدیگر می پیچید و سپس به رودخانه یا دریا می افکند و جان کندن این گونه زوج ها را به شوخی «عروسی به سبک جمهوری خواهان» می خواند!
روبسپیر هنوز انقلاب را «نا‌تمام» می پنداشت و آنگاه که از اعدام یار نزدیکش، دانتون، فارغ شد در جایگاه اعدام خطاب به تماشاچیان گفت:
«آه! ای ملت والاقدر! آماده ام هر چه دارم در طبق اخلاص پیشکش و فدای شما کنم! چه نیکبخت است کسی که در این روستا زاده شود و نیکروز آن کس که بتواند در راه خوشبختی شما جان ببازد!»
یکی از این نیکبختان، خود روبسپیر بود که در ۲۸ ژوییه ۱۷۹۴ در راه خوشبختی همین مردم که دیگر سخنان آتش بارش مسحورشان نمی ساخت، در زیر تیغه گیوتین جان باخت. دوران ترور نزدیک به ده ماه به درازا کشید و تنها جذبه سحرآمیز «مرد فسادناپذیر» و شعله سخنانش و وعده های انقلابی استوارش توانست او را بر سر پا نگاه دارد... اما هر کابوسی را پایانی است.
پس از آنکه در توطئه ترمیدور سال دوم انقلاب (نام جدید انقلابی ماه های سال) روبسپیر و بیست و یک تن از یارانش از جمله سن‌ژوست اعدام شدند، به خون خواهی ده ها هزار تن که بیشتر بی گناه و به گونه ای فجیع به قتل رسیده بودند، بسیاری از طرفداران و همکاران حکومت ترور کشته شدند. از جمله کشته شدگان ترمیدور، فوکیه-تنویل دادستان موحش انقلاب بود.

06

بدین سان، تصفیه حساب معکوس می شد! سر انجام از اکتبر ۱۷۹۵ تا نوامبر ۱۷۹۹ هیأت مدیره ای پنج نفری بر پایه قانون اساسی ۱۷۹۴، فرانسه را به گونه یک جمهوری بورژوایی میانه رو اداره کرد. ناپلئون بناپارت (Napoleon Bonaparte)، یکی از سه کنسول برگزیده، با کودتای ۱۸ برومر سال هشتم انقلاب (۹ نوامبر ۱۷۹۹) خود را تنها کنسول همیشگی اعلام کرد. این افسر گمنام که در دوران انقلاب شایستگی و دلیری خود را با پیروزی های پیاپی در میدان های نبرد داخلی و خارجی و به ویژه پس از فتوحات درخشان در مصر و شامات نشان داده بود، در سال ۱۸۰۴ به نام ناپلئون یکم امپراتور فرانسه، تاجگذاری کرد. وی که یکی از نوابغ دهر به شمار می آید، صد بار از لویی شانزدهم خودکامه تر و هزار بار از او لایق تر و هوشمند‌تر و جنگاور‌تر و سازمان دهنده‌تر بود، ولی نجابت و ساده دلی او را نداشت...
حال زمان آن رسیده که از این بحث دراز نتیجه بگیریم. با همه فراز و نشیب هایی که گفته شد، نمی توان نفوذ گسترده و دستاوردهای بزرگ انقلاب فرانسه را انکار کرد. امّا آثار و پیامدهای منفی و زیانبار آن، بیشتر برای خود فرانسه، با گذشت دو سده هنوز از میان نرفته است و برخی از آنان جبران ناپذیر است. از زمانی که اقلیّت ژاکوبن حکومت ترور را برقرار کرد، دیوار انقلاب شکاف برداشت و فرانسویان از آن روگرداندند. توطئه ترمیدُور آن ‌را محکوم به شکست کرد. نشست ناپلئون بناپارت بر تخت امپراتوری، یکسره کمرش را شکست، چرا که انقلاب تاج مرصّع بر سر نهاد و چکمه ی نظامی برپا کرد و از آزادی و برابری و برادری جز نامی نماند...
حال پس از این توضیح نسبتا جامع از شرایط حاکم بر انقلاب کبیر! فرانسه، حتما متوجه شده اید که چرا شرکت یوبی سافت به یکباره این چنین تغییر موضع داده و به جای حمایت از انقلاب، علیه آن به پا خواسته است.
البته سازندگان بازی در قالب ماموریت های فرعی، بخشی از فجایع آن دوران را به تصویر کشیده اند که بازیکن می تواند با انجام آن ها کاملا شرایط موجود در آن زمان را درک کند.

Saint-Just-French

مثلا در یکی از ماموریت ها به ماجرای لوئی آنتوان دو سن-ژوست و یکی از جنایات وحشتناک وی می پردازد.
وی، انقلابی، سیاست مدار فرانسوی در دوران انقلاب کبیر فرانسه و دوره مشهور به دوره ترور است. او جوان ترین عضو کنوانسیون (مجمع ملی فرانسه در دوران انقلاب کبیر)، عضو مونتانیاردها و از طرفداران اعدام لوئی شانزدهم آخرین پادشاه سلسله بوربون‌ها بود. گفته می‌شود سخنرانی وی در کنوانسیون در رای مجمع به اعدام لوئی شانزدهم نقش موثری داشته است.

پس از آن سن ژوست عضو هیئت پنج نفره‌ای شد که مسئول تنظیم قانون اساسی ۱۷۹۳ بودند. بعد از تنظیم و تصویب قانون سال ۹۳ وی به عضویت کمیته نجات خلقی درآمد. او دوست صمیمی ماکسیمیلیان روبسپیر رئیس کمیته نجات خلقی در دوران ترور بود و در تصمیم گیری‌های مهم و اعدام اشخاص مشهوری چون ژاک رنه ابر و ژرژ ژاک دانتون نقش بسزائی داشته است.
وی بعنوان یکی از کمیسارهای کمیته نجات خلقی به ارتش راین پیوست. به همراه فیلیپ لوبا (یکی دیگر از نمایندگان کنوانسیون) به فعالیت پرداخت. برخی احیای ارتش را در جبهه از نتایج انضباط سختی که اعمال نمود می دانند. سن ژوست به دلیل جوانی، تقوای سیاسی و بی اعتنایی اش به منافع مادی لقب "ملک مقرب انقلاب" (l'Archange de la Révolution) و به سبب پیگیری‌هایش در اجرای احکام ترور به "فرشته مرگ" (L'Archange de la Terreur) معروف شده بود.
او در طول حکومت خود علاقه خاصی به زنی جوان پیدا کرد، اما پس از آنکه نتوانست به او برسد دستور داد تا او را دستگیر و سپس اعدام کنند. او همچنین پس از این ماجرا پوست او را از تنش جدا کرد و به کمک خیاطان کت چرمی از پوست انسان برای خودش درست کرد. کتاب های تاریخی نوشته اند که "سن ژوست" تا آخر عمر این کت را بر تن داشته است.

07

البته در بازی Assasin's Creed: Unity آرنو (Arno) با ژوست درگیر شده و وی را به قتل می رساند!
ماموریت بعدی درمورد زنی است که کلکسیونر سرهای بریده شده است و با استفاده از آن ها اقدام به ساخت ماسک برای بالماسکه می کند! وی طی قراردادی از مامورین اعدام سرهای بریده شده را خریداری کرده و با قالب گیری از آن ها ماسک از چهره های معروف تولید می کند!
می بینید که این انقلاب به ظاهر کبیر! که رسانه های غربی سالیان سال آن را نماد کمال تمدن بشری می نامیدند، در باطن آبستن چه فجایعی بود و در پس چهره موجهی که تاریخ جعلی غرب برایش ترسیم کرده چه چهره زشت و پلیدی قرار دارد!

14

البته از این دست فجایع در طول تاریخ کم نبوده اند و می توان مثال های فراوانی از این دست بیان نمود، اما مسئله مهم در رابطه با انقلاب کبیر فرانسه، توهمی است که جریان رسانه ای سالیان سال به آن دامن زده و از این فاجعه بزرگ، حماسه ای غرور آفرین خلق کرده است!

 


رجعت در فیلم های هالیوودی ; وقتی مرده ها یکی یکی باز می گردند! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

شاید باور این موضوع سخت باشد که قبول کنیم غربی ها تا چه حد به اعتقادات و باورهای مسلمانان و حتی باورهای خاصه شیعیان آگاهند و سعی در خدشه دار کردن آن ها دارند.


نظیر این اعمال را می توان در ایجاد هجمه علیه موضوع مهدویت و منجی به وضوح مشاهده کرد. ساخت فیلم ها، بازی های رایانه ای، انیمیشن و سریال های تلویزیونی با مفهوم منجی و نمایش آن به اشکال تحریف شده و مورد نظر خود، از مصادیق واضح اشراف غرب بر موضوعات اصولی دینی شیعیان هستند.
اما موضوع به همینجا ختم نمی شود و دامنه چنین رفتاری سایر علوم فقهی و اصولی شیعیان را نیز در بر می گیرد.
یکی دیگر از مفاهیم اساسی فقه شیعه که این روزها به شدت مورد توجه غرب و رسانه های آن قرار گرفته و سعی در تحریف آن دارند، مفهومی به نام رجعت است.

Resurrection-3

حال ببینیم رجعت چیست:
در همه ادیان به ظهور مصلح جهانی بشارت داده شده است و اين مصلح جهانی است كه وارث همه علوم و معجزات انبیاء گذشته مى­باشد و عدل وداد رابرقرار می­نماید و زمين را از لوث ستمکاران وخيانتكاران پاك مى كند. امام زمان‌(عج) كه همان مصلح موعود است همه معجزات پیامبران را خواهدداشت؛ بنابراين زنده شدن مردگان نيز از معجزات زمان ظهور آن حضرت خواهد بود
الفاظ مختلفى براى اين اصل اعتقادی در قرآن مجید و روایات اسلامی به كار رفته است، مانند: رجعت، كره، رد، حشر، كه همه در معناى بازگشت مشتركند:
ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَعَلَيْهِمْ،
قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ
وآیه: ِانَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ
وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً
مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ
اما لفظ رجعت مشهورتر است. رجعت مصدرمره به معنی يكبار بازگشت است، چنانچه درلسان العرب آمده است:
رجعت مصدر مره از ماده رجوع است.
فیومی می گوید:
رجعة به فتح عین به معنی رجوع نمودن است و کسی که قائل به رجعت است ایمان به بازگشت به دنیا دارد.
در معارف دینی رجعت به معناى زنده شدن بعضى انسان های نيكوكار و بدکار خاص، در زمان ظهورامام‌زمان(عج) است که از روایات و بعضى آیات استفاده مى شود و لزوما یک مرتبه بودن رجعت که از معنی لغوی آن استفاده می­شود در این اعتقاد شرط نشده است.
شیعه امامیه بر آن است كه خداوند در زمان ظهور حضرت ‌مهدی‌(عج)،گروهى از مومنان را بر مى انگيزد تا از ظهور دولت حق بهره برده و به ثواب نصرت و يارى آن حضرت نائل گردند و نيز گروهى از دشمنان را برگردانده تا ازآنان انتقام گرفته شود و مومنان از آن و ظهور دولت حق و برتری اهل حق خشنود شوند.

رجعت در باور شیعه
اعتقاد به رجعت از باورهای ضروري و ‏تردید ناپذیر شیعه است که بر آیات قرآن و احادیث معصومین(ع) استوار شده است.
مأمون به حضرت علی بن موسی‌الرضا(ع) عرض كرد يا ابا‌الحسن درباره رجعت چه مى فرمایید؟ حضرت فرمود:
رجعت حق است و در امت هاى پيشين بوده است. قرآن هم از آن سخن گفته و پیامبر(ص) نيز فرمود:
پس مى آيد براى اين امت هر آنچه براى امت هاى گذشته پيش آمد، بدون كم و زياد و فرمود هنگامى كه مهدی(عج) از فرزندان من ظهور نمايد، عیسی از آسمان پايين آمده پشت سر آن حضرت نماز مى گذارد. مأمون عرض كرد:
سرانجام چه مى شود؟
فرمود:
حق به اهل خودش بر مى گردد.

رجعت و علمای شیعه
علامه مجلسی در بحارالانوار به بیش از صد و شصت آیه و روایت در باب رجعت اشاره می کند و می گوید:
براى كسانى كه به گفتار ائمه ‌اطهار(ع) ایمان دارند، جاى شك و ترديد باقى نمى ماند كه مساله رجعت، حق است. زيرا روایات وارده در اين باب از ائمه ‌اطهار(ع) در حد تواتر است و نزديك به دويست روایت وارد شده است كه در اين امر صراحت دارند و اين روایات را بیش چهل تن از بزرگان علماء و محدثین عاليقدر در بيش از پنجاه كتاب معتبر روايت كرده اند.
آنگاه يك به يك نام اين بزرگان رابرمى شمرد مانند:
صدوق، كلينى، طوسى، علم الهدى، نجاشى، كشى، عياشى، قمى، مفيد، كراجكى، نعمانى، صفار، ابن قولويه، ابن طاووس، طبرسى، ابن شهرآشوب و راوندى،... سپس از كتاب هايى كه در خصوص مسأله رجعت نگاشته شده ياد مى كند.
ملاک در اثبات رجعت اتفاق علماء امامیه است بر اینکه خداوند تعالی برخی ازاولیاء و دشمنان را در هنگام قیام امام‌زمان(عج) زنده می کند.
امام‌رضا(ع) یکی از عقاید مهم وموثر در ایمان را اعتقاد به رجعت بیان می کنند وآن را در راستای اعتقاد به توحید و نبوت و امامت و معراج و سوأل قبر و.....قرار می دهند.
امام‌ باقر(ع) و امام ‌صادق(ع) در تفسیر ایام الله فرموند:
ایام الله روز قیام مهدی موعود و روز رجعت و روز قیامت است.
بطور کلی فرهنگ مذهب حقه شیعه به گونه ایست که امید به رجعت را در دل شیعیان زنده نگه می دارد که در بسيارى از زیارات و ادعیه وارد شده است، از جمله زیارت جامعه و زیارت وارث و اربعین و آل یاسین و رجبیه و وداع و عهد و.....

فلسفه وقوع رجعت
مهمترين سؤالى كه در برابر اين عقيده مطرح مى شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخیز عمومی انسان ها در قیامت چيست؟
با توجه به اینکه رجعت جنبه همگانى ندارد، بلکه مختص به رهبران اصلی هدایت و کفر و پیروان خاص ایشان در بحبوحه سرنوشت سازترین زمانها یعنی آخرالزمان صورت می گیرد، دلیل وقوع رجعت را اینگونه می توان تصور نمود:
۱. رهبری جهانی و مدیریت بی نقص دینی که باید با وجود برترین انسان ها اداره شود.
۲. مظلومیت معصومین(ع) و مومنان حقیقی به حدی بوده است که باید برای دفاع از آن به این دنیا بازگردند.
۳.تحقق وعده الهی در پیروزی نهائی مستضعفین.
۴. توفیق خداوند به مومنان حقیقی برای برپائی حکومت عدل جهانی.
۵. کفر و عناد دشمنان اصلی و پایه­گزاران موثر درانحراف بشریت به حدی است که باید به جهانیان معرفی شده و مجازات شوند.
۶. نشان دادن بطلان و هدررفتن تمام فعالیتهای مشرکانه و منافقانه به سران آن.
۷. اثبات قیامت و امکان آن برای مردم آخرالزمان.
۸. ا عجاز مهم الهی برای اتمام حجت با مردم آخرالزمان.
۹. انتقام از ظالمین خاصی چون ابوبکر و عمر وعایشه و حفصه و یزید و اصحابش و چشیدن عذاب دنیائی قبل از عذاب آخرت.

jesusresurrection 2

رجعت کنندگان
بطور کلی رجعت کنندگان به دو دسته تقسیم می شوند:
۱.انسان هائی که نهایت ایمان را درک نموده اند بطوریکه لیاقت حضور در دولت حق و جهانی را دارند. این عده یا در حکومت جهانی منجی بشریت به عزت دنیایی نیز می رسند و یا اینکه در جهت استقرارحکومت جهانی حق به فوز شهادت نائل می شوند.
۲.کفار و دشمنانی که گناهان و صدمات بی شماری رابه اهل ایمان وارد کرده اند و در کفر و نفاق به نهایت خود رسیده باشند. این عده مجازات و حدودالهی را بعد از قیام جهانی منجی و قبل از عذاب قیامت دریافت می کنند.
خداوند در سوره سجده می فرماید:
به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت)می­چشانیم،شاید بازگردند.
امام صادق(ع) درمورد این آیه فرمود:
عذاب نزدیک عذاب در رجعت است و عذاب اکبر عذاب روز قیامت است.

رجعت کنندگان خاص
در برخی ‏روایات بطور مشخص نام افرادي كه رجعت مي كنند ذکر شده است، از پیامبران، حضرت اسماعیل بن حزقیل و دانیال و یوشع و‌ عیسی و خضر و حضرت رسول‌اکرم(ص) و نیز ائمه‌ اطهار(ع) و ‏جمعی از اصحاب چون سلمان، مقداد، جابربن عبدالله انصاری، مالک اشتر، مفضل بن عمر و حمران بن اعين و ميسر بن عبد العزیز و نیز اصحاب کهف و .... ذکر شده اند.
امام‌صادق(ع) می فرماید:
نخستین کسی که زمین برای او شکافته می شود و ‏روی زمین باز می گردد، حسین بن علی(ع) است و به قدری حکومت می کند که از کثرت ‏سن ابروهایش روی دیدگانش می ریزد.

تکرار رجعت
از روایاتی که در زمینه رجعت وارد شده است به دوصورت می توان در زمینه تکرار و عدم تکرار رجعت برداشت نمود. برای برخی رجعت یکبار اتفاق می افتداما تکرار رجعت برای عده ای نیز ثابت شده است. امیرالمومنین علی(ع) رجعت های مختلف و متعددی خواهد داشت همانطور که فرمودند:
انا صاحب الرجعات والکرات.

ادله رجعت
ادله مختلفی را می توان برای رجعت بیان نمود:
۱- آیاتی که به صراحت دلات بر رجعت دارند.
۲- روایات مختلفی که درمورد رجعت بیان شده اند.

آیات رجعت
الف. روزى خواهد آمد كه از هر گروهى دسته اى را بر مى انگيزيم، از كسانى كه آیات ما را مورد تكذيب قرار مى دهند. نمل، آیه ۸۳
اين آیه صراحت دارد كه دسته هايى از ستمكاران برانگيخته مى شوند، نه همه آن ها، و منظور از آن برانگيخته شدن در روز قیامت نيست؛ زیرا حشر قیامت، رستاخیزی همگانى است .
امام ‌باقر(ع) فرمودند:
اهل عراق (پیروان ابوحنیفه و بنی امیه) که منکر رجعت هستند مگر این آیه را نخوانده اند:
و روزی که از هر امتی گروهی را محشور کنیم (ازکسانی که آیات ما را تکذیب می کردند) بارالها، دو بار ما را میراندی و دوبار زنده کردی (غافر، آیه ۱۱) تصریح بر رجعت دارد، زيرا از دو مرگ و دو زنده شدن خبر مى دهد. ميراندن نخست، پس از حيات نخست و ميراندن دوم، پس از حيات در رجعت است.

روایات رجعت
۱- تکرار سنت های پیشینیان: رسول‌خدا(ص) کلامی به این مضمون فرمودند:
به آن خدایی که جانم به دست اوست، شما مسلمانان با هر سنتی که در ‏امت های گذشته جریان داشته رو به روخواهيد شد و آن چه در آن امت ها جریان یافته مو به مو ‏در این امت جریان خواهد یافت به طوری که نه شما از آن سنت­ها منحرف می شوید و نه ‏آن سنت هاکه در بنی اسرائیل بود شما را نادیده می گیرد. این روایت دلالت می کند که آنچه درامت های گذشته رخ داده در این امت نیز رخ خواهد داد و یکی ‏از آن وقایع مساله رجعت و زنده شدن مردگانی است که اتفاق افتاده و باید در این امت نیز اتفاق بیفتد.
۲.رجعت امام براي تجهيز و غسل امام:
رجعت امام‌حسین(ع) در روزگار ظهور، مبتنی بریکی دیگر از اصول مسلم و قطعی نزد شیعه است به این بیان که امام را امام ‌غسل می دهد و بر او نماز می خواند. بنابراین باید یکی از امامان رجعت نموده مراسم تغسیل و نماز و خاکسپاری ‌امام‌عصر (عج) را بر عهده بگیرد که طبق روایات رسیده امام‌ حسین(ع) این مهم را انجام ‏می دهند.
در تفسیر عیاشی ذیل آیه شریفه:
ثم رددنا لکم الکره علیه، از امام‌صادق(ع) نقل ‏شده است که:
مقصود از زنده شدن دوباره امام‌حسین(ع) و هفتاد نفر از اصحابش در عصر‌امام‌زمان(ع) است، در حالی که کلاه خودهای طلایی بر سر دارند و به مردم رجعت و ‏زنده شدن دوباره حضرت حسین(ع) را اطلاع می دهند تا مومنان به شک وشبهه نیفتند ‏و این در حالی است که حضرت مهدی(ع) در میان مردم است.‏ هنگامی که همه مومنان، امام‌حسین(ع) را شناختند و تأیید کردند که اوحسین(ع) ‏است، رحلت حضرت مهدی(ع) فرا خواهد رسید.آنگاه امام‌ حسین(ع) وی را غسل و کفن و حنوط می کند.
باقي بودن حجج الهی تا قیامت:
از اعتقادات شیعه این است که حجت خداوند در زمین باقی می ماند تا قیامت شود و از سوئی می دانیم که امام‌زمان(عج) شهید می شوند. در نتیجه ائمه اطهار(ع) به دنیا باز خواهند گشت و تا قیامت حکومت می کنند تا سلسله حجج الهی قطع نشود.
مرحوم سيد مرتضي علم الهدي عقيده بر رجعت از ديدگاه اماميه را چنين توضيح می‌دهد:
باور شيعه اماميه اين است كه خداوند متعال به هنگام ظهور امام زمان (عج) گروهي از شيعيان را که پيش از ظهور آن حضرت از دنيا رفته‌اند به اين جهان باز می‌گرداند تا آنان به پاداش ياوري و همراهي و درك حكومت آن وجود مقدس نائل گردند. همچنين خداوند برخي از دشمنان آن حضرت را زنده می‌کند تا از آنان انتقام گيرد، بدین‌صورت كه آشكار شدن حق و بلندي مرتبت پيروان حق را بنگرند و اندوهگين شوند.
مرحوم علامه مجلسي در كتاب گران‌سنگ بحارالانوار می‌فرماید:
عقيده به رجعت، در تمام دوران‌ها مورد اتفاق مذهب شيعه بوده و اين سخن چندان آشكار است كه كسي نمی‌تواند به انكار آن برخيزد.
شيخ مفيد و سيد مرتضي نيز اعتقاد به رجعت را نزد شيعه اجماعي شمرده‌اند.
مرحوم شيخ حر عاملي می‌فرماید:
فراواني شمار نويسندگاني از شيعه كه روايات مربوط به رجعت را در کتاب‌های خويش گردآورده‌اند- كه تعداد آن از هفتاد كتاب بيشتر است - دليل بر قطعي بودن اعتقاد به رجعت از ديدگاه شيعه است.
شيخ صدوق نيز اعتقاد به رجعت را از ویژگی‌های پيروان تشيع دانسته است.

همچنین می‌توانیم رد پای باور به رجعت را در برخی از زیارات و دعاها هم مشاهده کنیم:
در زيارت جامعه می‌خوانیم:
«... من به هم آنچه شما به آن مؤمن هستيد ایمان‌دارم ... به شما معترف و به بازگشت شما معتقد هستم و رجعت شما را تصديق می‌نمایم به انتظار فرمان و دولت شما به سر می‌برم ».
در زيارت وارث می‌خوانیم:
«و اشهد الله ... و بايابکم موقن؛ خدا و ملائکه و انبياء و رسولان را گواه می‌گیرم که به [امامت] شما مؤمن هستم و به بازگشت شما يقين دارم».
در زيارت اربعين می‌خوانیم:
«گواهي ده که من نسبت به شما مؤمنم و به بازگشتگان يقين دارم به‌واسطه دستورهاي دينم و پايان کارهايم و دل در برابر دل شما تسليم است».
در زيارت عسکريين می‌خوانیم:
«درحالی‌که به بازگشت [و رجعت] شما اعتقاددارم و دولت شما را تصديق می‌کنم و چشم به راه امر [و حکومت] شمايم و به مقام و منزلت شما اعتراف می‌کنیم».
در زیارت آل یاسین می‌خوانیم:
و (نيز گواهم بر) اين که بازگشت شما (به اين جهان)،‌ راست است و شکي در آن نيست.

البته باور به رجعت را می‌توان در ادیان دیگر نیز جستجو کرد. مثلاً در کتاب لمعات النور- جلد 1- صفحه 23-25 و 354- 355 از قول جاماسب (در مذهب زرتشتیان) این‌طور نقل‌شده است که:
... و نام مذهب او برهان قاطع باشد و حق باشد و خلایق را به یزدان بخواند و زنده گرداند خلق را از بدان و نیکان را جزا دهد و بدان را سزا دهد و بسیاری از خوبان پیغمبران زنده شوند و از بدان گیتی و دشمنان خدا و کافران را زنده گرداند و از پادشاهان اقوام خود را زنده کند که فتنه در دین کرده باشند و خوبان بندگان یزدان را کشته باشند و همه متابعان اهریمن و تبه‌کاران را بکشد و نام این پادشاه بهرام باشد و ظهور او در آخر دنیا باشد...

اما کیفیت رجعت و رجعت کنندگان به چه شکل خواهد بود؟
بحراني در البرهان، علامه مجلسی در بحارالانوار و شيخ مفيد در اوایل المقالات در مورد رجعت بر اساس آیات و روایات معتبر این‌طور بیان نموده‌اند که:

۱- رجعت عمومی نیست، بلکه مخصوص عده‌ای از مؤمنان صالح و کافران معاند است و سرسلسله‌ی رجعت کنندگان انبیا و ائمّه‌ی اطهار‌(علیهم‌السلام) و دشمنان آن‌ها هستند. امام صادق (علیه‌السلام) در بیان این ویژگی می‌فرمایند:
«إنّ الرّجعةَ لَیسَت بِعامّةِ و هی خاصّة ٌ و لا‌یَرجِعُ إِلّا مَن مَحَضَ الإیمانَ مَحضاً أو مَحضَ الشِّرکَ مَحضاً»؛
«رجعت امری همگانی نیست، بلکه امری اختصاصی است و تنها کسانی رجعت می‌کنند که به ایمان خالص یا شرک خالص رسیده باشند.»
۲- زمان رجعت مشخص و معین نیست. در حدیث آمده است:
«فَلَمّا أخبَرَهم رسول الله ما یکون مِن الرّجعةِ. قالوا متی هذا؟ قال الله عزّ و جلّ: قل [یا محمد] إن أدری أقریبٌ ما توعدون أم یجعل له رَبّی أمَداً»
«آن هنگام که رسول خدا صلی‌الله و علیه و آله و سلم مردم را نسبت به وقایع رجعت آگاه کرد مردم از آن حضرت پرسیدند رجعت در چه زمانی اتفاق می‌افتد؟ خداوند به پیامبرش وحی فرمود: بگو نمی‌دانم که آنچه وعده داده‌شده نزدیک است و یا آن‌که خداوند برای آن مدت (طولانی) قرار داده است.»
۳- رجعت کنندگان با تمام خصوصیات و ویژگی‌های دنیایی خودشان برمی‌گردند.
۴- رجعت کنندگان همه از دنیا رفته‌اند و بعد از مرگ دوباره زنده شده به دنیا برمی‌گردند و زندگی جدیدی را شروع می‌کنند.
۵- همه‌ی رجعت کنندگان هم‌زمان رجعت نمی‌کنند، بلکه به‌تدریج برگردانده می‌شوند.
۶- فرمان رجعت، همانند فرمان ظهور از طرف خداوند متعال صادر می‌شود؛ زیرا جز قدرت بی‌نهایت خداوند، کلام قدرتمندی توان آن را ندارد که مردگان را فرمان بازگشت داده و استخوان‌‌های پوسیده را زندگی مجدّد ببخشد.
۷- افرادی که برای انتقام و تنبیه، رجعت می‌کنند، هرگز به میل و اراده‌ی خود بر‌نمی‌گردند، زیرا رجعت برای آن‌ها بسیار ذلت‌بار و سخت است ولی در مورد مؤمنین رجعت اختیاری است. چنانچه در حدیثی از امام صادق (علیه‌السلام) آمده‌ است:
«هنگامی‌که مهدی (علیه‌السلام) قیام کند، مأمورین الهی در قبر به اشخاص مؤمن می‌گویند ای بنده‌ی خدا! مولایت ظهور کرده است، اگر می‌خواهی به او بپیوندی آزاد هستی و اگر بخواهی در نعمت الهی متنعّم بمانی، بازهم آزاد هستی.»

حال که تا حدودی با موضوع رجعت و کیفیت آن در نزد شیعیان و برخی ادیان دیگر آشنا شدید، زمان آن فرارسیده تا به این سؤال مهم پاسخ دهیم که چرا چنین موضوعی برای غربی‌ها تا این حد مهم شده است که در ظرف مدت کوتاهی (حدود 2 سال) چندین فیلم، بازی رایانه‌ای و سریال تلویزیونی با موضوع رجعت توسط آن‌ها تولیدشده است و این روند همچنان ادامه دارد؟

1000px-The Sixth Coffin

اولین اثر مهم در این زمینه انیمیشن ناروتو بود که دریکی از قسمت‌ها که به روایت داستان چهارمین نبرد (نبرد نهایی) نیروهای خیر و شر می‌پرداخت، فردی به نام کابوتو (Kabuto) از یک جادوی ممنوعه به نام Reanimation (این عبارت دستکاری‌شده عبارت تناسخ (Reincarnation) است) استفاده می‌کرد و با این عمل تمامی سران کشته‌شده از نیروهای هر دو گروه خیر و شر را دوباره زنده کرده و آن‌ها را در این جنگ شرکت می‌دهد!
در این انیمیشن چندین مؤلفه مهم و قابل‌بحث در مورد رجعت وجود دارد:
1- این افراد در زمان نبرد نهایی حیات دوباره می‌یابند، درست شبیه به موقعیتی که برای زمان رجعت به کار می‌رود.
2- افراد به حیات بازگشته (رجعت کرده!) همگی دارای حافظه و خاطرات هستند و می‌توانند تمام وقایع را تا زمان مرگ به خاطر آورند.
3- عده‌ای از آن‌ها با به‌کارگیری عبارت "امروز روز تلافی و انتقام فرارسیده" اشاره‌ای مستقیم به هدف اصلی رجعت دارد!
اما در این انیمیشن، چون عامل رجعت فردی پلید معرفی می‌شود، لذا افراد خوبی هم که بدین ترتیب رجعت کرده‌اند به اجبار باید در جبهه شر علیه خیر مبارزه کنند! نکته زمانی جالب‌تر می‌شود که این افراد در برابر دستورهای کابوتو مقاومت کرده و از یاران سابق خود می‌خواهند تا آن‌ها را از بین ببرند! همان‌طور که مشاهده می‌کنید در این انیمیشن موضوع رجعت به‌خوبی از طرف سازندگان آن درک شده و به صورتی هدفمند تحریف‌شده است. این‌که درنبرد نهایی سران دو گروه خیر و شر به حیات بازمی‌گردند (رجعت می‌کنند) و درنبرد شرکت می‌کنند، تماماً گزاره‌هایی هستند که اصل رجعت را در ذهن مخاطب متبادر می‌کنند.

Akatsuki revived

دومین اثر درخور توجه در این باب، سریالی تلویزیونی با عنوان The Returned است که در سال 2013 توسط کمپانی Haut et Court فرانسه ساخته شد.

image

داستان دریکی از روستاهای فرانسه رخ می‌دهد. در اثر زمین‌لرزه‌ای عجیب، ناگهان عده‌ای از افرادی که سال‌ها پیش جان خود را ازدست‌داده بودند به شکل اسرارآمیزی زنده شده و به خانه‌های خود بازمی‌گردند. این درحالی‌که است که همه آن‌ها با همان کالبدهای اصلی خود (همه زخم‌ها و اثراتی که منجر به مرگ آن‌ها شده روی بدن‌ها وجود دارد) و همان سن و سال زمان مرگ به حیات بازگشته‌اند! هیچ‌یک از این افراد از چگونگی رجعت خود اطلاعی ندارند و بازگشت خود را بیداری در ناکجاآباد توصیف می‌کنند و همگی از گرسنگی مفرطی رنج می‌برند و ولع زیادی برای خوردن غذا دارند!
اما در ادامه، عاقبت این بازگشت ناگهانی برای هر دو گروه زنده و مرده چندان خوشایند نبوده و مشکلات حادی را برای آن‌ها ایجاد می‌کند. مشکلاتی نظیر تسویه حساب‌های شخصی و بروز شک‌های عاطفی شدید تنها بخشی از این رویدادها هستند...
در این سریال چندین مؤلفه مهم و قابل‌بحث در مورد رجعت وجود دارد:
1- همه افراد در اثر یک زلزله عجیب به حیات بازمی‌گردند. نظیر این عبارت را می‌توان در برخی احادیث و روایات مربوط به رجعت هم مشاهده کرد.
2- افراد در مکانی جدای از محل دفنشان رجعت می‌کنند.
3- بدن‌های آن‌ها همان کیفیت قبل را داراست و گذر زمان‌بر آن‌ها اثری نداشته است.
4- آن‌ها به‌تدریج و در طول زمان بازمی‌گردند.

poster-for-returned

البته افزودن مواردی از قبیل تسویه حساب‌های شخصی و نبود مشخصه‌هایی دال بر همزمانی این رویداد با زمان ظهور منجی، از مواردی است که در این سریال با قصد و نیت خاصی به آن‌ها توجه شده است؛ اما درنهایت حسی که پس از دیدن این سریال به بیننده منتقل می‌شود، حس ترس و تنفر از پدیده رجعت است.

resurrection-1

رتبه سوم در بین آثار مربوط به رجعت در اختیار سریال تلویزیونی دیگری به نام Resurrection است که در سال 2014 توسط ABC Studios آمریکا تولید و همچنان درحال پخش است.
داستان در مورد روستایی به نام آرکادیا است که در آن رویدادهای عجیب و مرموزی روی می‌دهد. به ناگاه پسربچه‌ای 7 ساله به نام جیکوب (یعقوب) که 32 سال پیش جان خود را در اثر سانحه‌ای از دست ‌داده در شالیزاری در کشور چین به زندگی بازمی‌گردد و در ادامه با کمک یکی از مأموران دولتی، به آرکادیا منتقل می‌شود.
به دنبال جیکوب، کم‌کم افراد دیگری چون کلیب و راچل هم از دنیای مردگان بازگشته و در ادامه شهر با سونامی وحشتناکی از مردگان به حیات بازگشته مواجه می‌شود (برخی از آن‌ها شاید بیش از نیم‌قرن از زمان مرگشان گذشته است!). با رجعت این مردگان زندگی در آرکادیا شکلی دگر پیداکرده و کم‌کم با افشای رازهایی که به‌واسطه مرگ افراد به اسراری مجهول تبدیل‌شده بودند، اوضاع شهر به هم می‌ریزد. مثلاً خیانت فردی که تصور می‌شد مادری فداکار و همسری وفادار بوده فاش می‌شود و یا فردی که در زمان حیات در یک اقدام دزدی بانک ناموفق بوده حالا سعی می‌کند کار ناتمام خود را به پایان برساند و...
در این سریال هم باز چندین گزینه قابل تأمل وجود دارد:
1- همه افراد در مکان‌هایی غیر از محل دفنشان رجعت می‌کنند.
2- همه آن‌ها در همان سن و سال زمان مرگشان هستند.
3- افراد رجعت کرده همگی دارای خاطرات کامل هستند.
4- همه آن‌ها بسیار گرسنه هستند و طمع زیادی به خوردن غذا دارند!

resurrection-2

5- در این سریال آرکادیا نمادی از آرمان‌شهر بیان می‌شود و اولین رجعت کننده جیکوب (یعقوب) معرفی می‌شود و پس از آن به ترتیب کلیب (کالب بن یوفنا) و راچل (راحیل) رجعت می‌کنند که تماماً گذاره های یهود در هجو معنی واقعی رجعت هستند.
6- آن‌ها به‌تدریج و در طول زمان بازمی‌گردند.

rachel

در این سریال هم همچون نمونه های قبلی، رجعت موضوعی بسیار ترسناک و دردسرساز معرفی می‌شود و درنهایت حس انزجار از آن را در پی دارد.

رتبه چهارم هم به فیلمی با عنوان Life After Beth اختصاص دارد. این فیلم که در سال 2014 توسط جف بائنا (Jeff Baena) کارگردانی شده، به موضوع رجعت مردگان و تبعات وحشتناک آن می‌پردازد:

BETH QUAD-HR-page-001

زک، مرد جوانی است که به‌تازگی همسرش بث را از دست داده و از فقدان او به‌شدت رنج می‌برد. او به منظور همدردی با پدر و مادر بث به‌طور منظم از طریق تلفن با آن‌ها در ارتباط است اما پس از مدتی این ارتباط قطع می‌شود و زک نیز عازم منزل آن ها می‌شود تا دلیل عدم پاسخ تلفن‌هایش را جویا شود که در آنجا با صحنه عجیبی روبرو می‌شود. او در خانه پدر و مادر همسرش، بث را زنده می‌بیند! زک که از مشاهده این اتفاق حیرت‌زده شده به سراغ قبر همسرش می‌رود و متوجه می‌شود که قبر او نیز خالی‌شده و جسد وی در آنجا قرار ندارد؛ به همین منظور تصمیم می‌گیرد هر طور که شده به خانه پدر و مادر بث برود تا از ماجرا سر در آورد. با گذشت زمان زک متوجه می‌شود که بث از قبر به بیرون آمده و اکنون به‌صورت یک زامبی زندگی می‌کند و تعادل درست و حسابی روانی هم ندارد...
در اینجا هم رجعت کنندگان انسان‌هایی با خلق‌وخوی وحشی و ماهیت پلید تصویر می‌شوند که فقط ظاهری انسانی دارند.

Life-After-Beth

در این فیلم هم چندین گزینه قابل تأمل را می‌توان یافت:

1- همه رجعت کنندگان خاطرات گذشته خود را به یاد دارند.
2- همه آن‌ها پس از رجعت بسیار گرسنه هستند.
3- با آمدن آن‌ها برخی اسرار مگو فاش می‌شود.

و اما پنجمین مورد کلیپی است که توسط خواننده فاسد Lady Gaga تولید شد و در بخشی از آن‌یک تکنسین رایانه با کمک علم نوین، اجساد درون چهار تابوت را به حیات بازمی‌گرداند. این افراد عبارت‌اند از:

04

حضرت عیسی (ع)، گاندی، جان لنون (خواننده موسیقی راک) و مایکل جکسون!
ترکیب افرادی که در این کلیپ رجعت داده می‌شوند! هم جای تأمل دارد. پیامبر دین مسیحیت، نماینده دین هندو، نماینده موسیقی راک و نماینده موسیقی پاپ! دو دین باستانی در کنار دو دین مدرن!
البته مبحث رجعت در این کلیپ ازلحاظ مفهومی تفاوت‌هایی اساسی با نمونه‌های پیشین دارد و می‌توان آن را بیشتر با پروژه منجی سازی مرتبط دانست. پروژه‌ای که گفته می‌شود در آن قرار است مسیحی دروغین به مردم معرفی شود و به‌عنوان معجزه، احتمالاً رجعت افراد مشهوری چون مایکل جکسون، صدام حسین و بن لادن را در دستور کار داشته باشد! افرادی که همگی مرگی مشکوک داشته و سرنوشت اجساد آن‌ها در هاله‌ای از ابهام قرار دارد (البته تفسیر و تحلیل این کلیپ فعلا مد نظر ما نیست و فقط موضوع رجعت نمایش داده شده در آن را پی گیری می کنیم.)

01

02

03

همان‌طور که مشاهده کردید، رسانه‌های غربی و شرقی پس از تخریب چهره منجی، دروغ‌پردازی در مورد وقایع آخرالزمان، مخدوش کردن چهره پیامبران و... این بار باهدف تخریب موضوع رجعت، سعی در ترساندن افکار عمومی از این واقعه الهی دارند و در این راه از تمام قدرت و امکانات خود به‌خوبی بهره‌برداری می‌کنند. در چنین آشفته‌بازاری به نظر می‌رسد که اطلاع‌رسانی صحیح رسانه‌ای در مورد موضوع رجعت و کم و کیف آن، به همراه ارائه تحلیلی درست از آنچه رسانه‌های مغرض غربی و شرقی از طرح موضوع رجعت به این شکل دنبال می‌کنند، تنها راه مبارزه با هجمه عظیم به پا شده باشد.


تحلیل فیلم Exodus: Gods and Kings / موسی به روایت سامری سینما! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)


در سال 2005، زمانی که ریدلی اسکات (Ridley Scott) فیلم Kingdom of Heaven را کارگردانی کرد، عده زیادی از منتقدین بر این باور بودند که او در نگاه خود به مذهب، راه عدالت را پیش گرفته و این فیلم را زمینه ای برای تولید آثار متعادل مذهبی وی دانستند.

ridley-scott

اما بر خلاف همه باورها، ساخت فیلم Prometheus در سال 2012 توسط اسکات، خط بطلانی بر تمام این گمانه زنی ها کشید و خط و مشی اصلی وی در مواجهه با مذهب را مشخص نمود.
در این فیلم، اسکات تمایل و علاقه شدید خود به نظریه جنجال آفرین "افسانه خدایان بیگانه" یا همان "فضانوردان باستانی" اریک فون دنیکن (Erich Anton Paul von Däniken) سوئدی را به صراحت بیان نمود و انسان را مخلوق موجودات فضایی بیان کرد. طبق این نظریه، انسان يا توسط موجودات سياره ديگري خلق شده يا با "كمك" آن ها پا به اين كره خاكي نهاده است.

Erich-Anton-Paul-von-Dniken

خود اسکات در اینباره اینطور اظهار نظر کرده که:
"ناسا و واتيكان معتقدند که اين فرضيه از لحاظ رياضي غير ممكن است، اما در مسير تكامل بشريت، بدون كمك، هرگز نمي‌توانستيم جايي باشيم كه امروز هستيم... اين همان صحنه‌اي است كه ما در فيلم Prometheus به آن نگاه مي‌كنيم، ‌يعني به عقايد اريك فون دنیكن مبني بر اينكه خاستگاه ما انسان‌ها از كجاست."

با توجه به سابقه ذهنی اسکات در مورد خداوند و خلقت بشریت، به راحتی می شد حدس زد که فیلم بعدی او که روایتگر داستان یکی از پیامبران الهی و معجزات وی است، به چه شکل خواهد شد!
فیلم Exodus: Gods and Kings آخرین اثر سینمایی اسکات است که در سال 2014، با بودجۀ ۱۴۰ میلیون دلاری و به کارگیری بیش از ۶۰۰۰ سیاهی لشکر تولید و اکران شد.
این فیلم، روایتگر دوران کودکی، جوانی و چگونگی به رسالت رسیدن حضرت موسی (ع) است که در آن اسکات با نگاهی خاص به این داستان، سعی کرده تا برداشت های جدیدی را از آن استخراج و اصطلاحاً آن را به روز رسانی کند!

وی در این مورد گفته:
"من سعی کردم که یک داستان قدیمی را با روایتی جدید ارائه کنم. قصد من تکرار مکررات نبوده و سعی داشتم نگاه امروزی را به داستان پیامبری موسی و مهاجرت قوم بنی اسرائیل تزریق کنم."

Christian-Bale

در این فیلم، نقش حضرت موسی (ع) به کریستین بیل (Christian Bale) انگلیسی (بازیگر نقش بتمن) سپرده شد. فردی که به صراحت خود را بی ایمان خوانده و رسالت انبیاء را به سخره می گیرد.
وی در یکی از مصاحبه هایش در مورد نقش حضرت موسی (ع) اینطور اظهار نظر کرده بود که:

03-12-2015-01-22-19-ب

"من برای ایفای این نقش تمام داستان های تورات، انجیل و قرآن را مطالعه کردم. به نظر من شخصیت موسی یه فرد بی تمدن و اسکیزوفرنی است. البته شما این موضوع را در فیلم نخواهید دید، اما این برداشت امروز من از یه واقعه باستانی است. شاید در آن روزها به موسی به عنوان یک پیامبر و فرستاده از طرف خداوند نگاه می شد، اما باید این سوال را پرسید که آیا امروز هم به او همانطور نگاه می شود؟"

 


یا در جای دیگر، شخصیت موسی را فردی تروریست در نظر مصریان و آزادی خواه برای بنی اسرائیل دانسته است!
می بینید که ترکیب کارگردانی و بازیگری فیلم، ترکیبی ضد مذهبی است و از همین رو به راحتی می توان محصول تولید شده را پیشاپیش مورد ارزیابی نسبی قرار داد.

22

فیلم، با روایت ماجرای حمله پیشگیرانه ارتش مصر به هیتی ها (مردمانی باستانی که به زبان هیتی که از شاخه آناتولی خانواده هندواروپایی است، صحبت می‌کردند و کشوری با حکومت پادشاهی در آناتولی و میان‌رودان شمالی و سوریه در سده ۱۸ پ.م. تا ۱۲ پ.م. تأسیس کردند) آغاز می شود.
فرعون پیش از حمله، از پیشگوی مخصوص خود درخواست می کند تا خوش یمن یا بد یمن بودن این اقدام را از طریق امعا و احشا قربانی بررسی کند! اما پیشگو اعلام می دارد که امعا و احشا در این مورد سخنی نمی گویند و در عوض از موضوع دیگری خبر می دهند:
"در این نبرد رهبری نجات داده می شود و ناجی او روزی رهبر خواهد شد."

21

شنیدن این حرف موجب می شود تا منفتاح، جانشین قانونی فرعون، نسبت به موسی (که او فرزندخوانده فرعون است) حساس شده و با دید تردید به عواقب این پیشگویی نگاه کند. نبرد آغاز می شود و لشکر مصر با فرماندهی منفتاح و موسی به هیتی ها حمله ور می شوند.
در کشاکش نبرد، ناگهان یکی از مبارزان هیتی ارابه منفتاح را هدف قرار داده و او را سرنگون می کند. درست در همین هنگام، موسی متوجه وضعیت خطرناک منفتاح شده و به کمک وی می شتابد و او را از مرگ می رهاند. اما منفتاح به این موضوع به عنوان تحقق پیش گویی نگاه کرده و نسبت به دوستی و وفاداری موسی دچار تردید می شود.
"در اینجا نکته ای وجود دارد که باید به آن توجه کرد. در صحنه درگیری مصریان و هیتی ها، شخصیت موسی به همراه جانشین فرعون تعداد زیادی از هیتی ها را به قتل می رساند. حال، سوال این است که با توجه به این موضوع که حضرت موسی به دلیل شرایط خاص موجود برای پیامبران، باید پیش از ابلاغ رسالت هم در رفتار، گفتار و کردار به دور از منش ظالمان رفتار کند (این یک اصل تغییر ناپذیر برای همه پیامبران الهی است)، شرکت در جنگی که کفار بانی آن هستند و کشتن افراد، نمی تواند در مرام وی باشد و از این رو نمایش چنین صحنه ای کاملاً دور از حقیقت است."
پس از بازگشت از نبرد، موسی به منظور آرام کردن اوضاع و اطمینان بخشی به منفتاح (که پیشگویی خرافه ای بیش نیست)، برای رسیدگی به اوضاع کارگران بنی اسرائیل، اقدام کرده و بجای وی عازم پیتوم، محل نگهداری بردگان می شود و در آنجا با نایب السلطنه مصر (Crown Prince)! دیدار می کند.

در آنجا، نایب السلطنه با موسی در مورد مشکل افزایش جمعیت بی رویه بنی اسرائیل و مشکلات پیرامون آن صحبت می کند و پیشنهاد می دهد که برای کنترل جمعیت آن ها یا تعداد مشخصی از مردها کشته شوند یا نیروی نظامی بیشتری در اختیار وی قرار داده شود. اما از آنجا که دریافت نیروی نظامی بیشتر می توانست تهدیدی برای حکومت فرعون باشد، موسی با پیشنهاد وی مخالفت کرده و تصمیم می گیرد از نزدیک با بنی اسرائیل دیدار کرده و به مشکل آن ها رسیدگی کند.
"نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد، این است که سیاست کنترل جمعیت مردان بنی اسرائیل از ابتدا توسط فراعنه اعمال می شده و موضوع جدیدی نبوده است. زیرا بنی اسرائیل مردمانی جنگجو بودند که افزایش جمعیت آن ها می توانست تهدیدی برای حکومت فراعنه باشد. نکته جالب و قابل تأمل، این است که هم اکنون نظیر این سیاست از طرف سیاستمداران اسرائیل برای کنترل جمعیت فلسطینیان اعمال می شود! معلوم می شود که اعمال این سیاست، ریشه در تاریخ بنی اسرائیلیان دارد که خود زمانی تحت سلطه بودند و حالا در صدد جبران آن هستند."
نایب السلطنه با پیشنهاد موسی مخالفت کرده و عبریان را مردمانی آب زیرکاه و جنگجو معرفی می کند و به موسی توضیح می دهد که اسرائیل در زبان آن ها به معنی کسی است که با خدا می جنگد، اما موسی با تصحیح این عبارت به کسی که با خدا کشتی گرفت، همچنان به مذاکره مستقیم با آن ها اصرار می ورزد.

موسی به درون اردوگاه بنی اسرائیل رفته و در آنجا با بزرگان قوم دیدن می کند و از آن ها درباره خواسته هایشان سوال می پرسد. نون (پدر یوشع، وصی حضرت موسی) از او می خواهد که به آن ها اجازه داده شود تا یکبار دیگر سرزمین کنعان را ببینند.
"نکته: این که نون در این زمان درخواست دارد تا فرعون اجازه دهد تا آن ها یکبار دیگر بتوانند کنعان را ببینند، کمی عجیب به نظر می رسد. زیرا در این دوران، بنی اسرائیل تنها خواستار کم کردن فشارها و دریافت برخی امکانات (حقوق اولیه شهروندی) هستند و فکر خروج از مصر برای آن ها غیر ممکن است. طرح خروج از مصر و رفتن به کنعان، بعدها به دستور خداوند و توسط حضرت موسی (ع) که به رسالت رسیده اند، اجرا می شود و پیش از آن در میان قوم، موضوعیتی نداشته است"

05


موسی با این درخواست مخالفت می کند، اما نون این موضوع را، خواست خدا مطرح کرده و بر آن اصرار می ورزد. موسی با شنیدن نام خدا، ماهیت آن را زیر سوال برده و به نون توضیح می دهد که همه این صحبت ها ناشی از مشتی تعصبات غیر واقعی مذهبی است که آن ها را به خود مشغول ساخته، وگرنه مسئله قوم برتر و سرزمین موعود افسانه و دروغی بیش نیستند. موسی که پافشاری نون بر حرف هایش را می بیند، جویای نام وی می شود، اما نون متقابلاً نام او را سوال می کند. نون به محض شنیدن نام موسی، متوجه می شود که وی همان موعود وعده داده شده به آن هاست. لذا از وی می خواهد که در مکانی مخفی در جمع بزرگان بنی اسرائیل حاضر شود.
"نکته: موضوع منجی بودن حضرت موسی (ع) تا پیش از ماجرای قتل یک قبطی به دست حضرت، بر همه (قبطی و بنی اسرائیلی) نامعلوم است و این که نون در این زمان موفق به تشخیص منجی بودن حضرت شد، برداشتی نادرست است. نکته بعد، در مورد اظهار نظر موسی درباره خداوند و موضوع قوم برتر است. همانطور که قبلاً ذکر شد، با توجه به شرایط لازم و واجب برای هر پیامبر (قبل و بعد از رسالت)، موسی نمی توانسته چنین اظهار نظر گستاخانه ای در مورد خدا داشته باشد (زیرا او شناخت کافی از خدا داشته و فقط از طرف وی به رسالت مبعوث نشده است) و این صحبت ها بیشتر حرف های اسکات از زبان شخصیت موسی هستند!"
موسی، دعوت نون را قبول کرده و به محل ملاقات می رود. در آنجا نون به موسی توضیح می دهد که او در واقع یک بنی اسرائیلی به نام "موشه" است که دختر فرعون او را به فرزندی پذیرفته و خواهر تنی اش به عنوان دایه از او نگهداری کرده است. او همچنین ماجرای پیشگویی سال ها قبل در مورد تولد منجی و کشتار فرزندان پسر تازه متولد شده را برای موسی شرح می دهد، اما موسی حرف های وی را باور نکرده و آنجا را ترک می کند.
"نکته: طبق روایات قرآن از این ماجرا، آسیه، همسر فرعون است که موسی را به فرزندی قبول می کند، نه خواهر موسی! نکته مهم دیگری که در این فیلم و در آثار شبیه به آن دیده می شود، وجود فرزند پسری برای فرعون است. اگر این موضوع درست باشد، پس چرا فرعون باید موسی را به فرزندی قبول کند؟ در واقع موضوع وجود دو فرعون به هیچ وجه در قرآن ذکر نشده و آنطور که از شواهد پیداست، فرعونی که موسی را به فرزندی قبول کرده، خود برای نابودی وی نیز اقدام می کند."
در حین ترک محل ملاقات، ناگهان موسی با دو مأمور قبطی که وی را با برده ها اشتباه گرفته بودند، برخورد کرده و آن ها را به قتل می رساند.

Same-Mar

"نکته: در داستان قرآن، موسی یک مأمور قبطی را به قتل می رساند و مکان و کیفیت قتل نیز کاملاً با چیزی که در فیلم نمایش داده می شود، متفاوت است."
موسی به مصر باز می گردد و فرعون را در بستر بیماری می یابد. ظاهراً وی توسط منفتاح که پس از شنیدن پیشگویی و تحقق آن بیش از قبل سودای پادشاهی در سر دارد، مسموم شده ( به کمک زهر مار) است. چند روز بعد فرعون در اثر این مسمومیت می میرد و منفتاح به عنوان فرعون جدید تاجگذاری می کند. در همین زمان، نایب السلطنه که با به حکومت رسیدن منفتاح موقعیت خود را متزلزل می باید، برای تحکیم روابطش با فرعون جدید به قصر آمده و برای چاپلوسی خبر قتل دو مأمور قبطی توسط موسی و ماجرای بنی اسرائیلی بودن وی را به او اطلاع می دهد.
منفتاح درباره این موضوع از خواهر خود (کسی که موسی را بزرگ کرده) سوال می کند، اما او منکر این جریان می شود. فرعون برای روشن شدن داستان، دستور می دهد تا میریا (دایه موسی) را نزد او بیاورند. او از میریا در مورد رابطه خونیش با موسی سوال می کند و وقتی با کتمان او مواجه می شود، تصمیم به قطع دست وی می گیرد که در این هنگام موسی دخالت کرده و با تأیید صحبت های نایب السلطنه به جنجال برپا شده، پایان می دهد.

03-12-2015-11-53-17-ق

"نکته: طبق روایت فیلم، موسی قبول کرده که یک بنی اسرائیلی است، این در حالی است که در سکانس های قبلی او تمام صحبت های نون را در مورد خودش رد می کند!"
پس از این اتفاق، منفتاح به خاطر گذشته ای که با موسی داشته، از کشتن وی صرف نظر کرده و در عوض او را به بیابانی خشک و بی آب و علف تبعید می کند. موسی راه بیابان را در پیش می گیرد و در طول سفر از دریای سرخ و کوهستانی عبور کرده و در همین بین، نقشه ای از مسیر حرکت و ساعات جزر و مد دریا را نیز ترسیم می کند!

03-12-2015-11-56-16-ق

"نکته: چند وقتی است که تعداد زیادی از شبکه های ماهواره ای غربی (فارسی و غیر فارسی) با نمایش برنامه هایی در قالب مستند، سعی دارند به هر طریق ممکن معجزات انبیاء الهی را زیر سوال برده و آن ها را حاصل اتفاق هایی طبیعی بیان کنند! اتفاق هایی که پیامبران در آن زمان به آن ها عالم بودند و مردمی که شاهد بودند، هیچ اطلاعی از آن ها نداشتند. به همین دلیل، آن ها را امری خارق العاده و معجزه تلقی می کردند. نظیر این موضوع که حضرت موسی زمان دقیق جزر و مد دریا را می دانسته و با علم به این موضوع، قومش را در زمان جزر از آن عبور داده است!"
سرانجام موسی به سرزمین آبادی می رسد و در آنجا به دختران شعیب نبی (ع) که برای بردن آب دچار مشکل شده بودند، کمک کرده و شب را میهمان شعیب می شود.

03-12-2015-11-56-37-ق

چندی بعد، موسی با صفورا، دختر شعیب ازدواج کرده و همانجا به چوپانی مشغول می شود. صفورا دختری معتقد و خدا باور است و از این حیث کمی با تفکرات موسی در مورد خدا و القای این باور به فرزندشان گرشوم مشکل دارد!
"نکته: در این فیلم و فیلم های مشابه آن، هیچ اشاره ای به پیامبری شعیب (ع) نمی شود و وی فردی صاحب نفوذ در میان قومش معرفی می شود. به همین دلیل هم به غیر از رگه هایی از خداباوری کم رنگ و موروثی، هیچگونه آداب و سنن مربوط به پیامبران، نه در او و نه در دخترانش دیده نمی شود. جالب تر این که همین مقدار خداباوری صفورا هم موجب اختلاف وی با موسی می شود!"

 

در یکی از شب ها که موسی گوسفندانش را برای چرا به دامنه کوهستان برده بود، طوفان شدیدی درمی گیرد و تعدادی از گوسفندان با ترس از گله جدا شده و از کوه خدا (نامی که صفورا بر آن کوه نهاده بود) بالا می روند. موسی به دنبال گوسفندان به بالای کوه می رود، اما با جاری شدن سیلاب، در گل و لای گرفتار شده و از هوش می رود. پس از به هوش آمدن، با پسر بچه ای حدوداً 11 ساله مواجه می شود که در کنار درخت سبز شعله وری ایستاده و به او نگاه می کند. موسی از پسر درخواست کمک می کند، اما پسر در جواب، شغل موسی را جویا می شود:

- موسی: من شبان هستم.
- پسر: اما من فکر کردم که تو یک ژنرال هستی. من به یک ژنرال نیاز دارم.
- چرا؟
- که بجنگد.
- با چه کسی و برای چه؟
- فکر کنم خودت می دانی. الان باید بروی و ببینی سر مردمت چه می آید. تا وقتی این کار را نکنی، به آرامش نمی رسی. شاید عقیده داری که آن ها آدم نیستند؟
- تو کی هستی؟
- من هستم (کلمه ای معروف در تورات که بیانگر نام خداوند است)

"نکته: نحوه دیدار موسی با خداوند در این فیلم به کلی تحریف شده است. تنها فاکتور حفظ شده در این داستان، بوته (درخت) سبز شعله ور است که اتفاقاً وجود آن در این صحنه تأثیر چندانی هم ندارد. طبق روایت قرآن، موسی به همراه خانواده خود در حال سفر بوده که گرفتار طوفان می شود، نه در جستجوی گوسفندان! طبق آیات قرآن، خداوند در قالب درختی سرسبز و شعله ور بر موسی تجلی کرده با وی سخن می گوید، نه پسر بچه ای 11 ساله! و طبق آیات قرآن، رسالت موسی (ع) از اینجا آغاز می شود و با دریافت معجزاتی از سوی پروردگار برای هدایت فرعون و نجات بنی اسرائیل (که آن هم در گرو هدایت فرعون است) عازم مصر می شود، نه برای جنگ با فرعون! همچنین در قرآن کریم ذکر شده که موسی برای رفتن به سمت فرعون، از خداوند می خواهد که هارون را وصی او قرار دهد و گره از زبانش بگشاید. در این آیه، منظور از گرفتاری زبان، اشاره ای دارد به قتلی که موسی در گذشته مرتکب شده بود و به طور حتم فرعون در زمان دیدار، از آن علیه وی استفاده می کرد. از این رو او خواست تا هارون سخنگویش باشد که هیچ اتهامی به او نیست. اما در فیلم این تعبیر به کلی اشتباه فرض شده و موسی فردی لکنت دار به تصویر کشیده می شود! زخم روی لب هنرپیشه نقش موسی دلیلی بر این موضوع است."

09

پس از این واقعه، موسی به خانه برده می شود و تحت درمان قرار می گیرد. او تمام اتفاقات بالای کوه را برای صفورا تعریف می کند، اما او در جواب به موسی توضیح می دهد که هر چه در بالای کوه دیده، توهمی بوده که در اثر ضربه ای که به سرش وارد شده، آن را احساس کرده است (نظیر تهمتی که در کتبی مانند "عایشه پس از پیغمبر" در مورد حضرت رسول و حضرت خدیجه هم آورده شده است). اما موسی از حرف های صفورا قانع نشده و توضیح می دهد که همه آن ماجرا کاملاً واقعی بوده است، ولی صفورا منکر واقعی بودن آن شده و به موسی تذکر می دهد که خداوند پسر نیست که بتوان او را بدین شکل دید.
موسی از صفورا می خواهد که خدا را توصیف کند، اما وی از توصیف خداوند عاجز شده و با پرخاش موسی را از ادامه این بحث بازمی دارد.
"نکته: صفورا علی رقم این که شخصیتی خداباور مطرح می شود، اما صحبت های موسی در مورد ملاقات با خدا را باور نکرده و آن را حاصل توهمات وی می داند! تهمتی که نظیر آن بارها و بارها به حضرت رسول (ص) هم زده شد. در این بخش از فیلم، شاهد یک تغییر موضع 180 درجه در موسی و همسرش هستیم. موسی تبدیل به فردی خداباور شده و همسرش خدا را کتمان می کند! البته توجیه او تصور مادی داشتن از خداوند است، اما در ادامه و در برابر سوال موسی درباره توصیف خداوند، او احساس عجز کرده و معلوم می شود که باور وی به خدا، موروثی و کورکورانه است و هیچ تصوری از خداوند ندارد تا بتواند موسی ای را که تازه به سمت دین گرایش پیدا کرده با آن قانع و راهنمایی کند!"
پس از بهبودی بیماری، موسی علی رقم رضایت خانواده اش برای مذاکره با فرعون عازم مصر می شود!

03-12-2015-11-57-33-ق

موسی به مصر بازمی گردد و شبانه به سراغ فرعون رفته و او را تهدید می کند تا بنی اسرائیل را آزاد کرده یا آن ها را همچون قبطیان به عنوان شهروند مصر به رسمیت بشناسد! اما منفتاح در عوض، به خانه های بنی اسرائیلی ها حمله کرده و اعلام می دارد که باید موسی را به وی تحویل دهند و در صورت تأخیر یا عدم همکاری، روزانه خانواده ای را به دار می آویزد.
"نکته: موسی شبانه و مخفیانه به سراغ فرعون می رود و با تهدید از او می خواهد که حقوق بنی اسرائیل را رعایت کند! او خود را پیامبر و فرستاده خداوند معرفی نمی کند، حال آن که درون فیلم هم او از طرف خدا برای این مأموریت فرستاده می شود. اما آنچه در قرآن کریم به صراحت به آن اشاره شده، علنی بودن رسالت موسی و دعوت فرعون به خداپرستی است و همین اتفاق است که ماجرای جادوگران مصری را موجب می شود."
موسی نیز در خفا، جوانان بنی اسرائیل را گرد هم آورده و به آن ها تعالیم نظامی می دهد و شبانه به قایق ها و سوله های نگهداری غله مصریان حمله می کنند. منفتاح هم به تلافی این کار، خانه های بنی اسرائیل را به آتش می کشد!
موسی که از اقدامات فرعون علیه بنی اسرائیل احساس خطر می کند، به سراغ خدا (پسر بچه) می رود و از او می خواهد که او را یاری کند:
- موسی: کجا بودی؟
- پسر بچه: شکستت را تماشا می کردم.
- جنگ فرسایشی زمان می برد.
- با این سرعت، سال ها، بلکه نسل ها زمان می برد.
- من آماده ام تا آن زمان بجنگم.
- اما من نه.
- فکر می کردم در حال پیشرفت هستی، حالا بی صبر شدی. بعد از 400 سال بردگی.
- مگه من تنها کسی هستم که تا الان دست روی دست گذاشتم و کاری انجام ندادم؟
- چند چیز را در مورد اقدامات نظامی می دانم. ولی اگر به من گوش نمی دهی، پس چرا مرا از خانواده ام دور کردی؟
- من این کار را نکردم، تو کردی.
- تو به من نیاز داری.
- شاید...
- حالا باید چه کار کنم؟ هیچی؟
- فعلاً می توانی تماشا کنی...
"نکته: در این دیالوگ ها شاهد هستیم که خدا و موسی نسبت به یکدیگر در حالت انفعال قرار دارند و به نوعی برای هم شاخ و شانه می کشند! همچنین خداوند بسیار کم تحمل و نیازمند توصیف می شود! نکته قابل تأمل دیگر، قدرتنمایی خدا برای موسی است! او موسی را با قدرتش تجهیز نمی کند و او را در جریان کارهایش قرار نمی دهد، بلکه از موسی می خواهد که او هم مانند سایرین نظاره گر اقدامات وی باشد! در حالی که در قرآن کریم، خداوند موسی را با آیات خود تجهیز کرده و به مأموریت می فرستد. موسی کاملاً مطیع امر خداوند است و هیچ اثری از ضعف و نیاز در خداوند دیده نمی شود."

03-12-2015-11-59-33-ق

فردای آن روز، تمساح های رود نیل به قایق های قبطیان حمله ور شده و تعداد زیادی از آن ها را می کشند، سپس آب ها تبدیل به خون شده و همه ماهی ها، مزارع و شالیزارها از بین می روند. این اولین عذاب از عذاب های چندگانه خدا بر مصریان به شمار می رود.
چندی بعد، قورباغه ها به شهر حمله ور شده و برای قبطیان ایجاد مزاحمت می کنند. بعد نوبت به حمله پشه ها و آفات نباتی می رسد.
منفتاح برای بررسی اوضاع، جلسه ای فوری تشکیل می دهد و جادوگران و کارگزاران وی، هر یک گزارشی در رابطه با وضع موجود ارائه می کنند. به گزارش مشاور فرعون که بسیار جالب و قابل تأمل است، توجه کنید:

12

- همانطور که می دانید، رود نیل هر بار با خودش مقدار مشخصی گل رس حمل می کند. امسال، این مقدار بیشتر از حالت عادی شده و به همین دلیل رنگ آب را به سرخی تغییر داده و اما حمله وحشیانه تمساح ها... این حمله نه تنها به شکل چشمگیری رنگ آب را تغییر داد، بلکه منجر به کشته شدن ماهی ها هم شد. ولی قورباغه ها، همانطور که می دانید، وقتی مجبور باشند، می توانند از آب بیرون بیایند که از قضا همین کار را هم انجام دادند. ولی آن ها هنوز به آب احتیاج دارند و وقتی نمی توانند در خیابان ها و خانه های شهرمان آب پیدا کنند، چه بلایی سرشان می آید؟ همه می میرند. بعد بدن آن ها تجزیه می شود و بعد هم پشه های نیش زن پیدایشان می شود... خب، بعد هم پشه ها می میرند.
"نکته: توجیهات کارگزار فرعون شباهت بسیاری به برخی ادعاهای کنونی در مورد معجزات پیامبران و عذاب های الهی دارند و اسکات بر پایه چنین ادعاهایی آن ها را مطرح نموده است. سنجیدن معجزات الهی با معیارهای علمی، روش نادرستی است که غربی ها به شدت بر آن اصرار دارند."
منفتاح در عوض برخورد با این بلایا، میزان کار بنی اسرائیل را دوبرابر کرده و از آن ها می خواهد تا بدون کاه، خشت درست کنند!

03-12-2015-12-02-34-ب

پس از این ماجرا، سری دوم بلایا بر مصریان نازل می شود. مردن ناگهانی احشام، بارش تگرگ هایی به درشتی توپ تنیس و... در کنار این بلایا، اعدام های فرعون نیز افزایش می یابد. او که خود را خدا می خواند، در برابر خدای موسی قد علم کرده و او را به مبارزه می طلبد.
موسی یکبار دیگر به دیدار خدا (پسر بچه) می رود، اما او را نمی یابد. از این رو مأموریت خود را تمام شده اعلام می کند و با فریاد و خشم از خدا می خواهد که او هم به کارهایش پایان دهد! به این دیالوگ ها توجه کنید:
- کارت تمام شده؟ چون کار من دیگر تمام شده است. سعی می کنی با علامت چیزی را به من بفهمانی (با فریاد و خشم)؟ می خواهی مرا تحقیر کنی؟ موفق نخواهی شد.
"نکته: موسی برای خداوند به صراحت تعیین تکلیف می کند! و این برداشت را دارد که خدا قصد تحقیر وی را دارد. این هم بخشی از نمایش ارتباط انفعالی خدا با پیامبرش است که این فیلم سعی در دامن زدن به آن دارد. نکته دیگر، در مورد نحوه ارتباط موسی با خدا است. گاهی اوقات او موفق به دیدن خدا نمی شود و یا افراد او را در حال صحبت با درخت و سنگ ها می بینند! نمایش این صحنه ها در ذهن مخاطب این شبهه را ایجاد می کند که شاید موسی (همه پیامبران) انسان های متوهمی بودند که گمان می کردند با خدا در ارتباط و فرستاده وی هستند!"

03-12-2015-12-03-07-ب

اما خداوند بدون توجه به فریادها و خواست موسی، عذاب ملخ را بر مصریان نازل می کند. موسی به سراغ منفتاح می رود و با او وارد مذاکره می شود:
- آمدی که مذاکره کنی؟ چون من آماده ام. به اندازه کافی از دست تو کشیده ام. اگر اتفاق دیگری رخ بدهد، من هم بلایای خودم را به سمت تو می فرستم. بچه های عبری را که نمی توانند راه بروند، دیدی؟ هیچوقت هم راه نخواهند رفت. چون در رود نیل غرقشان می کنم. همانطور که باید تو هم غرق می شدی. تو که می گویی این کار تو نیست... کار خدایت است... من خدا هستم. من خدا هستم. پس بگذار ببینیم کی توی کشتن بهتر است. تو، خدای تو یا من.
پس از این تهدید، موسی به سراغ خدا می رود و راجع به شرایط فرعون با او صحبت می کند.
- پسر بچه: چیزی را که خواستی به تو می دهد؟

 

- موسی: هنوز نه، ولی کل مردمش دارند علیه او می شوند.
- و ارتشش؟
- آن ها هم همینطور.
- مخالفم. باید یک چیز بدتر اتفاق بیفتد.
- مخالفم.
- می خواهی چه بگویی؟ بی رحمانه است؟ غیر انسانی است؟
- آسان نیست که ببینی آدم هایی که با آن ها بزرگ شدی، اینقدر زجر می کشند.
- آدم هایی که آن ها بزرگ نشدی چی؟ برای آن ها چه فکر می کنی؟ هنوز هم آن ها را از خودت نمی دانی، درست است؟ تا زمانی که رامسس یک ارتش دارد، هیچ چیز تغییر نمی کند.
- اتفاق دیگر، فقط به خاطر انتقام من هست!
- انتقام؟ بعد از 400 سال مطیع سازی وحشیگرایانه! این فراعنه افرادی هستند که فکر می کنند خدایان زنده هستند. آن ها چیزی بیشتر از گوشت و خون نیستند. می خواهم همه آن ها را زانو زده ببینم، در حالیکه برای تمام شدن عذاب التماس می کنند (با خشم و عصبانیت).
- از حرف زدن با یک قاصد خسته شدم.
- ژنرال. آخرین تهدید های رامسس را شنیدم. پس بگذار به تو بگویم که چه اتفاقی می افتد...
- نه، نه... نمی توانی چنین کاری کنی. من نمی خواهم نقشی در این کار داشته باشم.
"نکته: یکی از بحث هایی که در این فیلم به آن تأکید زیادی شده، بحث مذاکره است. فرعون در ابتدا با موسی مذاکره نمی کند. موسی و خدا بلایا را به سمت مصر جاری می سازند، فرعون در اثر فشارهای حاصل از بلایا تصمیم به مذاکره می گیرد، اما باز هم بلایا ادامه پیدا می کنند. فرعون تصمیم به جنگ می گیرد و در نهایت نابود می شود. این در حالی است که در قرآن کریم به هیچ وجه صحبتی از مذاکره به شکلی که در فیلم روایت می شود، وجود ندارد. پس به چه منظور تا این حد به بحث مذاکره و عواقب آن در این فیلم تأکید شده است؟ برای یافتن پاسخ، کافی است تا جای نام فرعون، ایران و جای نام خدا و موسی، آمریکا را قرار دهید تا موضوع برای شما هم روشن شود. گنجاندن این بحث در فیلم، در واقع نمایانگر دیدگاه اسکات به مسائل سیاسی روز آمریکاست. با کمی دقت و تأمل، به روشنی می توان در سیر روایات فیلم، نوع اعمال سیاست های آمریکا علیه ایران را مشاهده کرد. اما نکته بعد، چهره ای است که فیلم از خداوند به مخاطب خود ارائه می کند. در این فیلم، همچون فیلم Noah جای شخصیت های خوب و بد با یکدیگر عوض شده است! خدایی که در این فیلم تصویر شده، خدایی خونریز و انتقام جو است که به هیچ کس و هیچ چیز اهمیت نمی دهد. پس از او، موسی است که نقش یک قاتل بی رحم را ایفا می کند. اما کسی که در این فیلم مورد ظلم واقع می شود (مردمش عذاب می کشند و فرزند خوردسالش کشته می شود) فرعون است. این در حالی است که فقط از وحشیگری وی، اعدام های دست جمعی نمایش داده می شوند که فیلم دلیل آن ها را نیز رفتارهای موسی و خدای او بیان می دارد."

03-12-2015-12-00-04-ب

پس از این مکالمه ناخوشایند، موسی بلافاصله خودش را به فرعون می رساند و در فضایی کاملاً احساسی به او در مورد اقدام بعدی خداوند هشدار می دهد:
- فرعون: من دیگر مذاکره نمی کنم.
- موسی: من هم برای مذاکره نیامدم. چیزی در حال آمدن است که از کنترل من خارج است. چیزی که روی هزاران نفر تأثیر می گذارد و مخصوصاً روی تو هم تأثیر می گذارد. مگر این که چیزی را که خواستم قبول کنی و قبل از غروب خورشید در بین عموم اعلام کنی. این موضوع ربطی به اختلاف من و تو ندارد، خیلی بیشتر از این هاست. درباره بقای مصر است، میفهمی؟ غروب خورشید، بعد از آن دیگر خیلی دیر است...
- چه خیلی دیر است؟
- امشب از بچه ات مواظبت کن...
"نکته: موسی در این فیلم همچنان علاقه خود به فرعون را حفظ کرده، تا حدی که اسرار الهی در مورد عذاب آینده را مخفیانه به گوش فرعون رسانده و از وی می خواهد تا برای فرار و رهایی از آن به صحبت های خدا گوش دهد! در واقع موسی از ظلم خداوند خسته شده و قصد دارد با کمک به فرعون از کشتار بیشتر توسط خداوند جلوگیری کند."
پس از این گفتگو، موسی از قصر خارج می شود و به بنی اسرائیل دستور می دهد تا هر خانواده بره ای را قربانی کرده و خون آن را روی درب منازل خود بمالند تا بلای احتمالی از آن ها دور شود. البته او در تأثیر این کار تردید دارد و در پاسخ به یکی از افرادش در این مورد، اینطور پاسخ می دهد که:
- اگر من در اشتباه باشم، بیچاره بره ها. اگر حرف من درست باشد، آن ها را تا ابدیت قربانی می کنیم.
"نکته: موسی خود نمی داند که درست رفتار می کند یا غلط! در واقع او همانند فردی عادی (در حد و اندازه های یک رهبر) تصویر می شود که کارهای خود را صرفاً بر اساس تجربه پیش برده و از عواقب احتمالی آن ناآگاه است."
آن شب بلا نازل شده و فرزند ارشد منفتاح و همه قبطیان در اثر عاملی ناشناخته کشته می شوند. منفتاح به سراغ موسی می رود و با درماندگی از او می خواهد تا قومش را از مصر خارج کرده و آن ها را رها کنند. دیالوگ هایی که در این بخش میان موسی و منفتاح رد و بدل می شوند هم جای تأمل بسیار دارد:
- دیشب بچه های زیادی مردند. بچه من هم همینطور. این خدایی هست که می پرستی؟ قاتل بچه ها؟ چه نوع دیوانه هایی او را پرستش می کنند؟
- دیشب هیچ بچه عبری ای نمرد.
"نکته: در این دیالوگ ها فرعون به صراحت به بی رحمی خداوند اشاره می کند و طرفداران او را (دینداران) را افرادی دیوانه خطاب می کند!"

17

با آزادی بنی اسرائیل از بند، موسی به همراه 600000 بنی اسرائیلی به قصد کنعان، مصر را ترک می‌کنند. اما چهار روز بعد، منفتاح از عملکردش پشیمان شده و تصمیم می‌گیرد با ارتشی 50000 نفری به سراغ بنی‌اسرائیل رفته و همه آن‌ها را نابود کند.
"نکته: طبق آیات قرآن کریم، موسی شبانه قوم بنی اسرائیل را از مصر فراری می دهد و هیچ توافقی بین او و فرعون مبنی بر خروج بنی اسرائیل از مصر وجود ندارد."
خبر لشکرکشی فرعون به موسی می‌رسد و او را دچار استیصال می کند. موسی ابتدا تصمیم می گیرد از ساحل غربی دریای سرخ قومش را فراری دهد، اما در آخر راه کوهستان را برمی گزیند. علت این انتخاب هم نه وحی الهی، بلکه محاسبه ای است که موسی از لشکر فرعون دارد!
آن ها راه کوهستان را در پیش می گیرند و موسی سرگشته و درمانده در زمان استراحت به سراغ خدا می رود تا از او در مورد مسیر درست مشورت گیرد:
- به کمک تو نیاز دارم. کدام طرف... اگر به من کمک نکنی، به آن ها کمک نکردی.
اما ظاهراً خدا از موسی دست کشیده و دیگر بر او ظاهر نمی شود! در نتیجه موسی خود ادامه مسیر را انتخاب کرده و بنی اسرائیل را به سمت ساحل دریا هدایت می کند.

18

"نکته: تمام تصمیماتی که موسی می گیرد، شخصی و بر اساس تجربیات وی هستند و هیچ ارتباطی به وحی و دستور الهی ندارند! خدا هم در این شرایط موسی را رها کرده و ظاهراً به دلیل مخالفت ها و بحث هایی که در گذشته با یکدیگر داشته اند! دیگر قصد یاری وی را ندارد! این همان نگاه کفرآمیزی است که در فیلم نوح نیز شاهد آن بودیم."
زمانی که آن ها به ساحل دریای سرخ می رسند، موسی با دیدن دریا به کلی امید خود را از دست داده و ناامیدانه دست از تلاش برای فرار برمی دارد. به این دیالوگ ها با دقت توجه کنید:
- یوشع: الان مد هست یا جزر؟
- موسی: مهم نیست.
- می دونی کجا هستیم؟
- بله (با عصبانیت). توی نقطه ای از زمین هستیم که دریا جلوی ما و ارتش در پشت سرمان قرار دارد.
- حالا چه کنیم؟

19

موسی به نشانه اعتراض به بی توجهی خداوند شمشیرش را که نماد قدرت و اقتدار وی محسوب می شود، درون دریا پرتاب می کند. به علتی نامعلوم (شاید بخشش خداوند) صبح آن روز معجزه ای رخ داده و آب دریا فروکش کرده و راه برای عبور بنی اسرائیل باز می شود! موسی این تغییر را کمکی از طرف خدا اعلام می کند و علی رقم تمایل افراد، قوم را از وسط دریا عبور می دهد.
به نطق پیش از حرکت موسی با قوم خود توجه کنید:
- شما با اعتماد خود، من را مفتخر کردید. حالا من با ایمانم شما را مفتخر می کنم.

20

"نکته: معلوم می شود که بنی اسرائیل موسی را به عنوان پیامبر قبول نداشتند و صرفاً به دلیل تجربه وی به او اعتماد کرده بودند. این موضوع در فیلم Noah هم مطرح می شد."
زمانی که آخرین نفرات بنی اسرائیل از دریا عبور می کنند، اولین نفرات ارتش فرعون وارد دریا می شوند. موسی به همراه چند تن از مردان مبارز قوم خود به داخل محوطه دریا بازگشته و آماده مبارزه با آن ها می شود. اما در این هنگام آب دریا در قالب یک سونامی بزرگ بازگشته و همه فرعونیان به همراه موسی را در خود فرو می برد!

03-12-2015-12-10-27-ب

در نهایت از لشکر فرعون، به غیر از منفتاح همه غرق می شوند و او به همراه موسی به بیرون از دریا پرتاب می شوند.
"نکته: علاوه بر تحریفات کلی در این بخش از داستان، بر خلاف نص صریح قرآن که اشاره به کشته شدن فرعون در دریا دارد، منفتاح زنده می ماند و پشیمان از کرده خویش نشان داده می شود! ما در سوره یونس، آیه 92 می خوانیم که:
"فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ
ولی امروز، بدنت را (از آب) نجات می‌دهیم، تا عبرتی برای آیندگان باشی! و بسیاری از مردم، از آیات ما غافلند!"
ظاهراً برداشت ها از عبارت نجات دادن بدن فرعون از دریا این بوده که وی زنده می ماند، حال آن که منظور، نجات بدن مرده وی از غرق شدن و فرو رفتن زیر آب یا خورده شدن توسط ماهی ها بوده است."

03-12-2015-12-10-41-ب

موسی که اوضاع آشفته و خستگی مفرط بنی اسرائیل را می بیند، تصمیمم می گیرد تا بجای رفتن به کنعان، آن ها را به محل زندگی شعیب نبی راهنمایی کند! زیرا او معتقد است که ساکنان کنعان با آن ها مانند یک مهاجم برخورد خواهند کرد. به همین دلیل، ترجیح می دهد که فعلاً از رفتن به آنجا صرف نظر شود.
"نکته: در اینجا اردوگاه پانزده ساله قوم موسی پای کوه طور، به زندگی در روستای شعیب نبی تغییر پیدا کرده است."
در پلان بعدی داستان، چند سال بعد روایت می شود. موسی برای گرفتن 10 فرمان به کوه طور رفته و افراد قومش مشغول رقص و طرب هستند. خدا در کنار موسی ایستاده و برای او چای می ریزد! موسی هم با قلم در حال هک 10 فرمان روی سنگ نمایش داده می شود.
به دیالوگ های این بخش توجه کنید:

 

- پسر بچه: نظرت درباره اش چیست؟
- موسی: اگر مخالف بودم، انجامش نمی دادم.
- درست است. این را درباره تو فهمیدم. همیشه با من موافقت نمی کنی.
- من هم متوجه شدم. تو هم با من همینطوری.
- ولی هنوز اینجا هستیم و با هم حرف می زنیم. البته این موضوع زیاد طول نخواهد کشید. یک رهبر می تواند لغزش پیدا کند، اما سنگ پا برجا می ماند. این قوانین... آن ها را در روستای تو راهنمایی می کند. اگر موافق نیستی، باید چکش را زمین بگذاری.
"نکته: در این دیالوگ ها به وضوح از اختلاف عقیده خدا و موسی صحبت می شود! همچنین در دیالوگ های مربوط به خدا! او هر رهبری (حتی پیامبران) را قابل لغزش می خواند، از این رو هک فرمانش روی سنگ را بهتر می داند!"
در پلان نهایی، موسی را در سن کهولت می بینیم که به همراه قومش در حال سفر به کنعان هستند. ده فرمان در کنار موسی قرار دارد و خداوند هم در میان افرادش او را همراهی می کند.

03-12-2015-12-11-36-ب

و اما واکنش ها به این فیلم...
الن وایت، ادیتور انجمن تبارشناسی کتاب مقدس که در بررسی خود به مقایسۀ فیلم ریدلی اسکات و روایت تورات پرداخته، معتقد است که همه جنبه های الهیاتی عذاب های الهی که در تورات هست، از این فیلم حذف شده اند.

به گفته او، اگر سازندگان فیلم، اسامی برگرفته از کتاب مقدس را تغییر می دادند و یا نام فیلم شان را عوض می کردند، آنگاه داستان فیلم چیز دیگری بود و من حتی ممکن بود که تشخیص ندهم که این فیلم بر اساس داستان تورات ساخته شده است.
اما بر خلاف نظر او، پیتر انز از پتیوس، معتقد است که برداشت و تفسیر اسکات از تورات کاملاً دقیق است.
به نوشته کاترین شورد منتقد روزنامه گاردین، به نظر می رسد فیلم، تحریفات نسبتاً زیادی نسبت به آنچه پیش بینی می شد، ندارد. در برخی صحنه های فیلم، این حس در ما ایجاد می شود که در این فیلم از کتاب مقدس به عنوان یکی از منابع اصلی برای نوشتن فیلمنامه استفاده نشده است. اگر چه هنوز هم افراد متدین باید خوشحال باشند، چرا که فیلم نسبت به آنچه انتظار می رفت، از تحریف زیاد مصون است.

Gur

از سوی دیگر، رویکرد سکولار و غیر مذهبی سازندگان فیلم به داستان سِفرِ خروج در تورات، عذاب های الهی و معجزات موسی، به ویژه در صحنۀ شکافته شدن دریای احمر با اشاره موسی برای عبور قوم بنی اسرائیل که در تورات به عنوان معجزه این پیامبر از آن یاد می شود، به این بحث ها بیشتر دامن زده است.
بر خلاف روایت توراتی، ریدلی اسکات در این فیلم، صحنه شکافته شدن دریای سرخ را با توجیه علمی به تصویر کشید و آن را به سونامی ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح نسبت داده است.
انتقاد دیگری که به فیلم شده، این است که اسکات برای نمایش رابطه موسی و مکالمه او با خداوند در صحنه ده فرمان از یک پسر بچه ۱۱ ساله بجای خالق هستی استفاده کرده که نشان دهنده درک زمینی و غیر ایمانی کارگردان از ماهیت الهی رسالت موسی است.
به اعتقاد جیمز براردینلی، بزرگ‌ترین اشتباه ریدلی اسکات، این است که بجای استفاده از یک صدای پرطنین برای نمایش حضور خداوند در فیلم (کاری که در فیلم ده فرمان صورت گرفت)، از آیزاک اندروز 11 ساله استفاده می کند. به نوشتۀ او، این تصویر از خداوند، به قدری ابزورد است که تقریباً تمام صحنه‌هایی که این پسرک در آن‌ها ظاهر می‌شود، به هجویه تبدیل شده اند.

به گفته کریس استون، مسیحیان، این فیلم را بایکوت خواهند کرد.

حال که با داستان فیلم، نکات موجود در آن و نظرات مثبت و منفی منتقدان آشنا شدید، بهتر است نگاهی دقیق به داستان واقعی تولد، جوانی و رسالت حضرت موسی (ع) بیندازیم تا اختلاف روایت ها و نیات شوم پشت اینگونه روایت را بهتر و بیشتر درک کنیم.
حضرت یوسف (ع)، در آخرین روزهای زندگی خود، به بزرگان قومش در مورد سرنوشت شومی که پس از وی در انتظار آن هاست، هشدار داد و در عین حال وعده داد که سرانجام منجی ای از درون قوم خواهد آمد و به رنج های آن ها پایان خواهد داد. همچنین حضرت مأموریت هایی را برای افراد قوم بنی اسرائیل تعیین نمود و از آن ها خواست تا این مأموریت ها را نسل به نسل انجام داده و همچنان منتظر ظهور منجی خود باشند. این مأموریت ها (وظایف) عبارت بودند از:
1 - حفظ هویت دینی خود، در مصر مشرک.
2 - گسترش جمعیت، تا جمعیت آن ها در میان مصریان حل نشوند.
3 - انتظار منجی و ایمان به آن.

Moses-red-sea

اما در مقابل، فرعونیان هم برای مقابله با اقدامات بنی اسرائیل تمهیداتی را در نظر گرفتند که مانع ظهور منجی آن ها شوند. این تمهیدات عبارت بودند از:
1 - تهاجم فرهنگی علیه بنی اسرائیل به منظور از بین بردن هویت دینی آن ها.
2 - کنترل جمعیت مردان بنی اسرائیل در سطحی خاص (از طریق تحت نظر داشتن زنان بنی اسرائیل). کشتن فرزندان پسری بیش از آمار.
3 - برخورد با موعود و جلوگیری از پیدایش او.
آن ها در پروژه برخورد با موعود، دو حرکت عمده و مهم را سرلوحه کار خود قرار دادند:
الف - برخورد با منتظرین: با بنی اسرائیل به گونه ای برخورد شود که آن ها در نهایت به هیچ درد منجی نخورند. به همین دلیل هم بنی اسرائیل از کلیه امور فنی و مدیریتی دور نگه داشته شدند. حتی مدیریت خانواده هم از آن ها گرفته شده بود و هر چند خانواده بنی اسرائیلی تحت تکلف یک مرد فرعونی زندگی می کردند.
ب - جستجو و برخورد با منتظر: یعنی کشتن منجی پیش از رسیدن وی به این مقام. آن ها برای این کار از کسب اطلاعات علائم ظهور در میان بنی اسرائیل و پیشگویی پیشگوها استفاده می کردند.

10

در واقع فراعنه مصر كه پس از حضرت يوسف (ع) روى كار آمده و به سلطنت رسيدند، از زيادى فرزندان يعقوب و كثرت آنان در آن سرزمين به وحشت افتادند و ترسيدند كه اينان با دشمنان مصر هم دست شده و عليه آنان قيام كنند و حكومت را از آن ها بگيرند. از اين رو به آزار، قتل و پراكنده كردن آنان اقدام كرده و انواع اهانت، تمسخر و اذيت را به آنان روا مى داشتند. به خصوص فرعونى كه حضرت موسى (ع) در زمان او به دنيا آمد، از همه بيشتر آن ها را آزار داد و كودكانشان را به قتل رسانيد و در صدد نابودى آن ها بود و دستور داده بود همه كارهاى سخت و پرمشقت، مانند عملگى، بنايى و شغل هاى پست و اهانت آميز مانند تميز كردن كوچه ها و چاه كنى را به آنان واگذار كنند.
او برای بنی اسرائیل مأمورانى تعیین کرده بود كه پيوسته آنان را به كار گمارند و هميچ گاه نگذارند ايشان روى خوشى و استراحت را ببينند. هر گاه خدمتکار می خواستند و هر زمان تصمیم می گرفتند زمينى را براى زراعت و كشت محصول آماده سازند، از وجود مردان و زنان بنى اسرائيل استفاده مى كردند.
حفاظت از قصرهاى سلطنتى و خانه هاى مردم به عهده آن ها بود و نظافت محوطه كاخ ‌ها و معابر، وظيفه مسلم آنان شده بود.
قرآن كريم در سوره هاى متعددى مانند بقره، اعراف و ابراهيم، ضمن تذكر نعمت هاى بسيارى كه به بنى اسرائيل عطا فرمود، رهایی از آن وضع طاقت فرسا را به آنان یادآور می شود و چنين مى فرماید:
"وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (بقره- 49)
و (نیز به یاد آورید) آن زمان که شما را از چنگال فرعونیان رهایی بخشیدیم که همواره شما را به بدترین صورت آزار می‌دادند: پسران شما را سر می‌بریدند و زنان شما را (برای کنیزی) زنده نگه می‌داشتند و در این ها، آزمایش بزرگی از طرف پروردگارتان برای شما بود."
در سوره قصص، به همين شكنجه ها و اهانت هايى كه فرعون به بنى اسرائيل روا مى داشت، اشاره كرده و مى فرمايد:
"إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ؛ (آیه 4)
فرعون در زمین برتری‌جویی کرد و اهل آن را به گروه‌های مختلفی تقسیم نمود. گروهی را به ضعف و ناتوانی می‌کشاند، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را (برای کنیزی و خدمت) زنده نگه می‌داشت. او به یقین از مفسدان بود!"

11

در اين كه چرا فرعون به اين اندازه در مورد بنى اسرائيل سخت گيرى مى كرد و انگيزه اش از اين همه آزار و شكنجه چه بود، اختلاف است. اما همان طور كه گفته شد، او مى ترسيد آن ها به علت تعداد زيادشان، موجبات سقوط حکومت وی را فراهم سازند و اين مطلبى است كه از قرآن كريم هم استفاده مى شود. در آنجا كه مى فرمايد:

"وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ
و حکومتشان را در زمین پا برجا سازیم؛ و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از آن ها [= بنی اسرائیل‌] بیم داشتند نشان دهیم! (قصص-6)"

در این آیه خداوند به صراحت توضیح می دهد که چطور به فرعون و دار و دسته اش نشان خواهیم داد كه كار به دست آن ها نيست و چنان كه اراده ما تعلق گيرد، با تمام سخت گيرى ها، شكنجه و آزارها، سربريدن ها و زنده به گور كردن ها، سرانجام باز هم بدان چه از آن بيم داشتند، دچار خواهند شد و حكومت و شوكتشان را به دست همان بنى اسرائيل و فرزندان يعقوبى، كه آن همه اهانت درباره ايشان روا مى داشتند و پست و زبونشان مى شمردند، درهم مى كوبيم.

در برخی روایات آمده که رامسس شبی در عالم خواب دید، آتشی از طرف شام (بیت المقدس) شعله ور شد و زبان کشید و به طرف سرزمین مصر آمد و به خانه‌های قبطیان افتاد و همه آن‌ها را سوزاند. سپس کاخ‌ها و باغات آن‌ها را فرا گرفته و همه را نابود کرد، ولی به خانه‌های بنی اسرائیل آسیبی نرساند!
فرعون در حالی که بسیار وحشت زده شده بود، از خواب بیدار شد و در غم و اندوه فرو رفت. ساحران و کاهنان و معبرین را به حضور طلبید و از آن‌ها خواست که خواب وی را تعبیر کنند. آن ها گفتند:
"به زودی نوزادی از بنی اسرائیل -سبطیان- به دنیا می‌آید که تو و یارانت را به هلاکت می‌کشاند."

06

و شب انعقاد آن نطفه را برای پادشاه معین کردند.

رامسس (فرعون) پس از مشورت با مشاوران، درباریان و کاهنان، دو تصمیم اساسی گرفت:
اول دستور داد تا آن شبی را که معبرین معین کرده بودند، که آن نطفه در رحم مادر قرار خواهد گرفت، هیچ زن بنی اسرائیلی با مردی هم بالین نشود و زنان را از مردان جدا کنند تا از این طریق از شکل گیری نطفه جلوگیری شود. این دستور رامسس به همه جای کشور اعلام شد. کنترل شدیدی در شهر به وجود آمد و مردان بنی اسرائیل را از شهر بیرون برده و زنان در شهر ماندند و هیچ زنی جرأت نداشت با شوهر خود تماس بگیرد.
آسیه، همسر رامسس، چون از سبطیان (بنی اسرائیل) بود (وی دختر مزاحم بن عبید بن ریان بن ولید از نسل پیامبران و از قوم بنی اسرائیل است)، رامسس به او شک کرد که نکند این مولود از آسیه بوده باشد، لذا در آن شب نزد وی ماند.
عمران، پدر موسی (ع) در آن شب نوبت نگهبانیش در کنار کاخ بود. زمانی که سربازان خواستند تا او و دیگر مردان درون قصر را با خود به بیرون شهر منتقل کنند، مأمورین تشریفات دربار مانع این اتفاق شدند و به نیت این که فرعون به خدمه خود نیاز دارد، آن ها را در قصر نگه داشتند. در نیمه های شب هوا به شدت بارانی شد و رعد و برق های بسیار وحشتناکی در آسمان نمایان شدند. در این هنگام، یوکابد، مادر موسی که او هم از خدمه کاخ فرعون بود، از ترس به همسرش پناه آورد و بدین ترتیب نطفه حضرت موسی در آن شب بسته شد.
عمران به همسرش گفت:
"مثل اینکه تقدیر الهی این بود که آن کودک موعود از ما پدید آید. این راز را پنهان دار و در پوشیدن آن بکوش که وضع بسیار خطرناک است."
یوکابد با شتاب و نگرانی از کنار شوهر دور شد و در پوشاندن راز، کوشش بسیار کرد.
دستور دیگر رامسس این بود که همه مأموران و قابله‌های قبطیان در میان بنی اسرائیل مراقب باشند و زنان باردار را زیر نظر بگیرند. هرگاه پسری از آن‌ها به دنیا آمد، بی‌درنگ سر از بدن او جدا کنند و او را بکشند و اگر دختر باشد، برای گسترش فساد و کنیزی نگهدارند.

07

به دنبال این دستور، جلادان حکومت فرعون، به جان مردم افتادند. تمام زنان باردار را تحت مراقبت شدید قرار دادند. قابله‌ها از هر سو زنان را کنترل می‌کردند و در این گیر و دار، هفتاد هزار نوزاد پسر را کشتند.
آمار کشته شده‌ها، بقدری زیاد شد که سران و بزرگان قبط نزد فرعون آمده و به او گفتند:
"در میان پیرمردان بنی اسرائیل مرگ و میر افتاده و تو نیز بچه‌های آن‌ها را می‌کشی. بنابر این، در آینده ما خودمان باید کار کنیم و کسی برای خدمت کردن به ما باقی نمی‌ماند.
از این رو، فرعون دستور داد که یکسال در میان، پسران را بکشند تا تمامی پسران بنی اسرائیل نابود نشوند. در سالی که قرار بود پسران بنی اسرائیل کشته نشوند، هارون (ع)، برادر موسی(ع) متولد شد و کسی متعرض او نشد و او در دامن پدر و مادر خویش تربیت یافت، ولی تولد موسی (ع) هنگامی واقع شد که کودکان را در آن سال سر می بریدند.
هر چه زمان ولادت موسی (ع) نزدیک‌تر می‌شد، مادر وی نگران‌تر می‌شد و همواره در این فکر بود که چگونه پسرش را از دست جلادان فرعون حفظ کند. طبق خوابی که رامسس دیده بود و از آینده حکومت خود نگران شده بود، برای زنان بادار مأموران و قابله‌هایی از قبطیان گمارده و آنان را تحت نظر نگه می‌داشت. قابله‌ای نیز مراقب یوکابد بود. چون درد زایمان وی فرا رسید و موسی (ع) متولد شد، نور ویژه ای از چهره وی درخشید که بدن قابله با دیدن آن به لرزه افتاد و برقی از محبت موسی (ع) در اعماق قلب قابله قرار گرفت.
زن قابله خطاب به مادر موسی (ع) گفت:
"من در نظر داشتم ماجرای تولد این نوزاد را به دستگاه حکومت خبر دهم تا جلادان وی را به قتل رسانند و من از این طریق جایزه بگیرم، ولی چه کنم محبت این نوزاد به قدری بر قلبم چیره شد که حتی راضی نیستم مویی از سر او کم شود. با دقت از او محافظت کن، هر چند فکر می‌کنم که دشمن نهایی ما همین نوزاد باشد!"
قابله از خانه مادر موسی (ع) بیرون آمد، بعضی از جاسوسان حکومت او را دیدند و از او راجع به ماجرای خانه پرسیدند او گفت:
"خونی بیش نبود و بچه نداشت، شما نگران این خانه نباشید."

13

مأموران برای تحقیق ببیشتر وارد خانه شدند. با دیدن آن‌ها، کلثم، خواهر موسی (ع) (در مورد نام وی دو روایت وجود دراد و بعضی نیز نام او را مریم ذکر کرده‌اند) آمدن مأموران را به مادر اطلاع داد.

یوکابد دستپاچه شد که چه کند، در این میان از شدت وحشت، بی‌درنگ نوزاد را در پارچه‌ای پیچید و در تنور انداخت. چون مأموران وارد خانه شدند، در آنجا جز تنور آتش‌،‌ چیزی ندیدند و پس از تحقیقات مختصر، خانه را ترک گفتند. مادر موسی (ع) با دستپاچگی و نگرانی تمام به سراغ تنور آمد و به کودک نگریست و مشاهده کرد موسی (ع) در دل آتش هیچ آسیبی ندیده و خداوند آتش را برای وی خنک و گوارا کرده است.
قلب یوکابد از خطر دشمن سر سخت و بی‌رحم آرام نمی‌گرفت و هر لحظه در انتظار آسیب خطرناک بود، چرا که یکبار صدای گریه نوزاد کافی بود که جاسوسان را مطلع سازد. در این هنگام، قلب یوکابد متوجه خدا شد و از خداوند خواست راه چاره‌ای پیش روی او بگذارد. خداوند با الهام خود به مادر موسی (ع) او را از نگرانی حفظ کرد و به وی فرمود:
"وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ
ما به مادر موسی الهام کردیم که: او را شیر ده و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را در دریا (نیل) بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو بازمی‌گردانیم و او را از رسولان قرار می‌دهیم! (قصص، آیه ۷)"

03-12-2015-12-08-00-ب

موسی(ع) سه ماه مخفیانه پس از ولادت در دامان مادر زندگی کرد و مادر به او شیر داد تا زمانی که مادرش بیمناک شد مبادا راز او فاش شود. سپس طبق الهام الهی وی تصمیم گرفت تا کودکش را به دریا بیافکند. او به صورت محرمانه به سراغ یک نجار مصری که از قبطیان و طرفداران فرعون بود، آمد و از او خواست که صندوقی با مشخصات مخصوص بسازد. علت مراجعه مادر موسی (ع) به یک مصری، این بود که بر اساس تدبیر فراعنه در ناکارآمد کردن بنی اسرائیل برای موعود، هیچ فرد بنی اسرائیلی وجود نداشت که بتواند یک جعبه بسازد!
نجار که درخواست مادر موسی (زنی از بنی اسرائیل) برای او کمی عجیب و نامعقول جلوه می کرد، از وی در مورد علت ساخت صندوقی با این ویژگی سوال کرد؟ یوکابد که زبانش به دروغ عادت نکرده بود، حقیقت امر را فاش ساخت و توضیح داد:
"من از بنی اسرائیلم، نوزاد پسری دارم‌ و می‌خواهم او را در آن مخفی کنم."
نجار تا این سخن را شنید، برای رسیدن به جایزه فرعون و ادای وظیفه میهنی و خوش خدمتی، به سراغ مأموران و جلادان آمد تا آنان را از تولد موسی (ع) با خبر کند، ولی آنچنان وحشتی عظیم بر قلبش مسلط شد که زبانش از سخن گفتن باز ایستاد. ‌خواست با اشاره دست مطلب را بازگو کند، اما مأمورین از حرکات او چنین برداشت کردند که قصد تمسخر آنان را دارد. به همین دلیل او را کتک زدند و از آنجا بیرون کردند.
با رفتن مأموران، نجار حال عادی خویش را بازیافت و دوباره به پیش آن ها آمد تا همان کار خود را تکرار کند، ولی خداوند وی را به همان کیفر قبلی دچار ساخت و برای بار سوم هم این موضوع تکرار شد. او وقتی به حال عادی بازگشت، فهمید که در این موضوع یک راز الهی نهفته است. لذا صندوق را ساخت و به مادر موسی (ع) تحویل داد. [بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۵۴ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۱ – ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۱۲۱ – تفسیر نمونه:‌ج ۱۶، ص ۲۳ به بعد – حیوه القلوب: ج ۱،‌ص ۲۱۳]

16

مادر موسی (ع) طبق فرمان الهی وی را در صندوق گذاشته و صبح‌گاهان آن را به رود نیل انداخت. امواج خروشان نیل صندوق را به زودی از ساحل دور کردند و مادر این منظره را تماشا می کرد.
در یک لحظه احساس کرد که قلبش از او جدا شده و روی امواج حرکت می‌کند، در آن زمان اگر لطف الهی با خطاب (نترس و محزون نباش، ما موسی (ع) را به تو برمی‌گردانیم).[ قصص، آیه ۷] قلب او را آرام نکرده بود، فریاد می‌کشید و همه چیز فاش می‌شد.
رامسس کاخ مجللی در کنار رود نیل داشت. آن روز با همسرش آسیه در کنار کاخ که مشرف به رود نیل بود، ایستاده بودند که ناگهان چشمشان به صندوقچه‌ای افتاد که امواج رودخانه آن را به بالا و پایین می‌برد. چیزی نگذشت که صندوق حامل طفل در کنار کاخ آن‌ها و در لا به لای شاخه‌های درختان از حرکت باز ایستاد.
رامسس دستور داد تا مأمورین فوراً به سراغ صندوق بروند و آن را از آب بگیرند و ببیند در آن چیست. صندوق را نزد فرعون آوردند، اما هر چه کردند، نتوانستند در آن را بگشایند! به همین دلیل، فرعون شخصاً اقدام به گشودن صندوق نمود. هنگامی که چشم همسر فرعون به کودک داخل آن صندوق افتاد، خداوند علاقه و محبت موسی (ع) را در دلش افکند و هنگامی که آب دهان این نوزاد مایه شفای بیمار شد، این محبت فزونی گرفت.
در اخبار آمده، فرعون دختری به نام آنسیا داشت و او تنها فرزند وی بود و از بیماری شدیدی رنج می‌برد. وی دست به دامن اطباء شد، اما نتیجه نگرفت. به کاهنان متوسل شد و آن ها گفتند:
"ای فرعون! ما پیش بینی می‌کنیم که از درون این دریا (نیل) انسانی به این کاخ گام می‌نهد، که اگر از آب دهانش به بدن این بیمار بمالند، بهبودی می‌یابد. پس از این ‌که موسی (ع) را از آب گرفتند، آسیه آب دهان آن کودک را به بدن دختر مریض خود مالید و شفا یافت (تفسیر نمونه:‌ ج ۱۶، ص ۲۷ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۱).
فرعون تا چشمش به او افتاد، خشمگین شد و گفت: "چرا این پسر کشته نشده است؟" تصمیم گرفت آن نوزاد را به قتل برساند. هامان، وزیر مشاور فرعون، همراه با اطرافیان حکومت نیز درخواست می‌کردند که این کودک مانند نوزادان دیگر به قتل برسد. اما آسیه با بکار بردن انواع شیوه‌ها، از جمله این‌که این نوزاد باعث شفای دخترشان شده، از کشتن موسی (ع) جلوگیری نمود و پیشنهاد کرد تا آن طفل را به فرزندی قبول نموده و برایش دایه‌ای انتخاب نماید. چرا که آن ها از نعمت داشتن پسر محروم بودند.
سرانجام فرعون سخن آسیه را پذیرفت و موسی (ع) را به فرزندی پذیرفت. زمانی که مادر موسی (ع) وی را در رود نیل انداخت، دخترش را فرستاد تا از احوال او کسب خبر کند. خواهر دید که کودک از آب گرفته و داخل خانه فرعون برده شد و مادرش را از این جریان باخبر ساخت.

03-12-2015-11-57-01-ق

مادر موسی (ع) با شنیدن این خبر از فرط نگرانی نزدیک بود راز خود را فاش سازد، ولی خداوند دل او را ثابت نگه داشت و وی را در زمره مؤمنینی قرار داد که به وعده الهی در بازگرداندن موسی (ع) به سوی او اطمینان داشته باشد.
طولی نکشید که فرعون و همسرش احساس کردند نوزاد گرسنه است و نیاز به شیر دارد. به دستور فرعون، مأمورین به جستجوی دایه ای برای وی رفتند. چندین دایه آوردند، ولی نوزاد، پستان هیچ یک از آنان را نگرفت. کودک لحظه به لحظه گرسنه‌تر و بی‌تاب تر می‌شود و قلب آسیه همسر فرعون را به لرزه درمی‌آورد.
مأمورین که به شدت به دنبال دایه ای قابل بودند، ناگهان به دختری برخورد کردند که ادعا می کرد زنی از بنی اسرائیل را می شناسد که پستانی پر شیر و قلبی پر محبت دارد. او نوزاد خود را از دست داده و حاضر است به این نوزاد شیر دهد.
مأموران با راهنمایی وی نزد مادر موسی (ع) رفتند و او را به کاخ فرعون آوردند و نوزاد را به او دادند.
وی با اشتیاق تمام، پستان مادر را گرفت و شیر نوشید و جان تازه‌ای پیدا کرد.
پس از آن، کودک را به وی سپردند تا به خانه‌اش ببرد و به او شیر داده و از او پرستاری و نگهداری کند و در خلال این کار، گاه و بیگاه، کودک را به کاخ فرعون می‌آورد تا همسر فرعون دیداری از او تازه بنماید (برخی بر این باورند که کودک را در کاخ نگه داشتند و مادر موسی (ع) در فواصل معین می‌آمد و به او شیر می‌داد).
مادر موسی (ع) بعد از دوران شیرخوارگی، او را به خانه فرعون آورد و کودک را به آن‌ها سپرد و وی در دامن فرعون و همسرش پرورش یافت. (با استفاده از سوره شعراء، آیه ۱۷)
آنگاه که موسی (ع) به حد رشد و بلوغ رسید و از قدرت جسمانی فوق العاده‌ای برخوردار شد، در یکی از روزها کاخ فرعون را ترک کرده و بی‌آنکه کسی بداند، به طور ناگهانی وارد شهر شد و در بین مردم عبور می‌کرد. دید دو نفر با یکدیگر گلاویز شده‌اند و مشاجره و کشمکش دارند. یکی از آن‌ها از بنی اسرائیل و دیگری از قبطیان بود.

03-12-2015-11-55-01-ق

فرد بنی اسرائیلی از موسی (ع) درخواست کمک کرد و از آنجا که موسی (ع) می‌دانست فرعونیان از طبقه اشرافی هستند و همواره به بنی اسرائیل ستم می‌کنند، به یاری وی شتافت و چنان سیلی ای بر دشمن او نواخت که به زندگی او پایان داد.
موسی (ع) از کرده خود پشیمان شد و آن را کاری شیطانی شمرد و از گناهی که مرتکب شده بود از خدای خود طلب بخشش کرد و نزدش تضرع و زاری نمود تا توبه‌اش را بپذیرد و او را یاور تبهکاران قرار ندهد و خداوند او را بخشید و توبه‌اش را پذیرفت. (اقتباس از سوره قصص، آیات ۱۴-۱۷)
روز دوم که فرا رسید و موسی (ع) در حالی که بیم داشت رازش فاش شود، به سمت شهر روانه گردید. در آنجا باز دید که یکی از فرعونیان با همان مرد دیروز گلاویز شده و درگیر است! آن مرد مظلوم از موسی (ع) استمداد نمود و از او خواست تا مرد قبطی را همانند دیروزی مجازات کند. با شنیدن این حرف، مرد قبطی متوجه شد قاتلی که به دنبال او هستند، همان موسی (ع) است. لذا خطاب به موسی گفت:
"آیا همانگونه که دیروز شخصی را کشتی، می‌خواهی مرا هم بکشی؟ از قرار معلوم تو می‌خواهی تنها جبار روی زمین باشی و نمی‌خواهی از مصلحان باشی. (این جمله فرد قبطی نشان می‌دهد که موسی قبلاً نیز نیت اصلاح طلبی خود را چه در کاخ فرعون و چه در بیرون آن، اظهار کرده بود. در بعضی روایات می‌خوانیم که وی درگیری هایی در این زمینه نیز با فرعون داشته است. (تفسیر نمونه:‌ج ۱۶،‌ص ۵۱).
موسی (ع) متوجه شد که ماجرای عمل او افشا شده و برای اینکه مشکلات بیشتری پیدا نکند، کوتاه آمد.
خبر این ماجرا به فرعون و اطرافیان او رسید و آن ها تکرار این عمل را تهدیدی علیه خود پنداشتند. لذا جلسه مشورتی تشکیل داده و حکم قتل موسی (ع) را صادر کردند.
مردی از نقطه دور دست شهر (از مرکز فرعونیان و کاخ فرعون) از این موضوع اطلاع پیدا کرد. چون او از نزدیکان فرعون محسوب می‌شد و آنچنان با فرعون رابطه داشت که در این گونه جلسات مشورتی شرکت می‌کرد. آن مرد از وضع جنایات فرعون رنج می‌برد و در انتظار این بود که قیامی بر ضد او صورت گیرد و او به این قیام الهی بپیوندد. ظاهراً چشم امید او به موسی (ع) دوخته شده بود و در چهره اش سیمای یک مرد الهی انقلابی را مشاهده می‌کرد. (ظاهراً این مرد، همان است که بعدها به عنوان مؤمن آل فرعون معروف شد. از آیات قرآن همین قدر استفاده می‌شود که او مردی بود از فرعونیان و به موسی (ع) ایمان آورده بود. اما ایمان خود را مکتوم می‌داشت. در دل به موسی (ع) عشق می‌ورزید و خود را موظف به دفاع از او می‌دید (سوره مؤمن، آیات ۲۸-۴۶).
به همین دلیل، هنگامی که احساس کرد موسی (ع) در خطر است، با سرعت خود را به او رسانید و وی را از چنگال خطر نجات داد و گفت:
"ای موسی! این جمعیت (فرعون و فرعونیان) برای قتل تو به مشورت پرداخته‌اند. بی‌درنگ از شهر خارج شو که من از خیرخواهان تو هستم."
موسی (ع) این خبر را کاملاً جدی گرفت و به توصیه مرد از شهر خارج شد. وی تصمیم گرفت به سوی سرزمین "مدین" که شهری در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حکومت فرعونیان جدا محسوب می‌شد، برود. اما وضع و حال جوانی که در ناز و نعمت بزرگ شده و حالا باید بدون زاد و توشه‌ و مرکب، به سفری اجباری برود روشن است.
موسی (ع) چندین روز در راه بود و سرانجام فاصله بین مصر و مدین را در هشت شبانه روز طی کرد. در این مدت، غذای او گیاهان بیابان و برگ درختان بود و بر اثر پیاده روی، پاهایش آبله کرده بودند. کم کم دورنمای شهر مدین در افق نمایان شد و موجی از آرامش در قلب او نشست.
نزدیک شهر که رسید، گروهی از مردم را در کنار چاهی دید که از آن چاه با دلو آب می‌کشیدند و چارپایان خود را سیراب می‌کردند. در کنار آن‌ها دو دختر را دید که مراقب گوسفند‌های خود هستند و به چاه نزدیک نمی‌شوند. وضعیت این دختران با عفت که در گوشه‌ای ایستاده‌ بودند و کسی به داد آن‌ها نمی‌رسید، نظر موسی (ع) را جلب کرد. نزدیک آن دو آمد و گفت:
"چرا کنار ایستاده‌اید؟ چرا گوسفند‌های خود را آب نمی‌دهید؟"
دختران گفتند:
"پدر ما پیرمرد سالخورده و شکسته‌ای است و بجای او ما گوسفندان را می‌چرانیم. اکنون بر سر این چاه مرد‌ها هستند. ما در انتظار رفتن آن‌ها هستیم، تا بعد از آن‌ها از چاه آب بکشیم."
موسی (ع) از شنیدن این سخن، سخت برآشفت، جلو آمد و دلو سنگین را گرفت و در چاه افکند و به تنهایی از آن چاه آب کشید و گوسفندهای آنان را سیراب کرد.
آنگاه موسی (ع) از آنجا فاصله گرفت و سپس برای استراحت به زیر سایه درختی رفت. دختران به سرعت نزد پدر پیر خود، حضرت شعیب (ع) بازگشتند و ماجرا را برای وی تعریف کردند. (نام دختران شعیب (ع) را صفورا یا صفوره و لیا نوشته‌اند، که اولی با موسی (ع) ازدواج کرد (ریاحین الشریعه: ج ۵، ص ۲۹۴ – مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۹).
شعیب (ع) به صفورا گفت:
"هر چه زودتر پیش آن جوان برو و او را به خانه دعوت کن تا از وی پذیرایی کنیم و از این عمل نیکش قدردانی کنیم.
موسی (ع) در زیر سایه درختی نشسته بود، که صفورا رسید. او با شرم و حیا به موسی (ع) خطاب کرد:
"پدرم تو را می‌خواهد و قصد دارد از جوانمردیت سپاسگزاری کند."
موسی (ع) در حالی که شدیداً گرسنه بود و در مدین، غریب و بی‌کس به نظر می‌رسید، چاره‌ای ندید جز اینکه دعوت شعیب (ع) را بپذیرد.
صفورا جلو افتاد تا به عنوان راهنما، موسی(ع) را به خانه‌اش راهنمایی کند. ولی از آنجا که هوا متغیر بود و باد شدیدی می‌وزید و احتمال داشت لباس صفورا از اندام او کنار رود، حیا و عفت موسی (ع) به وی اجازه نداد که چنین شود. لذا به دختر گفت:
"من از جلو می‌روم، بر سر دوراهی‌ها و چند راهی‌ها با پرتاب سنگ مرا راهنمایی کن."
موسی (ع) وارد خانه شعیب (ع) شد. خانه‌ای که نور نبوت از آن ساطع می شد و روحانیت از همه جای آن نمایان بود.
‌پیرمردی با وقار با موهای سفید که در گوشه‌ای نشسته بود، به موسی (ع) خوش آمد گفت و از او پرسید:
"از کجا می‌آیی؟ چه کاره‌ای؟ در این شهر چه می‌کنی؟ هدف و مقصودت چیست؟ چرا تنها هستی؟ و..."
پس از آن، موسی (ع) کل ماجرای خود را برای وی بازگو کرد.

moses-fire

شعیب (ع) گفت:
"نگران نباش! از گزند ستمگران نجات یافته‌ای و سرزمین ما از قلمروی آن‌ها بیرون است و آن‌ها دسترسی به اینجا ندارند. تو در یک منطقه امن و امان قرار داری. از غربت و تنهایی رنج نبر، همه چیز به لطف خدا حل می‌شود.
شعیب (ع) برای پذیرایی از مهمان تازه وارد طعام آورد، ولی موسی (ع) به طعام دست نزد! شعیب (ع) پرسید: "مگر به طعام میل ندارید؟"
موسی(ع) گفت:
"چرا ولیکن می‌ترسم این غذا در برابر عمل و کمک من به دخترانت باشد. این را بدان که من از اهل بیتی هستم که اعمال اخروی و الهی خود را در برابر تمام مالکیت زمین که پر از طلا باشد هم نمی‌دهیم.
شعیب (ع) گفت:
"نه نگران نباش! از این جهت نیست، بلکه عادت من و اجدادم این است که به مهمان احترام می‌کنیم و برایشان اطعام می‌دهیم." موسی (ع) با شنیدن این جمله مشغول خوردن غذا شد. (به اقتباس از سوره قصصص، آیات ۲۳-۲۵ - مجمع البیان: ج ۷، ص ۲۴۸ - تفسیر نمونه: ج ۱۶، ص ۵۵ به بعد - تفسیر رازی ذیل آیات مورد بحث - بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۲۰ - حیوه القلوب:‌ج ۱ همان.)
صفورا توانایی، وقار و جوانمردی موسی (ع) را دیده و علاقه‌مند او شده بود و لذا به پدرش پیشنهاد داد تا این جوان را برای نگهداری گوسفندان استخدام کند، زیرا وی فردی نیرومند و درستکار است.
شعیب (ع) از دخترش پرسید:
"توان و قوت این جوان معلوم است که دلو بزرگ را از چاه کشید، ولی وقار و عفت و امانت داریش را چگونه شناختی؟"
صفورا پاسخ داد:
"پدر جان! هنگام آمدنم به خانه، او به من گفت پشت سر من حرکت کن، ما از خانواده‌ای هستیم که پشت سر زنان نمی‌نگریم و در هنگام آب کشیدن خیلی معذب بود."
شعیب (ع) احساس کرد، صفورا به موسی (ع) خیلی علاقه‌مند است. به همین خاطر از پیشنهاد دخترش استقبال کرد. رو به موسی (ع) نموده و گفت:
"من می‌خواهم یکی از دو دخترم را به همسری تو درآورم، به این شرط آن که هشت سال برای من کار (چوپانی) کنی و اگر هشت سال به ده سال تکمیل کنی، محبتی کرده‌ای، اما بر تو واجب نیست. به هر حال من نمی‌خواهم کار را بر تو مشکل بگیرم و هرگز سختگیری نخواهم کرد و با خیر و نیکی با تو رفتار خواهم نمود. و ان شاء‌الله به زودی خواهی دید که من از صالحانم."
موسی (ع) درخواست پیرمرد را پذیرفت و به این ترتیب با صفورا ازدواج کرد و با کمال آسایش در مدین ماند و به چوپانی و دامداری پرداخت تا روزی فرا رسد که به مصر باز گردد و در فرصتی مناسب، بنی‌اسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعونی رهایی بخشد.
موسی (ع) پس از ده سال سکونت در مدین، در آخرین سال سکونتش روزی به شعیب (ع) گفت:
"من می‌خواهم به مصر برگردم و از مادر و خویشانم دیدار کنم. در این مدت که در خدمت تو بودم، در نزد تو چه دارم؟" (در روایات آمده ‌که شعیب (ع) برای قدردانی از زحمات موسی (ع) قرار گذاشته بود گوسفندانی که با علائم مخصوص متولد می‌شوند را به او ببخشد. اتفاقاً در آخرین سالی که او عزم داشت با شعیب (ع) خداحافظی کند و به سوی مصر بازگردد، تمام یا غالب نوزادان گوسفند با همان ویژگی متولد شدند (اعلام قرآن: ص ۴۰۹)
شعیب (ع) طبق قرار، آنچه از گوسفندان با آن مشخصات متولد شده بودند، با کمال میل به موسی (ع) داد. او اساس و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت تا به سوی مصر حرکت کند.
هنگام خروجش به شعیب (ع) گفت:
"عصایی به من بده که او را به دست بگیرم. چندین عصا از پیامبران گذشته در منزل شعیب (ع) بود، لذا شعیب (ع) به وی گفت:
"برو به آن خانه و یکی از عصاها را برای خودت بردار." موسی (ع) به آن خانه رفت و ناگهان عصای نوح و ابراهیم (ع) به طرف او جهید و در دستش قرار گرفت. (در برخی روایات آمده که این عصا در زمان حضرت نوح (ع) در دست وی بود و در زمان حضرت ابراهیم (ع) به دست او افتاد، لذا به هر دوی این بزرگواران نیز منسوب بود).

03

شعیب (ع) گفت:
"آن را به جای خود برگردان و عصای دیگری بردار." موسی (ع) آن را سر جای خود نهاد تا عصای دیگری بر دارد، اما باز همان عصا به طرف موسی (ع) جهید و در دست او قرار گرفت و این حادثه سه بار تکرار شد.
وقتی شعیب (ع) آن منظره عجیب را دید، به وی گفت:
"همان عصا را برای خود بردار. خداوند آن را به تو اختصاص داده است." موسی (ع) همان عصا را در دست گرفت. سپس متاع زندگی و گوسفندان خود را جمع آوری کرد و بار سفر بست و به همراه خانواده‌اش، مدین را به مقصد سرزمین مصر ترک کرد و قدم در راه گذاشت. راهی که لازم بود با پیمودن آن در طی شبانه روز به مصر برسد. (اقتباس از سوره قصص، آیات ۲۶-۲۸ - تفسیر نورالثقلین: ج ۴، ص ۱۲۳ - بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۲۹ - تفسیر نمونه: ج ۱۶، ص ۶۴.)
موسی (ع) به هنگام بازگشت، راه را گم کرد و نمی‌دانست به کدام سمت برود. ‌در هوای تاریک، حیران و سرگردان مانده بود که چه کند. در همین حال بود که از فاصله دور (از جانب کوه طور) آتشی را دید. به خانواده‌اش گفت:
"شما اینجا بمانید، من آتشی از راه دور می‌بینم. بدان سو رفته و مقداری از آن را برای روشنایی و گرما برایتان خواهم آورد و یا از کسانی که آتش را در اختیار دارند راه را سراغ می‌گیرم تا ما را بدان راهنمایی کنند."
وقتی موسی (ع) به نزدیکی محل آتش رسید، ندایی ربانی شنید که به وی می فرماید:
"ای موسی! من پروردگار تو هستم، از این رو به جهت ادب و تواضع، کفش‌هایت را بیرون آر. چرا که تو در سرزمین پاک و مقدسی (طوی) گام نهاده‌ای. ای موسی! تو را برای نبوت و پیامبری برگزیدم و به آنچه به تو وحی می‌شود، گوش فرا ده. به راستی که من خدایم و خدایی جز من نیست. مرا پرستش نما و نماز را به یاد من به پای دار. ای موسی در دست راست چه داری؟" گفت: "عصای من است که بر آن تکیه می‌زنم و به وسیله آن برای گوسفندانم برگ درختان را می‌ریزم و کارهای دیگری نیز انجام می‌دهم."
فرمود: "ای موسی! آن را بینداز." آن گاه موسی (ع) آن را افکند. ناگهان به صورت اژدهایی درآمد و به هر سو شتافت. موسی (ع) ترسید و به عقب برگشت و حتی پشت سر خود را نگاه نکرد! به او گفته شد: "‌ای موسی! برگرد آن را بگیر و نترس. ما آن را به صورت نخست آن درخواهیم آورد و دستت را در جیب فرو ببر، هنگامی که خارج می‌شود سفید و درخشنده است و بدون عیب و نقص." سپس پروردگارش به او فرمود: "با این دو معجزه نزد فرعون برو و رسالت الهی را به وی ابلاغ کن، چه این که فرعون در سرکشی و قدرت طلبی پا از گلیم خود فراتر گذاشته است."
موسی (ع) عرض کرد:
"پروردگارا! من از آن‌ها یک نفر را کشته‌ام. می‌ترسم مرا به قتل برسانند. برادرم هارون زبانش از من فصیح‌تر است. او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند. می‌ترسم مرا تکذیب کنند. پروردگارا! به من شرح صدر عنایت کن و کارم را آسان گردان و گره از زبانم باز نما تا مردم سخنم را بپذیرند."

03-12-2015-11-52-36-ق

خداوند با اجابت خواسته وی هر چه را خواسته بود به وی عطا کرد و فرمود:‌
"بازوان تو را به وسیله برادرت محکم می‌کنیم و برای شما سلطه و برتری قرار می‌دهیم و به برکت آیات ما، بر شما دست نمی‌یابند، شما و پیروانتان پیروزید. (اقتباس از سوره‌های طه، آیات ۹-۳۶ – قصص، آیات ۲۹-۳۵ و بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۶۱)"
به این ترتیب، موسی (ع) به مقام پیامبری رسید و نخستین ندای وحی در آن شب تاریک و در آن سرزمین مقدس که با دو معجزه (اژدها شدن عصا و ید بیضاء) همراه بود، از خداوند دریافت نمود و مأمور شد تا برای دعوت فرعون به توحید و خداپرستی به سوی مصر حرکت کند.
حضرت موسی (ع) به مصر نزدیک شد. خداوند به هارون (ع) که در مصر زندگی می‌کرد، الهام نمود که برخیز و به برادرت بپیوند. هارون (ع) به استقبال برادر شتافت و کنار دروازه مصر با موسی (ع) ملاقات کرد و با هم وارد شهر شدند.
حضرت موسی (ع) برادرش را از نبوت خود آگاه ساخت و سه روز در خانه مادر ماندند و در آنجا با بنی اسرائیل دیدار کرد و مقام پیامبری خود را ابلاغ نموده و به آن‌ها گفت:
"من از طرف خدا به سوی شما آمده‌ام تا شما را به پرستش خداوند یکتا دعوت کنم." آن‌ها دعوت موسی (ع) را پذیرفتند و بسیار خوشحال شدند.
از طرف خداوند به موسی (ع) خطاب شد:
"به همراهی برادرت هارون، به سوی فرعون بروید، زیرا او دست به سرکشی و طغیان زده و در یاد من و ابلاغ رسالت الهی کوتاهی نکنید."
سپس به آن‌ها سفارش کرد تا با فرعون با نرمی و اخلاق نیک سخن گویند، شاید طبع سرکشی و طغیان گر او را ملایم و ساخته و با سخن دلپذیر خود، به قلب او راه یابند و سرانجام از خدا بترسد.
موسی و هارون (ع) عرض کردند:
"ما از قدرت و خشونت فرعون بیمناکیم که این رسالت را به او ابلاغ کنیم. شاید وی خشمگین شده و بر ما تندی کند و یا ما را شتاب زده کیفر نماید."
خداوند به آن‌ها فرمود:
"از چیزهایی که تصور کرده‌اید از ناحیه فرعون به شما برسد، بیم نداشته باشید، زیرا من با شما هستم و می‌شنوم و شما را از شر او نگاه خواهم داشت. به سوی او بروید و... .[ اقتباس از سوره طه، آیات ۴۵-۴۷.]"
موسی و هارون (ع) دستور پروردگار خویش را لبیک گفته و نزد فرعون رفتند و رسالت الهی را به وی ابلاغ کردند. از جمله مطالبی که موسی (ع) به فرعون ابلاغ کرد، این بود که درباره خدا جز حق نگوید و خداوند به او معجزه‌ای عطا کرده که گواه بر این است که ‌وی فرستاده حقیقی خداست و از فرعون درخواست کرد تا اجازه دهد بنی اسرائیل همراه او به فلسطین بروند. (اقتباس از سوره اعراف، آیات ۱۰۴ و ۱۰۵)
فرعون از سخن موسی (ع) که تربیت یافته سابق خود بود، در شگفت شد و با منت گذاشتن بر او و به دلیل اینکه در خانه او تربیت شده بر وی اظهار فضل و برتری نمود. پس از آن همانطور که انتظار می رفت فرعون، کشته شدن مرد قبطی به دست وی را به او یادآور شد و گفت:
"کسی که مرتکب قتل شده باشد، گناهکار تلقی شده و از رحمت خدای خویش دور است."
و بدین ترتیب عملیات روانی خود علیه موسی (ع) را آغاز نمود. او با این کار، بلافاصله پیش از این که حضرت، او را به سمت خدا دعوت کند، از وی چهره ای خشونت طلب و قاتل به جمع معرفی می کند که اگر به قدرت برسد، با شما هم همان کار را خواهد کرد که با سرباز قبطی کرده بود و خود در جناه مظلومیت قرار می گیرد.
موسی (ع) هم در پاسخ به این جنگ روانی فرعون پاسخ داد:
"من قصد نداشتم مرد فرعونی را بکشم، بلکه تنها بر او یک سیلی نواختم و نمی‌دانستم که او در اثر این سیلی جان می‌دهد و... ( اقتباس از سوره شعرا، آیات ۱۸-۲۲.)"
حضرت در پاسخ به فرعون، متذکر می شود که در اصل، علت ورود او به کاخ فرعون چه بوده و در مقابل عملیات روانی فرعون، موضوع کشتار کودکان بنی اسرائیل و ظلم هایی را که او بر آن ها روا داشته است را مطرح می کند. حضرت بیان می دارد که در واقع این فرعون بوده که می خواسته او را بکشد و باعث به وجود آمدن این ماجرا اوست. پس قاتل فرعون است نه حضرت موسی.
رسالت موسی(ع) فرعون را به شگفتی آورد و در ربوبیت الهی با موسی (ع) به بحث و مناقشه پرداخت و از او پرسید:
- خدای جهانیان کیست؟‌
موسی(ع) به فرعون و اطرافیانش گفت:
- خدای جهانیان، پروردگار آسمان‌ها و زمین است، اگر راز قدرت الهی را در آن‌ها درک کنید.
فرعون متوجه اطرافیان و هواداران خود شد و با تعجب گفت:
- الا تستمعون؛ آیا نمی‌شنوید چه می‌گوید؟
موسی(ع) سخن خویش را ادامه داد و گفت:
- خدای شما و خدای پیشینیان شماست، یعنی زمانی که فرعون هم به وجود نیامده بود.
فرعون پاسخ داد:
- موسی(ع) دیوانه است و درباره مسائل عجیب و غریب حرف می‌زند و ... . (همان، آیه ۲۳-۲۸.)
وقتی موسی و هارون(ع) ملاحظه کردند فرعون سخن آنان را نمی‌پذیرد، او را تهدید کردند به این که خداوند بر کسانی که دعوت پیامبران را نپذیرند عذاب فرو می‌فرستد. در این هنگام فرعون از حقیقت خدای آنان جویا شد و گفت:
- ای موسی، پروردگار شما کیست؟‌
موسی(ع) گفت:
- پروردگار ما کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه آفرینش او بود داده، سپس راهنماییش کرده است.
فرعون خواست مسیر سخن را عوض کند یا موسی(ع) را از هدفی که به خاطر آن آمده بود منصرف سازد و یا اینکه از برخی از امور غیبی اطلاع یابد، لذا از او پرسید:
- سرنوشت نسل‌ها و امت‌های گذشته چه شد؟
موسی(ع) پاسخ این مطلب را به علم الهی که تنها خاص اوست محول کرد و گفت:
- آگاهی مربوط به آن‌ها نزد پروردگار در کتابی ثبت است (لوح محفوظ)، پرودرگار من هرگز گمراه نمی‌شود و فراموش نمی‌کند و... . (اقتباس از سوره طه، آیات ۴۸-۵۴)
فرعون دید این عمل موسی(ع) (دعوت به رسالت و استدلال های او) عظمت و شوکت او را تضعیف کرده و از قدرت او می‌کاهد، لذا به وزیرش هامان دستور داد قصر و برجی بسیار بلند برای من بساز تا بر بالای آن روم و خبر از خدای موسی(ع) بگیرم. من تصور می‌کنم موسی(ع) دروغ می‌گوید و ... . (اقتباس از سوره غافر، آیات ۳۶-۳۷)
بنا بر روایتی هامان دستور داد در زمین بسیار وسیعی، به ساختن کاخ و برجی بلند مشغول شدند. پنجاه هزار بنا و معمار مشغول کار گشتند و ده ها هزار کارگر شبانه روز به کار خود ادامه دادند. پس از پایان کار ساختمان، فرعون بر بالای برج رفت، نگاهی به آسمان کرد و تیری به کمان گذاشت و به آسمان پرتاب کرد. تیر بر اثر اصابت به پرنده (یا طبق نقشه قبلی خودش) خون آلود برگشت. فرعون پایین آمد و به مردم گفت: بروید خیالتان راحت باشد خدای موسی را کشتم. به فرمان الهی جبرئیل به سوی آن برج آمد و پر خود را به برج زد و او سه قسمت شد و هر قسمتی به جایی سقوط کرد. (تفسیر نمونه: ج ۱۶،‌ص ۸۷ – تفسیر رازی: ج ۸، ص ۴۶۲ – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۱۵۱).
چون بحث و مناقشه میان فرعون و موسی(ع) درباره رسالت الهی او بالا گرفت، فرعون از موسی(ع) دلیلی، شاهد بر صدق گفتارش خواست.

03-12-2015-12-01-40-ب

موسی(ع) گفت:
- حتی اگر نشانه آشکاری برای رسالتم برایت بیاورم نمی‌پذیری؟
فرعون گفت:
- اگر راست می‌گویی آن را بیاور!
در این هنگام موسی(ع) عصای خود را به زمین انداخت، ناگهان دیدند که آن عصا به صورت ماری بزرگ آشکار شد. سپس موسی(ع) دستش را در جیب خود فرو برد و بیرون آورد، همه حاضران دیدند دست او سفید و درخشنده گردید.
با توجه به عبارات قرآن ظاهرا عصا این قابلیت را داشته که در هر بار (بنا به شرایط) به یک نوع مار تبدیل شود. شاید علت این موضوع هم مبارزه با سحر نامیدن معجزه باشد، زیرا سحر همواره نتیجه ای ثابت دارد اما معجزه اینگونه نیست و بنا به مشیت الهی تغییر می کند. در اینجا فرعون جنگ روانی دیگری را آغاز نمود و آن معرفی معجزه به عنوان سحر بود.
فرعون به اطرفیان گفت:
- این موسی (ع) جادوگر آگاه و ماهری است! او می‌خواهد شما را از سرزمینتان با سحرش بیرون کند، شما چه نظر می‌دهید؟‌
اطرافیان گفتند:
- موسی(ع) و برادرش هارون را مهلت بده و مأمورانی را در تمام شهر بسیج کن تا به جستجوی جادوگران بپردازند و هر جادوگر آگاه و زبردستی دیدند نزد تو بیاورند.
فرعون، مأموران را به گوشه و کنار مصر اعزام کرد تا جادوگران را نزد او آورند. مأموران وی تعداد زیادی از جادوگران را آوردند، ساحران به فرعون گفتند:
- در صورتی که در جادوگری بر موسی(ع) پیروز شوند از او پاداش گرانبهایی می‌خواهند. فرعون نیز پذیرفت و به آنان وعده داد که در پیشگاه وی از مقامی بس والا برخوردار خواهند شد.
روز موعود دیدار جادوگران با موسی(ع) فرا رسید و جماعت انبوهی به صحنه نمایش آمدند. فرعون و اطرافیان در جایگاه مخصوص قرار گرفتند. در این هنگام ساحران با غرور خاصی به موسی(ع) گفتند:
- آیا اول تو عصای خود را می‌افکنی یا ما بساط و وسایل جادویی خویش را بیندازیم.
موسی(ع) با خونسردی مخصوصی پاسخ داد:
- شما کار خود را آغاز کنید.
ساحران‌، طناب ها و ریسمان‌ها و عصاهای خود را به میدان افکندند و با چشم بندی مخصوصی، سحر عظیمی را نشان دادند. صحنه ای که جادوگران بوجود آوردند بسیار وسیع و هولناک بود و به قدری به پیروزی خود مغرور بودند که گفتند:
به عزت فرعون قطعاً ما پیروزیم. (سوره اعراف، آیه ۱۱۶- سوره شعرا، آیه ۴۴.)
وسایلی که ساحران به میدان افکندند، به صورت مارهای بسیار بزرگ و گوناگونی درآمدند و بعضی سوار بر بعضی دیگر می‌شدند و خلاصه غوغا و محشری بر پا شده بود. ساحران که هم تعدادشان بسیار بود (حدود 20000 نفر) و هم در فن چشم بندی و شعبده بازی آگاهی زیادی داشتند، با اعمال خود توانستند چشمان همه تماشاچیان را سحر کرده و همه را مجذوب و شیفته خود کنند.
موسی(ع) که تک و تنها همراه برادرش هارون(ع) بود، ترس خفیفی در دلش بوجود آمد، که نکند طاغوت‌های گمراه پیروز شوند. در این هنگام خداوند به موسی(ع) وحی کرد:
- نترس! قطعاً برتری و پیروزی با توست. عصایی که در دست داری بیانداز، که تمام آنچه را ساحران ساخته‌اند می‌بلعد.
موسی(ع) عصای خود را افکند و آن عصا به اژدهای عظیمی تبدیل شد و به جان مارها و اژدهاهای مصنوعی ساحران افتاد و همه را بلعید. تماشاچیان آن‌چنان و وحشت زده شده بودند که پا به فرار گذاشتند. جمعیت بسیاری در زیر دست و پای فرار کنندگان ماندند و کشته شدند. فرعون و هواداران او مات و مبهوت شدند و جادوگران دانستند کاری را که موسی(ع) انجام داده از نوع سحر نیست.
چون اگر سحر بود وسایل آن‌ها را نمی‌بلعید و نابود نمی‌کرد، بلکه آن قدرت الهی است که چنین کرده است.
از این رو ساحران به خاک افتاده و خدا را سجده کردند و گفتند:
- ما به پروردگار جهانیان، پروردگار موسی و هارون (ع) ایمان آوردیم.
فرعون برای اینکه بر شکست خود پوشش نهد، به جادوگران گفت:
- موسی(ع) بزرگ و استاد شما بود و او به شما جادوگری آموخت و به همین دلیل بر شما پیروز شد. بزودی پی خواهید برد که دست و پاهای شما را بر عکس یکدیگر (پای راست و دست چپ) قطع می‌کنم و همه شما را به دار می‌آویزم.

03-12-2015-12-00-53-ب

جادوگران ایمان آورده گفتند:
- مهم نیست، هر کار از دستت ساخته است بکن. ما به سوی پروردگارمان باز می‌گردیم! ما امیدواریم پروردگارمان خطاهای ما را ببخشد، که ما نخستین ایمان آورندگان بودیم. (قتباس از سوره های اعراف، آیات ۱۰۶-۱۲۶ – طه،‌آیات ۷۰-۷۴ – شعراء، آیات ۳۰-۵۱ – بحارالانوار: ج ۱۳، ص ۱۴۸ به بعد – تفسیر نمونه: ج ۱۵، ص ۲۰۸ به بعد – تفسیر مجمع البیان: ج ۴، ص ۴۶۴ و ج ۶، ص ۳۰۷ به بعد.)
گفته شده فرعون، آسيه همسر خود را نيز كه پس از ساحران به موسى ايمان آورد به همين شکل شكنجه کرد و فرمان داد او را در آفتاب بخوابانند و دست و پايش را به زمين بكوبند و سنگ بسيار سنگين و سختى را روى سينه اش بگذارند و به همان وضع رهايش كنند تا جان دهد.
پس از ماجرای پیروزی موسی (ع) بر جادوگران، گروه‌های زیادی از بنی اسرائیل و دیگران به وی ایمان آوردند و موسی(ع) طرفداران زیادی پیدا کرد و از آن پس بین بنی اسرائیل و قبطیان همواره درگیری و کشمکش بود.
سران قوم، فرعون را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند که چرا موسی (ع) و پیروان او را رها و آزاد گذاشته تا خدای یگانه را بپرستند و دست از پرستش فرعون و خدایانش بردارند و این کار به نظر آنان، فساد در زمین بود.
فرعون آنان را مطمئن ساخت و با این وعده به آنان گفت:
"پسران آنان را می‌کشیم و زنانشان را برای بردگی زنده نگاه خواهیم داشت."
سپس به عملی کردن تهدید پلید خود پرداخت.
طبیعی بود که بنی اسرائیل از ظلم و ستمی که بر آن‌ها رفته بود، نزد موسی (ع) شکایت ببرند و آن حضرت، آنان را بر گرفتاری بوجود آمده و کمک گرفتن از خدا برای تحمل آن به صبر سفارش کرد و فرمود:
"از خدا یاری بجویید و شکیباییی کنید و... (اقتباس از سوره اعراف، آیات ۱۲۷-۱۲۹.)"
فرعون با به کار بستن تمام توان خود برای جلوگیری از فعالیت موسی (ع) و طرفدارانش، باز موفق نشد و از مقاومت و ایستادگی در برابر وی ناتوان گردید. لذا با قوم خود، نقشه کشتن موسی (ع) را کشید تا از دعوتش و به گمان آن‌ها از فساد او رهایی یابند.
فرعون گفت: "مرا واگذارید تا موسی را به قتل برسانم. بیم آن دارم که آیین شما را تغییر و تبدیل دهد و یا در سرزمین ایجاد فساد نماید." در حالی که برای عملی کردن نقشه کشتن او، به تبادل نظر می پرداختند، مردی مؤمن از آل فرعون که ایمان خویش را نهان می‌داشت، به گونه‌ای پسندیده و بی پروا به دفاع از موسی (ع) پرداخت و به آنان گفت:
"شایسته نیست مردی را که می‌گوید پروردگار من خداست، بکشید. به ویژه که او معجزاتی دال بر صدق گفتارش برای شما آورده و... (اقتباس از سوره مؤمن، آیات ۲۶-۴۵)"
موسی (ع) همواره فرعونیان را به سوی خدا دعوت می‌کرد، ولی دعوت و پند و اندرز وی سودی نبخشید، بلکه آنان بر سرکشی و طغیان خود و آزار و شکنجه مؤمنان می‌افزودند. موسی (ع) در برابر این وضعیت در پیشگاه پروردگار خویش عرضه داشت:
"خدایا! تو به فرعون و سران قوم او زرق و برق دنیوی و اموال و دارایی و لباس گرانبها و کاخ‌ها و بستان‌ها و قدرت و حاکمیت بخشیدی، ولی آن‌ها در برابر این نعمت‌ها عناد و کفر ورزیده و مردم را از ایمان آوردن به تو باز داشتند. بار خدایا! اموال آن‌ها را نابود ساز و بر قساوت و عناد و کنیه آن‌ها بیفزا، زیرا آنان تا زمانی که با چشم خود نبینند گرفتار عذاب دردناک تو شده‌اند، توفیق ایمان آوردن نخواهند یافت."
خداوند به موسی و هارون (ع) فرمود:
"دعای شما را مستجاب کردم، بنابر این هر دو ثابت قدم باشید... (اقتباس از سوره یونس، آیات ۸۸-۸۹.)"
خداوند دعای موسی (ع) را مستجاب گرداند و فرعون و قوم او را به خشکسالی و قحطی و کاهش محصولات کشاورزی و درختان میوه کیفر داد تا شدید به ضعف و ناتوانی خود و عاجز بودن پادشاه و خدایشان فرعون در برابر قدرت الهی پی ببرند و پند عبرت گیرند، ولی سرشت آنان پند پذیر نبوده و درس نگرفتند و غرق در تباهی بودند.
آن ها از اعتقاد به نشانه‌ها و آیات روشنی که دلالت بر رسالت موسی (ع) داشت روگردان بودند. از این رو به تبهکاری‌های خود ادامه دادند.
در این هنگام بود که انواع بلاها و ناگواری‌ها بر آنان فرود آمد. از جمله:
ـ طوفان، که املاک و کشتزارهای آنان را درنوردید.
ـ ملخ، کشتزارهای آنان را نابود کرد.
ـ آفتی به وجود می آمد که میوه‌ها را تباه می‌کرد و انسان و حیوان را اذیت و آزار می‌رساند و نیز به وجود انبوه قورباغه کیفر شدند که همه جا را پر کرده بود و زندگی را به کام آن‌ها تلخ و لذت را از آنان سلب کردند. همان گونه که آفتی دیگر برای آنان فرستاده از بینی و دهان آنان خون جاری می‌شد (خون دماغ) و آب آشامیدنی آنان را آلوده می‌ساخت. (اقتباس از سوره اعراف، آیات ۱۳۰-۱۳۳.)
با این که بلاهای گوناگون و پیاپی بر آن‌ها وارد می شد و تلفات و خسارات زیادی دیده بودند، ولی در عین حال عبرت نگرفتند و باز هم به سرکشی پرداخته و انسان هایی گناهکار بودند.
هر بار که بلا می‌آمد، فرعونیان دست به دامن موسی (ع) می‌شدند تا از خدا بخواهد که بلا بر طرف گردد و قول می‌دادند که در صورت رفع بلا، ایمان بیاورند. چندین بار بر اثر دعای موسی (ع) بلا برطرف شد، ولی آن‌ها پیمان شکنی کردند و به کفر خود ادامه دادند. (اقتباس از سوره اعراف، ۱۳۴-۱۳۵)
اما در مورد این که چرا موسی (ع) اجازه نمی داد که مار کار فرعون را یکسره کند، باید گفت که حضرت موسی (ع) دو مأموریت مهم داشتند: 1- دعوت فرعون به یکتاپرستی 2- نجات بنی اسرائیل. اگر مار (عذاب الهی) به یکباره فرعون را نابود می کرد، در آن صورت دیگر نیروهایی که بسیار ناکارمد بودند، نمی توانستند برای وی کارایی داشته باشند، لذا وی با نشان دادن آیات متعدد از فرعون مهلت می گرفت تا با استفاده از توان و امکانات او مردم بنی اسرائیل را برای ترک مصر مهیا سازد و از ترس به سیم آخر نزده و بنی اسرائیل را نابود نکند.
حضرت موسی (ع) در اولین اقدام برای آن ها قبله ای مشخص نمود و کم کم آن ها را سازماندهی کرد و این کار 30 سال به طول انجامید.
پس از گذشت 30 سال، سرانجام فرعون تصمیم می گیرد تا بنی اسرائیل را نابود کند. سرانجام از ناحیه خداوند به موسی (ع) وحی شد که از مصر بیرون رود.
موسی (ع) و پیروانش شبانه از مصر به سوی فلسطین حرکت کردند. فرعون تا از این موضوع با خبر شد، مأموران خود را به اطراف فرستاد تا مردم را به اجبار گرد آورده و سپاه بزرگی را تدارک ببیند و بنی اسرائیل را تعقیب کنند تا قبل از اینکه به فلسطین فرار کنند، به آن‌ها دست یابند.
فرعون و سپاهیانش از شهر بیرون رفته و به تعقیب موسی (ع) و بنی اسرائیل پرداختند. بنی اسرائیل به ساحل دریای سرخ و کانال سوئز رسیدند و از آنجا نتوانستند عبور کنند. لشگر تا دندان مسلح و بی‌کران فرعون همچنان به پیش می‌آمد. شیون و غوغای بنی اسرائیل به آسمان رفت و نزدیک بود از شدت ترس، جانشان از کالبدشان پرواز کند.
در آن میان یاران موسی (ع) به وی گفتند:
"ای موسی! فرعونیان به ما رسیدند و ما توانایی مقابله و مقاومت در برابر آنان نداریم. اینک پیش روی ما دریا و پشت سرمان لشگر دشمن است. چه باید بکنیم؟"
موسی (ع) به آنان فرمود:
"بیمناک نباشید. پروردگارم با من است و مرا به راه نجات رهنمون خواهد شد."
در این بحران شدید، خداوند با لطف خاص خود به موسی (ع) وحی کرد:
"عصای خود را به دریا بزن."

04

موسی (ع) به فرمان خدا عصا را به دریا زد. آب دریا شکافته شد و زمین درون دریا آشکار گشت. موسی (ع) و بنی اسرائیل از همان راه حرکت نموده و از طرف دیگر به سلامت خارج شدند. فرعون و لشگریانش فرا رسیدند و از همان راهی که در میان دریا پیدا شده بود، بنی اسرائیل را تعقیب کردند. غرور آن چنان بر فرعون چیره شده بود که به سپاه خود رو کرد و گفت:
"تماشا کنید که چگونه به فرمان من دریا شکافته شد و راه داد تا بردگان فراری خود را تعقیب کنم."
وقتی که تا آخرین نفر از لشگر فرعون وارد دریا شد، ناگهان به فرمان خدا‌ آب‌ها از هر سو به هم پیوستند و همه فرعونیان را به کام مرگ فرو بردند. (اقتباس از سوره‌های شعراء، آیات ۵۲-۶۷ – دخان، آیات ۲۳-۳۱.)
در همان لحظه که فرعون خود را در خطر شدید مرگ می‌دید، غرورش فرو ریخت و درک کرد که همه عمرش پوچ بوده و اشتباه کرده است. با چشمی گریان به خدای جهان متوجه شد و گفت:
"اینک من ایمان آوردم. خدایی جز آن که بنی اسرائیل به او ایمان آورده‌اند، وجود ندارد و من هم تسلیم امر او هستم."
به او خطاب شد:
"اکنون ایمان می‌آوری! در حالی که یک عمر کافر و نافرمان تبهکار بوده‌ای؟ ما امروز بدنت را پس از غرق شدن به ساحل نجات می‌افکنیم تا برای بازماندگانت درس عبرت باشد. (اقتباس از سوره یونس، آیات ۹۰-۹۲.)"
این بود سرانجام فرعون در دنیا، ولی قرآن عذاب‌هایی که خداوند در آخرت برای آن‌ها تدارک دیده را بیان فرموده تا برای هر فرد مؤمنی درسی آموزنده باشد. (سوره مؤمن، آیات ۴۵-۴۶.)
پس از آن‌که موسی (ع) و یارانش از دریا عبور کرده و نجات یافتند و از آن سوی دریا به سوی بیت المقدس (فلسطین) در حرکت بودند، در مسیر قومی را دیدند که با خضوع خاصی اطراف بت‌های خود را گرفته و آن‌ها را می‌پرستند.
افراد جاهل و بی‌خرد از بنی اسرائیل، تحت تأثیر آن منظره بت پرستی قرار گرفته و به موسی (ع) گفتند:
"برای ما نیز معبودی قرار بده، همانگونه که آن‌ها (بت پرستان) معبودانی دارند.
موسی (ع) به سرزنش آنان پرداخت و فرمود:
"شما انسانی‌هایی جاهل و نادان هستید. این بت پرستان را بنگرید، سرانجام کارشان هلاکت است و آنچه انجام می‌دهند باطل و بیهوده است. آیا جز خدای یکتا معبودی برای شما بطلبم. (اقتباس از سوره اعراف، آیات ۱۳۸-۱۴۰)"
بنی اسرائیل در طی مسیر خود به سوی بیت المقدس (فلسطین) به ساحل شرقی کانال سوئز رسیدند و در بیابان خشک و سوزان گرفتار عطش و تشنگی خطرناکی شدند. آن ها از موسی (ع) تقاضای آب کردند.
خداوند به موسی (ع) دستور داد تا عصای خود را به سنگ بزرگی که همراه داشتند، بکوبد. وقتی موسی (ع) عصا را به سنگ زد، دوازده چشمه آب (به تعداد قبایل بنی اسرائیل که دوازده قبیله بودند) از آن جوشید و هر قبیله‌ای از چشمه‌ای آب نوشید.
سپس، زمانی که به صحرای شبهه جزیره سینا رسیدند، با گرمای شدید هوا روبرو شده و چون محل و سایه ای برای پناه گرفتن وجود نداشت، به موسی (ع) شکایت کردند که گرما جان ما را به لب رسانه است. از خدا بخواه که ما را از این وضعیت برهاند.
موسی (ع) به پیشگاه خدا التجاء نمود و خداوند قطعه‌ای ابر فرستاد تا آن‌ها را از گرمای خورشید حفظ کند. در ادامه مسیر، زمانی که زاد و توشه آن‌ها رو به پایان رفت، یک بار یگر موسی (ع) از خداوند برای آن ها غذا خواست و خدای متعال برای آن‌ها «مَن و سَلْوی» فرستاد. (اعراف آیه ۱۶۰)
درباره "مَن و سَلْوی" این دو غذای مطبوع و مفید که خداوند به بنی اسرائیل در آن بیابان ارزانی داشت، تفسیرهای گوناگونی وجود دارند. بعید نیست که "مَن" یک نوع عسل طبیعی بوده که در دل‌ کوه‌های مجاور وجود داشته و یا شیره‌های مخصوص نباتی بوده که در درختانی که در گوشه و کنار آن بیابان می‌روییده و "سَلْوی" هم یک نوع پرنده حلال گوشت شبیه به کبوتر بوده است. (تفسیر نمونه:‌ج ۶، ص ۴۱۲).
اما با این وجود، قوم بنی اسرائیل به این نعمت الهی قانع نگشتند و از موسی (ع) غذاهای گوناگون را طلب کردند. آن حضرت نیز خطاب به آن‌ها فرمود:
"شما نعمت آسمانی را با چیزهای بی‌ارزش عوض کردید. حال برای به دست آوردن آن از صحرای سینا خارج شده و به یکی از شهرها بروید تا خواسته‌های خویشتن را به دست آورید. (سوره بقره، آیه ۶۱).
خداوند به موسی (ع) دستور داد تا بنی اسرائیل را به سرزمین مقدس فلسطین برده و در آنجا اسکان دهد. قبل از آن که موسی (ع) از قوم بخواهد که وارد سرزمین مقدس شوند، چند نفری را فرستاد تا از وضعیت آن منطقه کسب خبر کنند. وقتی آن‌ها برگشتند، به وی اطلاع دادند که مردم آن دیار افرادی نیرومند و بلند قامت بوده و گردنکش و ظالمند و شهرهای آنجا بسیار مستحکم است.
بنی اسرائیل از این سخنان بیمناک شده و دستور موسی (ع) را برای ورود به شهر فلسطین اجرا نکردند و به او گفتند:
"در این سرزمین افرادی توانمند و ستمکار وجود دارند که ما تحمل برابری با آن‌ها را نداریم و تا زمانی که آن‌ها در آن سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن جا نخواهیم شد."
دو نفر از بنی اسرائیل که خداوند به آن‌ها تقوی عنایت کرده بود، به پا خاسته و به قوم خود گفتند:
"شما از دروازه شهر وارد شوید. هنگامی که وارد شدید، بیم و ترس به دل آن‌ها راه یافته و شما بر آنان پیروز خواهید گشت و اگر واقعاً به خدا ایمان دارید، بر او توکل کنید. (درباره این که این دو نفر چه کسانی بوده‌اند غالب مفسران نوشته‌اند که آن‌ها "یوشع بن نون" و "کالب بن یوفنا" بوده‌اند که از نقبای دوازده گانه بنی اسرائیل محسوب می‌شدند، (تفسیر نمونه: ج ۴، ص ۳۴۰).
آن‌ها در پاسخ موسی (ع) گفتند:
"تا زمانی که آنان در آن سرزمین هستند، هرگز وارد آنجا نخواهیم شد. تو و پروردگارت بروید و با آن‌ها بجنگید و ما همین جا می‌نشینیم."
موسی (ع) عرضه داشت:
"خدایا من جز بر خودم و برادرم تسلط ندارم. تو میان ما و این مردم فاسق جدایی بینداز."
خداوند فرمود:
"چون مخالفت کردند، از هم اکنون سرزمین مقدس فلسطین را بر آنان حرام کردم و چهل سال سرگردان در بیابان و صحرای سینا باید بمانند. بنابراین تو بر این قوم فاسق تأسف و غم مخور. (اقتباس از سوره‌های مائده، آیات ۲۰-۲۶ – اعراف، آیه ۶۱)."
بنی اسرائیل چهل سال در آن بیابان (تیه) ماندند تا آنکه خداوند توبه آن‌ها را پذیرفت.
واژه "تیه" به معنای بیابانی كه بنی‌اسرائیل در آن سرگردان شدند، در قرآن نیامده، بلكه از تعبیر «یَتیهونَ فِی الاَرض» گرفته شده است. (مائده- 26)
مورخان مسلمان و مفسران شیعه و سنی، به تبع مفسران نخستین، سایه افكندن ابر بر سر بنی‌اسرائیل، نزول مَنّ و سلوی و پیدایش چشمه‌های دوازده‌گانه از سنگ برای آنان و همچنین مرگ موسی و هارون (ع) را در بیابان یاد شده دانسته‌اند.
بنی اسرائیل به دلیل نافرمانی از امر خدا به نفرین حضرت موسی (ع) دچار شدند و چهل سال از ورود به سرزمین مقدس و سكونت در آن محروم و به عنوان عذاب در بیابان‌ها سرگردان شدند.
از گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل به مدت چهل روز و نفرین بلعم باعورا نیز به عنوان سبب گرفتاری در تیه یاد شده است. بنا بر دیدگاه نخست، بنی‌اسرائیل در برابر هر روز گوساله‌پرستی، به كیفر یك سال سرگردانی در تیه دچار شدند. این دو دیدگاه، با آیات مربوط و دیدگاه اكثر قریب به اتفاق مفسران سازگار نیست. قرآن كریم به صراحت نافرمانی بنی‌اسرائیل را سبب محرومیت آنان معرفی می‌كند.
موسی (ع) تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیم (ع) بود و همان را برای بنی اسرائیل تبلیغ می‌کرد، اما بعد از هلاکت فرعون، قوم موسی (ع) در انتظار برنامه جدید و کتاب آسمانی بودند تا به آن عمل کنند.
موسی (ع) از پروردگار خود کتاب را درخواست کرد و خدای سبحان به او دستور داد تا به دامنه کوه طور رود و در آنجا 30 روزه بگیرد و خدای خویش را عبادت کند.
موسی (ع) قبل از آن‌که برای مناجات خدا بیرون رود، به قوم خود گفت:
"برادرم هارون را در میان شما می‌گذارم و برای سی روز از میان شما غیبت می‌کنم و به کوه طور می‌روم تا احکام شریعت (و الواح تورات) را برای شما بیاورم."
اما بنی اسرائیل با بی اعتمادی از موسی (ع) خواستند تا عده ای از بزرگان قوم را نیز همراه خود ببرد تا آن ها صحت گفتار وی را تأیید کنند! موسی (ع) به فرمان خدا، خواسته بنی اسرائیل را اجابت نمود و به همراه هفتاد تن از بزرگان قوم عازم کوه طور شد و به فرمان خدا سی روز در آنجا ماندند و به مناجات و عبادت پرداختند. وقتی سی روز به پایان رسید، خدا به او فرمان داد برای کامل شدن عبادتشان ده روز دیگر روزه بگیرند و مجموع آن چهل روز گردد.
پس از کامل شدن چهل روز، خداوند با گفتار ازلی خویش با موسی (ع) سخن گفت و بدین وسیله وی به مقامی رسید که به واسطه آن بر انسان‌ها امتیاز یافت. در این هنگام، بزرگان قوم از موسی (ع) خواستند که خدا را به آن ها نشان دهد!
خداوند در پاسخ به خواسته آن ها فرمود:
"هرگز مرا نخواهید دید."
و برای این‌که به آن ها بفهماند خواسته بزرگی را طلبیده اند که حتی کوه‌ها هم تحمل پذیرش آن‌ را ندارند، فرمود:
"من به کوه که سخت‌تر از شماست، تجلی خواهم نمود. اگر کوه در جای خود قرار گرفت و دیدن و هیبت مرا تحمل کرد، شما هم می‌توانید مرا ببینید و اگر تحمل نکرد، شما هم نخواهید دید."
آن گاه که پروردگار بر کوه تجلی نمود، آن را متلاشی کرده و با زمین یکسان ساخت. همراهان موسی (ع) از شدت بیم و ترس از صحنه‌ای که دیده بودند، مردند و موسی (ع) از هوش رفت.
وقتی که به هوش آمد، عرض کرد:
"پروردگارا! تو منزه هستی. من به سوی تو باز می‌گردم و توبه می‌کنم. من نخستین کسی هستم که در زمان خودم به بزرگی و عظمت تو ایمان می‌آورم."
خداوند به معجزه ای همراهان موسی (ع) را دوباره زنده نمود و بدین سان حجت را بر بنی اسرائیل تمام کرد.
سرانجام در آن میعادگاه بزرگ، خداوند شرایع و قوانین آیین خود (تورات) را بر موسی نازل کرد. نخست به او فرمود:
"ای موسی! من تو را بر مردم برگزیدم و رسالات خود را به تو دادم و تو را به موهبت سخن گفتن با خودم نائل کردم. اکنون که چنین است، آنچه را به تو دستور داده‌ام، بگیر و در برابر این همه موهبت از شکرگزاران باش. برای مردم در تورات از هر موضوعی اندرزی نوشتیم و از هر چیز بیانی کردیم، پس آن را با جدیت بگیر و به قومت دستور بده که به مطالب و دستورات آن‌ها بهتر عمل کنند و آنان که به مخالفت برمی‌خیزند، کیفرشان دوزخ است. ما به زودی جایگاه و مقام فاسقان را به شما نشان خواهیم داد. (اقتباس از سوره اعراف، آیات ۱۴۲-۱۴۵ – حیوه القلوب: ج ۱، ص ۲۵۲ به بعد)."
به این ترتیب موسی (ع) در میعادگاه طور، شرایع و قوانین آیین خود را به صورت صفحه‌هایی از تورات از خداوند دریافت نمود و به سوی قوم خود بازگشت تا آن‌ها را در پرتوی این کتاب آسمانی و قانون اساسی، هدایت کند و به سوی تکامل برساند.


آخرالزمان دينی در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
تمام انواع آخرالزمان ها در ذيل آن چه در اديان آمده قرار مي گيرد؛ اما اين گروه علاوه بر آن، ويژگي ديگري دارد، که به طور خاص مي توان آن ها را آخرالزمان ديني ناميد. عامل وقوع حادثه ي آخرالزمان در اين فيلم ها از مسائلي است که در حوزه ي دين قابل بحث و بررسي است.
عموم فيلم هاي اين گروه يکي از دو عامل عذاب الهي يا تسخير شيطان را به نمايش مي گذارد. دسته ي اول از اين فيلم ها بيش تر شبيه وقوع قيامت است، نه آخرالزمان؛ اما همان گونه که پيش تر آمد، در صورت وجود قراين ديگر در فيلم مي توان آن را منطبق بر آخرالزمان دانست.
فيلم « لژيون » نمونه اي براي اين گروه است. در اين فيلم، خدا از انسان ها و گناه هاي گسترده ي آنان خسته شده و مي خواهد عذاب بفرستد. اين عذاب براي نابودي همه ي انسان ها در جهان است که به دو صورت نازل مي شود:
صورت اول، حشره هاي بسيار پرشماري است که در تمام دنيا گسترده مي شود و همه ي آدميان را مي کشند. صورت دوم عذاب، فرستادن فرشتگان براي کشتار انسان ها است که از آن ها در فيلم به « سگ هاي بهشت » تعبير مي شود. يکي از شخصيت هاي اصلي که فردي مذهبي است، ابتدا اين مطلب را باور نمي کند و فرشتگان را عامل خير مي داند؛ ولي فرشته ي متمردي که به کمک انسان ها آمده، به او مي گويد: « شما بسياري از حقايق را نمي دانيد ». اين جمله اگرچه کلامي ساده به نظر مي رسد، اما سخني براي تشکيک در بسياري از اعتقادات مبتني بر دين است. فرشتگان روي زمين مي آيند و انسان هاي زيادي را تسخير و به زامبي تبديل مي کنند تا در مأموريت اصلي يعني کشتن منجي استفاده کنند.
در فيلم « هفتمين نشانه » (1) گناه و تبعيت نکردن از حضرت مسيح عليه السلام عامل نابودي بشر در آخرالزمان شمرده مي شود. به دليل فساد و گناه هاي انساني، عذاب الهي در قالب سيل و طاعون بر انسان ها نازل مي شود و پايان دنيا را رقم مي زند.
در فيلم « مِه » (2) که دو نسخه از آن ساخته شده، مسئولان يک شهر، گروهي از جذامي ها را در يک کشتي مي سوزانند و به آنان ظلم روا مي دارند. پس از مدتي عذاب و مجازات، اين عمل به شکلي هولناک بروز مي کند. ارواح انسان هاي کشته شده همراه مه غليظي که تمام شهر را فرا مي گيرد، به شهر حمله مي کنند و همه ي انسان ها را مي کشند.
دسته ي دوم از اين فيلم ها مربوط به « شيطان » است که معمولاً چنين نگرشي در کتاب مقدس و به ويژه مکاشفات يوحنا ريشه دارد. شيطان بر پايه ي آموزه هاي کتاب مقدس مدتي است که در غل و زنجير و در جايگاه دوزخي خود قرار دارد؛ اما روزي برخواهد خاست.
در مکاشفات اين گونه آمده است: « و ديدم فرشته را که از آسمان نازل مي شود و کليدِ هاويه را دارد و زنجيري بزرگ بر دست وي است و اژدها يعني مار قديمي را که ابليس و شيطان است، گرفتار کرده او را تا مدت هزار سال دربند نهاد و او را به هاويه انداخت و در را بر او بست و مُهر کرد تا امت ما را ديگر گمراه نکند. تا مدت هزار سال به انجام رسد و بعد از آن مي بايد اندکي خلاصي يابد ... و چون هزار سال به انجام رسد، شيطان از زندان خود خلاصي خواهد يافت ». (3)
عهد جديد شيطان را موجودي مهيب ياد مي کند که « وحش » نام دارد و روزي براي تسلط بر انسان ها ظهور مي کند. عدد و نشان او عدد 666 است که با همين معناي شيطاني در فيلم ها نيز به کار مي رود.
در وصف شيطان چنين مي خوانيم:
« ديدم وحشي از دريا بالا مي آيد که ده شاخ و هفت سر دارد و بر شاخ هايش ده افسر و بر سرهايش نام هاي کفرآميز است و آن وحش را ديدم مانند پلنگ بود و پاهايش مثل پاي خرس و دهانش مثل دهان شير و اژدها قوت خويش و تخت خود و قوت عظيمي به وي داد.

... و ديدم وحش ديگري را که از زمين بالا مي آيد و دو شاخ، مثل شاخ هاي بره داشت و مانند اژدها تکلم مي کرد و با تمام قدرت وحش نخست در حضور وي عمل مي کند و زمين و سکنه ي آن را بر اين وا مي دارد که وحش نخست را که از زخم مهلک شفا يافت بپرستند و معجزات عظيم به عمل مي آورد تا آتش را نيز از آسمان و حضور مردم به زمين فرود آورد و ساکنان زمين را گمراه مي کند به آن معجزاتي که به وي داده شده که آن ها را در حضور وحش بنمايد و به ساکنان زمين مي گويد که صورتي از آن وحش که بعد از خوردن زخم شمشير زيست نمود بسازند و به وي داده شده که آن صورت وحش را روح بخشد تا که صورت وحش سخن گويد و چنان کند که هر که صورت وحش را پرستش نکند، کشته مي گردد، همه را از کبير و صغير و دولتمند و فقير و غلام و آزاد بر اين وا مي دارد که بر دست راست يا بر پيشاني خود نشاني گذارند و اين که هيچ کس خريد و فروش نتواند کرد، جز کسي که نشان يعني اسم يا عدد وحش داشته باشد، در اين حکمت است پس هر که فهم دارد عدد وحش را بشمارد؛ زيرا که عدد انسان است و عددش ششصد و شصت و شش است ». (4)

شيطان برخاسته از دوزخ در قالب انسان ها يا به شکل حيوان حلول مي کند و درصدد تشکيل حکومت شيطاني خويش است. در فيلم « کنستانتين » (5) پسر « لوسيفر » (6) با نام « مامون » قصد دارد پيش از اقدام پدر، حکومت شيطاني را در زمين ايجاد کند. او براي انجام اين کار به دوقلوها، کمک جبرئيل فرشته و « نيزه ي سرنوشت » (7) نياز دارد که تمام آن ها را تهيه مي کند. جالب است که جبرئيل نيز در اين کار به او ياري مي رساند.
نيزه ي سرنوشت يا نيزه ي مقدس، همان نيزه اي که بنابر عقيده ي مسيحيان، حضرت عيسي عليه السلام با آن به شهادت رسيده است. طبق نگرش مسيحيان، آن حضرت به علت مصلوب شدن شهيد نشد؛ بلکه سرباز رومي، او را با نيزه به شهادت رساند و همين نيزه، نيزه ي سرنوشت نام دارد. پيش تر هم گذشت که اين عقيده در نگاه قرآني از اساس باطل است؛ چرا که حضرت مسيح عليه السلام اصلاً مصلوب نشد تا اين که به شهادت برسد؛ بلکه فرد مشابهي به جاي ايشان دستگير شد.
در مجموعه فيلم هاي « طالع نحس » (8) که تاکنون پنج قسمت از آن اکران شده، پسر شيطان در قالب نوزادي پا به عرصه ي وجود مي گذارد اين کودک در بيمارستان به نحوي جا به جا مي شود و در خانه ي يک سياست مدار، بزرگ مي شود. در کودکي و نوجواني اش تمام دشمنان او و کساني که از رازش باخبرند، به نحوي مرموز کشته مي شوند و در نهايت، وي راه پدر ناتني اش را دنبال و سياست مدار مي شود تا بتواند از اين طريق به مقاصدش در تشکيل حکومت جهاني شيطاني دست يابد.
در سه گانه ي « ارباب حلقه ها » (9) و دو انيميشن « ارباب حلقه ها » و « بازگشت پادشاه » (10) که همگي اقتباسي از رمان مشهور « جي. آر. آر. تالکين » (11) هستند، شيطان که به شکل چشمي بزرگ بر روي يک برج است، با استفاد از جادوگر پليد و نيروهاي شيطاني، جنگ بزرگي را عليه انسان ها و ديگر موجودات در سرزمين هاي فيلم آغاز مي کند. هدف او نابودي تمام موجودات و تشکيل حکومتي جديد است.
در مجموعه فيلم هاي « ارباب آرزو » (12) که تاکنون چهار قسمت از آن اکران شده، شيطان در قالب يک جن شرور در ايران باستان ظهور مي کند. اين جن، آرزوي افراد را به بدترين شکل برآورده مي کند و اگر موفق شود سه آرزوي شخصي که او را احيا کرده برآورده سازد، قادر است که حکومت جهاني اش را آغاز کند. شر او از ايران باستان به امريکا در عصر حاضر مي رود و تا چندين قسمت داستان ادامه دارد.
در فيلم « رانندگي خشمگين » (13) شيطان در کالبد انساني درآمده که به دنبال ياوراني از انسان ها است. او مي خواهد حکومتي شيطاني در زمين برپا کند و اين کار را در قالب فرقه اي شبه مذهبي شبيه شيطان پرستان انجام مي دهد. در روز موعود قصد دارد با انجام مراسم قرباني يک نوزاد حکومتش را پايه ريزي و آغاز کند و جهان را براي طرفدارانش مهيا سازد.
در فيلم « مگيدو: رمز امگا 2 » (14) رهبر لشکر شري که عليه انسان ها در منطقه ي اورشليم قيام کرده، شيطان است که در کالبد انسان درآمده و آغازگر جنگ نهايي خير و شر است. او در بخشي از جنگ، نيروهاي اهريمني تمام جهان را فرا مي خواند و از آن ها کمک مي گيرد. در فيلم « سليمان کين » (15) هم شيطان با فرستادن نيروهاي خود به سراسر دنيا، انسان ها را به بردگان خود تبديل مي کند و قصد دارد از آن ها ارتشي بسازد و با جنگي بزرگ، زمين را به تسخير خود درآورد.
در فيلم « روح سوار » (16) پسر شيطان برخلاف نظر پدرش، قصد تسخير زمين را دارد و در اين راه از موجودات اهريمني شبه انسان کمک مي گيرد. در روز موعود، پسر شيطان با خواندن طلسمي ويژه، همه ي ارواح شرير را به درون خويش مي خواند تا از قدرت آن ها براي نابودي جهان کمک بگيرد.
در فيلم « فصل جادوگري » (17) شيطان که در قالب دختري جادوگر در قرون و زمان جنگ هاي صليبي ظاهر شده، قصد دارد به کمک فرستادگان کليسا به کتاب طلسم ها دست يابد که در مکاني مخفي شده است، تا با آن تاريکي را در تمام جهان گسترش دهد و بر انسان ها حکم براند. در فيلم « مهياي جهنم » (18) شيطان موجودي را در زمان جنگ هاي صليبي مي فرستد تا با دست يابي به عصاي قدرت پادشاه ريچارد بتواند کنترل جهان را به دست گيرد.
در فيلم « بچه ي رزماري » (19) نوزادي در سال 1966 م به دنيا مي آيد که فرزند شيطان است. اين سال، سال نخست و شروع دوره ي حکومت شيطان معرفي مي شود و بر اساس پيش گويي شيطان قصد دارد به واسطه ي اين کودک، جهان را تسخير کند. شيطان پرستان در جهت تولد بچه و حفظ او تا زمان بزرگ شدن تلاش مي کنند.
در فيلم « پايان دوران » (20) دختري متولد مي شود که شيطان در صورت داشتن بچه از او مي تواند زمين را تسخير کند؛ از اين رو در قالب مردي ظاهر مي شود و قصد ارتباط با اين زن را دارد. در طرف مقابل، کليسا و کشيشان درصدد نابودي اين زن و شکست شيطان هستند.
شيطان در فيلم « وکيل مدافع شيطان » (21) به عنوان يک سرمايه دار و صاحب شرکتي چند منظوره با کالبدي انساني ظاهر مي شود. او براي تشکيل نسل خود و برپايي حکومتش به دختر و پسري زنا زاده نياز دارد. به همين دليل با دختري مذهبي ارتباط برقرار کرده، پسري از او به دنيا مي آيد و دختري به همين شکل از فرد ديگري به دست مي آورد. وقتي اين دختر و پسر، بزرگ مي شوند، شيطان نقشه اش را شروع مي کند و پسر را که وکيل دادگستري است با فريب به همکاري مي خواند. شيطان در فيلم، خدا را قبول و او را دوست دارد؛ ولي دوران خدا را پايان يافته مي داند و در پي آغاز دوران شيطاني است.
در برخي فيلم ها عامل حادثه ي آخرالزماني نمادي از شيطان است؛ براي نمونه در مجموعه فيلم هاي « هري پاتر » جادوگر شر به نوعي همان شيطان محسوب مي شود که قصد برپايي حکومت جهاني براي خود دارد. هم چنين در فيلم « گردش شنل قرمزي » گرگ نمايي که عامل حادثه آخرالزماني است، در تمام فيلم، شيطان خوانده مي شود و نمي تواند داخل کليسا شود و بر روي کليساي شهر، عکس او در مقابل عکس حضرت عيسي عليه السلام کشيده شده است.
فيلم هاي اين دسته که شيطان را عامل آخرالزماني مي داند، نمونه هاي روشني براي تبيين مصداق دجال هستند. دجال در اين فيلم ها اساس شرارت يعني شيطان يا پسر او است که به دنبال تشکيل حکومتي شيطاني است. نکته ي قابل تأملي در اين جا مطرح است که اين فيلم ها براي شيطان و دار و دسته اش قدرتي بسيار بالا و شبيه خدا قائل هستند.
اين نگرش نوعي دوگانگي در الوهيت است؛ يعني دو الهه ي خير و شر، جهان را تدبير مي کنند که خدا در جانب خير و شيطان در جانب شر قرار دارد. چنين نگرشي فقط در انديشه هاي تحريف شده يافت مي شود و البته در برخي گروه هاي شيطان پرست نيز رواج دارد. (22) با اندکي تأمل مي توان فساد اين نگرش را دريافت؛ زيرا چگونه شيطاني که مخلوق خدا است، مي تواند با خالقش مبارزه و رويارويي کند؟!
در هر صورت دسيسه ي شيطان در آخرالزمان يکي از بلاياي دوران واپسين بشر است؛ اما به هيچ عنوان تشکيل حکومتي شيطاني امکان ندارد و محقق نخواهد شد. ممکن است در اين جا گفته شود، به اين علت که در هيچ کدام از اين فيلم ها چنين چيزي رخ نمي دهد و به سرانجام نمي رسد، نمي توان چنين اشکالي بر مضمون فيلم ها وارد کرد و فيلم ها در اين زمينه، مضمون صحيحي دارد.
نادرستي اين مطلب با تأمل در تمام بخش هاي فيلم روشن مي شود؛ زيرا هيچ کدام از اين فيلم ها تشکيل حکومت شيطان را نفي نمي کند و تنها در دوره ي زماني داستان، اين اتفاق به صورت موقت محقق نمي شود. در برخي از اين فيلم ها تصريح مي شود که هنوز زمان آن نرسيده است؛ ولي در آينده محقق خواهد شد.
براي نمونه در فيلم « کنستانتين » لوسيفر پس از اين که مانع پسر خود مي شود و اجازه ي تسخير دنيا را به او نمي دهد، مي گويد: « هنوز وقتش نرسيده و به موقع، اين کار را خواهيم کرد ». هم چنين در فيلم « ارباب حلقه ها » گويِ جادويي، آينده ي بشر را به تصوير مي کشد که در آن شيطان، تمام جهان را تسخير کرده است.

پي‌نوشت‌ها:

1. The Seventh Sign.
2. The Fog.
3. کتاب مقدس، مکاشفه ي يوحناي رسول، ص 418 (20: 1-7).
4. کتاب مقدس، مکاشفه ي يوحناي رسول، صص 409 و 410 (13: 1-18).
5. Constantine.
6. Lucifer.
7. Spear of Destiny.
8. The Omen.
9. The Lord of the Rings.
10. The Return of the King.
11. J. R. R. Tolkien.
12. Wishmaster.
13. Drive Angry.
14. Megiddo: The Omega Code 2.
15. Solomon Kane.
16. Ghost Rider.
17. Season of the Witch.
18. Hellbound.
19. Rosemary"s Baby.
20. End of Days.
21. The Devil"s Advocate.
22. ر.ک: امين خندقي، جواد، شناخت و بررسي شيطان پرستي، صص 121 و 122.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول


آخرالزمان انسانی در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
گونه ي ديگر از آخرالزمان در سينما، فيلم هايي است که واقعه ي آخرالزماني را به نحوي با انسان مرتبط مي داند. در اين فيلم ها حادثه ي آخرالزماني مستقيم يا با واسطه، معلول کنش هاي انساني است. انسان معاصر خود را در چرخه اي از زندگي مي بيند که به دليل انجام اشتباهات تاريخي اش در مسائل مختلف، دير يا زود نابود مي شود و اين پايان با دست خودش رقم خورده است.
اين علت، گاهي وقوع جنگ هاي بزرگ انساني است و گاهي مسئله ي تروريسم و افراد شرور که در پي کسب قدرت و تسلط بر دنيايند. در اين ميان گاهي اَبَرانسان ها، تغيير يافته به خون آشام يا گرگينه و جادوگران نيز عامل اصلي براي نابودي بشر و ايجاد حادثه ي آخرالزماني به شمار مي روند.

 آخرالزمان انسانی در سينما

 

‌ الف. جنگ هاي بشري

از آغاز کشف انرژي اتمي و ساخت اولين بمب هاي اتمي، جوامع بشري از بروز جنگ اتمي و نابودي انسان ها با آن هراس داشته اند. چندين واقعه ي اتمي همچون هيروشيما و ناکازاکي، دليل قانع کننده اي براي اين هراس است.
در دوران جنگ سرد در سال 1968 م معاهده اي با عنوان « پيمان نامه ي منع گسترش سلاح هاي هسته اي » (1) يا « ان. پي. تي » (2) به صورت محدود بين چند کشور جهان منعقد شد. اين پيمان، کشورهاي جهان را به دو طبقه برخوردار ( کشورهاي داراي سلاح هسته اي ) و غيربرخوردار ( کشورهاي فاقد سلاح هسته اي ) تقسيم مي کند.
طبق تعريف، کشورهاي برخوردار، کشورهايي هستند که تا پيش از اول ژانويه ي 1967 م برابر با يازدهم دي 1347 ش، سلاح هسته اي يا ديگر وسايل منفجره ي هسته اي را توليد و منفجر کرده باشند. بر اساس اين تعريف چين، فرانسه، روسيه، انگليس و آمريکا ( اعضاي دائمي شوراي امنيت ) به طور رسمي داراي سلاح هسته اي شدند. تاکنون 188 کشور جهان با امضاي آن به پيمان نامه پيوسته اند؛ اما هند و پاکستان و مسلماً رژيم صهيونيستي، اين پيمان نامه را نپذيرفته اند. کره ي شمالي هم پس از نقض پيمان در نهايت از اين پيمان نامه خارج شد.
طبق اين معاهده، کشورهاي داراي سلاح هسته اي نبايد به طور مستقيم يا غيرمستقيم به کشورهاي غيربرخوردار در راه تحصيل اين سلاح کمک کنند و کشورهاي غيربرخوردار متعهد مي شوند تا در اين راه تلاش نکنند؛ هر چند در اين پيمان نامه، برخوردارها متعهد شده اند که تکنولوژي هسته اي صلح آميز را در اختيار غيربرخوردارها قرار دهند.
معمولاً مفاد اين معاهده در حاکميت سياسي بين المللي جهان رعايت نمي شود و نمونه ي بارز آن، نقض مفاد گوناگون اين معاهده، عليه ايران است. از ديگر نمونه هاي نقض، تهديدهاي مکرر کشورهاي داراي سلاح هسته اي مخصوصاً امريکا و رژيم صهيونيستي در برابر کشورهاي ديگر است. آنان به راحتي از اين ابزار سوء استفاده مي کند و براي مقاصد سياسي بهره مي گيرند.
به دلايل روشن با وجود تمام سازمان هاي بين المللي و پيمان نامه ها، باز هم خطر سلاح و جنگ هسته اي، کشورهاي ديگر را تهديد مي کند؛ به همين دليل، اين مسئله، همواره جايگاه مهمي در سينما داشته است. برخي فيلم ها به دليل اختلاف هميشگي شرق و غرب، تهديد از جانب « اتجاد جماهير شوروي » و تنش هاي هميشگي امريکا و شوروي سابق را نشان مي دهد؛ اما دسته اي ديگر از فيلم ها به دنبال مصاديق جديد و کشورهاي ديگرند و حتي کشورهاي فاقد سلاح هسته اي را نيز تجاورگر اتمي نشان مي دهند.
در فيلم « نوستراداموس » فردي مسلمان و عرب که گفته مي شود از خاندان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است، در سال 1999 م ظهور مي کند و حمله ي موشکي را عليه کشورهاي غربي آغاز مي کند. نمادي که اين فرد استفاده مي کند، ترکيبي از هلال ماه و داس است که نشاني از اتحاد مسلمانان و شوروي سابق عليه کشورهاي غربي است. ويژگي هايي که براي رهبر تروريسم جهاني در اين فيلم مطرح مي شود، با شيطنت، مطابق با خصوصيات حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف ترسيم شده است.
در فيلم « پنج » (3) جهان بر اثر جنگ اتمي به کلي نابود شده است و فقط عده اي اندک از انسان ها باقي مانده اند که با مشکلات فراواني رو به رويند. در فيلم « دنيا، جسم و شيطان » (4) جنگ جهاني، نابودي کامل را به دنبال داشته است و فقط سه نفر در زمين باقي مانده اند. دو مرد و يک زن باقي مانده با فرهنگ هاي مختلف و شخصيت هاي متفاوت درگير مسائل جديدي براي تعامل انساني و تشکيل دنياي جديدند. انسان ها در پي اين فاجعه به نوعي درگير بحران شخصيتي حادي شده اند و داستان فيلم، روايتي متفاوت از ارتباط انساني در دنياي پس از حادثه ي آخرالزماني دارد.
در فيلم « زنان اسير » (5) حمله ي اتمي ميان کشورها باعث مي شود گونه هايي از موجودات روي زمين به هيولاهاي مرگبار تبديل شوند. اين موجودات فقط به دنبال کشتن زنان و دختران هستند و همين مقوله، نسل آينده ي بشر را تهديد کرده است. فيلم، نگاهي پَست به مقوله ي انسان دارد و با نگرش مادي به زن، بدترين حادثه ي آخرالزماني به گونه اي طنزگونه فقدان جنس مؤنث خوانده مي شود.
فيلم « بوسه ي مرگبار » (6) داستاني پليسي را در تعقيب و گريز براي جعبه اي مرموز نشان مي دهد. اين جعبه، حاوي يک شيء نوراني است که در صورت آزاد شدن، قدرت تخريبش معادل با بمب اتم است و نور داخل اين جعبه با ساطع شدن به بيرون، انفجاري هولناک ايجاد خواهد کرد. افرادي شياد مي خواهند با اين جعبه به قدرت براي تخريب جهان دست يابند. در نهايت جعبه به دست اين افراد مي افتد و انفجاري مهيب رخ مي دهد. فيلم با پرداختي غيرمستقيم خطر بمب اتمي و مسلح شدن کشورهاي تجاوزگر را عامل نابودي انسان ها در آخرالزمان مي داند.
فيلم « در ساحل » (7) فاجعه هاي پسماند جنگ اتمي را به مسائل زيست محيطي ارتباط مي دهد. جنگ اتمي ميان کشورها حيات انساني را در کره ي زمين رو به زوال قرار مي دهد، پس از جنگ ابتدا انسان ها در نيم کره ي شمالي زمين و پس از آن ديگر نقاط جهان در معرض نابودي قرار مي گيرند؛ به نحوي که در برخي کشورها تنها راه نجات قرص هاي خودکشي محسوب مي شود و انسان ها به خودکشيِ جمعي روي آورده اند.
جاسوسان امريکايي در فيلم « ماشين روز قيامت » (8) فاجعه اي اتمي را در آينده اي نزديک کشف مي کنند. اتفاق از اين قرار است که چين کمونيست، يک ماشين اتمي ساخته که قادر است جهان را نابود کند و قصد دارند به زودي اين عمليات را آغاز کنند تا تمام جوامع مخالف را نابود و به تسلط خود درآورند. در فيلم « بولتن ويژه » (9) هم تروريست ها علاوه بر اين که عده اي را گروگان مي گيرند، براي تحقق خواسته هايشان کشورها را به حمله ي اتمي تهديد مي کنند.
در دسته ي ديگري از فيلم ها، جنگ هاي مختلف ميان اقوام، کشورها و گروه ها را مي بينيم. هدف از آغاز اين جنگ ها تسلط بر کشورها يا انسان ها است که در قالب هاي مختلفي ديده مي شوند. فيلم « آپوکاليپتو » (10) به جنگ ها و تجاوزهاي اقوام باستاني همچون ماياها مي پردازد. اقوامي که پيش از استعمار و نسل کشي به دست دريانوردان اروپايي، ساکنان قاره ي امريکا محسوب مي شده اند. در داستان فيلم، قبيله اي متجاوز به قبيله اي ديگر حمله و آن ها را نابود مي کنند. سپس زنان را به اسيري مي برند و مردان را با هدف کار يا قرباني براي الهه هايشان اسير مي کند.
فيلم، مصداقي براي نشان دادن نابودي اقوام کوچک تر به دست اقوام بزرگ تر است. اين نابودي در آخر داستان به نحوي ديگر ادامه مي يابد؛ زيرا قوم متجاوز هم به زودي، قربانيِ حمله ي اروپايي ها خواهند شد که رسيدن کشتي هاي اروپايي به اين قاره نشان داده مي شود.
فيلم « اواتار » (11) به صورتي نمادين، تجاوز به قاره ي امريکا و کشتار بوميان را در قالبي متفاوت نشان مي دهد. اين فيلم، آينده اي را به تصوير مي کشد که انسان ها پس از کمبود منابع انرژي، براي رسيدن به منابعي جديد به سياره ي « پاندورا » رفته اند.
ساکنان اين سياره، موجوداتي آبي رنگ شبيه انسان و حيوان اند که همچون اقوام بومي کره ي زمين زندگي مي کنند. اين قوم، ارتباط بسيار نزديکي با طبيعت دارند و نوعي طبيعت گرايي افراطي در ميان آن ها ديده مي شود. داستان، تقابل ميان افراد و اقوام بومي را نشان مي دهد که در پي آن جنگي بزرگ رخ مي دهد و هر دو گروه، هدف خود را جست و جو مي کنند.
مجموعه فيلم هاي « جنگ هاي ستاره اي » (12) و « پيشتازان فضا » (13) آينده اي را به تصوير مي کشد که انسان ها در تعامل با موجوداتي فرازميني در سياره هاي مختلف کهکشان زندگي مي کنند. مهم ترين حادثه در اين مجموعه فيلم ها جنگ هاي متعددي است که گروه هاي متجاوز باعث آن هستند. انسان ها همواره با کمک برخي موجودات ديگر، دنبال راهي براي شکست گروه متجاوز و نجات مردمان خود هستند.
اين جنگ ها روي سيارات و گاهي در فضا صورت مي گيرد و همه ي حوادث در فيلم نشان از جنگ هاي آخرالزماني در آينده دارد. اين دو مجموعه از محبوب ترين فيلم ها براي مخاطبان دوره ي گذشته ي سينما محسوب مي شد. ده ها عنوان از هر کدام تاکنون در سينما اکران شده است و هنوز هم مي توان اين مجموعه ها را منشأ الهام آثار جديد علمي تخيلي دانست.
وقايع مشابه با مجموعه هاي ياد شده در فيلم هاي « سياهِ سياه »، (14) « وقايع نگاري رديک » (15) و انيميشني با همين نام نيز ديده مي شود. انسان ها به گروه هاي مختلفي در سيارات تقسيم مي شوند و زندگي مي کنند. هم چنين به دليل تجاوز برخي گروه هاي سلطه جو، سعي مي کنند مقابل آن ها بايستند و خود را از خطر نابودي نجات دهند. گروه متجاوز قصد دارند انسان ها را در تمام جهان به خدمت و بردگي خود درآورند و در صورت عدم پذيرش، سياره ي آنان را به کلي نابود خواهند ساخت.
فيلم « رمز اُمگا » (16) بر اساس مکاشفات و آموزه هاي عهد جديد، جنگ عظيم آخرالزماني را در اورشليم ميان دو لشکر خير و شر به تصوير مي کشد. شيطان در کالبد انساني ظهور، و لشکري عظيم در اورشليم، فراهم و از نيروهاي اهريمني هم براي پيروزي در جنگ استفاده مي کند.
فيلم « چيزهاي آينده » (17) جنگ جهاني سوم را نشان مي دهد که در کريسمس 1940 م آغاز مي شود. سال ها ادامه مي يابد و باعث نابودي بسياري از کشورها و انسان مي شود. در فيلم « آخرين جنگ » (18) هم جنگ آخرالزماني عظيمي ميان شرق و غرب در مي گيرد و در پي آن، يک فاجعه ي بزرگ انساني رخ مي دهد.
فيلم « پاندروم » جنگي در سال 2174 م را به تصوير مي کشد که عامل شروع آن کمبود منابع طبيعي و غذايي در جهان است و کشورها براي دست يابي به منابع جديد به يکديگر حمله مي کنند. نتيجه ي جنگ هاي عظيم ميان کشورها آينده اي است که فيلم « بابل پس از ميلاد » به تصوير مي کشد. در اين فيلم پس از وقوع جنگ ها دنيايي را مي بينيم که انسانيت کم رنگ شده و هرج و مرج و بي قانوني تمام جهان را فرا گرفته است.
فيلم « بونراکو » (19) خشونت و جنگ را امري ذاتي انسان ها مي داند؛ در ابتداي فيلم سير خشونت و جنگ ميان موجودات اوليه تا انسان ها نشان داده مي شود که در سير تاريخي خود به دوران معاصر ختم مي شود. خشونت هاي انساني در اين دوران به جنگ هايي منجر مي شود که تا آخرالزمان ادامه دارد و نتيجه ي آن تغيير در مرزبندي هاي سياسي کنوني جهان است و هرج و مرج تمام کشورها را دربر مي گيرد.
انسان ها براي کنترل اين خصوصيت انساني، تصميم جديدي مي گيرند و تمام سلاح هاي سرد و گرم را از ميان خودشان جمع مي کنند تا از وقوع جنگ هاي جديد پيش گيري کنند. در دنياي بدون سلاح فيلم، گروهي به نام « کت قرمزها » به رهبري قاتلي به نام « هيزم شکن » و قاتل هاي دستيارش حکومتي ديکتاتوري و ظالمانه برپا کرده اند. اين فضاي تاريک و به دور از انسانيت، معلول جنگ هاي بشري است.
فيلم « اداره ي تنظيم » (20) تعامل ميان انسان ها را با مداخله ي يک نيروي ماورايي الهي نشان مي دهد؛ با اين توضيح که اداره اي در دنيا وجود دارد که تمام فعاليت هاي انسان ها را زير نظر دارد و هرگاه نيازي ببيند، تغيير ايجاد مي کند. در سير داستان مشخص مي شود مأموران اين اداره در واقع فرشتگاني هستند که از جانب خدا، انسان ها را کنترل مي کنند.
در جهاني که فيلم به تصوير مي کشد، انسان ها اختياري از خود ندارند و جبر، حاکم است. فرشته اي که جريان جبر و اختيار را توضيح مي دهد، دليل جبري بودن قوانين هستي را جلوگيري از جنگ هاي بشري آخرالزماني مي داند. فرشته توضيح مي دهد که اگر جبر نبود و انسان ها اختيار داشتند، در زماني نزديک با جنگ هايي که وقوع مي يافت، نسل انسان به کلي نابود مي شد. فيلم با پرداخت به مسئله اي اعتقادي، عامل جبر را جنگ هاي بشري در آخرالزمان مي داند.
افزون بر نمونه هايي که آمد، برخي فيلم ها به صورتي نمادين جنگ هاي بشري را در قالب موجودات و دنياهاي ديگر به نمايش مي گذارند. در اين فيلم ها مضمون، هماني است که در فيلم هاي آمده گفته شد، با اين تفاوت که افراد و حالات اين جنگ ها متفاوت است.
در نسخه ي جديد فيلم « آليس در سرزمين عجايب » (21) پيش گويي هايي مبني بر بروز جنگ عظيم آخرالزماني وجود دارد. شخصيت هاي داستان، اين روز را « روز باشکوه » يا « روز موعود » مي نامند که قرار است جنگي ميان نيروي شر ( ملکه ي قرمز ) و نيروي خير ( ملکه ي سفيد ) رخ دهد که باعث مي شود تکليف حکومت دنياي جادويي در فيلم مشخص شود. اين جنگ در روز پيش گويي شده رخ مي دهد و پيش گويي محقق مي شود.
فيلم « آخرين کنترل کننده ي باد » (22) قبايل چهارگانه اي را نشان مي دهد که ساکنان جهان را تشکيل مي دهند. اين قبايل عبارت اند از: آب، خاک، آتش و باد که باد مهم ترين آن ها محسوب مي شود. افراد هر قبيله توانايي کنترل همان عنصر را نيز دارند و فقط افراد قبيله ي باد مي توانند هر چهار عنصر را کنترل کنند و ناظم ميان اقوام محسوب مي شوند.
آخرين بازمانده ي قبيله ي باد « اواتار » است که پس از سال ها غيبت ظهور مي کند. در اين ميان، قبيله ي آتش قصد دارند تمام جهان را به کنترل خود درآورند و به همين علت، جنگي بزرگ ميان قبايل درمي گيرد.
فيلم « نگهبان روز » (23) نيز روايتي آخرالزماني در پيش مي گيرد. قدرت اصلي ميان انسان ها در دنيا متعلق به دو گروه از انسان ها است که قدرت هاي ويژه دارند که با نام نور و تاريکي شناخته مي شوند. سال ها پيش جنگ عظيمي ميان اين دو قوم اتفاق افتاده که در نهايت به دليل نتيجه نداشتن و مساوي بودن قدرت دو گروه به صلح منجر شده است. دوباره در سير داستان جديد، گروه تاريکي باعث آغاز جنگ جديد مي شود که همان لحظات ابتدايي با وسيله اي مرگبار، تمام جهان به نابودي کشيده مي شود.
در فيلم « جهنده » (24) انسان هايي با قدرت هاي مافوق بشري در ميان مردم زندگي مي کنند. شخصيت اصلي متوجه مي شود يک جهنده است و توانايي پرش و جا به جايي در مکان را دارد و در يک لحظه مي تواند به هر نقطه ي زمين برود. داستان فيلم، جنگي عظيم و تاريخي ميان جهنده ها و پالادين ها را به تصوير مي کشد که هزار سال ادامه يافته و در زمان معاصر هم ادامه دارد. شخصيت جهنده ي داستان، خود را در ميان اين جنگ عظيم مي يابد و ناگزير در آن وارد مي شود.
به تصوير کشيدن جنگ هاي آخرالزماني در سينماي کودکان نيز وجود دارد؛ ولي بيش تر در قالب حيوانات نشان داده مي شود. در انيميشن « از ميان رفته » (25) وزغ طماعي با ارتش فرانسوي خود قصد دارد موش هاي انگليسي را نابود و سرزمين آن ها را تصاحب کند.
هم چنين در فيلم « گربه ها و سگ ها » (26) سال ها است جنگي بزرگ ميان سگ ها و گربه ها در جريان است و هر گروه براي بقاي نسلش مبارزه مي کند. در فيلم « سربازان کوچک » (27) هم گروهي از کماندوهاي اسباب بازي، قصد دارند نسل گورگونيت ها ( اسباب بازي هايي به شکل حيوانات خيالي ) را از بين ببرند.
به اين دليل که جنگ هاي بشري در آينده ي جهان، امري ناگزير دانسته مي شود، فيلم هاي آخرالزماني با اين زمينه به نوعي سعي در تعيين مصداق يا حدس براي چگونگي شروع آن دارند تا بتوانند هشداري براي آن باشند. در متون ديني هم وقوع جنگ آخرالزماني ميان نيروي خير و شر آمده است.
در تمام اين فيلم ها پيروز ميدان جنگ، نيروي خير است،‌ البته گروهي که فيلم به عنوان خير تعريف و تبيين مي کند، ناگزير بر اساس نگرش سازنده ي آن است. روشن است که هر فردي در اين زمينه فيلم بسازد، جريان مورد قبول خودش را ارتش خير و مقابلش را شر معرفي مي کند و اين در حالي است که در واقعيت خارجي ممکن است اين کشور يا ارتش، خودش متجاوز باشد.
تنها نکاتي که مي توان از اين فيلم ها به عنوان نقطه ي اشتراک استخراج کرد، وقوع جنگ در آخرالزمان، دشواري جنگ، تلفات انساني و در نهايت پيروزي نيروي خير در آن است.

ب. انسان هاي شرور

در ميان انسان ها همواره افرادي بر اثر زياده طلبي يا ديگر عقايد و احساسات شخصي انحرافي، در پي کسب قدرت يا تسلط بر منابع و انسان ها بوده اند که معمولاً اين هدف از طريق ظلم و جنايت دنبال مي شود. اهداف اين افراد يا گروه ها در زمينه هاي مختلفي قابل طبقه بندي است. ممکن است هدفي مالي، سياسي يا حتي شخصي در ميان باشد. تمام اين گروه ها با هر هدفي که داشته باشند، در تمام جوامع انساني، نوعي آفت اجتماعي و سياسي محسوب مي شوند.
زماني مي توان اين مقوله را تحت عنوان آخرالزمان قرار داد که تهديد از جانب اين افراد، گسترده باشد يا خطري که در پي اقدام آنان رخ مي دهد، سطح مهمي از جامعه ي بشري را دربر بگيرد. نوع ديگري از اقدامات گروه هاي شرور را نيز مي توان در زمينه ي آخرالزمان قرار داد؛ زماني که افراد شرور خواستار تسلط بر جهان و تخريب در سطح جهاني باشند.
در اغلب قسمت هاي مجموعه فيلم هايي با محوريت مأمور مخفي « جيمز باند » (28) که تاکنون بيست و چهار قسمت از آن اکران شده، گروهي تروريستي قصد نابودي بخشي از انسان ها يا تسلط بر جهان را دارند؛ براي نمونه برخي از فيلم هاي اين مجموعه را مرور خواهيم کرد.
در فيلم « دکتر نو » (29) سامانه ي موشکي امريکا دچار اختلال جدي مي شود که باعث حمله ي خودکار به ديگر کشورها و در پي آن جنگي عظيم ميان کشورها مي شود. در فيلم « گلوله ي آتشين » (30) سازماني تروريستي و جنايت کار قصد ربودن تسليحات هسته اي را دارد تا از آن براي حمله به کشورها استفاده کند که مقدمه اي براي جنگ بزرگ جهاني خواهد بود.
در فيلم « در خدمت سرويس مخفيِ عليا حضرت » (31) همان سازمان جنايت کار قصد حمله ي شيميايي گسترده اي دارد و مي خواهد ويروس مخربي را در جهان منتشر سازد و انسان ها را نابود کند. همان سازمان در فيلم « الماس ها جاوداني هستند » (32) با فضاپيما و تکنولوژي ليزري قصد تخريب تسليحات کشورها را دارد تا آن ها را خلع سلاح کند و به اين وسيله بتواند بر آنان حکومت کند و کنترل تمام انسان ها را در دست گيرد.
در فيلم « جاسوسي که عاشق من بود » (33) دو زيردريايي هسته اي به سرقت مي روند و تبه کاران قصد دارند با استفاده از اين تجهيزات، حکومتي جديد تشکيل دهند که سيطره ي قدرت آن، تمام درياها را فرا گيرد. اين گروه با تسلط بر درياها به عنوان يکي از راه هاي حياتي، در نهايت قصد دارند بر جهان حکم راني کنند. در فيلم « ماه پيمايي » (34) دانشمندي شرور، انسان ها را از کره ي زمين با فضاپيما به مکاني براي تحقيق در فضا مي برد. او با انجام آزمايش هاي ژنتيک، قصد ساخت نژاد برتري از انسان ها را دارد و به دنبال تشکيل ارتشي از آنان براي پيش برد مقاصد سياسي و تشکيل حکومتي جديد است.
در فيلم « اختاپوس » (35) اتحاد جماهير شوروي به عنوان دشمن ديرينه ي غرب قصد دارد با انفجار بمب اتمي در اروپا اين قاره را به تسلط خود درآورد. در فيلم « نگاهي براي کشتن » (36) گروه تبه کار با دست يابي به تکنولوژي جديد، دنبال ايجاد زلزله هاي مهيب عليه دولت ها و ويران کردن کشورها هستند.
جالب توجه است که اين نوع از حادثه ي آخرالزماني و تکنولوژي مربوط به آن، شبيه مقوله اي است که تحت عنوان « برنامه ي پژوهشي يونوسفر فعال با فرکانس بالا » (37) در دوران معاصر مطرح مي شود که معروف به « هارپ » (38) است. اين برنامه يک پروژه ي پژوهشي است که در سال 1993 م براي بررسي لايه ي يونوسفر با استفاده از امواج راديويي تأسيس شده است.
« نيروي هوايي امريکا »، (39) « نيروي درياي امريکا »، (40) « دانشگاه آلاسکا » (41) با همکاري مراکز ديگر، اين تأسيسات را ايجاد کرده اند. افزون بر امريکا، اتحاديه ي اروپا و روسيه نيز تأسيسات مشابهي در حال فعاليت دارند که از هارپ پرقدرت ترند.
تاکنون نظريات متعددي درباره خطرات اين پروژه و يا استفاده از اين تأسيسات به عنوان يک سلاح مطرح شده است. در سال 1999 م، کميسيون روابط خارجه و امنيت و دفاع اروپا در گزارشي به پارلمان اروپا از احتمال استفاده از هارپ به عنوان يک سلاح، ابراز نگراني کرده است.
از ايجاد وقوع زمين لرزه هاي گوناگون در مناطق مختلف جهان، تا کنترل آب و هوا، ده ها ادعاي مختلفي است که درباره اين تکنولوژي بيان کرده اند. مشهورترين ادعا اين است که امريکا را مسئول ايجاد « زلزله ي هائيتي » با اين تأسيسات خوانده اند؛ اما هنوز، مدرک قطعي بر اين ادعا وجود ندارد. (42)
در فيلم « چشم طلايي » (43) در ادامه ي مجموعه فيلم هاي جيمز باند، گروهي تبه کار با استفاده از ماهواره اي خاص با قابليت هاي ويژه، قصد تخريب اقتصاد جهاني را دارند که بتوانند علاوه بر ايجاد هرج و مرج بر تسلط دست يابند.
در فيلم « روز ديگر بمير » (44) فردي تروريست با ماهواره اي غول پيکر، انرژي خورشيد را دريافت مي کند و آن را با ماهواره به صورت متمرکز به زمين مي تاباند که باعث انفجارهاي عظيم در جهان مي شود؛ براي آخرين نمونه از اين مجموعه در فيلم « ذره اي آرامش » (45) تبه کاران قصد دزديدن تمام آب هاي شيرين جهان را دارند تا با داشتن چنين منابعي تمام جهان را در کنترل خود درآورند. در تمام اين مجموعه فيلم ها قهرمان فيلم به دنبال خنثي سازي اين اقدامات است.
در هر چهار قسمت از فيلم هاي « مأموريت: غيرممکن » (46) افراد تبه کار در عملياتي پيچيده قصد استفاده از سلاحي مرگبار يا تسلط سياسي بر جوامع انساني را دارند و شخصيت ها و قهرمان هاي داستان، درگير اين ماجرا مي شوند. همين الگو در چهار قسمت « بچه هاي جاسوس » (47) نيز ديده مي شود، با اين تفاوت که در اين مجموعه افرادي خيالي با نگاهي کودکانه به صورت افرادي عجيب، مرموز و شرور قصد تسلط بر بچه ها را دارند يا با نابودي جهان به دنبال رسيدن به اهداف خود هستند.
هم چنين در فيلم « قطب نماي طلايي » (48) گروهي تبه کار با دزديدن بچه ها و جدا کردن روح هايشان که به صورت حيواناتي در کنار آن ها زندگي مي کنند، به دنبال رسيدن به اهدافي شوم هستند که در نهايت به کنترل کهکشان ها منجر خواهد شد. در فيلم، قطب نماهايي وجود دارد که راه ميان کهکشان ها را نشان مي دهد. اگر آخرين قطب نماي بازمانده به دست اين گروه بيفتد، فاجعه اي بزرگ رخ خواهد داد. در پايان فيلم، شخصيت هاي اصلي مي روند تا ادامه ي ماجرا را دنبال کنند و مانع اين اتفاق شوند.
سازندگان اين فيلم در پي ساخت سه گانه اي اقتباسي همچون ارباب حلقه ها يا مجموعه فيلم هاي هري پاتر بوده اند؛ ولي از جهت ساخت و نمايش هر دو به نتيجه ي قابل توجهي نرسيدند تا اين فيلم را ادامه دهند و در همين يک قسمت پايان پذيرفت.
قالبي متفاوت از اين نوع، در فيلم « فرشتگان و شياطين » (49) ديده مي شود. در اين فيلم فرقه ي ايلوميناتي (50) با سرقت « ضد ماده » (51) قصد انفجاري بزرگ در کليساي واتيکان را دارند که عده ي بي شماري از انسان ها در معرض نابودي اند.
برخي فيلم هاي اين دسته، مربوط به دانشمنداني است که از علم خود براي شرارت و نابودي ديگران استفاده مي کنند. در فيلم « شبح » (52) دانشمندي که براي پليس کار مي کرده، به فرمولي دست مي يابد که مي تواند از طريق آن انسان مرده را زنده کند. او در پروژه ي جديدش به دنبال نسخه اي باستاني است تا با استفاده از آن بتواند جاودانه شود و حکومتش را در جهان گسترش دهد.
در فيلم « هولوکاست 2000 » (53) دانشمندي شرور، خواهان نابودي دنيا با استفاده از انرژي اتمي است. او براي رسيدن به اين هدف از موقعيت پدرش که مدير نيروگاه هسته اي است، استفاده مي کند. در فيلم « کاپيتان اسکاي و دنياي فردا » (54) دانشمندي شرور برنامه ي روبات هاي غول پيکري را که براي حفاظت از انسان ها ساخته شده اند، تغيير مي دهد و باعث مي شود روبات ها به انسان ها حمله کنند.
در انيميشن « فيلم فنيس و فرب: سفر به بُعد دوم » (55) هم دانشمندي شرور روبات هاي تخريب گري را مي سازد و از آن ها براي نابودي ديگران استفاده مي کند.
در فيلم « مرد آهني 2 » (56) فردي جنايت کار از تکنولوژي خاصي که قهرمان داستان براي ساختن لباس فلزي به نام مرد آهني استفاده کرده، براي ساختن روبات هاي سرباز استفاده مي کند. اين روبات ها به سفارش يک شرکت اسلحه سازي ساخته مي شود. پس از پايان پروژه، فرد شرور براي انتقام از مرد آهني و انسان ها برنامه ي روبات هاي سرباز را تغيير مي دهد تا با آن در جهت نابودي انسان ها استفاده کند.
در فيلم « سفرهاي گاليور » (57) فرمانده ارتشِ سرزمين آدم هاي کوچک پس از اخراج شدن از جايگاه خود، روبات عظيمي براي نابودي انسان ها و انتقام از گاليور مي سازد و قصد دارد پس از آن حکومتي جديد پايه ريزي کند. در فيلم « جونا هکس » (58) هم جنايت کاري که در گذشته فرمانده ارتش بوده، موفق به ساخت توپي پيشرفته مي شود که گلوله هايش مي تواند يک شهر را به کلي نابود سازد. او قصد تسلط بر جهان را دارد و براي اين کار از انهدام مجلس امريکا شروع مي کند.
در فيلم « ده هزار سال پيش از ميلاد مسيح » (59) رويکرد آخرالزماني در دوره ي باستاني بشر ديده مي شود. حاکمي ظالم که خود را خداي جاودانه ي همه ي اقوام معرفي مي کند، قصد تسلط بر تمام انسان ها را دارد. نيروهاي او به قبايل ديگر حمله مي کنند و آن ها را کشته، يا به اسارت مي برند. تمام انسان ها براي او همچون بردگان کار مي کنند تا اين که در نهايت پيش گويي، محقق و در نبرد نهايي ورق برمي گردد.
فيلم کمدي « جاني انگليش » (60) نگاهي به آينده دارد، فردي با حقه و نيرنگ، قصد تصاحب پادشاهي انگليس و ثروت آن را دارد. او مي خواهد از پادشاهي و قدرت آن جا، زنداني بزرگ براي تمام جهان بسازد، تمامي انسان هاي تبه کار و خلاف کار را در آن جمع کند و در سايه ي اين قدرت، حکومتي جديد و مسلط بر سرتاسر دنيا ايجاد کند.
افراد شرور به مثابه ي عاملي براي حادثه ي آخرالزماني در فيلم هاي کودکان هم حضور دارند و دست مايه ي بسياري از آثار قرار مي گيرند. در برخي از آن ها نژاد انسان شري براي ديگر موجودات روي کره ي زمين نشان داده مي شود که نسل آن ها را در خطر نابودي قرار مي دهد.
براي نمونه در انيميشن « پاي کوبي » (61) حيات پنگوئن ها در سرزمين هاي قطبي به دليل صيد بي رويه ي ماهي به دست انسان به خطر مي افتد و پنگوئن ها در معرض نابودي قرار گرفته اند. در انيميشن « مورچه ي قلدر » (62) نابودي موچه ها به اين دليل است که انسان ها خانه ي آن ها را سم پاشي مي کنند. مورچه ها تلاش مي کنند به طريقي مقابل اين واقعه بايستند و نسل خود را از نابودي حفظ کنند.
در گروهي ديگر از آثار کودکان، همان انسان هاي شرور در قالب حيوانات يا در ارتباط با حيوانات نشان داده مي شوند. در انيميشن « کانگ فو پاندا » (63) جنگجوي شريري با نام « يوزپلنگ شيطان صفت » براي همه ي موجودات، مشکل ايجاد مي کند و قصد تسلط بر آن ها را دارد و قرار است تاريخ در نبردي بزرگ ميان او و قهرمان داستان، رقم بخورد. هم چنين در قسمت دوم از اين انيميشن، شخصيتي به نام « شِن » سلاحي مرگبار مي سازد که با استفاده از آن قصد دارد موجودات را نابود و سلطنتي جديد براي اين سرزمين ايجاد کند.
در فيلم « يگان خوکچه ي هندي » (64) فردي ثروت مند و شرور مي خواهد بر تمام دنيا تسلط بيابد و براي رسيدن به اين هدف به هر کاري دست مي زند. گروهي که مأموريت مقابله با اين فرد را دارند، خوکچه هاي هنديِ شبيه سازي شده اي با ويژگي ها و قابليت هاي فوق العاده اند.
فيلم « گربه ها و سگ ها: انتقام کيتي گالور » (65) جنگي طولاني ميان سگ ها و گربه ها را نشان مي دهد. گربه اي شرور با ساخت يک دستگاه قصد دارد از طريق آن، امواجي به تمام ماهواره ها در آسمان بفرستد که باعث ديوانگي تمام سگ ها در جهان خواهد شد. هدف او اين است که انسان ها تمام سگ ها را به دليل ديوانگي ناگهاني از بين ببرند و اين گونه حکومت جديدش را به مرحله ي ظهور برساند.
در انيميشن « من نفرت انگيز » (66) رقابتي ميان مشهورترين سارقان رخ مي دهد و هر کدام سعي مي کنند سرقتي بزرگ تر انجام دهند. شخصيت اصلي پس از دزديده شدن يکي از اهرام در مصر، قصد دزديدن ماه را دارد که موفق مي شود و در پي آن، فجايع زيست محيطي فراواني رخ مي دهد.
افراد شرور عموماً در اين گونه آثار، مصداقي براي تروريسم در فضاي سياسي حاضر محسوب مي شوند. با آن که بيش تر اين آثار، اشاره ي مستقيمي به جنبه ي سياسي ندارد؛ اما با توجه به نشانه هاي موجود در آثار مي توان اين مطلب را برداشت کرد.
آنچه در اين بخش، مراد اصلي ما است، حوادثي از اين قبيل است که در آخرالزمان رخ مي دهد؛ يعني وقايعي که غالباً با عمليات تروريستي و تبه کاري مقارن مي شوند. افراد شرور در اين گونه از آثار منطبق با مسئله ي « دجال » يا « ضد مسيح » (67) در اديان هستند. اين تطبيق را زماني مي توان صادق دانست که فرد شرور قصد تسلط بر جهان را دارد و حجم گسترده اي از وقايع ناگوار را باعث مي شود. البته همان گونه که پيش تر هم اشاره شد، تعيين مصداق براي دجال آسان نيست و انديشمندان حوزه ي دين، نظرات بسيار متفاوتي در اين باره داشته اند.

ج. اکتشافات علمي

انسان از دوره هاي پيشين به فرايند کشف هاي علمي و دست يابي به تکنولوژي هاي جديد توجه داشته است و سرانجام در رنسانس به انقلابي در اين عرصه دست يافت. اين اکتشافات در عصر حاضر، سرعت و حجم گسترده اي يافت؛ به گونه اي که روزانه کشف هاي جديدي در صنعت، پزشکي و علوم جديد رخ مي دهد. از ديدگاه برخي افراد، پاره اي از اين دستاوردها نوعي دخالت در نظام طبيعت و آفرينش پنداشته مي شود و روزي نتيجه ي منفي آن آشکار خواهد شد.
دسته اي از فيلم هاي سينمايي و تلويزيوني، اين نگرش را دست مايه ي داستان خود قرار داده، نتيجه ي معکوس اين فعاليت ها را به نوعي مقارن با آخرالزمان قرار مي دهند. در مجموعه فيلم هاي « گودزيلا » (68) که بيش از بيست و هشت قسمت از آن تاکنون اکران شده، آزمايش ها و بمب هاي هسته اي، آزمايش هاي بيولوژيک و ديگر اقدامات مشابه، باعث جهش ژنتيکي حيوانات و ديگر موجودات مي شود و يا باعث پديد آمدن هيولاهاي باستاني پيش از تاريخ مي شود.
اين موجود افسانه اي، نوعي خشم طبيعت و يکي از نتايج ناگوار مخرب انرژي هسته اي است. فيلم هاي مربوط به اين هيولا که ساخت ژاپن هستند، به نوعي تداعي کننده ي خطري است که در جريان ناکازاکي و هيروشيما براي ژاپن رخ داد و تلفات ناشي از حمله ي گودزيلا، يادآور گذشته ي هولناک اتمي در اين کشور است.
گودزيلا معلول استفاده ي نادرست از انرژي هسته اي است، همان چيزي که بخش عمده اي از هراس آخرالزماني مردم آسيب ديده ي ژاپن را تشکيل مي دهد. شايد استقبال کم سابقه از اين فيلم و توليد آثار متعدد در ژاپن به همين دليل باشد.
تنها يک اثر از اين مجموعه، محصول مشترک ژاپن و امريکا در سال 1998 م است که واقعه ي فيلم در امريکا رخ مي دهد؛ اما تمام نسخه هاي ديگر همگي در ژاپن ساخته شده و حمله ي هيولاهاي باستاني در ژاپن آغاز مي شود.
در اين مجموعه، حادثه ي آخرالزماني به اين گونه است که هيولاي باستاني در جنگ با انسان ها يا موجودات ديگر باعث تخريب فراوان شهر و تلفات انساني است و اين، خطري بزرگ براي نسل بشر است که اگر مهار نشود، نتيجه اي جبران ناپذير خواهد داشت.
افزون بر اين مجموعه، نمونه هاي ديگري نيز در بخش هاي قبلي براي نتايج ناگوار بمب هاي هسته اي گفته شد. همين الگو در فيلم « موشک به امريکا حمله مي کند » (69) هم وجود دارد، در اين فيلم، آزمايش هاي هسته اي امريکا در قطب جنوب با آزمايش هاي هسته اي روسيه در قطب شمال هم زمان رخ مي دهد که باعث دگرگوني در مدارهاي مغناطيسي زمين مي شود. اين حادثه زمينه ساز اختلال فراواني در چرخه ي زيست محيطي مي شود.
مضمون برخي فيلم ها هشداري درباره آزمايش هاي بي رويه ي ژنتيکي بر موجودات است. در فيلم « جنگ گارگنچوزها » (70) موجودات آزمايشگاهي بر اثر آزمايش هاي ژنتيکي به هيولاهايي تبديل مي شوند که به انسان ها حمله مي کنند و نسل انسان را در معرض نابودي قرار مي دهند.
در مجموعه فيلم هاي « سياره ي ميمون ها » (71) که هفت قسمت از آن تاکنون اکران شده، برشي از آينده به تصوير کشيده مي شود که گروهي از انسان ها بر اثر يک حادثه در سياره اي فرود مي آيند که ميمون ها نسل غالب اند و با انسان ها همچون حيوانات رفتار مي شود. چگونگي اين تسخير در فيلم « ظهور سياره ي ميمون ها » (72) به تصوير کشيده مي شود.
دانشمندي جوان پدر خود را به علت ابتلا به بيماري آلزايمر از دست مي دهد. او تمام تلاش خود را براي کشف داروي ضد آلزايمر به کار مي بندد. داروي ساخته شده بر روي يک شامپانزه ي ماده آزمايش مي شود؛ اين حيوان به علت پرخاش و حمله به انسان ها کشته مي شود، ولي بچه اي از او مي ماند که در خانواده ي دانشمند جوان، بزرگ مي شود.
دانشمند پس از انجام آزمايش هاي مختلف روي اين موجود درمي يابد که اين حيوان داراي هوش و توانايي فوق العاده اي شده است. مطالعات روي حيوان ادامه مي يابد، ميمون جهش يافته، رهبري ميمون هاي جهان را برعهده مي گيرد و با کمک ديگر ميمون ها فرار مي کند، جنگ بزرگي به راه مي افتد و ميمون ها دنيا را تسخير مي کنند.
در برخي ديگر از فيلم ها، اکتشافات باستاني عاملي براي حادثه ي آخرالزماني مي شود. در فيلم « آخرالزمان استون هنج » (73) گروهي حفار و باستان شناس در مکاني مرتبط با بناي سنگي « استون هنج » (74) به اکتشاف مشغول اند. پس از کشف کتيبه اي باستاني و متصل کردن کليد آن، اتفاقات زنجيره اي به ترتيب در سراسر جهان رخ مي دهد و در مکان هاي باستاني هرمي شکل در دنيا تغييراتي ايجاد مي شود؛ پس از آن منفجر مي شود و در نهايت، اين سلسله اتفاقات به نابودي زمين منجر خواهد شد.
هم چنين در سه گانه ي « موميايي » (75) بر اثر اکتشافات در مصر يا چين، موجودي اهريمني مربوط به يکي از افسانه هاي باستاني دوباره ظهور مي يابد و با استفاده از نيروي پليد خود قصد تسلط بر انسان هاي دوران معاصر و تشکيل حکومتي جديد را دارد. وقايع پيش آمده در پي اين اکتشافات در حدي گسترده است که پايان انسان معاصر، نزديک به نظر مي رسد.
در فيلم « روزي که ماهي ها مردند » (76) برخي تجهيزات نظامي ساخته شده به دست انسان حادثه را رقم مي زند. جعبه اي حاوي مواد مرگبار و دو بمب با يک هواپيماي بمب افکن به جايي حمل مي شود. در راه، اين هواپيما دچار سانحه شده، تجهيزات به بيرون از هواپيما سقوط مي کند. جعبه به دست فردي مي رسد که آن را به آب مي اندازد و مواد داخل آن باعث آلودگي آب و مردن آبزيان مي شود و قحطي آب آشاميدني، انسان ها را در معرض خطر قرار مي دهد.
هشدار اين فيلم ها به بخشي از افرادي است که بي توجه به عواقب مسائل و بي پروا، خواهان کشف هاي جديدند و همين کشف ها عامل نابودي آن ها و ديگران در آخرالزمان مي شود. نگرش منفي به علوم و تکنولوژي هاي پيشرفته نکته ي ديگري است که اين فيلم ها بيان مي دارند؛ به عبارت ديگر اين فيلم ها خطر ناشي از دنياي پيشرفته و تکنولوژي را در آخرالزمان هشدار مي دهند.

د. اَبَرانسان ها

انسان هاي جهش يافته ي ژنتيکي طبيعي يا با دخالت انسان، عامل بحران و حادثه ي آخرالزماني در برخي فيلم ها به شمار مي روند. وجود اين انسان ها در فيلم، اشاره اي به نظريه ي تکاملِ (77) « چارلز داروين » (78) دارد؛ انسان هايي که در طول دوران بشري تکامل يافته و با جهش هاي ژنتيکي به اَبَرانسان يا انسان هايي با قدرت هاي خارق العاده تبديل شده اند.
مقبول ترين نظريه در ميان « ديرين مردم شناسان » (79) در باب تکامل انسان، اين است که بشر کنوني که با نام علمي « انسان خردمندِ خرمند » (80) مشخص مي شود، زيرگونه اي از « انسان خردمند » (81) است که خود از « انسان راست قامت » (82) تکامل يافته و انسان راست قامت هم از « انسان ماهر » (83) تکامل يافته است. اين چرخه ي تکامل به حيوانات ديگر مي رسد و طبق اين نظريه، دو حيوان شامپانزه و بونوبو دو گونه ي نزديک تر به انسان است که هر دو به يک منشأ مشترک مي رسد که در حدود 6 تا 7 ميليون سال پيش مي زيسته است. (84)
علامه طباطبائي قدس سره در اين باره معتقد است که اگرچه نصي درباره نفي يا تأييد اين نظريه در قرآن نيامده است؛ اما ظهور روشن و نزديک به نص آيات قرآن اين نظريه را مردود و خلقت انسان را منتهي به زوجي از انسان ( آدم و حوا ) مي داند. (85) البته نظرات ديگري نيز درباره صحت و رد اين نظريه از سوي انديشمندان ديني يا زيست شناسان مطرح شده است. (86)
فيلم هاي اين دسته درصدد بيان اين نکته است که اگر چنين قدرتي در دست انساني شرور قرار گيرد، قطعاً براي تحقق اهداف شوم خود از آن استفاده خواهد کرد. برخي فيلم ها در پي بيان چگونگي ايجاد اَبَرانسان ها و تبيين تهديد بودن آن است.
در اين فيلم ها اَبَرانسان ها عامل اصلي واقعه ي آخرالزماني و نابودي دنيا يا انسان ها هستند. نمونه ي بارز آن را مي توان در مجموعه فيلم هاي « افراد ايکس » (87) ديد. داستان فيلم درباره افرادي است که به دليلي نامعلوم، هنگام تولد، همراه جهش ژنتيکي به دنيا آمده اند و به همين علت قابليت هاي فيزيکي يا رواني فوق العاده اي دارند. دانشمندي که خودش هم از اين گونه انسان ها است، دنبال جمع آوري، حمايت و هدايت اين افراد است. اين گروه مي کوشند از انسان ها در مقابل خطرات دفاع کنند. در اين ميان برخي از اين انسان هاي جهش يافته ي ژنتيکي، خود را نژاد برتر جهان مي دانند و قصدشان نابودي نسل بشر و تسلط بر جهان است.
در مجموعه فيلم ها و انيميشن هاي « سوپرمن » (88) که ده ها عنوان از آن تاکنون اکران شده، قهرمان اصلي که يک اَبَرانسان است، در مقابل موجودات و اَبَرانسان هاي شرور مي ايستد. اين موجودات و افراد شرور از قدرت خود سوء استفاده مي کنند. آنان قصد تسلط بر انسان ها را دارند و در اين راه انسان ها را به نابودي مي کشند. در اين فيلم ها مي توان مجموعه ي کاملي را از موجودات شرير و اهريمني با قدرت هاي اَبَرانساني مشاهده کرد.
در انيميشن « اَبَرذهن » (89) تبه کاري که از سياره ي ديگري طي يک حادثه به زمين آمده و قدرت هاي مافوق بشري دارد، عامل تخريب و بحران در شهر است. اين فرد تا پايان داستان، دچار تغيير و تحول مي شود؛ ولي قبل از آن، انساني معمولي را به اَبَرانسان تبديل مي کند تا رقيبي براي مبارزه داشته باشد. همين فرد جديد پس از قدرت گرفتن براي نابودي شهر و تسلط بر بشر اقدام مي کند.
در دو فيلم با محوريت موجودي به نام « هالک » (90) دانشمندي به دنبال ساخت ماده اي است که باعث جهش ژنتيکي در موجودات مي شود و آن ها را به موجوداتي بسيار نيرومند و مخرب تبديل مي کند. اين آزمايش ها به سفارش ارتش صورت مي پذيرد؛ ولي به دليل وجود شکست هايي در پروژه، آزمايش روي اشخاص، مجوز نمي گيرد و پروژه تعطيل مي شود. اين دانشمند ماده ي توليد شده را به بدن خودش تزريق مي کند، همسر او پسري به دنيا مي آورد که طبق ژنتيک، همين ماده را در خونش دارد. پس از گذشت چندين سال وقتي بر اثر يک حادثه، فرزندش در برابر اشعه ي گاما قرار مي گيرد، به هيولايي بزرگ و سبز رنگ به نام هالک تبديل مي شود که هنگام عصباني شدن، اين حالت آشکار مي شود.
پدر هالک هم از نيروي اشعه براي کسب قدرت استفاده مي کند و به انساني با قدرت مافوق بشري تبديل مي شود و به فکر انتقام از انسان ها است. در قسمت دوم فيلم هم فردي ديگر از اين ماده استفاده مي کند تا مقابل هالک بايستد؛ ولي تبديل به هيولايي غيرقابل کنترل مي شود و جان انسان ها را به خطر مي اندازد.
در انيميشن « شگفت انگيزان » (91) و دو فيلم « چهار شگفت انگيز » (92) اَبَرانسان هايي در هر دو گروه خير و شر وجود دارند. نهادهاي شر خواستار تسخير دنيا و تسلط بر بشرند. هم چنين در فيلم « مسابقه به سوي کوهستان جادو » (93) موجودات شرور با قدرت هاي خارق العاده قصد نابودي انسان ها را دارند. در فيلم « زوم » (94) هم انسان هايي با قدرت هاي مافوق بشر در هر دو جانب خير و شر وجود دارند که در جنگي بزرگ مقابل يکديگر صف آرايي مي کنند. افراد شرور در پي تسخير دنيا و افراد خير، خواهان نجات انسان ها هستند.
در فيلم « نگهبانان » (95) مجموعه اي از اَبَرانسان ها به عنوان قهرمان هاي ملي وجود دارند. يکي از آنان مي خواهد دنيايي جديد تشکيل دهد؛ از همين رو بمبي اتمي به شکلي جديد مي سازد که قدرت تخريب بسيار بالايي دارد و قصد دارد از اين راه، جهان و انسان ها را از بين ببرد.
براي نمونه از سينماي کودکان، مي توان فيلم « ماجراهاي پسر کوسه اي و دختر گدازه اي » (96) را نام برد. در اين فيلم، فردي شرور به نام « آقاي الکتريسيته » قصد دارد خواب را از تمام کودکان بربايد و آن ها را از خواب، محروم کند. اين فيلم، اتفاق آخرالزماني را به صورتي قابل فهم براي کودکان طرح مي ريزد.
قهرمان گرايي در دوران معاصر، جايگاه ويژه اي براي مخاطبان عام سينما پيدا کرده است. اقتباس هاي گسترده از داستان هاي کُميک، نشاني بارز از استقبال عمومي به اين داستان ها است. اگرچه معمولاً در فيلم هاي کميک، اين قهرمان ها به عنوان منجي براي انسان ها ظاهر مي شوند، در دسته ي اخير نقطه ي مقابل به عنوان يک تهديد نشان داده مي شود و هشداري است به اين که امکان دارد روزي همين قهرمان ها مشکل اصلي انسان ها شوند. اين فيلم ها برداشتي خيالي از قهرمان گرايي است؛ ولي مي توان اين بخش از آثار را منطبق بر مصداق يابي مسئله ي دجال يا همان ضد مسيح دانست.

ه. انسان هاي جادوگر

ساحران و جادوگران، عامل ديگري براي پيدايي حادثه ي آخرالزماني و آغاز پايان دنيا هستند. در اين فيلم ها افرادي که توانايي سحر و جادو دارند، مي خواهند با تشکيل حکومتي جديد بر انسان هاي معمولي چيره شوند. اين انسان ها به علت برخورداري از برخي قدرت ها، خود را نژاد برتر مي دانند.
نمونه اي روشن براي اين گروه مجموعه ي محبوب و پرمخاطب « هري پاتر » (97) است که هشت قسمت از آن اکران شده و بر اساس داستاني که منبع اقتباس آن به شمار مي رود، به اتمام رسيده است. در اين مجموعه فيلم دو نوع از انسان ها در زمين زندگي مي کنند: انسان هاي جادوگر که نسل برتر انسان ها معرفي مي شوند و به صورت ارثي جادوگرند و انسان هاي معمولي که در فيلم، مُگُل (98) يا مَشَنگ خوانده مي شوند و افراد درجه ي دوم جامعه محسوب مي شوند.
جادوگران، حکومت و قوانيني جداگانه دارند و تمام فعاليت هاي اصلي خود همچون آموزش فرزندان شان را در جايي ديگر انجام مي دهند. در ميان جادوگران، جادوگري پليد به نام « ولدمورت » گروهي از جادوگران پليد و سياه را رهبري مي کند. او به دنبال ايجاد سلطه و تشکيل حکومتي جديد در جهان است. اين فرد علاوه بر اين که تهديدي براي دنياي جادوگران محسوب مي شود، عامل نابودي انسان هاي معمولي نيز است، در ابتداي قسمت ششم آن، حمله ي افرادي از اين گروه به انسان هاي معمولي نشان داده مي شود.
در سه گانه ي « وقايع نگاري نارنيا » (99) وقايعي که در سرزمين جادويي نارنيا رخ مي دهد، بر اساس مسائل جادويي است. در قسمت اول و دوم، پادشاهي ظالم با استفاده از جادوي سياه، سرزمين را به تسخير خود درآورده و انسان را به بردگي کشيده است. در قسمت سوم اين مجموعه، هيولايي بزرگ در سرزميني دور، عامل اصلي بروز اتفاقات انساني است. اين هيولا بر اساس طلسمي جادويي پديد آمده و با جادو از بين مي رود.
در فيلم « به نام پادشاه: داستان محاصره ي سياه چاله » (100) جادوگري پليد قصد کشتن پادشاه و ايجاد حکومتي جديد را دارد. اين جادوگر براي جنگ و نابودي انسان ها از سربازان شبه حيوان استفاده مي کند. جادوگر از مکاني ديگر، اين سپاه را براي مقابله با انسان ها هدايت مي کند.
فيلم « والاحضرت » (101) داستان جادوگري پليد است که مي خواهد با قرباني دادن براي شيطان در روز کامل شدن ماه، اژدهايي ايجاد کند تا بتواند با هدايت آن بر تمام جهان سلطنت کند. اين جادوگر و همدستانش سال ها است در تلاش براي وقوع اين پيش گويي اند.
در فيلم « شرلوک هلمز » (102) لرد جادوگر با استفاده از جادوي سياه، قرباني کردن براي شيطان و برگزاري مراسم جادويي و کارهاي مشابه درصدد است در روز موعود تمام نمايندگان مجلس را هم زمان از بين ببرد و حکومت جهاني بر پايه ي جادو برپا کند.
در فيلم « شاگرد جادوگر » (103) جادوگر پليد برخاسته از طلسم، قصد دارد با جادويي مرموز تمام مردگان را زنده کند تا با استفاده از آن ها انسان ها را نابود کند و به نسل بشر پايان بخشد. جادوگر پليد در فيلم « جست و جوگر: تاريکي برمي خيزد » (104) با گسترش تاريکي در جهان، نيروهاي شيطاني اش را منتشر مي کند تا بتواند تمام جهان را تسخير کند. در فيلم « برادران گريم » (105) زني جادوگر که پانصد سال سن دارد، در جنگلي مخفي شده و با سحر و جادو انسان ها را ربوده و باعث وقوع اتفاقات مرموزي در آن حوالي است.
در برخي فيلم ها جادوگر پليد براي فردي ستمگر کار مي کند و مقدمات تشکيل حکومت او را فراهم مي آورد. در فيلم « اراگون » (106) پادشاهي ظالم به کمک جادوگري پليد، جنگ بزرگي را آغاز کرده است. قدرت اصلي اين پادشاه، سحر جادوگر است و به همين دليل، مبارزه ي اصلي ميان قهرمان اژدها سوار و جادوگر صورت مي گيرد.
در فيلم « قلمرو ممنوعه » (107) پادشاهي با فريب و جادو، سلطنتي عليه انسان ها در سرزمين باستاني برپا کرده است. او از راه جادو در مبارزه ي تن به تن، قهرمان مبارز را به مجسمه تبديل مي کند و پس از آن پايه هاي حکومتش را برپا مي سازد.
فيلم « شاهزاده ي ايران: ماسه هاي زمان » (108) به تحريف وقايع تاريخي در ايران باستان مي پردازد. در اين فيلم، يکي از وزاري ايراني با خنجري جادويي مي خواهد زمان را به عقب برگرداند تا مانع به قدرت رسيدن برادرش شود؛ در اين هنگام شن هاي جادويي، سرزمين ايران و پس از آن تمام جهان را به سمت نابودي پيش مي برند.
در برخي فيلم ها جادوگر يا ساحري وجود ندارد و فقط امور مرتبط با جادو است که عامل نابودي در آخرالزمان مي شود، فيلم « نگهبان شب » (109) نمونه ي روشني براي اين نوع است. در پيش گويي هاي باستاني آمده که دختري خود را نفرين مي کند و اين کار باعث نحوست او مي شود. در روز موعود اين طلسم باعث ايجاد طوفاني سياه است که تمام جهان را در خود خواهد بلعيد. طي داستان اين پيش گويي محقق مي شود، دختر، خود را نفرين مي کند و طوفاني مملو از کلاغ هاي سياه به راه مي افتد که اين اتفاق، شروعي براي نابودي انسان ها خواهد بود.
سحر و جادو به گونه اي که در اين فيلم ها آمد، به طور قطع برخاسته از تخيلات سينمايي و زاييده ي وهم سازندگان است؛ اما بايد بدانيم سحر وجود حقيقي دارد و ساحر يا جادوگري که اتفاق آخرالزماني را رقم مي زند، به نوعي مي تواند مصداق دجال يا همان ضد مسيح باشد.

و. انسان هاي خون آشام و گرگ نما

انسان هاي « خون آشام » (110) و « گُرگينه » (111) يا « گرگ نما »، همه به خرافات و افسانه هاي مردم اروپا در سال هاي پيشين برمي گردد. خون آشام در افسانه ها موجودي زنده است که شب ها از گور بيرون مي آيد و براي تغذيه ي خود،‌ خون آدميان را مي مکد. در اين تخيلات، خون آشام ها معمولاً قدرت هاي فوق بشري و زندگي جاويدان دارند، مردم را به بردگي کشيده، آنان را نيز به خون آشام تبديل مي کنند. (112)
نوع ديگري از خون آشام ها به نام « زامبي » (113) يا « مرده ي متحرک » نيز در فيلم ها وجود دارد. زامبي به جسدهاي متحرکي گفته مي شود که روح ندارند و گفته مي شود از افسانه هاي آفريقاييان درياي کارائيب سرچشمه مي گيرد. اين موجودات بر پايه ي داستان ها، با گازگرفتن و وارد کردن بزاق خود به بدن قربانيان شان آنان را همانند خود به يک مرده ي متحرک تبديل مي کنند. (114)
گرگينه نيز انسان است؛ ولي در شب هايي که ماه کامل ( ماه شب چهارده ) در آسمان است، به صورت گرگ درمي آيد. چنين شخصي يا از راه به کارگيري افسون و جادو و يا در پي طلسم شدن از سوي فرد ديگري به گرگينه تبديل مي شود. (115)
هر دوي اين افسانه ها از خرافات مردم به ادبيات و پس از آن به فيلم هاي سينمايي راه يافت و اکنون دست مايه ي بسياري از آثار سينمايي قرار گرفته است. در فيلم هاي مربوط به دوره ي پايان بشر و آخرالزمان هم اين موجودات، عامل نابودي انسان ها به شمار مي روند.
مهم ترين و مشهورترين شخصيت خون آشام در ادبيات و به تبع آن سينما، « کُنت دراکولا » (116) نام دارد که زاده ي ذهن « برام استوکر » (117) نويسنده ي ايرلندي است که در سال 1897 م خلق شد. اين موجود در فيلم هاي زيادي وجود دارد که مهم ترين آن ها فيلم « دراکولا » (118) به کارگرداني « فرانسيس فورد کاپولا » (119) است. دراکولا در اين فيلم و « دسته ي هيولا » (120) خواستار ساخت گروهي از خون آشام ها براي تسلط بر جهان است.
در فيلم « دراکولا 2000 » (121) هم اين موجود از قبر برمي خيزد و به دنبال زني است که خوني ويژه در بدن دارد. بر پايه ي افسانه، دراکولا با کمک او مي تواند سلطه اش را بر جهان، محقق سازد. در فيلم « ون هلسينگ » (122) هم دراکولا با کمک نيروهاي شريرش قصد دارد نسل جديدي از خفاش هاي خون آشام را براي خود ايجاد کند تا بتواند با کمک آن ها نسل بشر را نابود کند و دنيايي جديد بنا نهد.
فيلم « کشيش » (123) جنگي چند صد ساله ميان انسان ها و خون آشام ها را نشان مي دهد که از قرون وسطا تا زمان پس از جهان معاصر ادامه دارد. خون آشام ها در اين فيلم که موجوداتي شبه حيوان اند، در پي نابودي کامل بشرند؛ اما با آمدن مبارزان کليسا، جنگ با پيروزي انسان ها تمام مي شود و خون آشام ها در شهري با ديوارهاي بلند براي هميشه زنداني مي شوند. در آينده ي داستان، دوباره خون آشام ها به رهبري خون آشامي قدرتمند به سمت انسان ها مي آيند و جنگ عظيم پيش روي انسان ها است.
در سه گانه ي « بليد » (124) خون آشام ها مخفيانه در ميان افراد معمولي زندگي مي کنند. وجود خون آشام ها در شهر مشکلي است که انسان ها با آن درگيرند و در برخي اوقات شدت مي گيرد. افزون بر اين مشکل، هر قسمت از فيلم، مشکلي عظيم تر و فراگيرتر را نشان مي دهد که با وجود آن نسل بشر در معرض نابودي کامل است.
در فيلم « روزشکن ها » (125) انسان ها و خون آشام ها با هم زندگي مي کنند، با اين تفاوت که قوانين، وارونه شده و حکومت در دست خون آشام ها است و تا سال 2019 م جز عده اي محدود، همه ي انسان ها به خون آشام تبديل شده اند. انسان هاي باقي مانده به عنوان منابع غذايي در کارخانه هاي عظيم خون سازي استفاده مي شوند تا هنگامي که بميرند.
فيلم، آينده اي هولناک و نمادين را درباره از بين رفتن انسانيت و بحران هويت نشان مي دهد. انسان هايي که به خون آشام تبديل شده اند، جاويدان اند و به همين دليل، مدت ها است که در جهان زندگي مي کنند؛ اما اين تغيير آن ها را از تمام داشته هاي دوران انساني دور کرده است و اين بحران در ابتداي فيلم با نشان دادن خودکشي دختربچه اي براي خلاصي از اين وضع ديده مي شود.
در سه گانه ي « دنياي زيرين » (126) جنگ ششصد ساله اي ميان خون آشام ها و گرگينه ها وجود دارد و اين موجودات در ميان انسان ها زندگي مي کنند. مدتي خون آشام ها در اوج قدرت به سر مي برند و گرگينه ها را به بردگي مي کشند؛ ولي با آمدن رهبر جديد، گرگينه ها به دنبال ايجاد نسلي جديد از ژني ويژه اند که بتوانند بر خون آشام ها پيروز شوند و کنترل جهان انسان ها را در دست بگيرند.
علاوه بر بروز جنگ هاي ويران گر ميان دو گروه، در قسمت چهارم که در سال 2012 م اکران شد، انسان ها از وجود اين موجودات باخبر مي شوند و جنگي عظيم براي نابودي آن ها آغاز مي شود. جنگ با وسعتي شروع مي شود که انسان ها در معرض نابودي قرار مي گيرند.
در فيلم « سيرک عجايب: دستيار خون آشام » (127) نيز دو گروه خون آشام خير و شر در ميان انسان ها وجود دارند. طي داستان، گروه شر با نقشه اي جديد قصد تسلط بر انسان ها و جهان را دارند. آنان براي رسيدن به اين هدف در نقاط مختلف دنيا به دنبال يارگيري و جذب نيروهاي جديدند و شخصيت اصلي داستان نيز در ماجرا وارد مي شود.
در فيلم « سي روز شب » (128) منطقه اي ديده مي شود که در زمستان يک ماه کامل شب است و در اين ماه خون آشام ها به شهر حمله مي کنند و قتل عام عمومي رخ مي دهد. در فيلم هاي « تفريح گاه شيطان » (129) و « منطقه ي مردگان » (130) نيز زامبي هاي خون آشام به انسان ها حمله مي کنند و آن ها را مي کشند و راه نجاتي از اين تهديد وجود ندارد.
در فيلم « گردش شنل قرمزي » (131) خطر گرگ نمايي باستاني سال ها است که انسان ها را تهديد مي کند. هر فردي توسط اين موجود گاز گرفته شود، در شبي که ماه کامل است به گرگ نما تبديل مي شود. قدرت اين موجود، هر ساله بيش تر مي شود و او به فکر ايجاد جهاني جديد است. اين موجود که در ميان مردم زندگي مي کند، قصد دارد در زمان ماه خونين ( دوراني که ماه بر اساس افسانه قرمز مي شود ) انسان ها را به گرگ نما تبديل کند و به اين گونه،‌ لشکري از گرگينه ها براي نابودي انسان ها ايجاد کند.
اين گروه از فيلم ها را نيز مي توان مصداق هايي براي دجال و ضد مسيح در نظر گرفت. با آن که هر دو موجود، افسانه اي و خرافي اند، اما اين فيلم ها پرداختي نمادين به آخرالزمان دارند و مشکلات آخرالزماني را در قالب اين موجودات افسانه اي به نمايش مي گذارند.
در سال هاي اخير خبرهايي درباره ديده شدن يا حمله ي خون آشام ها يا گرگينه ها در رسانه هاي محلي مطرح شد که نشان از تأثير اين خرافات در اذهان عمومي دارد و به طور قطع حجم بالاي آثار سينمايي در اين زمينه بي تأثير نبوده است.

پي‌نوشت‌ها:

1. Nuclear Non - Proliferation Treaty.
2. NPT.
3. Five.
4. The World, the Flesh and the Devil.
5. Captive Women.
6. Kiss Me Deadly.
7. On the Beach.
8. Doomsday Machine.
9. Special Bulletin.
10. Apocalypto.
11. Avatar.
12. Star Wars.
13. Star Trek.
14. Pitch Black.
15. The Chronicles of Riddick.
16. The Omega Code.
17. Things to Come.
18. The Last War.
19. Bunraku.
20. The Adjustment Bureau.
21. Alice in Wonderland.
22. The Last Airbender.
23. Day Watch.
24. Jumper.
25. Flushed Away.
26. Cats & Dogs.
27. Small Soldiers.
28. James Bond.
29. Dr. No.
30. Thunderball.
31. On Her Majesty"s Secret Service.
32. Diamonds Are Forever.
33. The Spy Who Loved Me.
34. Moonraker.
35. Octopussy.
36. A View to a Kill.
37. High Frequency Active Auroral Research Program.
38. HAARP.
39. U. S. Air Force.
40. U. S. Navy.
41. University of Alaska.
42. ر.ک: پايگاه اينترنتي دانش نامه ي آزاد ويکي پديا، مدخل « هارپ ».
43. GoldenEye.
44. Die Another Day.
45. Quantum of Solace.
46. Mission: Impossible.
47. Spy Kids.
48. The Golden Compass.
49. Angels & Demons.
50. Illuminati.
51. .Antimatter
52. The Spirit.
53. Holocaust 2000.
54. Sky Captain and the World of Tomorrow.
55. Phineas and Ferb the Movie: Across the 2nd Dimension.
56. Iron Man 2.
57. Gulliver"s Travels.
58. Jonah Hex.
59. 10.000 BC.
60. Johnny English.
61. Happy Feet.
62. The Ant Bully.
63. Kung Fu Panda.
64. G - Force.
65. Cats & Dogs: The Revenge of Kitty Galore.
66. Despicable Me.
67. Antichrist.
68. Godzilla.
69. Rocket Attack U. S. A..
70. The War of the Gargantuas.
71. Planet of the Apes.
72. Rise of the Planet of the Apes.
73. Stonehenge Apocalypse.
74. Stonehenge.
75. The Mummy.
76. The Day the Fish Came Out.
77. Evolution.
78. Charles Darwin.
79. Paleoanthropology.
80. Homo sapiens sapiens.
81. Homo sapiens.
82. Homo erectus.
83. Homo habilis.
84. Wikipedia the free encyclopedia, "Timeline of human evolution".
85. ر.ک: طباطبائي، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، ج 16، صص 269-274.
86. ر.ک: پايگاه اينترنتي دانش نامه ي آزاد ويکي پديا، مدخل « نظريه ي تکامل ».
87. X-Men.
88. Superman.
89. Megamind.
90. Hulk.
91. The Incredibles.
92. The Fantastic Four.
93. Race to Witch Mountain.
94. Zoom.
95. Watchmen.
96. The Adventures of Sharkboy and Lavagirl.
97. Harry Potter.
98. Muggle.
99. The Chronicles of Narnia.
100. In the Name of the King: A Dungeon Siege Tale.
101. Your Highness.
102. Sherlock Holmes.
103. The Sorcerer"s Apprentice.
104. The Seeker: The Dark Is Rising.
105. The Brothers Grimm.
106. Eragon.
107. The Forbidden Kingdom.
108. Prince of Persia: The Sands of Time.
109. Night Watch.
110. Vampire.
111. .Werewolf
112. ر.ک: پايگاه اينترنتي دانش نامه ي آزاد ويکي پديا، مدخل « خون آشام ».
113. Zombie.
114. ر.ک: پايگاه اينترنتي دانش نامه ي آزاد ويکي پديا، مدخل « گرگينه ».
115. ر.ک: همان، مدخل « مرده ي متحرک ».
116. Count Dracula.
117. Bram Stoker.
118. Dracula.
119. Francis Ford Coppola.
120. The Monster Squad.
121. Dracula 2000.
122. Van Helsing.
123. Priest.
124. Blade.
125. Daybreakers.
126. Underworld.
127. Cirque du Freak: The Vampire"s Assistant.
128. 30 Days of Night.
129. Devil"s Playground.
130. Zone of the Dead.
131. Red Riding Hood.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول


آخرالزمان تکنولوژيک در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پيشرفت هاي تکنولوژيک که به انگيزه ي راحتي و راه گشايي فعاليت هاي روزمره و صنعتي انسان ايجاد شدند، با رسيدن به عصر جديد، رنگ و بويي ديگر مي گيرند و به عاملي براي وقايع ناگوار تبديل مي شوند. آن قدر بشر به تکنولوژي وابسته شده که روزي بدون آن، هيچ گاه تصور نمي شود و حيات بشر بدون آن به خطر خواهد افتاد؛ اما استفاده و وابستگي گسترده به آن نيز نتيجه ي ناگوار مشابهي دارد.
تکنولوژي مخلوق انسان است؛ ولي به مرور زمان و با هوشمند شدنش به موجودي زنده و برتر از انسان تبديل مي شود. اين پيش بيني مهم ترين دست مايه ي فيلم هاي سينمايي با آخرالزمان تکنولوژيک است. بيش ترين فيلم ها در اين گونه ي سينمايي، خطر را در تکنولوژي روباتيک نشان مي دهد، و روزي را به تصوير مي کشد که روبات ها استقلال خود را به دست مي آورند و انسان ها را بردگي براي خويش مي کشند، و در رويارويي با مقاومت انسان، به فکر نابودي نسل بشر مي افتند.

 آخرالزمان تکنولوژيک در سينما

 

يکي از آثار برجسته ي سينمايي در اين زمينه، مجموعه فيلم هاي « نابودگر » (1) است که چهار قسمت از آن تاکنون اکران شده است. انسان به مرحله اي از تکنولوژي مي رسد که هوش مصنوعي را ايجاد مي کند. اين پديده ي جديد در رايانه اي پيشرفته به نام « شبکه ي آسمان » استفاده مي شود که قرار است براي فعاليت هاي نظامي - جاسوسي استفاده شود.
روزي که اين رايانه راه اندازي مي شود، ناگهان دچار يک اختلال مي شود و پس از آن به خود استقلالي مي رسد و تمام ماشين هاي نظامي را عليه بشر مي شوراند. اين واقعه باعث ايجاد جنگ اتمي عظيم مي شود و در نبرد ميان ماشين ها و انسان ها، جوامع انساني نابود و عده ي زيادي کشته مي شوند و عده اي هم به بردگي ماشين ها درمي آيند و فقط تعداد اندکي از انسان ها در آخرين جبهه عليه ماشين ها مقاومت مي کنند.
سه گانه ي « ماتريکس » (2) و انيميشن آن با نام « انيماتريکس » (3) اثر ديگري با همين مضمون است. داستانِ چگونگي استقلال ماشين ها و تسلط بر انسان ها و بخش هاي ناگفته ي داستان در انيميشن به طور کامل مطرح مي شود. پس از اختراع هوش مصنوعي، روبات ها در تمام شئون انساني به کار گرفته مي شوند و کارهاي او را انجام مي دهند. رفتار انسان با روبات ها توهين آميز است. سرانجام در اتفاقي پيش بيني ناشدني، يک روبات به صاحبش حمله مي کند و او را مي کشد.
رؤساي کشورها در جلسه اي سرنوشت ساز تصميم مي گيرند روبات ها را نابود کنند. انسان ها روبات ها را در تمام جهان از بين مي برند و در درياها مي ريزند. تنها روبات هاي باقي مانده در جايي شهر جديدي براي خود مي سازند که آن را « خانه » مي نامند. مکان اين شهر در فيلم روي کره ي زمين نشان داده مي شود که منطبق بر مکان امروزي مکه است و تعبير « خانه » هم مي تواند معادل « خانه ي کعبه » باشد. اين گونه تصويرسازي براي موجودات اهريمني و شيطاني، امري تازه نيست و معمولاً در بسياري از فيلم ها موجودات شر، مسلمان هستند يا در ارتباط با مسلمانان قرار دارند.
در اين شهر جديد روبات ها شروع به تکثير نسل خود مي کنند، قوي تر مي شوند، دوباره جنگي عظيم رخ مي دهد و اين بار انسان ها به سختي شکست مي خورند. انسان ها براي آن که انرژي خورشيدي را از ماشين ها بگيرند، آسمان را با بمب هاي دودزا براي هميشه تاريک مي کنند و پس از آن ماشين ها به منبع جديد انرژي يعني انسان روي مي آورند.
انسان ها در دنياي جديد ماشيني، ديگر به دنيا نمي آيند؛ بلکه در مزرعه هاي بي انتها کشت مي شوند و زماني که جسم آن ها به اندازه کافي رشد کرد، کشته مي شوند و از انرژي بدن آن ها همچون يک باتري استفاده مي شود؛ در حالي که جسم انسان ها در کشتزارها قرار دارد. ذهن آنان در برنامه اي کامپيوتري به نام « ماتريکس » قرار دارد. انسان هاي باقي مانده از نسل بشر که از اين سيستم آزادند، در آخرين شهر زمين به نام « زايان » (4) مرادف « صهيون » ( اشاره به رژيم صهيونيستي ) زندگي مي کنند و در جنگ دائمي با روبات ها قرار دارند. در داستان فيلم، جنگي دوباره آغاز مي شود و ماشين ها با قدرت کامل قصد دارند باقي مانده ي انسان ها را نابود سازند.
فيلم « من، روبات » (5) اتفاق مشابهي را به تصوير مي کشد؛ رايانه مادري که تمام روبات ها را کنترل مي کند،‌ خودمختار شده، بر انسان ها مي شورد و جنگي ميان انسان ها و روبات ها رخ مي دهد. در فيلم « روباتروپليس » (6) روبات هايي که براي حفاظت و امنيت شهر ساخته شده اند، از کنترل خارج مي شوند و انسان ها را مي کشند و درصدد نابودي نسل بشرند. در فيلم « نابودگران » (7) گروهي از روبات هاي نابودگر براي تسلط بر کره ي زمين قيام کرده اند و قصد دارند همه ي انسان ها را نابود کنند.
دولت در فيلم « چشم عقاب » (8) سيستم رايانه ي بسيار پيشرفته اي براي کنترل و امنيت طراحي مي کند که تمام حرکات انسان ها با آن کنترل مي شود. سرانجام اين سيستم خودمختار مي شود و براي رسيدن به هدفش قصد ترور رئيس جمهور و افراد بلند پايه ي امريکا را دارد. اين سيستم دو فرد معمولي را با تهديد، وارد يک بازي مي کند و از آن دو به عنوان عامل اجرايي نقشه اش استفاده مي کند.
در فيلم « تا پايان جهان » (9) ماهواره ي اتمي که براي مقاصد نظامي و جاسوسي طراحي شده، از کنترل خارج مي شود و آينده ي انسان ها را تهديد مي کند. دولت امريکا اين ماهواره را منفجر مي کند. سپس بسياري از تجهيزات رايانه اي در جهان از کار مي افتد و مردم فکر مي کنند پايان جهان فرا رسيده است. پس از اندکي متوجه اشتباه خود مي شوند. فيلم پس از آن زمان، پايان جهان را در سال 2000 م اعلام مي کند.
در فيلم « طوفان سياه » (10) تکنولوژي نظامي ويژه اي به سفارش ارتش امريکا تهيه مي شود که فلز سياه نام دارد. اين تکنولوژي مي تواند هر چيزي را از روي زمين به وسيله ي ماهواره و شليک با آن محو کند. مشکلي در سيستم ايجاد مي شود و آزمايش اين سيستم باعث مي شود طوفاني سياه از اين ماده ايجاد شود که هر چيزي را در مسير خود محو مي کند.
در انيميشن « نومئو و جوليت » (11) جنگي ميان دو گروه عروسک هاي آبي و قرمز درمي گيرد. يکي از مبارزان آبي، ماشيني چندکاره خريداري مي کند تا بتواند انتقام قهرمانشان را بگيرد. اين ماشين در روز جنگ همچون بمب اتمي منفجر مي شود و خرابي زيادي براي هر دو طرف به بار مي آورد.
در انيميشن « ابري با احتمال بارش کوفته قلقلي » (12) دانشمندي جوان براي اثبات توانايي خود و ايجاد تنوع در سيستم غذايي ساکنان جزيره، دستگاهي مي سازد که باران غذا توليد مي کند. براي مدتي وضع به کلي تغيير مي کند و مردم زندگي متفاوتي را تجربه مي کنند؛ اما پس از گذشت زمان، دستگاه، دچار اختلال مي شود و غذاها به حدي بزرگ مي شوند که باعث نابودي شهر مي شوند. دستگاه که در آسمان است خودمختار مي شود و با افرادي که براي خاموش کردن آن به آسمان مي روند، مقابله مي کند و مي جنگد.
پيش از اين به چند نمونه از فيلم ها اشاره شد که نشان از نتايج ناگوار تکنولوژي در آينده داشت. در انيميشن « پسر ستاره اي » (13) پيشرفت در تکنولوژي، کره ي زمين را به زباله دان فلزات تبديل کرده است و بيش تر انسان ها در شهري شناور در آسمان به نام « متروسيتي » زندگي مي کنند. در اين انيميشن افزون بر هشدار به پايان حيات در کره ي زمين به علت تکنولوژي، خطر آخرالزماني نيز يک هيولاي عظيم آهني است که قصد کشتن انسان ها را دارد. اين روبات از طريق يک هسته ي اتمي نيرو مي گيرد.
فيلم « سيگنال » (14) قالبي متفاوت براي هشدار درباره تکنولوژي دارد. در اين فيلم امواجي با منبع نامعلوم در جهان منتشر مي شود که از طريق دستگاه هايي همچون راديو و تلويزيون به انسان منتقل مي شود و فرد را به قاتلي وحشي تبديل مي کند که ديگر انسان ها را مي کشد. در فيلم هر نوع تکنولوژي و به ويژه رسانه هاي جمعيِ صوتي و تصويري، نوعي تهديد براي آينده ي انسان ها به شمار مي رود.
در فيلم « بدل ها » (15) شرکتي براي آسايش و رفاه انسان ها روبات هايي به عنوان بدل مي سازد. هر فرد با قرار گرفتن در دستگاه کنترل گر روبات در منزلش، بدل را کنترل مي کند و با آن به کارهاي روزمره اش مي پردازد. به مرور، جايگزيني اين روبات ها انسانيت و تعامل انسان ها را با يکديگر از بين مي برد. مخترع اين دستگاه پس از ديدن نتايج اسف بار آن به دشمن اصلي آن تبديل مي شود؛ يعني قصد دارد انسان ها را به دليل پيروي از اين اشتباه، مجازات کند و با سيستمي پيچيده، همه ي روبات ها و انسان ها را از طريق دستگاهي مرگبار از بين ببرد.
در فيلم « صداي رعد » (16) شرکتي پيشرفته، تکنولوژي ديگري براي انسان ايجاد مي کند؛ تکنولوژي خاصي که اجازه ي سفر در زمان را به انسان ها مي دهد. با اين سيستم موقعيتي براي افراد ثروتمند فراهم مي آيد تا بتوانند براي تفريح به زمان گذشته بروند و دايناسورها و حيوانات پيش از تاريخ را شکار کنند. براي عبور اين افراد در گذشته دالان شناوري ساخته مي شود که تصرفي در گذشته پيش نيايد؛ اما ناگهان يکي از شکارچيان از مسير خارج مي شود و پروانه اي را مي کشد. همين اتفاق سبب دخالت در چرخه ي طبيعي شده، تغييرات عجيبي در آب و هواي آينده و وضعيت حيوانات رخ مي دهد و تمدن بشري در معرض فروپاشي کامل قرار مي گيرد.
در برخي فيلم ها تکنولوژي جديد به نوعي عامل نابودي نسخه هاي قبلي خود و به عنوان موجودي مستقل تهديدي براي نوع خود محسوب مي شود. به اين صورت که با آمدن گونه ي جديد، گونه هاي قبلي در معرض نابودي هستند.
در دو فيلم « ترون » (17) يک دانشمند، دنياي مجازي را به صورت نرم افزار مي سازد که انسان ها مي توانند در آن وارد شوند و به صورت انسان هاي نرم افزاري درآيند. پس از مدتي، يکي از نرم افزارهاي داخل اين دنياي مجازي که نرم افزاري اصلي به شمار مي رود و جانشين خالق اين دنيا محسوب مي شود، به علت به وجود آمدن موجودات ضعيف و دور شدن از هدف اوليه ي ترسيم شده، مقابل خالقش قيام مي کند و قصد نابودي ديگر نرم افزارها را دارد.
هم چنين در انيميشن « روبات ها » (18) جامعه اي روباتيک وجود دارد که تمام ساکنان آن روبات اند؛ شرکت سازنده ي روبات ها قصد دارد روبات هاي جديدي روانه ي جامعه کند و روبات هاي قديمي ساکن را قطعه قطعه و نابود سازد.
فيلم هاي سينمايي بسياري به مقوله ي آسيب هاي تکنولوژي مي پردازد که معمولاً مضمون آخرالزماني هم دارند. هدف اصلي اين گونه فيلم ها هشدار به ذات تکنولوژي است که مي تواند دودمان بشر را بر باد دهد. هيچ انديشمندي از گروه ياد شده قصد کتمان فايده هاي تکنولوژي را در صنعت، پزشکي يا امور روزمره ندارد؛ بلکه هشدار درباره مواردي است که جايگزين مهم ترين ويژگي هاي انساني مي شود.
بنابراين مي توان مضمون اصلي فيلم هاي آخرالزماني تکنولوژيک را هشدار به زيان هاي تکنولوژي در آينده دانست. هم چنين مي توان اين فيلم ها را مصاديقي براي دجال آخرالزمان نيز در نظر گرفت.

پي‌نوشت‌ها:

1. The Terminator.
2. The Matrix.
3. The Animatrix.
4. Zion.
5. I, Robot.
6. Robotropolis.
7. The Terminators.
8. Eagle Eye.
9. Until the End of the World.
10. Dark Storm.
11. Gnomeo & Juliet.
12. Cloudy with a Chance of Meatballs.
13. Astro Boy.
14. The Signal.
15. Surrogates.
16. A Sound of Thunder.
17. TRON.
18. Robots.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول

آخرالزمان طبيعی در سينما

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
طبيعتي که سال ها مسخر و مقهور انسان بوده، روزي عليه انسان قيام مي کند و انتقامش را مي گيرد. اين مطلب، زمينه اي تکراري براي نگرش غالب در دسته اي از فيلم ها با مضمون آخرالزمان طبيعي است. برخي ديگر از همين فيلم ها روايتي متفاوت دارد، به اين صورت که اين پايان را مجازاتي براي انسان مي داند، انساني که فساد او تمام کره ي خاکي را دربر گرفته است.
هم چنين مي توان نوع سومي براي اين دسته از فيلم ها در نظر گرفت که در آن ها بلاي طبيعي، مجازاتي از جانب طبيعت يا مکافات فسادهاي انساني نيست؛ بلکه چرخه اي معمولي از زندگي انسان را نشان مي دهد که از جايي شروع مي شود و به جايي ختم خواهد شد و اين پايان با حوادث طبيعي هم زمان شده است. فيلم هايي که پيش تر در بخش نشانه هاي طبيعي آمد، نمونه هايي براي اين دسته محسوب مي شوند؛ افزون بر آن ها فيلم هاي ديگري را نيز مي توان در اين دسته جاي داد.

 آخرالزمان طبيعی در سينما

 

گروه اول از اين فيلم ها مربوط به برخورد اجرام آسماني با کره ي زمين است. اين اجرام به دليلي نامعلوم يا بر اساس پيش گويي هاي باستاني مربوط به اقوامي همچون « تمدن مايا » (1) از مدار اصلي خود خارج مي شود و امري محال به وقوع مي پيوندد. با اين حادثه، حيات در کره ي خاکي به کلي در معرض نابودي قرار مي گيرد.
فيلم « آرمگدون » (2) يکي از نمونه هاي شاخص در اين گونه محسوب مي شود. در اين فيلم، شهاب سنگي غول پيکر در مسير برخورد با کره ي زمين قرار مي گيرد که برخورد آن انفجاري همانند آن چه نسل دايناسورها را به انقراض کشيد، به وجود خواهد آورد. ابتداي فيلم،‌ تصويري از کره ي زمين در دوران دايناسورها ديده مي شود و گوينده تلويزيون به احتمال اين برخورد در آينده اشاره مي کند.
رئيس جمهور امريکا در اين فيلم در مقام رهبر گروه منجي، پيش از انجام مأموريت براي از بين بردن شهاب سنگ، يک سخنراني طولاني ايراد مي کند و اين دوران را بر اساس آموزه هاي کتاب مقدس « آرمگدون » مي خواند.
الگوي مذکور در فيلم « گُرات » (3) هم ديده مي شود و شهاب سنگ بسيار عظيمي در مسير برخورد با زمين قرار مي گيرد. هم چنين مسير شهاب سنگ هايي که از کنار کره ي زمين در حال عبورند، در فيلم « طوفان بارش شهاب » (4) تغيير مي کند و بخش زيادي از کره ي زمين و انسان ها را نابود مي کنند.
در فيلم « شهاب آسماني » (5) ستاره ي دنباله داري با کمربند سياره اي برخورد مي کند و باعث مي شود شهابي به نام « اورفيوس » در مسير برخورد با زمين قرار گيرد و انسان ها را در معرض نابودي قرار دهد. در فيلم « برخورد شديد » (6) برخورد در دو مرحله صورت مي گيرد. اولين قطعه از ستاره در اقيانوس اطلس فرود مي آيد و سونامي عظيمي به سوي شهرها ايجاد مي کند. برخورد قطعه ي دوم که طبق پيش بيني ها در کشور کانادا به زمين اصابت خواهد کرد، نابودي نسل بشر و حيات روي کره ي زمين را به دنبال خود خواهد داشت.
در فيلم « وقتي دنيا با هم تصادف مي کنند » (7) برخورد ستاره با زمين اتفاق مي افتد و راه نجاتي در ميان نيست و کره ي زمين به کلي نابود مي شود. در فيلم « طوفان قطبي » (8) هم گذر ستاره اي دنباله دار از کنار کره ي زمين باعث مختل شدن مدارهاي مغناطيسي زمين و ايجاد طوفاني عظيم در سطح زمين مي شود.
در فيلم هاي توليد شده پس از سال 2008 م، بلاهاي آخرالزماني در سال 2012 م روي مي دهد. اين سال از شهاب ها و ستاره ها نيز بي نصيب نمانده است. در فيلم « 2012: اَبَر نو اختر » (9) ستاره اي عظيم در سال 2012 م با زمين برخورد مي کند و آن را به کلي به نابودي مي کشاند. پيش از اين فيلم، همين نوع از ستاره در « ابر نو اختر » (10) عامل نابودي حيات در کره ي زمين شده بود.
فيلم « آخرالزمان کوانتومي » (11) روايتي مشابه را پي مي گيرد. ستاره اي دنباله دار با سياره ي مريخ برخورد مي کند و باعث انفجارهاي عظيم و در پي آن تخريب قابل توجهي از سطح مريخ مي شود. اين برخورد باعث ايجاد سياه چاله اي در فضا مي شود که به سمت زمين مي آيد و به زودي زمين را خواهد بلعيد. روسيه و چين به عنوان دو کشور داراي سلاح هاي اتمي، چندين بمب اتمي به قطب شمال و جنوب کره ي زمين شليک مي کنند؛ هدف آن ها تغيير قطب هاي زمين و نجات کره ي خاکي از نابودي است؛ ولي اين انفجارها باعث اختلال در نظام طبيعت و ايجاد طوفان ها، زلزله و سونامي هاي بزرگي در جهان مي شود.
در فيلم « ماليخوليا » مدار حرکت ستاره اي بسيار بزرگ تر از کره ي زمين به نام ماليخوليا از منظومه ي عقرب، تغيير يافته و در مسير برخورد با زمين قرار مي گيرد. اين ستاره تا پايان داستان با زمين برخورد مي کند و آن را مي بلعد و از کهکشان محو مي کند. شخصيت اصلي در اين فيلم، اين واقعه را مجازاتي به علت فسادهاي بي حد و حصر انسان معاصر مي داند.
در برخي فيلم ها موقعيتي نادر از نحوه ي قرار گرفتن اجرام آسماني، عامل وقوع حادثه مي شود. در فيلم « آفتاب » (12) پنجاه سال بعد از دوران معاصر به تصوير کشيده مي شود که خورشيد رو به زوال است و به تبع اين واقعه، تاريکي مطلق پديد خواهد آمد و به دليل نبود گرما و نور خورشيد حيات روي کره ي زمين در حال نابودي است.
در فيلم « شناخت » (13) بر اثر موقعيت جديد خورشيد نسبت به زمين در منظومه ي شمسي، اشعه هاي خورشيدي بيش از مقدار معمول بر زمين مي تابد، به گونه اي که ابتدا باعث گرماي شديد در زمين مي شود و پس از آن کره ي زمين به کلي در اشعه هاي خورشيدي مي سوزد و همه ي انسان ها نابود مي شوند.
نکته ي قابل توجه در اين فيلم، آن است که وقوع اين حادثه و فاجعه هاي بزرگ انساني ديگر که پيش از اين رخ داده اند، در سال هاي پيشين از جانب موجودات فرازميني به انسان ها هشدار داده شده و دختربچه اي غير متعادل، اين پيش گويي ها را به نسل هاي بعدي انتقال مي دهد. موجودات فرازميني که پيش از اين چنين ارتباطي را با انسان ها برقرار کرده اند،‌ بار ديگر پيش از فرا رسيدن نابودي کامل، دوباره به زمين بازگشته، درصدد برقراري تداوم نسل انسان ها برمي آيند. اين موجودات از هرگونه ي انسان، زوجي کودک انتخاب مي کنند و به آسمان مي برند تا با بازگرداندن اين کودکان پس از ايجاد شرايط زندگي در زمين نسل انسان را تداوم بخشند.
نکته ي حائز اهميت ديگر را بايد در زندگي شخصيت اصلي فيلم جست و جو کرد. او به دليل رخدادهايي همچون مرگ همسرش دچار بي ديني مي شود و دائماً سؤالي درباره قوانين هستي از جهت جبري يا اختياري بودن در ذهنش دارد و همواره با اين مسئله درگير است و تاکنون، جوابي براي آن نيافته است. تا پايان داستان بر اساس حوادث پي در پي فيلم، اين سؤال پاسخ مي يابد و اين شخصيت متوجه مي شود که تمام امور در جهان بر اساس جبر بنا شده است.
جبر، در مقابل اختيار و آزادي است. انسان مجبور، قدرت، اختيار و آزادي ندارد. انسان درباره عملي خاص، وقتي قادر و مختار است که توانايي اراده و انجام دادن آن عمل و نيز توانايي ترک اراده و انجام ندادن آن را داشته باشد.
نظريه ي جبر در علوم مختلف، طرفداراني دارد و در هر علم، منشأ خاصي براي آن لحاظ مي شود. در جامعه شناسي، جبر اجتماعي ناشي از روابط اجتماعي حاکم بر انسان ها و در روان شناسي، جبر روان شناختي ناشي از وضعيت جسمي و روحي فرد مطرح مي شود. در فلسفه، گروهي جبرِ علي و معلولي را منشأ جبر مي دانند و در کلام، جبرِ ناشي از خداوند و اراده، قدر و قضاي او مطرح است. آن چه در اين گونه فيلم ها مطرح است، همان جبر کلامي است.
طرفداران جبر کلامي، به دو دليل، تمسک کرده اند (14) که اجمالاً طرح و نقد مي شود:

1. تمسک به قضا و قدر:

مهم ترين دليل متکلمان جبري مذهب، قضا و قدر خداوند است. اين گروه، اختيار انسان را منافي با عموميت قضا و قدر خداوند مي دانند و معتقدند که اگر خداوند براي انسان، کاري مثل خوردن شراب را تقدير کرده باشد، ولي انسان آزاد باشد که آن را ترک کند و اين کار را انجام ندهد، خداوند،‌ مغلوب و انسان،‌ غالب مي شود که چنين فرضي محال است.
در پاسخ اين دليل، بايد گفت که قضا و قدر در افعال اختياري انسان، به معناي مجبور کردن او به عمل خاصي نيست؛ بلکه تقدير خداوند، به اين معنا است که خداوند براي قدرت و توانايي انسان، حدي قائل شده و به اندازه ي معيني به وي قدرت بخشيده است.
قضاي خداوند نيز به اين معنا است که خداوند به اين محدوديت، حکم و آن را ايجاد کرده است و البته به کار بردن اين قدرت محدود نيز، مشروط به اذن خدا است. بنابراين اگر انسان معصيت کند، خداوند مغلوب نمي شود؛ چرا که خدا خود قدرت معصيت را به انسان داده و در هنگام معصيت نيز به طور تکويني مانع صدور معصيت نشده است، هر چند به طور تشريعي و از طريق پيامبرانش به انسان ها اعلام کرده که به معصيت، رضايت تشريعي ندارد.

2. تمسک به توحيد افعالي:

دليل ديگر طرفداران جبر از جمله اشعري بر نظريه جبر، توحيد اَفعالي خداوند است که بر اساس آن، خدا فاعل همه ي افعال محسوب مي شود.
درباره توحيد افعالي بايد گفت که اگر توحيد افعالي به معناي انجام شدن همه ي کارها ( از جمله کارهاي اختياري انسان و گناهان او ) به وسيله ي خدا باشد، اين معنا همان جبر است. اما معناي صحيح توحيد اَفعالي، اين است که قدرت و توانايي انجام دادن همه ي افعال، از خدا است؛ يعني حتي آن گاه که انسان، کاري اختياري انجام مي دهد نيز قدرت آن را از خدا دريافت کرده است.
افزون بر اين که دلايل طرفداران جبر براي اثبات آن کافي نيست و در واقع، هيچ دليلي براي اين نظريه وجود ندارد، دلايلي بطلان اين نظريه را تبيين مي کند:

1. علم حضوري به آزادي در افعال:

روشن ترين دليل رد نظريه ي جبر، وجدان و علم حضوري انسان به خود و افعال خويش است. اگر انسان به خود بازگردد و به افعالش توجه کند، درمي يابد عملي که اراده کرده و انجام داده، مي توانسته اراده نکند و انجام ندهد، يا کاري را که اراده نکرده و انجام نداده، مي توانسته اراده کند و انجام دهد.
اين برهان، افزون بر ابطالِ جبر کلامي، جبر اجتماعي، رواني و فلسفي را نيز باطل مي سازد؛ چرا که هر چند ساختار جامعه و جسم و روان، بر افعال انسان مؤثر است و اين تأثير در برخي موارد، بسيار زياد است؛ اما انسان با علم حضوري درمي يابد که تأثير عوامل مذکور، علت تامه براي انجام کارها نيست؛ بلکه او برخلاف اقتضائات رواني و اجتماعي، مي تواند راه ديگري را برگزيند.
به سخن ديگر، عوامل روحي و اجتماعي، ممکن است انتخاب کاري را دشوار کند؛ اما انتخاب کار دشوار محال نيست و انسان مي تواند کار دشوار را نيز انتخاب کند. واقعيت نيز گواه اين مدعا است؛ زيرا مي بينيم برخي افراد، با وجود زندگي در خانواده ي ناشايست و اجتماع فاسد، راه صحيح را برمي گزينند و به عکس، شماري از کساني که در خانواده هاي شايسته، پرورش يافته اند و محيط زندگي آنان سالم است، راه فساد و تباهي را پيش مي گيرند.
عليت فلسفي نيز چيزي جز مجموعه اي عوامل مؤثر بر افعال انسان نيست که اين عوامل هيچ گاه باعث سلب اراده از انسان نمي شود؛ به تعبير ديگر، عليت فلسفي درباره افعال انسان، هيچ گاه تحقق نمي يابد. (15)

2. جايز نبودن اِسناد « کار قبيح » و « ظلم » به خدا:

دليل ديگر بطلان نظريه ي جبر، اين است که لازمه ي اين نظريه، نسبت دادن کارهاي قبيح به خدا و ظالم دانستن او است. اگر فاعلِ همه ي افعال، از جمله کارهاي زشت انسان، خدا باشد، اين کارها به خدا منتسب خواهد شد و مجبور کردن افراد به گناه و مجازات آن ها به علت انجام دادن گناه، ظلمي آشکار است. اين در حالي است که عقلاً محال است که خدا، مرتکب ظلم و کارهاي قبيح شود.

3. مردود بودن نفي حسن و قبح عقلي و آموزه هاي ديني:

نظريه ي جبر، علاوه بر اين که با عدل خداوند منافات دارد، حکمت نبوت، امامت، معاد و نيز همه ي آموزه هاي ديني و حسن و قبح عقلي را نفي مي کند؛ چرا که انسان مجبور، همچون حيوانات و جمادات خواهد بود و درباره اين موجودات نمي تواند سخن از مسئوليت، تکليف، شريعت، معاد و ديگر آموزه هاي ديني به ميان آورد. بنابراين، دلايلي که آموزه هاي ياد شده را اثبات مي کند، همگي دلايل رد نظريه ي جبر نيز محسوب مي شود.
ناگفته نماند که اعتقاد به جبر در انديشه ي الهي شيعه، جايي ندارد و نظريه ي صحيح، امري ميان جبر و تفويض است که بحث ها و دلايل آن در جاي خود آمده است. (16)
در فيلم « 2012 » (17) هر ششصد و چهل هزار سال يک بار، اجرام منظومه ي شمسي در خطي واحد قرار مي گيرد که همين امر باعث بروز تأثيرات مخربي از ناحيه ي خورشيد بر هسته ي زمين مي شود؛ به گونه اي که باعث فعال شدن آتش فشان ها، سونامي ها، زلزله هاي بزرگ و ديگر حوادث طبيعي مي شود که در نهايت، تمام خشکي هاي زمين، زير آب مي رود و همه ي بشر در جهان از بين مي روند. اين ادعا در فيلم، منطبق بر زماني در سال 2012 م مي شود و فيلم آن را هم زمان با پايان تاريخ قوم مايا مي داند.
کارگردان اين فيلم « رولند امريک » (18) است که او را مادر گونه ي سينمايي بلاياي طبيعي مي خوانند. فيلم ديگر ديگر او که در اين دسته قرار مي گيرد « روز پس از فردا » (19) است. در اين فيلم به دليل گرم شدن تدريجي هواي کره ي زمين، تحولات آب و هوايي عجيبي در سطح زمين رخ مي دهد. اين تغييرات باعث دگرگوني هاي جوي فراواني و در نهايت يخ بنداني عظيم آغاز مي شود.
فيلم « 2012: عصر يخ بندان » (20) يخ بنداني در سال 2012 م را براي پايان دنيا پيش بيني مي کند. دليل اين يخ بندان، انفجارهايي است که به سبب اکتشافات در قطب صورت گرفته است و باعث ايجاد سونامي بزرگ و در پي آن يخ بنداني فراگير در تمام دنيا است و برف تا ارتفاع بلندترين ساختمان ها را مي پوشاند. در فيلم « انفجار قطبي » (21) بر اثر خورشيدگرفتگي توده ي هواي بسيار سرد قطبي به سمت شهرها مي آيد و دنيا را به سمت عصر يخ بندان جديد سوق مي دهد.
افزون بر اين نمونه ها، فيلم هايي يخ بندان دوران دايناسورها را دست مايه ي اصلي داستان قرار داده اند. در انيميشن « عصر يخ بندان » (22) که سه نسخه از آن تاکنون اکران شده است، يخ بنداني عظيم،‌ دوران انقراض دايناسورها و موجودات پيش از تاريخ را رقم مي زند. افزون بر يخ بندان در قسمت دوم، فيلم آب شدن يخ ها و ايجاد سيلي بزرگ، حيات موجودات ماقبل تاريخ را تهديد مي کند.
فيلم « دنياي آب » (23) دوراني از آينده را به تصوير مي کشد که تمام يخ هاي قطبي آب مي شود و زمين را فرا مي گيرد. انسان هاي باقي مانده در شهرهاي شناور روي آب يا قايق و کشتي زندگي مي کنند. در اين دوران آب آشاميدني، خاک و هر چيز بر جاي مانده از تمدن پيشين به بهايي گران معامله مي شود. گروهي از افراد شرور که بر روي يک کشتي بزرگ زندگي مي کنند، با حمله به شهرهاي شناور، اموال و دارايي آنان را غارت مي کنند و عده اي از مردم، منتظر تحقق پيش گويي و پيدا کردن سرزمين موعودند.
در فيلم « ذوب شدن » (24) هم بر اثر ذوب شدن يخ هاي قطبي، کره ي زمين در معرض خطر زيست محيطي گسترده اي قرار مي گيرد که نسل بشر را به نابودي نزديک مي کند. در اين ميان، تهديد اصلي، امر ديگري است، در جسدي يخي که از قطب کشف مي شود، اَنگلي ماقبل تاريخ وجود دارد که به سرعت در جهان منتشر مي شود و جان انسان ها را تهديد مي کند.
گرم شدن لايه هاي زيرين زمين در فيلم « زلزله ي يخي » (25) باعث مي شود رودخانه هاي زيرزميني به راه بيفتد که سبب زلزله هاي مهيب مي شود. اين رودخانه ها از نقاط مختلف جهان به راه مي افتد که اگر اين سيلاب هاي زيرزميني در نقطه اي زير سطح به هم برسد، از برخورد آن ها با يکديگر زلزله اي بزرگ پديد خواهد آمد که باعث نابودي کره ي زمين خواهد شد.
گروهي ديگر از فيلم ها به احتمال بروز فاجعه ي زيست محيطي در آينده به شکلي ديگر مي پردازد. در فيلم « مرکز زمين » (26) هسته ي مرکزي زمين به دلايلي ناشناخته از چرخش بازمي ايستد و باعث تغيير ميدان الکترومغناطيسي در کره ي زمين مي شود. در پي آن، فجايع و مشکلات فراواني به وجود مي آيد.
در فيلم « آبي وحشي دوردست » (27) گونه هاي مختلف حيواني و گياهي روي کره ي زمين به کلي نابود شده و منابع طبيعي و غذايي کاملاً از بين رفته است. انسان هاي بازمانده براي فرار از نابودي به دنبال سياره ي جديدي براي زندگي هستند و زمين را ترک مي کنند. موجودات فضايي ساکن در سيارات ديگر پس از ترک انسان ها قصد دارند اين سياره را به عنوان محل زندگي جديدشان انتخاب کنند.
در فيلم « سياره ي سرخ » (28) هم انسان ها در سال 2050 م در پي وقوع فاجعه ي زيست محيطي قصد ترک زمين و رفتن به مريخ را دارند تا در آن جا زندگي کنند. داستان بعد از اين تصميم روايت مي شود و مشکلات پيش آمده در اين باره را به نمايش مي گذارد.
در فيلم « گلوله هاي فضايي » (29) انسان ها مدتي در شهرهاي کيهاني و سيارات ديگر زندگي مي کنند؛ اما آن جا هم دچار مشکلي جديد مي شوند و هواي لازم براي تنفس کم مي شود و اکسيژن به قدر کافي وجود ندارد. انسان ها راه حلي را مي جويند که سرانجام رهبر بشر با دزديدن شاهزاده ي سياره ي ديگر، قصد دست يابي و دزديدن اتمسفر آن سياره را دارد. اين فيلم هم چنان تجاوز افراد را به محيط پيرامون به تصوير مي کشد که حتي در سيارات ديگر نيز وجود دارد.
در فيلم هاي خارج از گونه هاي ياد شده، دليلي مبهم و مرموز، پايان طبيعي را براي انسان رقم مي زند. در فيلم « اتفاق » (30) به دلايلي نامعلوم از لحاظ علوم گياهي، گازي مرگبار از طريق گياهان در سراسر دنيا منتشر مي شود. هر انساني که اين گاز را استنشاق کند، به حالتي دچار مي شود که به خودکشي مي انجامد. پس از گذشت داستان و ختم اين اتفاق، دوباره از شهري ديگر همين رخداد تکرار مي شود و ادامه مي يابد.
در فيلم « فرزندان انسان » (31) هم به دليلي نامعلوم در سال 2027 م زنان ديگر قادر به بچه دار شدن نيستند و تداوم نسل، امکان ندارد. اين امر به تدريج بالا رفتن سن انسان ها و نبود نيروي جديد و در نهايت نابودي نسل انسان را به دنبال دارد. هم چنين بدون علتي مشخص در فيلم « سفر به قعر دريا » (32) منطقه ي بزرگي از کره ي زمين آتش مي گيرد. اين آتش به سرعت گسترش مي يابد و اگر به همين منوال ادامه يابد، حيات روي زمين به انقراض کشيده مي شود.
بحران در برخي فيلم ها قالبي متفاوت دارد، در فيلم « پيشتاز » (33) آينده اي هولناک براي انسان رقم خورده است و بيش تر انسان ها بر اثر ويروسي ناشناخته به آدم خوار تبديل شده اند. دليل انتشار ويروس، هرج و مرجي است که به علت بحران انرژي در جهان و اتمام منابع نفتي در سال 2015 م، رخ داده است. اتفاق آخرالزماني فيلم در يک سير علي و معلولي به فاجعه و بحران زيست محيطي بازگشت مي کند.
مضمون اصلي داستان در گونه ي ديگري از فيلم ها با آخرالزمان طبيعي، در جهت تبيين اصل واقعه و پيش گويي آن است و چگونگي رخداد آن بيان شده و پرداختي در داستان در اين باره وجود ندارد. در فيلم « پيش گويي روز قيامت » (34) نويسنده اي فرا رسيدن پايان دنيا را در سال 2012 م پيش گويي مي کند و در تاريخ موعود، اتفاق آخرالزماني با زلزله هاي عظيم آغاز مي شود. در فيلم سعي شده اصل وقوع حادثه در ذهن مخاطب تثبيت شود و مي خواهد بگويد که اين واقعه حتماً رخ خواهد داد و پيش گويي محقق خواهد شد.
در فيلم « پيش گويي هاي مرد شاه پرکي » (35) شيوه ي پيش گويي به گونه اي متفاوت و شهودي صورت مي گيرد. پيش گو با ديدن انساني شاه پرک نما متوجه رخدادهاي ناگوار مي شود، به اين صورت که هر زمان او را مي بيند؛ واقعه اي رخ مي دهد و به همين ترتيب با حضور دوباره ي او از واقعه اي جديد با خبر مي شود. در داستان فيلم، انسان در موقعيتي دوباره شاه پرکي را مي بيند و به کمک آن، متوجه واقعه اي آخرالزماني در آينده اي نزديک مي شود.
در فيلم « داني دارکو » (36) همين اتفاق به گونه اي ديگر صورت مي گيرد. پسري نوجوان در زمان انتخابات رياست جمهوري امريکا در سال 1988 م، شبي در حال راه رفتن در خواب، خرگوشي غول پيکر و زشت را مي بيند که پايان دنيا را بيست و هشت روز و شش ساعت و چهل و دو دقيقه و دوازده ثانيه ي بعد مي داند. نوجوان تحت تأثير فشار روحي اين واقعه، به انساني ديگر تبديل مي شود و کارهاي عجيب مي کند. پيش گويي در فيلم به صورت جزئي و دقيق است و تغيير نوجوان، نوعي واکنش انسان ها به وقوع حادثه ي آخرالزماني است.
در فيلم « سواري مجاني به کهکشان » (37) موجودي فرازميني، وقوع حادثه و آخرالزمان طبيعي را در قالب نابودي نزديک کره ي زمين خبر مي دهد و به زودي، اين امر محقق مي شود. علت اين نابودي به طور دقيق مشخص نيست؛ اما حادثه به طور قطع رخ خواهد داد.
وقوع حوادث شگرف طبيعي در دوران پاياني و آخرالزمان در اديان و آيين هاي مذهبي هم آمده است؛ اما قطعاً به صورتي نيامده است که در برخي فيلم ها مشاهده مي شود و تمام انسان ها نابود مي شوند.
ممکن است برخي افراد، اين فيلم ها را نشانه هاي قيامت و مربوط به روز رستاخيز بدانند. اين تعبير زماني صحيح خواهد بود که بتوان دليل ديگري در فيلم مبني بر ارتباط با « روز قيامت » پيدا کرد؛ وگرنه چنين تعبيري صحيح نخواهد بود.
شايد بتوان به نوعي ديگر، اين فيلم ها را منطبق بر روز قيامت دانست؛ به صورتي که اين فيلم ها را منطبق بر نگرش مادي گرايي (38) دانست؛ زيرا اين فيلم ها دنيايي وراي جهان ماده را نشان نمي دهد و به آن اشاره اي ندارد و فقط در صورتي مي توان آن ها را در زمره ي فيلم هاي مرتبط با رستاخيز دانست که نگرش مادي برقرار باشد؛ به تعبير ديگر بايد بگوييم اين فيلم ها قيامت را بر پايه ي نگرش مادي به تصوير مي کشند، در اين نگرش جهان آخرت و مسائل مربوط به آن وجود ندارد و نظام زندگي انساني با جهان مادي به پايان مي رسد.
نکته ي ديگري که درباره فيلم هاي آخرالزمان طبيعي مي توان گفت اين است که اين آثار به نوعي منطبق با نگرش برخي انواع چهارگانه ي دئيسم (39) است. دئيست ها عقايد گوناگوني دارند؛ اما همگي خداباورند و خدا را علت اولي براي خلق جهان هستي مي دانند.
در ميان نگرش هاي موجود در اين مکتب، گروهي از آن ها نگرشي منطبق با مضمون اين فيلم ها دارند که تدبير خدا در امور جهان را به کلي رد مي کنند و عقيده دارند که موجود متعالي، تنها ماده ي در حرکت را خلق کرده و هيچ گونه حادثه ي طبيعي خاص را در جهان باعث نشده يا حتي قوانين طبيعي را که اين حوادث با توجه به آن ها وقوع مي يابند، وضع نکرده است. (40) به تعبيري تدبير جهان، معلول خود طبيعت است و آخرالزمان طبيعي در اين فيلم ها، پاياني معلول طبيعت يا مجازاتي از سوي آن محسوب مي شود.
ضعف هاي متعددي در مکتب دئيسم وجود دارد که مهم ترين آن ها عبارتند از:

1. ارتباط نداشتنِ خداي دئيسم با انسان:

خداي موصوف دئيسم، ارتباطي با انسان ها ندارد و پس از خلق اول، انسان را رها مي کند و جهان همچون ساعتي خودکار به کارش ادامه مي دهد؛ در حالي که دليلِ احتياج معلول به علت، امکانِ معلول است که لازمه ي ماهيتش است و اين ماهيت در حال حدوث و بقا همراه ممکن است. پس معلول يا همان ممکن در هر دو حال حدوث و بقا براي دريافت فيض به علتش نياز دارد. (41)

2. مقابله ي شديد با کليسا:

از خصوصيات بارز بسياري از دئيست ها، مبارزه با کليسا و آموزه هاي مسيحيت بود. اين افراد با دين مسيحيت به هر بهانه اي مقابله مي کردند، معجزات را خرافات مي خواندند و به همه ي اصول، عقايد و شعاير ديني حمله مي کردند.

3. فقدان اعتقادات مشترک:

يکي از ضعف هاي اين مکتب، آن است که در نگرش گروه هاي معتقد به آن توافقي بر اعتقادات اساسي و بنيادي مشترک وجود ندارد. مؤيد اين نکته انواع چهارگانه ي آن ها است که در امور بسيار زيادي با هم اختلاف دارند.

4. افراطي گري در استناد به عقل:

دئيسم هر نوع مسئله ي ديني را که مي توانست با عقل بنا نهاده شود، رد مي کرد. همين نگرش باعث شد که بيش تر سؤالات اصلي و غايي با زمينه ي ديني بر اساس دئيسم بي پاسخ بماند و يا مبهم شود و همين امر پايه ي تزلزلي براي دئيسم شد. بايد توجه داشت که حوزه ي علوم و قوه ي درک آن براي انسان با يکديگر متفاوت است و محال است بتوان همه ي امور حسي، شهودي و نقلي را تنها با عقل دريافت کرد؛ اگرچه در کل، مبتني بر قواعد عقلي باشد. (42)
فيلم هاي مرتبط با آخرالزمانِ طبيعي به علت به تصوير کشيدن اتفاقات عظيم طبيعي و استفاده از جلوه هاي بصري، معمولاً محبوبيت و مقبوليت ويژه اي در نظرِ مخاطب عام سينمايي دارد. به همين دليل اين گونه آثار، سهم ويژه اي در توليدات سالانه ي سينمايي و تلويزيوني دارد. کارکرد اين فيلم ها را مي توان در توجه دادن به طبيعت براي حفظ از فاجعه هاي زيست محيطي و ايجاد نگرش آخرالزماني در مخاطبان دنبال کرد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Maya civilization.
2. Armageddon.
3. Gorath.
4. Meteor Storm.
5. Meteor.
6. Deep Impact.
7. When Worls Collide.
8. Polar Storm.
9. 2012: Supernova.
10. Supernova.
11. Quantum Apocalypse.
12. Sunshine.
13. Knowing.
14. ر.ک: محمدي ري شهري، محمد، ‌دانش نامه ي عقايد اسلامي، ج 8، صص 464 و 465.
15. ر.ک: فياضي، غلامرضا، جبر فلسفي از نگاه قاعده ضرورت سابق، آيين حکمت، شماره ي 2، صص 35-68.
16. ر.ک: سبزواري، هادي، شرح الأسماء الحسني، ج 1، صص 110-117؛ سبحاني تبريزي، جعفر، الإلهيات علي هدي الکتاب و السنة و العقل، ج 2، صص 267-319.
17. 2012.
18. Roland Emmerich.
19. The Day After Tomorrow.
20. 2012: Ice Age.
21. Arctic Blast.
22. Ice Age.
23. Waterworld.
24. The Thaw.
25. Ice Quake.
26. The Core.
27. The Wild Blue Yonder.
28. Red Planet.
29. Spaceballs.
30. The Happening.
31. Children of Men.
32. Voyage to the Bottom of the Sea.
33. The Vanguard.
34. Doomsday Prophecy.
35. The Mothman Prophecies.
36. Donnie Darko.
37. The Hitchhiker"s Guide to the Galaxy.
38. Materialism.
39. Deism.
40. ر.ک: کريمي، مرتضي، آشنايي با مکتب دئيسم، معرفت، شماره ي 74، صص 66-76.
41. ر.ک: طباطبائي، سيد محمدحسين، بداية الحکمة، صص 67 و 68.
42. ر.ک: مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش عقايد، صص 35-39.

منبع مقاله :
امين خندقي، جواد؛ (1391)، آخرالزمان و آينده گرايي سينمايي، (بررسي و تحليل بيش از پانصد فيلم)، قم: نشر ولاء منتظر (عج)، چاپ اول


تحلیل بر بازی Dying Light / حکایت نوری که می خواهند با دهان خاموش کنند! +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

گسترش روز افزون گرایش به اسلام در کشورهای غربی، نشان دهنده این واقعیت است که پروژه اسلام هراسی غرب در نهایت به شکست خواهد انجامید و سرانجام این اسلام است که فاتح قلب های مردم جهان خواهد شد. حقیقتی که غرب را بر آن داشته تا برای مقابله با گسترش تفکرات اسلامی در کشورهای تحت نفوذ خود، تمام قد وارد میدان شده و برای تغییر دیدگاه مردم عامه، توهمات کینه جویانه خود را در قالب های مختلف (رسانه ای و غیر رسانه ای) به جهانیان القاء کرده و در نهایت، وجود اسلام و مسلمانان را برای صلح و بقای جوامع بشری خطرناک معرفی کند!


در همین راستا، در سال های اخیر، تحرکات رسانه ای زیادی را از طرف جبهه غربی شاهد هستیم که طی آن به شدت سعی شده تا به عناوین مختلف، ماهیت وجودی زامبی ها را به مسلمانان پیوند داده و به دنیا اینگونه القاء کنند که خطر مسلمانان کم از خطر زامبی ها نیست و برای مقابله با آن ها باید بسیج عمومی تشکیل داده و وارد جنگی سخت و طولانی مدت شد!
وجود همین منطق سخیفانه و کینه جویانه نسبت به اسلام بود که باعث شد نظامیان آمریکایی در کشورهای عراق و افغانستان دست به جنایات وحشتناک علیه مسلمان بزنند و در ادامه این حرکت، در کشورهایی مانند میانمار، سوریه، تونس، لیبی، بحرین و... نیز شاهد اعمال وحشیانه ترین خشونت ها ضد مسلمانان باشیم.
البته این تحرکات تنها به دنیای واقعی اختصاص ندارند و در دنیای مجازی هم شاهد پیدایش چنین تحرکات ضد اسلامی و کینه جویانه غربی هستیم.
به عنوان مثال، می توان به بازی رایانه ای Dying Light که چندی پیش توسط استودیوی بازی سازی Techland تولید و توسط کمپانی Warner Bros به بازار عرضه شد، اشاره کرد.

06

داستان بازی با نگاهی کلیشه ای و پسا آخر الزمانی روایت می شود و محوریت همه وقایع آن، شهری به نام حرّان (Harran) است. در مورد نام این شهر و علت انتخاب آن، بحث های زیادی در فضای مجازی شکل گرفته، تا حدی که سازندگان بازی برای پایان دادن به این بحث ها در سایت رسمی خود ادعا کرده اند که استفاده از این نام و سایر اسامی موجود در بازی و شباهت آن ها با اسامی مکان ها و اشخاص واقعی کاملاً تصادفی بوده و هیچگونه عمد و توهینی در کار نبوده است!
اما علی رغم تمام تلاش های آن ها در انحراف اذهان عمومی از واقعیت نهفته در پس این نام ها، با کمی جستجو در تاریخ، می توان پرده از رازی بزرگ برداشت و دروغ بودن این ادعاها را ثابت کرد.

07

شهر حرّان (با دیکته خاصی که در بازی به آن تأکید شده) در واقع نام شهری باستانی در استان اورفه در جنوب شرقی ترکیه و در نزدیکی مرز سوریه است. بنا به گفته برخی از مورخین از جمله یاقوت حموی (کتاب معجم‌البلدان) و احمدبن‌عبدالوهاب نویری (نهایة الارب‌فی فنون‌الادب، ج۱۹، ص۱۵۷)، حرّان نخستین شهری بود که پس از طوفان نوح بنا شد. برخی دیگر معتقدند که این شهر ۲۷۵ سال پس از طوفان نوح یا پس از بنای شهر بابِل به دست هاران‌بن تارح‌بن ناحور، برادر حضرت ابراهیم (ع) و پدر لوط نبی (ع)، احداث شده است.
حمداللّه مستوفی، احداث آن را به اَرفَخَشَد، فرزند سام‌ بن نوح، نسبت داده و به گفته ابن‌عبری، قینان‌بن ارفخشد آن را به نام پسر خود، حرّان، بنا کرده است.
ابن‌جبیر در سفرنامه خود، به مکان با صفایی در سه فرسنگی حرّان اشاره کرده که عبادتگاه حضرت ابراهیم بوده و درباره شهر حرّان نوشته که شهری بزرگ و دارای مدرسه، چندین مسجد، بیمارستان و حصاری محکم است. به گفته وی، اهالی آنجا نرم‌خو و فقیر نوازند. بازارهای شهر دارای سقف چوبی هستند و در کنار بازار اصلی شهر، مسجد جامع شهر با 19 در، واقع شده است.

01

شهر حرّان، همزمان با فتح شهرهای جزیره در دوران خلافت عمربن خطّاب، در فاصله سال های ۱۷ تا ۱۹ هجری، به دست عیاض ‌بن غنم گشوده شد (برخی منابع فتح جزیره را در سالهای ۱۷ و ۱۸ ثبت کرده‌اند).
در اوایل سال ۶۷، ابراهیم‌بن مالک اشتر (سردار سپاه مختاربن عبید ثقفی) پس از تسلط بر شهرهای جزیره، حکومت حرّان را به حاتم‌بن نعمان باهلی سپرد.
شهرت جاودانی این شهر به سبب فلاسفه و دانشمندانی است که در دوران اسلامی از آن برخاستند که از نامدارترین آن ها می توان به ثابت بن قره و فرزندان و نوادگان او و بتانی اشاره کرد.
این نام تا آغاز سده 9 روی این شهر باقی بود و پس از آن که ترکان عثمانی آنجا را بدست آوردند، آن را ارفا (اورفه) نامیدند که تحریف نام عربی رها است. حرّان در سال ۵۳ پ. م محل درگیری سهمگینی میان لشکریان ایران و روم بوده که در این جنگ سورنا فرمانده سپاه ایران با ۱۰۰۰۰ نیرو موفق به شکست کراسوس فرمانده سپاه روم با ۴۲۰۰۰ نیرو می‌شود که این جنگ آغاز جنگ‌های ۷۰۰ ساله میان ایران و روم بوده است.

برخی از مورخین مانند محمد بن جریر طبری (تاریخ طبری، بیروت، ج۱، ص۲۳۳) و ابن‌اثیر (الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۹۴) این شهر را زادگاه حضرت ابراهیم (ع) یا محلی دانسته‌اند که وی از اور یا بابل به آنجا هجرت کرد. حرّان به شهر انبیا نیز معروف بوده و پیامبرانی چون نوح، ابراهیم، یعقوب، اسحاق و عیسی علیهم‌السلام مدتی در آن اقامت کردند.

02

می بینید که بر خلاف ادعای سازندگان بازی، انتخاب نام این شهر نه تنها اتفاقی نبوده، بلکه با توجه به سابقه بالای مذهبی و به خصوص تاریخ اسلامی آن، سوژه مناسبی برای دستیابی سازندگان بازی به اهداف پلیدشان بوده است.
در Dying Light، بازیکن در نقش کایل کرین (Kyle Crane) مأمور آمریکایی سازمان امداد جهانی ایفای نقش می کند و وظیفه دارد تا با ورود به شهر حرّان، شخصی به نام قدیر سلیمان (Kadir Suleiman) را پیدا کرده و اطلاعات مسروقه در مورد ویروسی که عامل تبدیل مردم شهر حرّان به زامبی شده را از وی پس بگیرد!

04

توجه داشته باشید که در این بازی، واژه زامبی معادل مسلمان به کار رفته، لذا می توان داستان را اینطور نیز تعریف کرد که کرین مأموریت دارد تا سلیمان که عامل مسلمان شدن مردم شهر حرّان است را پیدا کند و او را مورد بازجویی قرار دهد!
باز هم در یک بازی رایانه ای شاهد استفاده از نام سلیمان برای شخصیت منفی بازی هستیم. استفاده منفی از این نام پس از موفقیت های چشمگیر سردار قاسم سلیمانی در جبهه های مختلف نبرد علیه برنامه های غرب رونق گرفت و این روزها این نام برای غربی ها حکم یک کلیدواژه را پیدا کرده است. برای نمونه، استفاده ابزاری از این نام می توان به حضور سلیمان در بازی Battlefield 3 اشاره کرد. در آنجا، سلیمان تروریستی خطرناک و خشن معرفی می شد که فقط به اهداف خود فکر می کرد و برای دستیابی به آن ها همه چیز و همه کس را قربانی می کرد! حال ببینیم که سلیمان در این بازی چه نقشی دارد و آیا باز هم از همان الگوی کلیشه ای در اینجا هم بهره گرفته شده یا خیر؟

11

با همین دیدگاه است که سلیمان به عنوان رهبر گروهی شورشی (و مسلمان- با توجه به نام و فامیل وی) فردی بی رحم و غیرقابل اعتماد نمایش داده می شود که حتی علیه مردم خود اقدام کرده و با همکاری گروهی آمریکایی! به منظور بررسی تأثیر ویروس روی انسان ها، آن را در شهر پراکنده است.
با توجه به پیشینه شهر حرّان و استفاده ابزاری سازندگان بازی از اسامی مسلمانان (رحیم آلدمیر، حسن سلیمان، طاهر، امیر قریشی، عمر، داوود، کریم)، پیش بینی می شد که بخواهند نهایت کینه و عداوت خود نسبت به مسلمانان را نشان دهند و برای این منظور، از زامبی های محجبه و تصاویر روحانیت (به خصوص روحانیونی که عمامه هایی به سبک روحانیون ایرانی ها بر سر دارند و از قضا سید هم هستند!) نیز در بازی استفاده کردند. البته لازم به ذکر است که پس از نمایش تریلرهای اولیه این بازی و شروع موج اعتراضات مسلمانان به وجود زامبی های محجبه، Techland در نسخه نهایی و قابل عرضه، مجبور به حذف آن ها شد. اما با وجود این کار، باز هم چیزی از اقدامات پلید و مضامین بیش از حد ضد اسلامی آن کاسته نشده است.

10

به طور مثال، در همین نسخه نهایی عرضه شده، تصاویر تلویزیونی ای وجود دارند که در بخشی از آن ها عبارت A good zombie is a dead zombie (یک زامبی خوب، یک زامبی مرده است) به چشم می خورد.
در استفاده از این جمله، شیطنتی نهفته که با کمی دقت در آن می توان به عمق کینه سازندگان بازی نسبت به اسلام پی برد و از چگونگی جنگ رسانه ای غرب علیه اسلام آگاه شد.
زامبی خوب!، سوال این است که مگر در بین زامبی ها خوب و بد هم وجود دارد که این جمله به آن اشاره دارد؟! یا شاید این جمله در واقع به منظور دیگری به کار رفته است؟

05

برای درک موضوع، توجه شما را به مسئله مهمی که در ابتدا به آن اشاره کردم، جلب می کنم. گفتیم که غرب سعی دارد تا با کنار هم قرار دادن واژه زامبی و اسلام و یکی نشان دادن آن دو با هم، به پروژه اسلام هراسی جهانی خود از طریق نفوذ رسانه ای دامن بزند. این موضوع زمانی جدی تر می شود که می بینیم آن ها حتی از کوچکترین فرصت ها برای رسیدن به اهداف شوم خود بهره می برند. به عنوان مثال، یکی از مشهورترین شعارهای ضد اسلامی غرب را می توان شعار Only good Muslim is a dead Muslim، (مسلمان خوب، فقط مسلمان مرده است!) دانست. حال بیایید جای کلمه مسلمان را با زامبی عوض کنید تا موضوع برای شما هم روشن شود.
می بینید که چطور سازندگان اهداف اسلام هراسی خود را در قالب یکی نشان دادن زامبی ها با مسلمانان به دنیا القا می کنند؟! آیا به نظر شما این تطابق و این همه نماد موجود در این بازی اتفاقی در یکجا جمع شده یا حتماً هدفی شوم در پشت آن نهفته است؟ آیا هنوز هم باید با دید سرگرمی صرف به بازی های رایانه ای نگاه کرد و از طبعات منفی احتمالی آن ها غافل بود؟



کلیپ / پیش بینی توافق هسته ای در سریال 24

نقد پویانمایی WALL E؛ تخریب چهره‌ی انبیا تحت پوشش محیط‌زیست گرایی + تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
کارگردان با درآمیختن فلسفه، دیرین‌گونه‌های دینی و روایات تحریف شده کتب مقدس یهودیت و مسیحیت معجونی شگرف پدیدآورده تا ضمن میخکوب کردن مخاطب مستاصل و منفعل در مقابل صفحه‌ی نمایش یا پرده‌ی نقره‌ای سینما به ارائه‌ی تفکرات و اتوپیای مد نظر خویش بپردازد. هر چند این معجون سکر آور برای مدتی مخاطب را در خلسه‌ا‌ی سرگرم‌کننده فرو می‌برد اما...

وال ای انیمشن سه‌بعدی محصول آمریکاست که در سال ۲۰۰۸ میلادی روی پرده‌ی سینما قرار گرفت. این فیلم در ژانرهای ترکیبی علمی تخیلی و کمدی توسط استودی های انیمیشن سازی پیکسار و والت دیزنی پیکچرز تولید شده است.

اندرو استنتون در کسوت کارگردان و نویسنده‌ی وال ایظاهر شد.

نقد پویانمایی وال‌ای؛هبوط جمعی انسان‌ها از بهشت تکنولوژیک آکسیوم به زمین/ تخریب چهره‌ی انبیاء تحت پوشش محیط‌زیست گرایی

استنتون از نویسندگان و تولید کنندگان جوان و نام آشنای عرصه‌ی انیمیشن سازی به شمار می‌اید که آثار معروفی چون در جستجوی نمو، شگفت انگیزان، راتاتویی، بالا، شرکت هیولاها و داستان اسباب بازی را در کارنامه‌ی هنری خود به ثبت رسانده است. در جستجوی نمو و وال ایدو اثر پرفروش و موفقی بودند که جوایز اسکار بهترین انیمیشن سال را نیز برای استنتون به ارمغان آوردند.

پویانمایی وال با بودجه‌ی ساخت ۱۸۰ میلیون دلار توانست به فروشی قریب به ۵۲۱ میلیون دلار در سراسر جهان دست پیدا کند.

سال ۱۹۹۴ بود که استنتون ایده‌ی وال ایرا طی دیداری (جلسه ای برای ایجاد طوفان ذهنی) در حضور چهره‌های برجسته‌ی پیکسار جان لاستر، پته داکتر و جو رانفت مطرح کرد.

نقد پویانمایی وال‌ای؛هبوط جمعی انسان‌ها از بهشت تکنولوژیک آکسیوم به زمین/ تخریب چهره‌ی انبیاء تحت پوشش محیط‌زیست گرایی

ایده انیمیشن‌هایی چون در جستجوی نمو، شرکت هیولاها و زندگی یک حشره در همین جلسه به مشورت گذاشته شد. از زمان طرح ایده تا اتمام فیلم نامه سال‌ها به طول انجامید تا اینکه یکی از ایده‌های استنتون در سال ۲۰۰۸ به بار نشست و در معرض دید تماشاگران قرار گرفت.

وال ای با دیدی آینده نگرانه، روایتگر داستان زندگی رباتی است که پس از ترک زمین و سفر انسان‌ها به کشتی فضایی مستقر در آنسوی کهکشان راه شیری بر روی کره‌ی زمینی که اکنون خالی از سکنه شده، تک و تنها باقی مانده است.

زمین بر اثر مصرف‌گرایی افراطی به ویرانه ای بدل گشته و سال‌هاست که جنبنده ای به جز وال ایدر آن زیست نمی‌کند. مکیدن سرسام‌آور شیره طبیعت و تخریب منابع طبیعی و زیستی، زمین را از حیات نباتی تهی ساخته تا بدان جا که انسان‌ها برای حفظ جان خود راهی جز ترک زمین و سفر به کشتی فضایی اکسیوم پیش روی خود نمی‌یابند. سال ۲۸۰۵ میلادی فرا می‌رسد و وال ایتنها موجود ساکن کره‌ی زمین است که به سبب ندانم‌کاری! انسان‌ها هنگام ترک زمین، روشن باقی مانده است. او در طول سال‌های تنهایی به بسته بندی زباله‌های ناشی از مصرف گراییِ سرسام آورِ انسان‌ها مشغول بوده است.

نفی مصرف‌گرایی به عنوان یکی از مؤلفه‌های استراتژیک مهم در انیمیشن از همان ابتدا رخ می‌نمایاند. سازندگان فیلم سعی دارند جهانیان را از تهدیدات مخربی که آینده محیط زیست را نشانه رفته‌اند، انذار دهند. سیل عظیم تبلیغات و پروپاگاندای امپراطوری رسانه ای غرب در زمینه مصرف گرایی به تخریب بیش از پیش طبیعت انجامیده و ادامه‌ی این رویه آینده‌ی زندگی انسان‌ها را با مخاطراتی جدی مواجه خواهد ساخت. استنتون از ترکیب مصرف‌گرایی با دیرین‌گونه‌ها و سایر مقولات علمی معجونی پدید آورده تا علاوه بر ارائه‌ی نظرات خویش، حرف جهانی‌اش را از قاب رسانه‌ی پرقدرت سینما هنرمندانه در مقابل دیدگان مردم ساکن کره‌ی خاکی به نمایش درآورد.

روزها و شب‌ها سپری می‌شوند و روبات معروف قصه به کاری تکراری و خسته کننده مشغول است. با گذر زمان زنگ پیری بر بدنه‌ی فلزی او نشسته و آه حسرت ناشی از تنهایی در دل لطیف الکترونیکی‌اش جا خوش کرده است. وال ایهر چند نمی‌تواند سخنی بر زبان جاری کند اما حرکاتش گویای احساسات درونی اوست.

نقد پویانمایی وال‌ای؛هبوط جمعی انسان‌ها از بهشت تکنولوژیک آکسیوم به زمین/ تخریب چهره‌ی انبیاء تحت پوشش محیط‌زیست گرایی

مخاطب با مشاهده وال ایبیش از اینکه یک روبات را پیش روی خود تصویر کند احساسات انسانی را در پس ظاهر آهنی، زنگ زده و نه چندان زیبای او درمی‌یابد. هر چند وال ایگنگ است و زبان سخن گفتن ندارد اما از ژرفای وجود و با زبان بدنش به بیان مکنونات درونی‌اش می‌پردازد.

جان‌بخشی به تکنولوژی و انتساب ویژگی‌های انسانی در تداوم فلسفه‌ی انتروپومورفیسم یا انسان‌دیسی است که در عصر کنونی رنگ و بویی تکنولوژیک به خود گرفته است. این گونه انسان‌پنداری تکنولوژی و جان‌بخشی به آن را می‌توان در انیمیشن‌هایی نظیر ماشین‌ها و هواپیماها به نظاره نشست.

نقد پویانمایی وال‌ای؛هبوط جمعی انسان‌ها از بهشت تکنولوژیک آکسیوم به زمین/ تخریب چهره‌ی انبیاء تحت پوشش محیط‌زیست گرایی

بروز احساسات و عواطف انسانی محدود به کاراکتر وال ای نمی‌شود و روبات‌های دیگری چون ایو نیز در این جمع حضور می‌یابند. حلول خصلت‌های انسانی در تکنولوژی از حقه‌های سینمایی است که تنها در عالم خیال قابلیت تحقق دارند و در عالم واقع نمی‌توان چنین کارکردی از تکنولوژی انتظار داشت. در گذشته انتروپومورفیسمِخدا محور و حیوان محور در اثار ادبی، داستانی و سپس در سینما ظهور و بروز داشت اما در عصر کنونی سینمای غرب به علت شیوع بیش از پیش تکنولوژی و اعتیاد جهانیان بدان، تمایل زیادی برای استفاده از این مکتب فلسفی با دمیدن روح انسانی در کاراکترهای تکنولوژیک از خود نشان داده است. انتقال از انسان دیسی حیوان محور به انسان‌دیسی تکنولوژی محور فرایندی است که در دهه‌های اخیر شکل جدی تری به خود گرفته و مرزهای رسانه ای را به شکل فزاینده ای در هم شکسته است.

پس از توصیف شرح حال وال ایبه عنوان شخصیت اصلی داستان، نوبت به معرفی ایو می‌رسد.

ایو روبات سفید رنگ بی خط و خش پیشرفته ای است که از جانب سردمداران اکسیوم مأموریت یافته تا به بررسی شرایط حیات نباتی در کره زمین بپردازد. مکان مأموریت او در نزدیکی‌های محل زندگی وال ایاست. ایو ابتدا با چهره ای خشن به نمایش در می‌آید اما بعد از آشنایی با وال ایچهره‌ی لطیف و مثبت از خود به نمایش می‌گذارد. او در واقع سفیر صلحی است که از جانب انسان‌های ساکن اکسیوم برای رصد شرایط موجود به سوی زمین گسیل شده است تا پیام وجود حیات در زمین را به گوش ساکنان کشتی فضایی برساند. این پرنده‌ی صلح که ریشه در دیرین گونه داستان زندگی نوح نبی در کتاب مقدس دارد، پس از مشاهده‌ی گیاه در دستان فلزی وال ایآن را از روبات کهنه کار قصه گرفته و در ظرف درون خویش حبس می‌کند.

نقد پویانمایی وال‌ای؛هبوط جمعی انسان‌ها از بهشت تکنولوژیک آکسیوم به زمین/ تخریب چهره‌ی انبیاء تحت پوشش محیط‌زیست گرایی

ایو پس از دریافت گیاه غیر فعال شده و تلاش‌های وال ایبرای بازگرداندن او نتیجه‌ای دربرندارد. کشتی کاوشگر فضایی برای بازگرداندن ایو روی زمین فرود می‌آید. بازگشت ایو به اکسیوم حامل پیامی نوید بخش است که استقرار و زندگی دوباره‌ی انسان‌ها بر روی کره‌ی زمین را به دنبال خواهد داشت.

وال ای قهرمان اصلی قصه که با تنهایی خو گرفته به هنگام مشاهده‌ی ایو دل از دست دادهو عاشق صد دله‌ی او می‌شود. تنهایی وال‌ ای، تداعی کننده‌ی تنهایی آدم کتاب مقدس است که خدای انسان‌نمای متجسد به خلق جفتی برای او دست می زند. ایو روبات انسان‌نمای مونثی است کهاز آسمان به زمین آمده و قرار است به تنهایی‌های وال ایپایان دهد. استنتون کارگردان و نویسنده‌ی اثر حتی نام ایو را که در ادبیات عبری معادل حوا (همسر آدم علیه السلام) است برای معرفی روبات انسان‌نمای مکمل وال ای برگزیده است.

سازندگان انیمیشن وال ای با بهره‌گیری از دیرین‌گونه‌ی خلق و زندگی آدم و حوا که در کتاب مقدس (کتاب پیدایش) آمده است به بازآفرینی این داستان اما با تخفیف و تقلیل جایگاه این دو بزرگوار پرداخته‌اند. فروکاست آدم و حوا به روبات‌هایی که خود ساخته‌ی دست انسان‌ها هستند علاوه بر تخریب جایگاه و شان ایشان، نفی ایمان به انبیا الهی را نیز به همراه خواهد داشت. لازم به ذکر است که استفاده‌ی سوء از دیرین‌گونه انبیاء به موضوعی ثابت در داستان‌سرایی‌ها و اسطوره‌پردازی‌های سینمای غرب مبدل گشته که با ظهور تکنولوژی و نفوذ آن در سینما شکل جدیدی به خود گرفته است.

ایو یا حوای روباتیک پس از مشاهده‌ی و ضبط گیاه ممنوعه متوقف شده و منتظر بازگشت به کشتی فضایی می‌ماند. وال ایکه عشق ایو را در میکروچیپ‌های دلش جای داده تحمل دوری معشوقه‌ی مدرن و پیشرفته‌‌ی خویش را ندارد و با فضاپیمای کاوشگر همراه می‌شود. طبق دستورالعملی که برای ساکنان کشتی فضایی نوشته شده است، در صورت مشاهده‌‌‌‌ی حیات نباتی روی زمین، کاپیتان و فرمانده‌ی کشتی موظف است انسان‌ها را به زمین بازگرداند و به رفاه ناشی از سیطره تکنولوژی‌های پروارکننده‌ی انسان‌ها پایان دهد.

علاوه بر ابعاد علمی نهفته در ورای داستان کشتی فضایی مبنی بر نفی اتوپیای تکنولوژیک، شرایط موجود در آن یادآور زندگی آدم و حوا در بهشت است کهبا کمترین سختی و مرارت به نیازهایشان پاسخ داده می‌شد. بازگشت سفینه فضایی به زمین تداعی‌کننده‌ی هبوط آدم و حوااز بهشتی است که در آن تمام نعمات برای ان‌ها فراهم شده بود اما به علت سرپیچی از دستورات خدا پس از خوردن میوه ممنوعه از آن اخراج و به زمین فرستاده شدند. رفاه و مهیا بودن تمام امکانات در کشتی فضایی نماد آمیخته با تکنولوژی و فروکاست یافته‌ی بهشتی است که تمام انسان‌ها هر آنچه اراده کنند فراهم و به تمایلات مادی آنان پاسخ گفته می‌شود.

کتاب مقدس علت خوردن میوه‌ی ممنوعه و هبوط آدم و حوا به زمین را اینگونه توصیف می‌کند:

مار از همه‌ی حیواناتی که خداوند به وجود آورد، زیرکتربود. روزی مار نزد زن آمده، به او گفت: «آیا حقیقت دارد که خدا شما را از خوردن میوه‌ی تمام درختان باغ منع کرده است؟» زن در جواب گفت: «ما اجازه داریم از میوه‌‌ی همه درختان بخوریم، بجز میوه‌ی درختی که در وسط باغ است. خدا امر فرموده است که از میوه‌ی آن درخت نخوریم و حتی آن را لمس نکنیم و گرنه می‌میریم.» مار گفت: «مطمئن باش نخواهید مرد! بلکه خدا خوب می‌داند زمانی که از میوه‌ی آن درخت بخورید، چشمان شما باز می‌شود و مانند خدا می‌شوید و می‌توانید خوب را از بد تشخیص دهید.»

نقد پویانمایی وال‌ای؛هبوط جمعی انسان‌ها از بهشت تکنولوژیک آکسیوم به زمین/ تخریب چهره‌ی انبیاء تحت پوشش محیط‌زیست گرایی

آن درخت در نظر زن، زیبا آمد و با خود اندیشید: «میوه‌ی این درخت دلپذیر، می‌تواند، خوش طعم باشد و به من دانایی ببخشد.» پس از میوه‌ی درخت چید و خورد و به شوهرش هم داد و او نیز خورد. آنگاه چشمان هر دو باز شد و از برهنگی خود آگاه شدند.

در چند سکانس وال ایبا کنار زدن مانیتورهای پیش روی انسان‌ها که چشم دل و سر آن‌ها را پوشانده و به سرگرمی‌های کاذب واداشته‌اند، درک واقعی محیط پیرامون و دانایی را برای آنان به ارمغان می‌آورد.

در یکی از صحنه‌ها زن و مردی تصویر می‌شوند که پس از کنار رفتن پرده‌های تکنولوژیک عشق واقعی را درک و دید جدید و شفافی نسبت به محیط پیرامون خود پیدا می‌کنند.

هر چند یکی از اهداف ظاهری فیلم، نفی اتوپیای تکنولوژیک است اما استفاده‌ی نمادین از واقعه‌ی هبوط آدم و حوا موجب نفی حاکمیت الله بر بهشت که با اصالت جبر ساختاریافته‌ی تکنولوژی‌محور در کشتی فضایی اکسیوم یکی پنداشته می‌شود، خواهد شد. به موجب نفی حاکمیت الله بر بهشت و معادل پنداری جبر الهی با جبر تکنولوژیک، متعلق ایمان به خدا مخدوش و امانیسم یا انسان‌محوری به عنوان بهترین الگوی جایگزین معرفی می‌گردد.

کشتی فضایی با توصیفی هر چند تخیلی از زندگی آینده‌ی انسان‌ها سیطره و هژمونی تکنولوژی را به چالش می‌کشد. البته نفی اصالت تکنولوژی و روباتیک در فیلم به معنای نفی تمام قد تکنولوژی نیست بلکه استنتون به دنبال ارائه نظریه ای در فلسفه‌ی تکنولوژی است که در آن تکنولوژی‌های خوب حامی محیط‌زیست‌گرایی و اتوپیای اکولوژیکی و در مقابل تکنولوژی‌های بد که بازوانی ستبر و جبری ساختاریافته و مَنِشی دیکتاتورمآبانه دارند مخالف محیط زیست و احیای مجدد طبیعت، توصیف می‌شوند.

روبات‌های دیوانه، وال ایو ایو در واقع پیش قراولانی هستند که با مبنا قرار دادن اختیار از دستورات ارباب اتوپیای تکنولوژیک سرپیچی کرده و در پی کمک به احیای طبیعت در کره زمین و تحقق اصالت محیط‌زیست هستند در حالی که نافیان طبیعت و احیای مجدد حیات نباتی بر روی کره‌ی خاکی تکنولوژی‌های بدی هستند که جبرشان پرده‌ای بر دیدگان انسان‌ها افکنده و موجب عدم درک آن‌ها از محیط پیرامونشان شده است.

تکنولوژی‌های خوب حامی و دوستدار طبیعت و در جبهه‌ی مقابل تکنولوژی‌های بد مخالف و دشمن طبیعت نمایش داده می‌شوند.

بد یا خوب بودن تکنولوژی جزو مباحث داغ در فلسفه‌ی تکنولوژی به شمار می‌آیند که برخی از فیلسوفان به ویژه فلاسفه معاصر در باب آن سخن‌ها گفته‌اند. در فلسفه تکنولوژی مارتین هایدگر از تقدیری که به انظباط در می‌آورد، به عنوان بزرگ‌ترین خطر یاد می‌کند. مارتین هایدگر در مقاله پرسش از تکنولوژی می‌گوید:

«گشتل مانع تجلی و استیلای حقیقت می‌شود. در نتیجه، تقدیری که به انظباط می‌آورد، بزرگ‌ترین خطر است. تکنولوژی خود خطرناک نیست. تکنولوژی امری شیطانی نیست؛ ولی ماهیت آن اسرار آمیز است. ماهیت تکنولوژی، به عنوان تقدیر انکشاف خود خطر است. شاید معنای تحول یافته‌ی گشتل تا حدی مأنوس تر شود اگر کشتل را به مفهوم تقدیر و خطر تصور کنید.»

حرف سازندگان وال اینیز این است؛ اگر ارباب تکنولوژی در پی تقدیری باشند که به واسطه‌ی آن انظباطی سنگین و پولادین بر فضای اتوپیای تکنولوژیک حاکم کنند خطراتی بروز خواهد کرد که تنها راه برون رفت از آن نفی حاکمیت و نفی جبر سازمان‌یافته‌ی تکنولوژی محور و مقابله و مبارزه با دترمینیسم یا جبرگرایی ناشی از حاکمیت تکنیک خواهد بود. روبات‌های دیوانه، ایو و وال ایدر واقع نماد انظباط‌شکنان اتوپیای اکسیوم هستند که در تلاش برای جلوگیری از گسترش دامنه‌ی قدرت تکنولوژی هستند و به مبارزه با عمال ارباب تکنولوژیک می‌پردازند.

پس از بازگشت دوباره ایو به کشتی فضایی اکسیوم، نزاعی بر سر یافتن گیاه بین عمال ارباب تکنولوژی (که خود از جنس روبات‌های هوشمند هستند) و انسان‌ها و روبات‌های خوب در می‌گیرد.
در این نزاع انسان‌ها چشم ادراکشان نسبت به شرایط موجودی که جبراً برای آن‌ها تحمیل شده است گشوده می‌گردد و می‌توانند به تماشای واقعیت بنشینند. آن‌ها ترجیح می‌دهند به جای بقا و افزایش طول عمر به سوی زمین هبوط کرده و طعم زندگی را با تمام سختی‌هایش بچشند. در سکانسی کاپیتان کشتی فضایی که خود ملعبه‌ی دست ارباب تکنولوژی بد شده خطاب به صحبت‌های جبرگرایانه‌ی کامپیوتر می‌گوید:

«من نمیخوام فقط زنده بمونم، من میخوام زندگی کنم.»

اما کامپیوتر اصرار دارد که شما انسان‌ها باید از دستورات پیروی کنید.

کامپیوتر به بهانه عدم تبعیت و تمرد از دستورات، کاپیتان مک کری را در مکانی حبس می‌کند. پس از این اتفاق روبات‌های دیوانه با همراهی ایو و وال ایتلاش می‌کنند تا گیاه را به دست آورده و شرایط سفر به زمین را مهیا سازند. نزاع بین دو جبهه بالا می‌گیرد اما در نهایت جبهه حامی محیط‌زیست و اکولوژیِ زمین، پیروز میدان می‌شود و گیاه با جانفشانی وال ایدر محفظه‌ی مورد نظر قرار داده شده سپس هبوط انسان‌ها و روبات‌ها به زمین آغاز می‌گردد.


نقد پویانمایی وال‌ای؛هبوط جمعی انسان‌ها از بهشت تکنولوژیک آکسیوم به زمین/ تخریب چهره‌ی انبیاء تحت پوشش محیط‌زیست گرایی

کشتی فضایی که روگرفتی تکنولوژیک از کشتی نوح است با سرعت بالا به سوی زمین در حال حرکت است.

ایو با کمک وال ایو دوستانش می‌تواند مأموریت خود را به عنوان پرندهی سفید صلح که در دیرین گونه کشتی نوح نبی علیه السلام نقش پیام آور را بازی می‌کند، با موفقیت به اتمام برساند. ایو در انیمیشنوال ای علاوه بر ایفای نقش حوا، به عنوان پرنده‌ی حامل پیامی نوید بخش نیز ظاهر می‌شود. پیامی که در آن زمین مکان مناسبی برای فرود کشتی عنوان می‌شود.به بیان ساده‌تر کشتی فضایی نماد کشتی نوح و انسان‌های درون آن نجات یافتگانی هستند که پس از سرگردانی روی آب‌ها قرار است در مکانی امن برای تداوم زندگی خود سکونت یابند.

کشتی فضایی اکسیوم روی زمین فرود می‌آید اما وال ایبه علت آسیبی که برای مقابله با سیستم خودکار سفینه‌ی فضایی متحمل شد، حافظه‌ی خود را از دست می‌دهد. ایو برای بازگرداندن حافظه‌ی او تمام تلاش خود را به کار می‌بندد اما تنها دارویی که دل و ذهن پاک شده‌ی ربات را به حالت اولش برمی‌گرداند ابراز عشق و علاقه است. ایو تیر عشقش را در چله کمان دلدادگی‌اش می‌نهد و به سوی دل الکترونیکی و پردرد وال‌ ای گسیل می‌کند. این دارو اثر کرده و وال‌ ای با به خاطر آوردن گذشته‌ها، دست در دست معشوقه‌اش نهاده و به عشق بازی با او می‌پردازد.

در پویانمایی وال ایعشق و علاقه انسانی تا سطح ربات و تکنولوژی تنزل پیدا می‌کند و روبات‌ها سریع‌تر از انسان‌ها به وجود حیات روی زمین پی می‌برند و آن‌ها هستند که چشم آدمیان را به واقعیات پیرامونی خود باز می‌کنند و پرده‌های ناشی از افراط در تکنولوژی گرایی را کنار می‌زنند. لذا توصیف تکنولوژی به نحوی که در انیمیشنوال ای به نمایش در می‌آید بیش از اینکه ریشه در واقعیت داشته باشد در عالم خیال قابل بررسی است. اگر تخیل در آینده امکان تحقق نداشته باشد مذموم است و به توهم شباهت دارد. ابزار مکاترونیکی چون روبات نمی‌تواند روح ادمی را به عاریت گیرد و به ابراز احساسات و عواطف انسانی بپردازد. روبات‌ها ابزارهایی هستند که براساس کدها و دستورات تعریف شده توسط انسان‌ها عمل می‌کنند. آن‌ها نمی‌توانند بدون اراده انسان تصمیم گیری و تصمیم سازی کنند. اختیار روبات‌ها و در سطحی کلان‌تر تکنولوژی امری غیر قابل قبول و منتفی است چرا که جبر حاکم بر میکروکنترلرها و هوش مصنوعی را انسان‌ها تعریف می‌کنند. تکنولوژی‌ها اراده‌ای برای تخطی از دستورات ادمی ندارند و محدود و محصور به برنامه‌ها و خطوط کد نوشته شده توسط بشر هستند.

نتیجه‌گیری:
اندرو استنتون با درآمیختن فلسفه، دیرین‌گونه‌های دینی و روایات تحریف شده کتب مقدس یهودیت و مسیحیت معجونی شگرف پدیدآورده تا ضمن میخکوب کردن مخاطب مستاصل و منفعل در مقابل صفحه‌ی نمایش یا پرده‌ی نقره‌ای سینما به ارائه‌ی تفکرات و اتوپیای مد نظر خویش بپردازد. هر چند این معجون سکر آور برای مدتی مخاطب را در خلسه‌ا‌ی سرگرم‌کننده فرو می‌برد اما مستی ناشی از آن در جان بیننده‌ی بی‌چاره نشسته و به باورش چنگ می‌زند. فروکاست جایگاه خداوند متعال و انبیاء الهی، هیچ‌انگاری غیب و عالم ماورا، تخفیف جایگاه والای روح به واسطه‌ی تکنولوژی‌پنداری انسان از جمله محورهای اصلی انیمیشنوال ای به شمار می آیند که در تقابل و تضاد جدی با متعلقات ایمان و مبانی دین مبین اسلام قرار دارند. هر چند نفی اتوپیای تکنولوژیک (بخوانید دیستوپیای تکنولوژیک اکسیوم) به دل مخاطب گرفتار و خسته از تخنه می نشیند اما استفاده سوء و ناپسند از داستان زندگی انبیاء (آنگونه که در متن شرح آن رفت) وسیله‌ای نامشروع برای نیل به این هدف نسبتا مشروع است. آری اصالت بخشیِ بی حد و حصر به تکنولوژی مخرب و افراط در به کارگیری آن بد است اما فروکاست دادن جایگاه انبیاء به روبات و بالابردن جایگاه روبات خودکار اکسیوم تا سطح مقام الوهیت خطایی بس نابخشودنی و وسیله‌ای نامشروع برای اثبات ناکارآمدی اتوپیای تکنولوژیک در آینده زندگی انسان‌هاست.

هالیوود؛ آزمایشگاه تسلیحات جدید ارتش آمریکا + فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پنتاگون گاهی از هالیوود برای آزمایش تسلیحات جدیدش استفاده می‌کند. جنگنده اف-35 ستاد مشترک ارتش، در تاریخ 14 ژوئن 2013 راهی اولین مأموریت خود شد، اما این مأموریت بر فراز افغانستان، سوریه یا یمن نبود، بلکه بر فراز شهر خیالی "اسمال‌ویل" در فیلم "مرد آهنی" بود.

مردم آمریکا اغلب خبر ندارند این تبلیغات‌چی‌های پنتاگون هستند که فیلمنامه‌های هالیوود را به منظور تأثیرگذاری بر افکار عمومی می‌نویسند. این افراد معتقدند رابطه قوی بین پنتاگون و هالیوود ده‌ها سال است قلب و ذهن مخاطبین را هدف قرار داده و در این راه موفق هم بوده‌اند. واشنگتن طی جنگ جهانی اول، کمیته اطلاعات عمومی را با هدف تدوین فرمول و دستورالعمل برای تمام رسانه‌ها جهت ترویج رویکردهای خود تأسیس کرد. این سناریو تا امروز نیز ادامه پیدا کرده است. کارشناسان اجتماعی می‌گویند دولت آمریکا از طریق به تصویر کشیدن دیدگاهی مثبت درباره ارتش این کشور از طریق فیلم‌های هالیوودی، در تلاش است تا نوجوانان را به عنوان سربازان آینده ارتش جذب کند. گزارش پیش رو با تمرکز بر نقش پنتاگون در تولیدات هالیوود به بررسی این موضوع می‌پردازد.

استفاده پنتاگون از هالیوود
هالیوود از ابتدای پیدایش، امادگی خود را در خدمت به ارتش اعلام کرد

صنعت کوچک اما رو به جلوی سینما در آمریکا هم‌زمان با جنگ جهانی اول، آمادگی خود را در دفاع از ارتش آمریکا اعلام کرد. اولین فیلمی که سال 1929 موفق به کسب جایزه اسکار شد، "بال‌ها" نام داشت. این فیلم به لطف کمک‌های ارتش توانست پرواز و جنگ جنگنده‌ها در آسمان را به تصویر بکشد. این موفقیت، آغاز همکاری و رابطه‌ای بود که در دهه‌های بعدی به شدت گسترش یافت.

پس از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم در سال 1941، این همکاری وارد مرحله‌ای بی‌سابقه شد. استودیوهای هالیوودی با همکاری پنتاگون، فیلم‌ها و مستندهای جنگی بی‌شماری ساختند تا از موضع آمریکا در جنگ حمایت کنند. مقامات ارتش، تجهیزات، پرسنل و مشاوره در اختیار تعداد زیادی از فیلم‌های آمریکایی گذاشتند. پنتاگون پس از جنگ، رسماً "روند تأیید فیلم" را ایجاد کرد و سال 1948، دفتر رابطه با سینما را به عنوان بخشی از دفتر دستیار روابط عمومی وزیر دفاع تأسیس نمود.

با آغاز جنگ سرد، دولت آمریکا نیازمند تأثیرگذاری بیش‌تر در فیلم‌هایی بود که به ساخت آن‌ها کمک می‌کرد. جنگ سرد به همان اندازه که در عرصه‌های نظامی و دیپلماتیک جریان داشت، در عرصه ایدئولوژی نیز پیگیری می‌شد. فیلم‌ها نیز سلاحی مهم در جنگ ایدئولوژیک بودند. پروپاگاندای هالیوود در جنگ سرد، طی دهه‌های 50 و 60 به اوج خود رسید و هدف آن، تخریب چهره کمونیسم و ترویج ایدئولوژی‌های سرمایه‌داری و دموکراسی بود.

استفاده پنتاگون از هالیوود
بازیگران هالیوودی برای تشویق مردم، در ارتش ثبت‌نام می‌کردند

تم‌های جنگ سرد در فیلم‌های دهه 80 نظیر "راکی 4" و "رامبو" به شدت تبلیغ می‌شد. کارگردان‌ها و فیلم‌سازهایی که خواهان دسترسی به تجهیزات، مکان‌ها و پرسنل نظامی و یا حتی فیلم‌های آرشیو وزارت دفاع بودند، باید فیلم خود را در اختیار پنتاگون می‌گذاشتند تا اصلاح و تأیید شود. آن‌هایی که حاضر می‌شوند فیلم خود را در راستای اهداف پنتاگون بازسازی کنند، حمایت‌های مالی و فنی گسترده‌ای از جانب ارتش و وزارت دفاع آمریکا دریافت می‌کنند. آن‌هایی که حاضر نمی‌شدند، از هر نوع کمکی محروم بودند.

"گرگ ماتیوسون" خبرنگار آمریکایی معتقد است: "ارتش اکنون به استودیوی فیلم‌سازی خودش تبدیل شده است. پیام‌ها، فیلم‌ها، محصولات و گزارش‌های خودشان را می‌سازند. ارتش امیدوار است رسانه‌های دیگر مایل باشند فیلم‌ها و تولیدات آن‌ها را بگیرند و آن‌ها را منتشر کنند. بعضی جاها این کار را می‌کنند، چرا که راه راحت‌تر این است. به جای آن‌که عکاس بفرستیم، فیلم‌بردار بفرستیم و یک حادثه را خودمان ثبت کنیم، یا این‌که بخواهیم تحقیق کنیم که آیا فلان خبر واقعیت دارد یا نه، صرفاً از محصولی استفاده می‌کنیم که در اختیارمان قرار گرفته است؛ ارتش مسلماً بهترین عکس‌ها و فیلم‌ها را می‌گیرد و بهترین خط خبری را نیز دنبال می‌کند. البته این کار دیگر "خبرنگاری" نیست."

از زمان آغاز این همکاری‌ها میان هالیوود و پنتاگون، تغییر در داستان، شخصیت‌ها و یا تحریف‌های آشکار تاریخی مهم‌ترین خواسته ارتش آمریکا در فیلم‌های هالیوودی با هدف تقویت برنامه‌های استخدام و حفظ سربازان در ارتش است. پنتاگون دو خواسته از فیلم‌سازان دارد: اولاً ارائه تصویری مثبت از سربازان ارتش: هیچ‌کدام از این افراد در فیلم نباید ناسزا بگویند یا مواد مخدر مصرف کنند. دائماً به کارگردان‌ها و فیلم‌سازها تذکر داده می‌شود که استفاده بیش از حد از حرف‌های رکیک، استعمال مواد مخدر و الکل، روابط جنسی، نژادپرستی و تعصب در میان نیروهای ارتش باید کم‌تر به تصویر کشیده و به جای آن‌ها ویژگی‌‌های مثبت نشان داده شود. اصلاً بعید نیست که پنتاگون در یک فیلم خواستار حذف کامل یک سکانس و یا حتی یک شخصیت اصلی شود. به دلایل نظیر آن‌چه در بالا گفته شد، بعد از افشای اطلاعات درباره زندان ابوغریب، مردم آمریکا در شوک فرو رفتند.

استفاده پنتاگون از هالیوود
افشای اسناد و اطلاعات درباره زندان ابوغریب، مردم از همه جا بی‌خبر آمریکا را شوکه کرد

خواسته و هدف دوم پنتاگون این است که ارتش و مشاغل نظامی را در نظر جوانان جذاب جلوه دهند و از این طریق ثبت‌نام در ارتش را بیش‌تر کنند. دخالت پنتاگون در فیلم‌های سینمایی آمریکایی امروزه آن‌قدر عمیق شده که بسیاری از این محصولات عملاً در هالیوود به دنیا نمی‌آیند، بلکه در پنتاگون ساخته می‌شوند. ممکن است این فیلم‌ها در فروش هم موفق باشند، اما آن‌چه برای سازنده‌های آن‌ها مهم است، صرفاً دلار نیست، بلکه تعداد سربازان جدیدی است که فیلم می‌تواند به ارتش بیاورد.

بسیاری از فیلم‌هایی که اکنون تولید می‌شوند، اگر با اهداف پنتاگون هم‌راستا باشند دسترسی آزادانه به تجهیزات نظامی دارند که از پول مالیات مردم تهیه شده است. "جورج لیتل" معاون روابط عمومی وزیر دفاع آمریکا در خصوص ارتباط با افرادی که به هر نحوی به ارتش مرتبط هستند، می‌گوید: "به نظر من باید مسیر دیگری را در پیش بگیریم. باید با همه افرادی تعامل کنیم که به آن‌چه وزارت [دفاع] انجام می‌دهد، علاقه دارند. به نظر من ما نیازمند همکاری بیش‌تر هستیم، نه کم‌تر. باید با سهام‌داران خود دیدار کنیم، هر کجا که هستند. برای آن‌که بتوانیم پیام خود را به شکلی مؤثر منتقل کنیم، باید از همه بسترها استفاده کنیم، چه جدید و چه قدیمی. با ایجاد محتوای غنی‌تر و جذاب‌تر می‌توانیم با عموم مردم آمریکا ارتباط عمیق‌تری داشته باشیم و به نوبه خود اشتهای خبری روبه‌رشد را تقویت کنیم."

سانسور پنتاگون یک روند دو مرحله‌ای است. ابتدا دفتر هالیوود در پنتاگون، دستورالعمل‌هایی صادر می‌کند و در حین ساخت فیلم هم هر چه را به مذاقش خوش نمی‌آید حذف می‌نماید. فیلم پس از تکمیل، در پنتاگون نمایش داده می‌شود، جایی که تأیید نهایی باید صادر شود. ارتش آمریکا معمولاً درخواست می‌کند تا تمام متن فیلمنامه را ببیند، نه تنها بخش‌هایی که مربوط به ارتش می‌شود. سپس بر اساس متن کامل فیلمنامه و شیوه نمایش نیروهای ارتش آمریکا در آن، اجازه ادامه کار را به فیلم‌ساز می‌دهد. اگر فیلم، یک فیلم تاریخی باشد، ابتدا باید از نظر تاریخدان‌های پنتاگون نیز بگذرد.

استفاده پنتاگون از هالیوود
معمولاً نماینده‌های پنتاگون، فیلم‌نامه را به طور کامل می‌خوانند

لیست فیلم‌های "بعد از جنگ" که برای انتشار موظف به اخذ تأییدیه از پنتاگون شده‌اند، آن‌قدر طولانی است که در این گزارش نمی‌توان به آن پرداخت. به عنوان مثال، "فیلیپ استراب" مدیر دفتر رابط سینما در وزارت دفاع آمریکا از سال 1989 طی مدت کار خود، خواستار تغییر در بیش از 100 فیلم سینمایی و برنامه تلویزیونی شده است. استراب بیش از 25 سال است که رابط پنتاگون و هالیوود است. نام او در لیست "با تشکر از"های بیش از 50 فیلم آمده است.

وی درباره کاری که انجام می‌دهد این‌گونه می‌گوید: "آیا ما واکنش‌های مردم به تماشای فیلم‌ها را کنترل می‌کنیم؟ قطعاً. نقش من این نیست که نیروهای نظامی را منفی نشان دهم، چون من به این نیروها اعتقاد دارم. اگر این اعتقاد را نداشتم، وارد این شغل نمی‌شدم. همکاران من هم همین احساس را دارند. افرادی که در ارتش هستند، مسلماً به آن اعتقاد دارند، واگرنه که خیلی راحت شغلشان را ترک می‌کردند. همه ما معتقدیم که ارتش، نهادی برای بهتر کردن آمریکاست. بنابراین هر فیلمی که با این طرز تفکر در تضاد باشد، برای ما مشکل‌ساز می‌شود."

ارتباط هالیوود و پنتاگون ابعاد دیگری نیز دارد. پنتاگون گاهی از صنعت سینما برای آزمایش تسلیحات جدیدش استفاده می‌کند. جنگنده اف-35 ستاد مشترک ارتش، در تاریخ 14 ژوئن 2013 راهی اولین مأموریت خود شد، اما این مأموریت بر فراز افغانستان، سوریه یا یمن نبود، بلکه بر فراز شهر خیالی "اسمال‌ویل" در فیلم "مرد آهنی" بود.

استفاده پنتاگون از هالیوود
جنگنده‌های اف-35 ارتش آمریکا اولین مأموریت خود را برای هالیوود انجام دادند

دخالت‌های پنتاگون، محدود به فیلم‌های جنگی نمی‌شود. فیلم کمدی "راه‌راه‌ها" محصول سال 1981 که "بیل ماری" در آن نقش یک سرباز "متفاوت" را بازی می‌کند، در مراحل پیش از ساخت، به شدت تغییر کرد. "دن گلدبرگ" فیلم‌ساز و یکی از نویسنده‌های فیلم، به پنتاگون اطمینان داده بود که می‌خواهد فیلمی کمدی اما با تأثیرات میهن‌پرستانه بسازد که بتواند روی استخدام ارتش، اثرات مثبت بگذارد. با این وجود، پنتاگون دستور داد، فیلمنامه "راه‌راه‌ها" از اول تا آخر دوباره نوشته شود. به دستور پنتاگون، همه ارجاعات فیلم به استخدام سرباز از آمریکای لاتین یا مکزیک، حذف شد. استفاده از موضوع تجاوز جنسی برای خنداندن مخاطبین حذف شد. چندین شخصیت نیز یا نقش کم‌تری پیدا کردند و یا به کل حذف شدند. "گلدبرگ" در ازای دسترسی به کمپ‌های نظامی و مجوز استفاده از تانک و هواپیماهای نفربر سی140 به همه خواسته‌های پنتاگون تن در داد.

معیار پنتاگون برای همکاری با فیلم‌های سینمایی یا برنامه‌های تلویزیونی، خیلی مشخص نیست، اما تا کنون هم زیر سؤال نرفته است. برخی کارگردان‌های هالیوود برای راضی کردن پنتاگون مجبور شده‌اند ضدقهرمان‌های فیلم خود را به قهرمان تبدیل کنند، شخصیت‌های اصلی خود را حذف کنند، لوکیشن‌های سیاسی را تغییر دهند و عملیات‌های نجات توسط ارتش را به فیلم خود اضافه کنند، در حالی که این عملیات‌ها هیچ نقشی در فیلم ندارند. هیچ آدم بدی در ارتش نباید باشد. هیچ الکل یا مواد مخدری نباید نشان داده شود. ارتش و رئیس‌جمهور آمریکا به هیچ عنوان نباید بد جلوه کنند. هالیوود برای گرفتن اندکی سرمایه و مجوز دسترسی به لوکیشن‌های واقعی نظامی، نه تنها مایل، بلکه خوشحال می‌شود که بتواند پایان خوشی برای قهرمان داستان و برای پنتاگون در فیلم خود بگنجاند.


همکاری‌های پنتاگون و هالیوود - دانلود




پنتاگون چگونه هالیوود را کنترل می‌کند +فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
ارتش آمریکا از زمان تولید فیلم‌های صامت تا کنون، در ساخت بسیاری از فیلم‌های هالیوودی دست داشته است. با این حال، امروزه دخالت‌های اولیه و تمهیدات کوتاه‌مدت و برنامه‌ریزی نشده، جای خود را به حضوری دائم در یکی از طبقات ساختمانی در لس‌آنجلس داده است، جایی که ارتش، نیروی دریایی، نیروی هوایی، یگان ویژه نیروی دریایی، گارد ساحلی و خود وزارت دفاع دفاتر رابط تأسیس کرده‌اند تا مطمئن شوند هالیوود فیلم‌هایش را دلخواه آن‌ها می‌سازد.

پنتاگون تقریباً از زمان اختراع سینما، نقشی مؤثر و تهدیدآمیز در ساخت و پخش فیلم‌های پرفروش ایفا کرده است. تا چند دهه قبل، تقریباً غیرممکن بود که کسی بتواند فیلمی جنگی را بدون دخالت پنتاگون در آن، بسازد، اما امروزه به لطف جلوه‌های کامپیوتری، پنتاگون دارد تسلط خود در این عرصه را از دست می‌دهد. با این حال، پنتاگون اقدامات جدیدی را در چنته دارد که به کمک آن‌ها از ضربه زدن هالیوود به ارتش جلوگیری کند.

یکی از این راه‌ها، کمک به فیلم‌سازان و حتی تأمین بازیگر برای فیلم‌های هالیوودی است. یک فیلم‌ساز از کجا می‌تواند دو بمب‌افکن رادارگریز "بی-2"، دو جنگنده اف-16، پنجاه نیروی نظامی و یک ناو هواپیمابر را تنها در ازای پرداخت یک میلیون دلار کرایه کند؟ آیا پنتاگون می‌خواهد تاریخ را همان‌گونه که هست در هالیوود به تصویر بکشد؟ اگر ارتش با فیلمی مشکل داشته باشد، چه کار می‌تواند بکند؟ پنتاگون برای کمک کردن یا نکردن به یک فیلم، چه معیارهایی دارد؟ آیا فیلم‌سازی هم هست که مقابل ارتش ایستاده باشد و اجازه و امکان عرضه فیلم خود را پیدا کند؟ خودسانسوری هالیوود در فیلم‌های جنگی چه اندازه است؟ در این گزارش قصد داریم رابطه هالیوود با پنتاگون و تسلط ارتش آمریکا بر صنعت فیلم‌سازی این کشور را بیش‌تر بررسی کنیم.

کنترل شدید پنتاگون بر هالیوود
در صورتی که فیلمی هم‌راستا با پنتاگون باشد، می‌تواند از کمک‌های میلیون‌دلاری بهره ببرد

ارتش آمریکا از زمان تولید فیلم‌های صامت تا کنون، در ساخت بسیاری از فیلم‌های هالیوودی دست داشته است. با این حال، امروزه دخالت‌های اولیه و تمهیدات کوتاه‌مدت و برنامه‌ریزی نشده، جای خود را به حضوری دائم در یکی از طبقات ساختمانی در لس‌آنجلس داده است، جایی که ارتش، نیروی دریایی، نیروی هوایی، یگان ویژه نیروی دریایی، گارد ساحلی و خود وزارت دفاع دفاتر رابط تأسیس کرده‌اند تا مطمئن شوند هالیوود فیلم‌هایش را دلخواه آن‌ها می‌سازد.

آن‌چه ارتش باید در این میان به هالیوود بدهد، به خصوص در مورد فیلم‌های مشهور و محبوب، اجازه دسترسی به تجهیزات پیشرفته‌ای است که با مالیات مردم ساخته شده است و از راه‌های دیگر نیز امکان دسترسی به آن‌ها وجود ندارد. هالیوود نیز در عوض، به ارتش حق نوشتن یا تغییر فیلمنامه‌ها برای تأمین اهدافشان را می‌دهد. وقتی هالیوود می‌خواهد فیلمی درباره ارتش بسازد، ابتدا باید یک نفر را راضی کند: "فیلیپ استراب" رابط سرگرمی‌های وزارت دفاع از سال 1989 تا کنون. "استراب" که خود فیلم‌بردار سابق نیروی دریایی است، اکنون مسئول آن است که تعیین کند یک فیلم اجازه همکاری با ارتش را دارد یا نه. این اجازه شامل دسترسی به اطلاعات و مشاوره تا استفاده از جنگنده‌های نیروی هوایی یا ناوهای نیروی دریایی می‌شود.

هالیوود اغلب حاضر می‌شود نظر پنتاگون را تأمین کند، چون تأیید ارتش یعنی کاهش قابل‌توجه در بودجه مورد نیاز برای تولید یک فیلم. فیلم‌هایی که دفتر "استراب" تأییدشان نمی‌کند، آن‌هایی هستند که ارتش را بد نشان دهند، مثلاً سربازان را در حال مصرف مواد مخدر یا قتل و شکنجه بدون مجازات بعدی توسط مافوق‌ها به تصویر می‌کشد. "جوخه"، "اینک آخرالزمان"،"3 پادشاه" و چندین و چند فیلم دیگر، به همین دلیل مورد تأیید و حمایت دفتر رابط پنتاگون قرار نگرفتند. این در حالی است که این فیلم‌ها بلافاصله پس از عرضه، نشان دادند که محصولات بسیار موفقی، هم از نظر منتقدین و هم در گیشه فروش هستند.

کنترل شدید پنتاگون بر هالیوود
اغلب فیلم‌های جنگی هالیوود با کمک ارتش ساخته می‌شوند، اما همه آن‌ها این‌گونه نیستند

اندکی پس از بزرگ‌ترین شکست نظامی در تاریخ آمریکا، یعنی جنگ ویتنام، فیلم‌های زیادی در هالیوود ساخته شد تا این زخم باز ارتش را التیام ببخشد. برخی از آن‌ها مانند "اینک آخرالزمان" بر اساس ماجراهای تخیلی بودند. این شاهکار سینمایی جنگ ویتنام را با تمام ناهنجاری‌ها، اشتباه‌ها و وحشت‌هایش نشان می‌داد و بی‌رحمی ارتش آمریکا در آن را نیز به تصویر می‌کشید. شخصیت‌هایی که در این فیلم ساخته شدند، تأثیری به جاماندنی روی مخاطب می‌گذاشتند. سرهنگ دوم "بیل کیلگور" یکی از شخصیت‌های منفی فیلم بود که در قسمتی از فیلم، می‌گوید: "بمب آتش‌زا، صبح‌ها بوی پیروزی می‌دهد." سرهنگ "والتر کورتز" که نقش او را مارلون براندو بازی می‌کند، در این فیلم یک قهرمان جنگی مزین به انواع درجه‌ها و مقام‌هاست که ماهیت واقعی و شوم جنگ آمریکا را می‌بیند و به لشکر ویتنامی‌ها می‌پیوندد.

"اینک آخرالزمان" به کارگردانی "فرانسیس فورد کاپولا" نه تنها توانست فروش فوق‌العاده‌ای در گیشه داشته باشد، بلکه نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم سال نیز شد و "کاپولا" خودش هم نامزد بهترین کارگردان سال شد. ارتش ارتباطی با کاپولا برقرار نکرد و فقط فیلمنامه را یک سری از بدترین وقایع واقعی یا خیالی توصیف کرد که در جنگ ویتنام اتفاق افتاد یا ممکن بود بیفتد. پنتاگون اعلام کرد که هیچ زمینه‌ای برای همکاری در این فیلم ندیده است. اگرچه در ابتدا بحث همکاری میان این دو مطرح بود، اما کاپولا حاضر نشد فیلمنامه خود را برای دستیابی به کمک‌های محدود ارتش تغییر دهد، بلکه راهی فیلیپین شد تا فیلمش را بسازد، سفری که سه سال طول کشید، بیش از 30 میلیون دلار هزینه داشت و در نهایت شبیه به تجربه حضور در جنگ آمریکا علیه ویتنام شد.

آخرین فیلم بزرگ دهه 1970، بسیار دیرتر از زمانی که انتظار می‌رفت، عرضه شد. دلیل این اتفاق، افزایش هزینه‌ها، مشکلات پیش‌بینی‌نشده، توفانی در فیلیپین که لوکیشین‌های فیلم را نابود کرد، حمله قلبی "مارتین شین" بازیگر نقش اول فیلم و ورود غیرمنتظره یک ستاره بزرگ و ناآماده به نام "مارلون براندو" بود. شایعات در هالیوود پیش‌بینی می‌کرد که فیلم کاپولا یک پروژه شکست خورده است و کارگردان هم هزینه هنگفتی را برای ساخت آن از جیب خود گذاشته که ممکن است حتی به ورشکستگی‌اش منجر شود.

کنترل شدید پنتاگون بر هالیوود
"بیل کیلگور" شخصیت فیلم اینک آخرالزمان، می‌گوید: بمب آتش‌زا، صبح‌ها بوی پیروزی می‌دهد

یک سال قبل از عرضه فیلم کاپولا، یک محصول دیگر عرضه شد که با توصیف شرایط آمریکایی‌های حاضر در جنگ ویتنام، قبل و بعد از جنگ، توانست 5 جایزه اسکار سال 1978را از آن خود کند. "شکارچی گوزن" به کارگردانی "مایکل کیمینو" احساسات طرفدار جنگ را در یک شهر کوچک در ایالت پنسیلوانیا نشان می‌دهد که طی یک مراسم عروسی، اعزام سه مرد جوان به جنگ را نیز جشن گرفته‌اند. با این وجود، نیمه دوم فیلم، تأثیرات مخربی را نشان می‌دهد که جنگ روی ذهن شکننده انسان و وفاداری میان دوستان می‌گذارد.

"فارست گامپ" یکی از فیلم‌های دیگری است که بدون همکاری با پنتاگون و ده‌ها سال بعد از جنگ ویتنام درباره آن ساخته شد. این فیلم، مردی ساده‌ذهن را نشان می‌دهد که به ارتش آمریکا می‌پیوندد و تاریخ را تغییر می‌دهد. "فارست گامپ" هم می‌خواست به هلیکوپترها و تجهیزات نظامی استفاده شده در جنگ ویتنام دسترسی داشته باشد، اما پنتاگون با این درخواست موافقت نکرد. "گامپ" به استخدام ارتش درمی‌آید و در کنار سربازان دیگر با آی‌کیوی پایین و تحت فرماندهی یک فرمانده کم‌تجربه آموزش می‌بیند.

وزارت دفاع، این فیلم را آزمایشی غیرانسانی، بی‌رحمانه و محکوم به شکست دانسته و معتقد بود که ارتش افرادی کندذهن مانند شخصیت داستان این فیلم را در زمان جنگ ویتنام استخدام نمی‌کرده است. "فیلیپ استراب" که در ابتدای گزارش نیز به او اشاره کردیم، در خصوص فارست گامپ می‌نویسد: "برای آن‌که ما از فیلمی حمایت کنیم، فیلم باید ارتش را طبق واقعیت‌ها یا اتفاقات محتمل تاریخی توصیف کند و حاوی ارزش اطلاعاتی برای مخاطب و برای استخدام یا حفظ سرباز مفید باشد."

کنترل شدید پنتاگون بر هالیوود
ارتش آمریکا مدعی است افرادی مانند "فارست گامپ" را روانه جنگ ویتنام نمی‌کرده است

همه فیلم‌های جنگی نیز از حمایت پنتاگون برخوردار نبوده‌اند. "13 روز" [طول بحران موشکی کوبا] محصول سال 2000 نشان می‌دهد چگونه یک فرمانده عالی‌رتبه ارتش آمریکا به "کندی" رئیس‌جمهور وقت آمریکا اصرار می‌کند تا به روش نظامی با کوبا درگیر شود. فیلم از نظر تاریخی صحت داشت، اما رویکردی منفی را نسبت به ارتش آمریکا نشان می‌داد مبنی بر این‌که ارتش این کشور داشت واشنگتن را به سوی جنگ جهانی سوم سوق می‌داد. ارتش طی مذاکره با "پیتر آلموند" و "کوین کاستنر" سازندگان فیلم، از آن‌ها خواسته بود تا شخصیت ژنرال "ماکسول تیلر"‌ و ژنرال "کورتیس له‌می" را نرم‌تر نشان دهند. با این حال، آلموند و کاستنر مقابل ارتش ایستادند و مجبور شدند بدون کمک پنتاگون فیلم‌شان را بسازند.

"دیوید راب" از ژورنالیست‌های بازنشسته هالیوود ادعا می‌کند پنتاگون هیچ‌گاه به فیلم‌هایی کمک نکرده که موجودات فضایی را نشان می‌دهند، چرا که در اغلب این فیلم‌ها، ارتش در جنگ با فضایی‌ها ناتوان نشان داده می‌شود. ارتش هیچ‌گاه نمی‌خواهد ضعیف جلوه کند، حتی مقابل موجودات فضایی.


کنترل شدید پنتاگون بر هالیوود - دانلود





ایران هراسی در هالیوود + تصاویر و فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
از اواخر دهه 1990 تا به امروز، ایران‌هراسی بر اساس این تصور که ایران در آستانه دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای است و می‌خواهد با این سلاح‌ها به غرب حمله کند و رقابت بی‌سابقه تسلیحات هسته‌ای در خاورمیانه به راه بیندازد، گسترش شدیدی در رسانه‌های آمریکایی و محافل سیاسی این کشور داشته است.

مخاطبین فیلم‌های سینمایی به یک جامعه، کشور، منطقه جغرافیایی یا حتی یک قاره خاص محدود نمی‌شوند. وقتی فیلمی تولید می‌شود، به خصوص اگر به زبان انگلیسی باشد، مخاطبینش در حقیقت تمام مردم دنیا هستند. سردمداران غربی هم به این موضوع به خوبی واقف هستند و هیچ فرصتی را برای تشدید دشمنی با ایران بیش‌تر از تولید فیلم‌های هالیوودی مغتنم نمی‌شمارند. ایران‌هراسی در هالیوود یک اتفاق نیست، بلکه یک تم، یک موضوع و یک هدف مهم است.
رویکرد ضدایرانی هالیوود
ارائه "تصویر"، مؤثرترین راه برای وارد کردن اطلاعات به ذهن مردم است

مفهوم "تصویر" در سینما اهمیت زیادی دارد. بدون تحلیل و آنالیز دقیق تصاویر، به خصوص تصاویر جنجالی و تکرارشونده در فرهنگ عمومی، از قوی‌ترین ابزاری غافل می‌شویم که مردم از طریق آن اطلاعات دریافت می‌کنند. یک رمان که از قوه بصری فرد استفاده می‌کند، ممکن است طیف بسیار گسترده‌ای از خوانندگان را داشته باشد، اما این تعداد با شمار مخاطبین یک فیلم سینمایی قابل مقایسه هم نیستند.

دلیل این موضوع، نه تنها محبوبیت روزافزون سایت‌های اشتراک ویدیو و پیشرفت‌های دیگر در فضای مجازی، بلکه سادگی گرفتن اطلاعات از طریق فیلم‌ها و محصولات دیگر چندرسانه‌ای است. طبق نظریه اجتماعی "کاشت" که به بررسی اثرات بلندمدت تلویزیون بر افراد می‌پردازد، رسانه‌های تصویری، قوی‌ترین ابزارهای داستان‌گویی در فرهنگ هستند. این رسانه‌ها با تکرار افسانه‌ها، ایدئولوژی‌ها، واقعیت‌ها و الگوهای موجود درباره نقش‌ها و رفتارهای استانداردشده‌ای که نظم اجتماعی را تعریف می‌کنند، روی افراد و فرهنگ آن‌ها تأثیر می‌گذارند.

نظریه "یادگیری ذهنی اجتماعی" نیز درباره رسانه‌ها می‌گوید، تلویزیون، مدل‌هایی جذاب و قابل‌باور را در اختیار ما می‌گذارد تا با آن‌ها همزادپنداری کنیم و تجربه‌های خود را بر اساس‌شان شکل دهیم. به عبارت دیگر، فرد ممکن است اطلاعات و رفتارهای خاصی را با مشاهده تصاویر تلویزونی، درون خود نهادینه کند. همچنین مخاطب یک فرد یا برنامه تلویزیونی ممکن است در زندگی واقعی خود هم از آن فرد یا محتوای برنامه تقلید کند. این احتمال زمانی بالاتر می‌رود که مخاطب بتواند با شخصیت تلویزیونی ارتباط نزدیکی برقرار و با او همزادپنداری کند.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
فیلم‌هایی مثل "300" با شگرد تصویرسازی، ایران‌هراسی را در جوامع غربی رواج می‌دهند

هر دو نظریه مذکور، در تحلیل رسانه‌های صوتی تصویری و به خصوص رویکرد منفی هالیوود در قبال ایران کاربرد دارند. در نتیجه این رویکرد منفی، "ضدایرانی‌گری" به طور روتین در فرهنگ آمریکا ظاهر می‌شود تا ایده‌آل‌های دموکراسی و آزادی در مقابل به اصطلاح استبداد و سرکوب در ایران قرار بگیرد. این تصویرسازی به روشی عادی و پذیرفته‌شده برای برخورد نژادپرستانه با ایرانی‌ها تبدیل شده است. نژادپرستی ضدایرانی در رسانه‌های جمعی و صنعت سرگرمی آمریکا، رنگ و بوی میهن‌پرستی گرفته است.

جامعه‌شناسان تقریباً همه فیلم‌های ضدایرانی هالیوود را نمود بارز نظریه کلیشه‌ای و در عین حال تعمیم‌پذیر "ساموئل هانتینگتون" موسوم به "برخورد تمدن‌ها" می‌دانند، نظریه‌ای که معتقد است پس از جنگ سرد، تفاوت‌های فرهنگی و مذهبی، دلیل اصلی جنگ و درگیری در دنیا است، نه تفاوت‌های سیاسی، ایدئولوژیک و یا اقتصادی.

اوج هالیوودیسم را می‌توان در فیلم"روبوکاپ" یا "پلیس آهنی" محصول سال 2014 دید. این فیلم به بهترین شکل ممکن، پروپاگاندای آمریکایی علیه ایران را نشان می‌دهد. داستان "روبوکاپ" در سال 2028 اتفاق می‌افتد، زمانی که شرکت چندملیتی "اومنی‌کورپ" در مرکزیت فناوری ساخت روبات قرار دارد. محصولات این شرکت در خارج از آمریکا سال‌هاست که در ارتش استفاده می‌شود. صحنه آغازین فیلم در قالب یکی از تبلیغات اومنی‌کورپ، نشان می‌دهد که واشنگتن تمام تهران را اشغال کرده است.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
فیلم "روبوکاپ" یکی از نمودهای واضح رویکرد ضدایرانی هالیوود، در سال‌های اخیر است

در تبلیغ مذکور، روبات‌ها و پلیس‌های روباتی شرکت اومنی‌کورپ به تهران حمله می‌کنند، دولت را سرنگون می‌کنند، مردم را خلع‌سلاح می‌کنند. همچنین زن‌ها را هم به دنبال سلاح یا بمب، اسکن می‌کنند. مردم ایران هم در حالی که از ترس به خود می‌لرزند، آماده هستند تا اسکن شوند.

در بخشی از فیلم، روبات‌های کوچک و بزرگ در خیابان‌های تهران راه می‌روند. صدای بلندی این‌گونه می‌گوید: "درود بر شما. لطفاً دستان خود را بالا ببرید و برای روال غیرتهاجمی اسکن کردن، از خانه‌تان خارج شوید. هیچ‌کس صدمه ای نمی‌بیند." مردم همه مقابل خانه‌هایشان صف کشیده‌اند و دستانشان بالای سرشان است. جمله‌هایی هم به فارسی شنیده می‌شود: "دستاتو ببر بالا، دستاتو ببر بالا."

وقتی چنین صحنه‌هایی در ابتدای فیلم نمایش داده می‌شود، مسلماً نویسندگان فیلم می‌خواسته‌اند نشان دهند که جنگ‌های آینده آمریکا، با استفاده از روبات خواهد بود. موضوع اصلی فیلم همین است، اما وقتی می‌خواهند مکانی برای این جنگ‌ها در نظر بگیرند، ایران را انتخاب کرده‌اند. هر چه باشد، دست‌کم سه دهه است که ایران هدف اصلی تهدیدهای ارتش آمریکاست. در تبلیغ شرکت اومنی‌کورپ می‌شنویم: "اگر مدتی قبل بود، مردان و زنان آمریکایی باید این مردم را آرام می‌کردند."

رویکرد ضدایرانی هالیوود
دو شهروند ایرانی دست‌های خود را بالا می‌برند تا روبات‌های آمریکایی، آن‌ها را اسکن کنند

عملیات "آزادی تهران" وقتی با مشکل مواجه می‌شود که گروهی از ایرانی‌ها دست به حمله انتحاری علیه روبات‌ها می‌زنند. این کار باعث می‌شود استقبال از همین نوع روبات‌ها در آمریکا کاهش پیدا کند. طبق تعریف، "تروریست" کسی است که به خاطر اهداف سیاسی یا ایدئولوژیک از خشونت علیه افراد بی‌گناه استفاده می‌کند. با این حال، در چارچوب "روبوکاپ"، عملیات‌گرهای ایرانی که از خشونت علیه روبات‌های به شدت مسلح استفاده می‌کنند، نه تنها به هیچ وجه تروریست نیست، بلکه مردم آمریکا باید شکرگزار وجود چنین افرادی باشند.

برای درک این عقب‌گرد ظاهری باید به تحریف واقعیت بر اساس ایدئولوژی در فیلمنامه "روبوکاپ" اشاره کنیم، اتفاقی که به خوبی در پشت صحنه باقی می‌ماند. واقعیت این است که تا کنون حتی یک عامل انتحاری ایرانی هم وجود نداشته است، اما از نظر سازندگان فیلم "روبوکاپ"، هنر لزوماً نباید از واقعیت تقلید کند.

مقایسه "روبوکاپ" 2014 با سایر فیلم‌های هالیوود که بر اساس ایده زندگی روباتی ساخته شده‌اند، مانند پنج‌گانه "نابودگر" یا سه‌گانه ماتریکس، نشان می‌دهد بر خلاف "روبوکاپ"، در آن فیلم‌ها افرادی که حتی جان خود را می‌دهند تا روبات‌ها کنترل نظامی دنیا را به دست نگیرند، قهرمان‌های داستان هستند. به عنوان مثال، در فیلم‌های "نابودگر"، این افراد به زمان گذشته سفر می‌کنند تا از افتادن دنیا به دست روبات‌ها جلوگیری کنند. اما چه می‌شود که در "روبوکاپ"، ایرانی‌هایی که همین هدف را دنبال می‌کنند، دشمن بشریت معرفی می‌شوند؟ رنگ پوست؟ مذهب؟ نژاد؟ یا مجموع همه این‌ها؟

رویکرد ضدایرانی هالیوود
گزارش تبلیغاتی شرکت "اومنی‌کورپ" از "عملیات آزادی تهران"

داستان فیلم "تبدیل‌شوندگان 3: سیاهی ماه" هم درباره تلاش برخی روبات‌ها برای تسلط بر دنیای انسان‌هاست. روبات‌های تبدیل‌شونده که هوشمند هستند، به دو دسته تقسیم می‌شوند: عده‌ای طرفدار انسان‌ها هستند و برخی دیگر، مقابل انسان‌ها می‌ایستند. مشکلی که این فیلم دارد، شیوه نمایش عنصر "دشمن" در آن است. "اتوبات"های این فیلم، فضایی نیستند، بلکه آمریکایی هستند. این روبات‌های هوشمند، در عمل به سیاست خارجی آمریکا، یکی از تأسیسات هسته‌ای خاورمیانه را منفجر می‌کنند. این تأسیسات نمی‌تواند به تأسیساتی جز "نطنز" ایران اشاره داشته باشد.

راوی در بخشی از فیلم از زبان روبات‌ها این‌گونه توضیح می‌دهد: "ما اکنون به متحدانمان کمک می‌کنیم تا درگیری‌های میان انسان‌ها را حل و فصل کنیم. تا مانع از آسیب رساندن بشر به خودش شویم." سپس خودرویی با پرچم‌های ایران در حال حرکت به سمت یک "تأسیسات هسته‌ای غیرقانونی" نشان داده می‌شود. یکی از نگهبانان مقابل در ورودی که به فارسی حرف می‌زند، می‌گوید: "مث این‌که ماشین وزیره... بزن بالا." به این ترتیب، خودروهایی که در واقع روبات‌های تبدیل‌شونده هستند وارد محوطه تأسیسات می‌شوند و آن را از بین می‌برند.

"دیسپتیکان‌ها" یا همان روبات‌های بد در فیلم هم فضایی نیستند، بلکه عرب، آفریقایی یا حیوانات وحشی هستند. مخاطبین، اولین بار "مگاترون" رئیس همه دیسپتیکان‌ها را تروریستی فراری در صحراهای آفریقا می‌بینند که پارچه‌ای شبیه به شال روی سرش دارد. شاید هیچ نشانه دیگری نمی‌توانست تا این اندازه، یک نقش منفی را نژادپرستانه معرفی کند.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
روی یکی از تبدیل‌شونده‌ها پرچم ایران نصب شده است، اما این پرچم‌ها برعکس هستند

در فیلم "صلح‌جو"، قطاری حامل سلاح‌های هسته‌ای در مناطق دورافتاده روسیه با یک قطار مسافربری تصادف می‌کند. از این طرف، در آمریکا میزگرد ارتشی‌ها، سیاستمداران و متخصصین اطلاعاتی تشکیل می‌شود و تلاش می‌کند بفهمد چه اتفاقی افتاده است. "جولیا کلی" که "نیکول کیدمن" از مشهورترین بازیگران زن هالیوود نقش او را بازی می‌کند، یکی از دانشمندان هسته‌ای و رئیس گروه قاچاق هسته‌ای کاخ سفید است. وی معتقد است تروریسم در اتفاقی که افتاده است، نقش دارد. "توماس دیوو" افسر اطلاعات نیروهای ویژه ارتش آمریکاست و نقش او را "جورج کلونی" بازی می‌کند که او هم یکی از سرشناس‌ترین بازیگران مرد در هالیوود است. دیوو اعتقاد دارد که حادثه صرفاً پوششی است برای عملیات دیگری که طی آن سودجویان، تلاش دارند سلاح‌های هسته‌ای به "کشورهای یاغی" بفروشند.

هم‌زمان با جلسه کاخ سفید، شخصیت‌های بد داستان که به لهجه روسی صحبت می‌کنند، محموله سلاح‌ها را در اختیار دارند و عازم مرزهای ایران شده‌اند. "کلی" و "دیوو" سعی می‌کنند در عملیاتی حساس، دنیای آزاد را نجات دهند. "صلح‌جو" اولین برخورد مخاطبین آمریکایی با تروریسم هسته‌ای پس از جنگ سرد است. اگرچه جزئیات در این فیلم، شفاف نیستند، اما هدف مشخصی در فیلم قابل ردگیری است. پیش‌بینی فیلم این است که صبح روز بعد از اولین حمله هسته‌ای تروریستی به یکی از شهرهای آمریکا، رهبران این کشور تحت فشار قرار خواهند گرفت تا توضیح دهند برای جلوگیری از چنین حادثه‌ای، چه کار کرده‌اند.

از اواخر دهه 1990 تا به امروز، ایران‌هراسی بر اساس این تصور که جمهوری اسلامی در آستانه دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای است و می‌خواهد با این سلاح‌ها به اسرائیل یا غرب حمله کند و رقابت بی‌سابقه تسلیحات هسته‌ای در خاورمیانه به راه بیندازد، گسترش شدیدی در رسانه‌های آمریکایی و محافل سیاسی این کشور داشته است.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
"جورج کلونی" و "نیکول کیدمن" از مشهورترین بازیگران هالیوود، در فیلم ضد ایرانی "صلح‌جو"

"زیبیگنیو برژینسکی" الگوی اصلی ژئوپلتیک در آمریکا اعتراف می‌کند حملات سینمایی هالیوود به کشورهای دیگر ابعادی صرفاً سیاسی دارد و روز به روز شباهتش به نوعی جنگ واقعی شبیه‌تر می‌شود. هم ارتش و هم سیاستمداران آمریکا در این صنعت که نقاط مختلف کره زمین را تحت تأثیر قرار می‌دهد، حضور چشم‌گیری دارند. آن‌چه بیش از فیلم‌های هالیوودی اهمیت دارد و به سراسر دنیا صادر شده است، "فرهنگ هالیوود" است.

"رادنی مارتین" کارمند سابق کنگره آمریکا درباره تأثیرات فرهنگ هالیوود روی مردم آمریکا می‌گوید: "اگر مردم آمریکا از همه تعاملات، معاملات و داد و ستدهایی اطلاع داشتند که به نام آن‌ها در "زیرزمین چانه‌زنی سیا" انجام گرفته و می‌گیرد تا اهداف و سیاست‌های این سازمان پیش برود، شوکه می‌شدند. چیز دیگری که مردم آمریکا باید بدانند این است که چه به اصطلاح فیلم‌ها و پروژه‌های رسانه‌ای بودجه خود را از سیا گرفته‌اند تا اطلاعاتی را به مردم بدهند که این سازمان می‌خواهد."

ایران مسلماً می‌خواهد با این تبلیغات سوء هالیوود مقابله کند. آیا با توجه به واقعیت‌های موجود و نفوذ صنعت هنر و سرگرمی در میان مردم، این کشور هم باید مانند بسیاری از کشورهای دیگر که هدف هجوم رسانه‌ای آمریکا هستند، خود را بازنده میدان بداند؟ باید دید در آینده، این کشور باستانی چگونه در برابر پیام گسترده هالیوود می‌ایستد.

رویکرد ضدایرانی هالیوود
حمله تروریستی هسته‌ای به آمریکا که نتیجه دست‌یابی ایران به سلاح هسته‌ای است

"ثریا سپهپور-اولریش" کارشناس دیپلماسی عمومی معتقد است: "زمانی بود که آمریکا روی همه اخبار، همه فیلم‌ها و همه محتوایی که مردم می‌شنیدند و یاد می‌گرفتند، تسلط داشت. با این حال، پیدایش اینترنت موجب شده تا نهادها و کشورهای کوچک‌تری که لزوماً بودجه یا ابزار مشابه هالیوود را ندارند، بتوانند واقعیت‌ها را به گونه‌ای منتشر کنند که این اطلاعات بتواند راه خود را پیدا کند و به گوش‌هایی که باید، برسد. به نظر من، همچنان باید با گسترش اطلاعات درست، با دروغ‌پردازی‌ها مقابله کنیم."

وی ادامه می‌دهد: "نکته این‌جاست که نباید خودمان را محدود به "واکنش" کنیم، چرا که در این صورت، محدود می‌شویم به پاسخ دادن به آن‌چه قبلاً ارائه شده است. من عقیده دارم ایران باید از پله اول شروع کند و خودش را عرضه نماید. نه تنها ایران، بلکه همه کشورهای دیگری که از دیدگاه آمریکا، کشورهای منفی هستند. ایران به خصوص می‌تواند خودش، مردمش و فرهنگ درخشانش را با ساخت فیلم‌های صادقانه و توزیع آن‌ها از طریق اینترنت معرفی کند."


رویکرد ضدایرانی هالیوود - دانلود



مثلث لابی اسرائیل، دولت آمریکا و سونی +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

بررسی اسنادی که هفته گذشته توسط سایت ویکی‌لیکس منتشر شد، بار دیگر رابطه نزدیک میان هالیوود و لابی صهیونیستی را تائید می‌کند.


نوامبر سال گذشته میلادی بود که گروهی از هکرها پس از دسترسی به شبکه شرکت «سونی پیکچرز انترتینمنت» (Sony Pictures Entertainment) ایمیل‌ها و فایل‌های محرمانه این شرکت را منتشر کردند.

واشنگتن اندکی بعد مدعی شد که این اقدام را هکرهای وابسته به کره شمالی با هدف پاسخ به ساخت فیلم «مصاحبه» (Interview)، که سناریویی ضد پیونگ‌یانگ دارد، انجام داده‌اند. کاخ سفید به همین بهانه تحریم‌هایی را علیه کره شمالی در دستور کار قرار داد.

در حالی که جنجال‌‌ هک سونی در حال فروکش بود، هفته گذشته سایت افشاگر «ویکی‌لیکس» دست به انتشار مجدد این اسناد زد و قابلیت جست‌وجو در اسناد را ایجاد کرد.

حجم انبوه اسناد منتشر شده (30287 سند و 173132 میل) موجب شده تا رسانه‌های مختلف از جنبه‌های مختلف به اسرار افشا شده بپردازند. از جمله این موارد محرمانه فیلم‌هایی است که سونی در دستور کار دارد یا نحوه بازاریابی و فعالیت‌های تجاری این شرکت بزرگ هالیوودی.

اما مسئله‌ای که کمتر مورد بررسی قرار گرفت، ارتباط نزدیک میان سران شرکت سونی و تهیه‌کنندگان سرشناس هالیوود با دولت آمریکا و لابی صهیونیستی است.

«مایکل لینتون» مدیر اجرایی یهودی‌زاده سونی از جمله افرادی است که بررسی ایمیل‌ها از ارتباط نزدیک وی با حامیان رژیم‌صهیونیستی و سازمان‌های لابی‌گر طرفدار اسرائیل در آمریکا پرده برمی‌دارد.

باید بگذاریم همه همسایگان اسرائیل یکدیگر را بکشند

یکی از مهمترین اسناد در این زمینه، ایمیلی است که لینتون در تاریخ 17 نوامبر 2014 در پاسخ به خواهرش «لیلی لینتون» معاون صندوق سرمایه‌گذاری نیویورک، نوشته است.

او در جواب لیلی لینتون که مطلب فرید زکریا در خصوص راهبرد رئیس‌جمهور آمریکا در مورد سوریه را برای وی ارسال کرده بود، نوشته است: «مطمئن نیستم چیزی که مطرح کرده، چندان عملی یا شدنی باشد. اوضاع سوریه دیوانه‌کننده است. درست مثل یک فاجعه تمام عیار است. کل اوضاع یک افتضاح تمام عیار است. اگر به خاطر اسرائیل نبود، می‌گذاشتیم همه آن‌ها همدیگر را بکشند و بعد منتظر می‌ماندیم تا گرد و خاک بخوابد.»


در ادامه این ایمیل آمده است: «ما به نفت نیازی نداریم و فکر نمی‌کنم که آنقدر ارزش وقت و انرژی داشته باشد که بخواهیم برای وساطت بین این کشورها تلاش کنیم. این یک افتضاح کامل است و فکر نمی‌کنم آمریکا هم بتواند آنجا کاری کند. برعکس، اسرائیل در موضع فوق‌العاده‌ای است. باید گذاشت همه آن‌هایی که اطراف کشور یهودی هستند، همدیگر را بکشند و بعد که خسته شدند اوضاع راست و ریست شود. احتمالا در تل‌آویو هم، نظرشان همین است.»

لیلی لینتون در پاسخ نوشته است: «فوق العاده است.»

نتانیاهو و مدیر سونی در مهمانی جاسوس موساد

یکی دیگر از ایمیل‌هایی (+) که در جریان هک سونی علنی شده، مربوط به دعوت از لینتون برای شرکت در یک مهمانی با حضور بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم‌صهیونیستی است.

این مهمانی را «آرنون میلچان» تهیه‌کننده سرشناس هالیوود به صورت مشترک با «جیمز پکر» میلیارد استرالیایی ترتیب داده‌ بودند.

میلچان مالک شرکت «ریجنسکی» و تهیه‌کننده بیش از 120 فیلم هالیوود از جمله «نوح»، «آقا و خانم اسمیث»، «باشگاه مشت‌زنی»، «محرمانه لس آنجلس»، «وکیل مدافع شیطان»، «روزی روزگاری آمریکا» و ... است.

از مدت‌ها قبل شایع بود که میلچان که زاده فلسطین است، از عوامل موساد بوده و با نهادهای جاسوسی اسرائیل همکاری داشته است. وی نهایتا دو سال قبل این امر را تائید و اذعان کرد دلال تسلیحاتی موساد و وزارت جنگ رژیم‌صهیونیستی بوده است.


نتانیاهو و میلچان


میلچان آن زمان به کانال 2 تلویزیون اسرائیل گفت: «در هالیوود، کسی نمی‌خواهد با یک دلال تسلیحاتی کار کند... با کسی که با فروش اسلحه اتوماتیک و کشتار زندگی می‌کند. به جای اینکه با آن‌ها در مورد فیلمنامه صحبت کنم، باید نیم ساعت سعی می‌کردم قانعشان کنم که دلال اسلحه نیستم. کافی بود می‌دانستند که من چند بار جان خودم را به خطر انداخته‌ام، چقدر پس و پیش رفته‌ام، بارها و بارها، به خاطر "کشورم".» 

جیمز پکر هم پس از پدر و پدربزرگش اکنون مالک امپراطوری رسانه‌ای استرالیا شده است. وی نیز به حمایت سرسختانه از اسرائیل و تلاش برای جلب حمایت از تل‌آویو مشهور است.

میلچان در ایمیلی به تاریخ 4 فوریه 2014 به لینتون نوشت: «قرار است روز 5 مارس در منزلم در مالیبو برای ناهار میزبان نخست‌وزیر نتانیاهو باشم. خواستم ببینم آیا تو و همسرت هم می‌توانید شرکت کنید. جیمز پکر هم همراه من میزبان مهمانی است.»

لینتون هم در پاسخ دعوت وی را پذیرفته و نوشته است: «خوشحال می‌شوم، بیایم.»

لینتون، ناتالی پورتمن و جی استریت

در میان ایمیل‌های منتشر شده دعوتنامه دیگری هم برای لینتون وجود دارد. این دعوتنامه را «ناتالی پورتمن» بازیگر اسرائیلی-آمریکایی هالیوود برای مدیر اجرایی سونی ارسال کرده و از او خواسته در نشستی برای بررسی درگیری میان اسرائیل و غزه شرکت کند.

این دعوتنامه مربوط به نشستی است که روز 20 اوت 2014 با حضور «جرمی بن عامی» رئیس گروه «جی استریت» برگزار شد.


جرمی بن عامی رئیس لابی جی استریت


پورتمن در دعوتنامه ارسالی نوشته بود که در این نشست قرار است در مورد جنگ غزه و گام‌های رو به جلو پس از آن بحث شود.

جی استریت که در سال 2008 تأسیس شد، در سا‌ل‌های اخیر به یکی پرنفوذترین لابی‌های حامی اسرائیل در آمریکا بدل شده است.

لینتون به دیوید دایموند دستیار خود نوشته است که به پورتمن اعلام کند وی در این نشست شرکت می‌کند.

همکاری با دولت آمریکا

ارتباط سونی با دولت آمریکا که در پی انتشار ایمیل‌های این شرکت افشا شد، امری بود که برخی از رسانه‌ها به آن پرداختند.

«ریچارد استنگل» معاون دیپلماسی عمومی وزارت خارجه آمریکا از جمله افرادی است که ایمیل‌‌های متعددی با لینتون رد و بدل کرده است.

در یکی از این موارد (+) استنگل از مدیر سونی خواسته است تا به وی برای دعوت از افراد سرشناس هالیوود به یک نشست خصوصی وزارت خارجه آمریکا با حضور «افسران امور عمومی»، کمک کند.

ظاهرا قرار بوده است که این نشست نیز با موضوع اسرائیل برگزار شود. لینتون در بخشی از این گفت‌وگوی ایمیلی، به استنگل نوشته است: «تمام اسامی خوب هستند، باید همه آن‌ها را دعوت کنیم... می‌شود ناتالی پورتمن را هم دعوت کرد که فیلی هم در اسرائیل ساخته و آنجا درگیر بوده است.»


ریچارد استنگل


«دیویس گوگنهایم»، «کن برنز»، «بن افلک» «روری کندی» و «کریس دود» که همگی از چهره‌های سرشناس هالیوود هستند، از دیگر افرادی هستند که به گفته استنگل «دفتر وزیر» خواستار حضور آن‌ها در این جلسه است.

ویکی‌لیکس پس از انتشار اسناد سونی، در مورد روابط میان این شرکت و دولت آمریکا نوشت: «کار شرکت معروف سونی، تولید وسایل سرگرم‌کننده است. با این حال آرشیوهای این شرکت نشان می‌دهند که شرکت‌های قدرتمند مرتبط با کاخ سفید در پشت این شرکت قرار داشته‌اند.»

استنگل در ایمیل دیگری (+) به لینتون از وی برای مقابله با روسیه و داعش درخواست کمک کرده و نوشته است که دولت به تنهایی قادر به مبارزه با چالش‌های پیش رو نیست.

وی در این ایمیل نوشته است: «همانطور که می‌دانی ما در مبارزه با تبلیغات داعش و تبلیغات روسیه در اروپای مرکزی و غربی با چالش‌های متعددی مواجه هستیم. در هر دو مورد، میلیون‌ها میلیون نفر در آن مناطق هستند که نسخه‌ای تحریف‌شده از واقعیت را دریافت می‌کنند.»

در ادامه آمده است: «این چیزی نیست که وزارت خارجه بتواند به تنهایی با آن مقابله کند. در پی گفت‌وگوهایی که داشتیم، دوست دارم که گروهی از مدیران رسانه‌ای را گردهم آورم که بتوانند به ما در یافتن راه‌های بهتر برای پاسخ دادن به این دو چالش بزرگ کمک کنند. آنجا در مورد ایده‌ها، محتوا و تولید و موقعیت‌های تجاری صحبت می‌شود.»

حمایت فیلمسازان از اسرائیل

از دیگر مواردی که در این اسناد به چشم می‌خورد، روابط نزدیک لابی‌های صهیونیستی با چهره‌های سرشناس هالیوود است. صندوق ایمیل‌های اعضای سونی مملو از مطالبی است که در حمایت از اسرائیل منتشر و رد و بدل شده است.

در یکی از این ایمیل‌ها «رون راتلز» از تهیه‌کنندگان آمریکایی انتشار مطلبی را در روزنامه گاردین در خصوص افزایش ادبیات ضداسرائیلی و ضدیهودی در اروپا، به همتایان خود اطلاع داده، آن را اولین نتیجه تلاش‌های این گروه برای ساخت مستندی در این زمینه دانسته است.

در بخشی از این ایمیل در مورد تلاش‌های لابی‌های اسرائیلی برای افزایش حمایت‌های از یهودیان اروپا، آمده است: «فکر می‌کنم رسانه‌های مهم اروپا، اتحادیه اروپا، دولت محافظه‌کار انگلستان، دولت کنونی فرانسه، آنگلا مرکل در آلمان و بسیاری از دانشگاهیان (در آکسفورد و کمبریج) و قطعا نهادهای بزرگ یهودی در انگلستان، فرانسه،‌ آلمان و اغلب کشورهای اروپایی، با ما همکاری کنند.»

وی همچنین خواستار افزایش محافظت از یهودیان در اروپا شده و ادعا کرده است که اکنون اروپا به محل ناامنی برای یهودی‌ها تبدیل شده است.

«مارک کانتون»،‌ «گلن فیگ»، «کاسیان الویس» و «رایان کاوانوا» از جمله تهیه‌کنندگان سرشناس هالیوود بوده‌اند که به این ایمیل پاسخ داده‌اند.

الویس در پاسخ خود در مورد ساخت مستند، نوشته است: «باید یک کارگردان واقعا خوب پیدا کنیم، که در ظاهر کاملا جهت‌دار به نظر نرسد، تا بتوانیم چیزی نشان دهیم که پیام را به همه برساند، بدون آنکه پروپاگاندا به نظر برسد.»

کاوانا هم که از جمله ثروتمندترین چهره‌های هالیوود به شمار می‌آید، نوشته است: «شرط می‌بندم که می‌توانیم فردی فوق‌العاده پیدا کنیم. باید یک لیست تهیه کنیم.»

در پایان لازم به ذکر است که مطالب فوق برگرفته از تنها گوشه‌ای از اسناد متعددی است که از سوی ویکی‌لیکس منتشر شده است.



ویکی‌لیکس راز بازیگر هالیوودی را برملا کرد/«بن‌افلک» از نسل برده‌داران است

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)

«ویکی‌لیکس» در میان ۳۰ هزار سند فاش شده از کمپانی سونی فاش کرده که «بن‌افلک» از سازندگان یک شوی تلویزیونی با موضوع بررسی اجداد ستاره‌ها ، خواسته تا درباره اینکه یکی از اجداد وی برده‌دار بوده‌اند، سکوت کنند.

 

سایت افشاگر ویکی‌لیکس از چند روز پیش، اقدام به انتشار 30 هزار ایمیل و سند هک شده  کمپانی سونی پیکچرز کرده که در میان این اسناد مکاتبات سونی با دفتر نخست وزیری بریتانیا و چندین شخصیت هالیوودی نیز دیده می‌شود.

در میان مکاتبات انجام شده توسط بازیگران هالیوودی با کمپانی سونی، ایمیل درخواست «بن افلک»، بازیگر و کارگردان هالیوودی بیش از همه جلب توجه می‌کند.

در این ایمیل «افلک» از «هنری لوئیس گیتز»، مجری برنامه تلویزیونی «در جستجوی ریشه‌های تو» و تهیه‌کنندگان آن  خواسته تا به برخی جزئیات مربوط به داستان اجداد او اشاره نکرده و در این برنامه در باره این حقیقت که یکی از اجداد او برده دار بوده است، چیزی نگویند.


«هنری لوئیس گیتز»، استاد تاریخ دانشگاه هاروارد که اجرای این برنامه تلویزیونی را به عهده دارد، به شدت با این مسئله مخالفت می‌کند ولی در نهایت به برخی حقایق حساسیت‌برانگیز از جمله این مطلب در برنامه اشاره‌ای نمی‌شود. این برنامه سپتامبر سال گذشته از تلویزیون آمریکا پخش شد.



نقدی بر "ناگفته های دراکولا"؛ حمله دراکولا به مسلمانان +عکس و فیلم

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
فیلم "ناگفته های دراکولا" محصول سال 2014 هالیوود، از جمله آثار فیکشن و تخیلی می باشد که در راستای اسلام هراسی، روایتی کابالیستی از رمان مشهور برام استوکر به نام "دراکولا" را در معرض دید مخاطب قرار می دهد. این فیلم 18 مهر 93 ، در حدود 2900 سالن سینما در آمریکای شمالی و همچنین دیگر نقاط جهان اکران شد. بودجه تولید این فیلم 70 میلیون دلار بوده که با فروش نزدیک به 216 میلیون دلار جزو آثار موفق هالیوود می باشد. در این فیلم بیشتر به وجه شیطانی دراکولا پرداخته شده که به مبارزه با ارتش مسلمانان عثمانی رفته و آنها را قتل عام می کند.

 

 

 

 

خلاصه داستان

امپراطوری عثمانی بر کشورهای اروپایی مسلط شده و از آنها غرامت میگیرد. نشان داده می شود که سلطان عثمانی در سال 1442 میلادی 1000 نفر از نوجوانان ترانسیلوانیا را به عنوان پیشکش از آنها میگیرد و با تربیت آنها به عنوان جنگجوهای زبده و سنگدل (گارد ینی چری یا چریک نو) ارتش خود را کامل کرده و به جنگ صلیبیون می رود. از میان آن نوجوانان یکی به جنگجویی بسیار قسی القلب و خونریز تبدیل می شود که نامش لرزه بر اندام همگان می انداخت؛ ولادِ صلابه گر (ولاد سوم) ...

 

وی پس از گذراندن انسانهای بسیاری از دم تیغ، از اعمال خود پشیمان شده و به روش مسیحیان توبه می کند، به زادگاه خویش برگشته و فرمانروای منطقه ترانسیلوانیا در رومانی می شود. پس از گذشت چند سال، در حالی که زندگی خوبی را در ازای پرداختن غرامت به عثمانی ها داشت؛ سلطان جدید عثمانی (سلطان محمد دوم) به ناگاه قصد زنده کردن رسم دریافت کردن 1000 پسر ترانسیلوانیایی را دارد. در این بین پسر ولاد هم باید باشد. ولی وی از این امر سر باز زده و بین او و سلطان محمد دوم جنگ در می گیرد.

 

 

شمایل سلطان محمد دوم

 

وی که در ابتدا توانایی مقابله با مسلمانان عثمانی را ندارد، به وسوسه موجود شیطان صفت خون آشام درون یک غار پاسخ مثبت داده و مقداری از قدرت شیطانی وی را در اختیار می گیرد. به این وسیله وی توانایی های فوق بشری مانند تبدیل شدن به هزاران خفاش، قدرت فوق العاده زیاد و پرواز کردن را پیدا می کند. به واسطه این مسئله وی بشدت نیازمند نوشیدن خون می شود که در صورت مقاومت کردن سه روزه در برابر نوشیدن خون می تواند دوباره به حالت قبل باز گردد ولی در غیر اینصورت به تسخیر شیطان در می آید.

 

در ادامه شاهد قلع و قمع شدن مسلمانان لشکر سلطان محمد بوسیله ولاد هستیم. همچنین مردم وی از راز اوتحمل نکردن نور خورشید و تبدیل شدن وی به خون آشامبا خبر می شوند اما چون تنها راه نجات آنهاست از او حمایت می کنند. تمام مردم سرزمین وی و همچنین همسرش به وسیله عثمانی ها کشته می شوند، ولاد که آب از سرش گذشته با وسوسه همسرش تصمیم به نوشیدن خون وی و پذیرفتن ولایت شیطان می گیرد. با این کار توانایی بسیار زیادی از جمله کنترل ابرها برای ایجاد سایه و تولید رعد و برق، زنده کردن مردگان و درست کردن سپاه کوچکی از خون آشام ها پیدا می کنند.

 

 

ولاد باید پسرش را تقدیم به عثمانی ها کند

 

وی با حمله به لشگر عظیم عثمانی ها، آنها را شکست داده و سلطان محمد را به قتل می رساند. در ادامه شاهد گذار فیلم به دوره کنونی بوده و ولاد که نامیرا شده است به ناگاه با زنی شبیه به همسر خود رو به رو می شود.

 

بررسی فنی فیلم

Dracula Untold به تهیه کنندگی کمپانی یونیورسال و کارگردانی گری شور مقابل دوربین رفت تا با همکاری شرکت لجندری پیکچرز - برای ساخت جلوه های ویژه فوق العادهیک فیلم کاملا ابرقهرمانانه از دراکولای خون آشام را ارایه کند. نوشتن فیلمنامه این اثر بر عهده دو نویسنده تازه کار یعنی مت سازما و برک شارپلس بوده که شاید دلیل عدم انسجام کافی و از هم گسیختگی های داستان باشد. این دو نفر با استفاده از رمان کلاسیک برام استوکر سعی در برداشتی متفاوت از شخصیت اول داستان داشتند تا این بار بتوانند مخاطبان بیشتری را روانه سالن های سینما کنند. لازم بذکر است که تا به حال اقتباس های زیادی از رمان دراکولا برای ساخت صد ها فیلم و انیمشین و نمایش انجام گرفته است. البته داستان فیلم از حالت کاملا فیکشن رمان اصلی خارج شده و حالتی شرح حال گونه به خود گرفته است؛ شرح حال ولاد تِپِش شاهزاده والاچیا.

 

 

گری شور

 

گری شور برای این فیلم جلوه های ویژه زیادی درنظر گرفته است تا وجه ی قهرمانانه و بهتری به این فرمانروای صفاک داده باشند. حرکات و اعمال قهرمانانه ولاد در حد فیلم هایی چون مرد فولادی یا انتقام جویان نیست ولی در کل صحنه های فیلم از مقدار اکشن خوبی برخوردار می باشد. مناظر و قلعه ها نیز طراحی قابل قبولی دارند. مویسقی متن فوق العاده زیبای رامین جوادی را نیز باید به نقاط قوت فیلم اضافه کنیم. تم حماسی به همراه فراز و فرودهای تراژیک موسیقی باعث لذت بردن بیشتر از فیلم می شود.

 

بنظر می رسد کارگردانی فیلم تا حدودی با دست پاچگی و عجله همراه بوده است، زیرا فرصت کافی به بیننده داده نمی شود تا حوادث و اتفاقات هر بخش را دریافت و هضم کرده و سپس به بخش بعدی برود. البته از گری شور که اولین کاگردانی خود را با این فیلم تجربه کرده است، انتظار فراتری نیست ولی با این حال اثر قابل قبولی است که می توانست با هدایت دقیقتر، بهتر نیز شود

 

 

 

 

 نقش های اصلی در بین گروه بازیگران به دو هنرپیشه مشهور لوک اوانز (در نقش ولاد دراکولا) و دومینیک کوپر (در نقش سلطان محمد دوم) رسیده است. البته سارا گادون (در نقش میرِنا) هم بازی قابل قبولی از خود ارایه کرده است. منتقدین به شدت در برابر این فیلم و داستان ضعیفش موضع گرفته ولی من حیث المجموع تماشاگران از نهایت کار راضی می باشند، آنگونه که در سایت متاکریتیک و راتن تومیتوز آمده منتقدین امتیاز 40 و 23 از 100  را به این فیلم داده اند. این اثر دارای امتیاز 6.3 توسط کاربران سایت IMDb می باشد

 

بررسی محتوایی فیلم

دراکولا کیست؟

ولاد تپش یا ولاد سوم ملقب به ولاد دراکولا یکی از شاهزادگان منطقه والاچیا در رومانی کنونی بوده است. پدر وی ولاد دوم دراکول از فرمانروایان افلاخونیه  بوده است که پس از او پسرش جانشین وی شده و ترانسیوانیا را در اختیار خود می گیرد. شاید بتوان ولاد تپش را یکی از ظالم ترین و صفاک ترین حاکمان محلی نامید. وی در زمان تعداد بی شماری از مردم بی گناه را کشته و سلاخی کرده و ساده ترین مجازات وی معروف به این بوده که گوش و بینی و لب های محکومین را می بریده است.

 

وی با دلایل بی اهمیت مردم خود را مجازات و نابینا می کرد، وی حتی دستور به آتش کشیدن منازل آنها را نیز صادر می نمود. در اطراف قصر وی (قلعه دراکول) صلیب هایی بزرگی نصب شده بود و هر کسی که حتی به کوچکترین جرم نیز متهم می شد، بر روی آنها به چهار میخ کشیده می شد. در متون تاریخی آورده شده است که وی حتی برای دادن درس عبرت و بدون هیچ دلی خاصی دست به کشتار مردم بی گناه و ریختن خون آنها می زد

 

 

تصویری از ولاد تپش

 

در زمان وی امپراطوری عثمانی به اروپا تاخته و بیشتر کشورهای مناطق نزدیک را به تصرف خود درآورده بود. ولاد سوم به دلیل جنگ ها و سرکشی هایی که در برابر دولت عثمانی وقت بر کشور رومانی و مجارستان داشته، اکنون به عنوان یک قهرمان برای مردم این مناطق شناخته می شود. مورخان نیز نام او را در صدر جنگجویان صلیبی رومانی قرار داده و به او لقب پسر اژدها داده شده است. البته وی با سپاهی سی هزارنفری نتوانست جلو سلطان محمد دوم را برای تصرف پایتخت رومانی بگیرد به همین دلیل با روی آوردن به جنگ های چریکی سعی در عقب نشاندن ترک های مسلمان عثمانی داشت. وی در سال 1476 در جنگ با عثمانی ها کشته و سر از بدنش جدا شد. سر وی را بر نیزه زده و ابتدا در زادگاهش و سپس در استانبول به نمایش گذاشتند.

 

برام استوکر نویسنده نیز که برای رمان خود به دنبال سوژه مناسبی میگشت، پس از سال ها تحقیق و خواندن متون تاریخی درباره جنایت های این فرمانروای وحشی، وی را به عنوان نمادی از خون خواری و خون آشامی و البته با تغییراتی نسبت به واقعیت معرفی کرد

 

 

سربازانی که ولاد سوم به صلابه کشیده است

 

کشتار مسلمانان بهانه ای برای بازیافت دراکولا

دشمنی هالیوود با مسلمانان دیگر بر کسی پوشیده نیست و در آثار متعددی این مسئله را ابراز می کنند. فیلم ناگفته های دراکولا، همانطور که از اسمش پیداست می خواهد مسایلی پشت پرده از ولاد صلابه گر را به مخاطب ارایه بدهد و در این راه با استفاده از عنصر جلوه های بصری سعی در تسخیر قلوب و اذهان آنها دارد. دشمن اصلی وی سلطان محمد دوم که همنام با پیامبر خاتم حضرت محمد (ص) می باشد. در فیلم بارها نام محمد در صحنه هایی پرتنش و غالبا به همراه نفرت تکرار می شود تا این حس به بیننده نیز منتقل شود.

 

 

 

 

اکران این فیلم در زمان تنش های سیاسی و منطقه ای توسط گروه های افراطی سلفی و تکفیری، تلاشی در جهت تخریب هرچه بیشتر چهره پیام آور مهر و رحمت می باشد. سلطان محمد تصویر شده در این فیلم چهره ای عبوس، رفتاری مکارانه و لج باز دارد. البته سازندگان فیلم سعی داشتند به زیرکی خود را از انگشت اتهام اسلام هراسی کنار بکشند ولی چندان موفق نبوده اند، در هیچ جایی از فیلم کلمه مسلمان یا مسلمین به کار برده نمی شود؛ در عوض به دشمنان خود نام "ترک ها" را اتلاق می کنند.

 

 

 

 

نمادهای اسلامی در صحنه هایی که ترک های عثمانی حضور دارند به چشم می خورد. ولاد نیز در جنگ هایی که با مسلمانان عثمانی دارد بسیار بی رحمانه آنان را به قتل می رساند. تحریف تاریخ در این فیلم امری تکراری است که حالا به عضو جدانشدنی فیلم های به اصطلاح تاریخی هالیوود تبدیل شده است. ولاد تپش هرگز نتوانست در مقابل عثمانی ها مقاومت کند چه برسد به اینکه آنها را شکست بدهد. در آخر نیز برخلاف آنچه که در فیلم نشان داده می شود (کشتن سلطان محمد و عمر جاودانه) ولاد به دست ترکان عثمانی به هلاکت می رسد.

 

 

 

 

پذیرفتن ولایت شیطان

نشان داده می شود در غاری در نزدیکی محل زندگی ولاد، موجودی زندگی می کند که ترک های بسیاری را شکار، در سایه ها زندگی کرده و در واقع تجسمی از شیطان می باشد. البته خود وی نیز در گذشته انسان بوده که روح خود را در ازای قدرت بی نهایت به شیطان فروخته است. ولاد نیز زمانی که در برابر سلطان محمد مستاصل شده، به آن غار رفته تا دست کمک خود را به سوی شیطان دراز کند. وی که خیال می کرد می تواند مقدار کمی از قدرت را برای شکست دادن عثمانی ها در اختیار بگیرد با قراردادی از طرف شیطان مواجه می شود.

 

 

 

 

وی باید خون آن موجود را بنوشد تا مقداری از قدرت به وی منتقل شود. اما با این کار وی باید از نور آفتاب دوری کند، بشدت تشنه به خون شده و برای رهایی از این امر باید سه روز ریاضت بکشد. لیکن وسوسه قدرت بی حد و حصر، فشارهای ناشی از جنگ و از طرف دیگر وسوسه همسرش باعث می شود که خود را تسلیم شیطان کند. نکته قابل تامل دیگر این است که در جای جای فیلم صلیب ها و نمادهای مسیحیون به چشم میخورد که در تضاد کامل با عقاید آنتی کرایستی و کابالیستی محاط بر فیلم است.

 

 

 

 

تناسخ و نفی معاد

شاید به مقدار کم ولی موثرا در این فیلم به نظریه الحادی تناسخ اشاره می شود. این نظریه که در آیین های غیر الهی چون بودیسم و هندویسم نقش اساسی بازی میکند بیان گر این است که بعد از مرگ روح هر کس از جسم وی به جسم دیگری حلول می کند و از آن به بعد فرد به عنوان شخص جدیدی به زندگی ادامه می دهد. توضیحی دیگر در این باره می گوید که روح فرد مرده گرفته شده و در کالبد جنین دمیده می شود و گویی فرد دوباره از نو زاده شده و می تواند راه و رسم دیگری متفاوت با گذشته را در پیش بگیرد. این اعتقاد منحرف تا جایی پیش رفته که حتی برخی اظهار می دارند که روح می تواند در جامدات نیز حلول کند و فرد بعد از مرگش به عنوان درخت، سنگ و یا حتی حیوانات (مثلا الاغ!!!) به زندگی ادامه دهد.

 

 

 

 

این عقیده چرخه روح و زندگی را به مثابه یک دور باطل تلقی کرده که پایانی بر آن نیست و چه عذابی می تواند دردناک تر از خاتمه نیافتن یک زندگی باشد. تناسخ آشکارا معاد و ضرورت زندگی اخروی را نفی می کند. در این فیلم نیز چندین بار شعر:

 

    چرا به این دنیا و دنیای بعدی جداگانه فکر می‌کنی؟

    وقتی که یک نفر پس از دیگری به دنیا می‌آید

    زمان همیشه برای کسایی که بهش نیاز دارن کوتاهه ولی برای کسانی که عاشق‌اند…همیشه باقی میمونه.

 

خوانده می شود و همانطور که پیداست به معنی این می باشد که زندگی ما با پایان یافتن به شکل دیگری آغاز شده و می توانیم دوباره با هم باشیم! پس از کشته شدن میرنا همسر ولاد بوسیله ترکان عثمانی، زمان فیلم به عصر حاضر آمده و ولاد زنی را مشاهده می کند که کپی برابر اصل همسر سابقش میرنا می باشد.

 

وی با خواندن شعر مذکور احساسات آن زن را بر می انگیزد و مینا )نام فرد شبیه به میرنا) اذعان می کند که این شعر مورد علاقه اوست. در این بخش سعی بر این شده که انتقال کامل عواطف و احساسات از فرد قبلی به فرد جدید نیز نمایش داده شود تا باورپذیری این نظریه مضحک برای تماشاگر دوچندان شود. تخریب چهره اسلام و بزرگ کردن مسیحیت در برابر آن و همچنین ترویج عقاید خرافی آیین های جعلی (تناسخ) از اهداف اصلی این فیلم بوده است

دانلود سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع هالیوود و اسلام هراسی (1394/01/31)

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع هالیوود و اسلام هراسی
  • مکان: دانشگاه خواجه نصیر الدین طوسی
  • زمان: 1394/01/31


دانلود سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع هالیوود و اسلام هراسی (1394/01/31)

 

نوع فایل
پخش آنلاین
حجم
تصویری
سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع هالیوود و اسلام هراسی
بخش اول
90mb
تصویری
سخنرانی استاد رائفی پور با موضوع هالیوود و اسلام هراسی
بخش دوم
93mb
صوتی

کیفیت بالا
36mb
صوتی

کیفیت متوسط
12mb


 


Viewing all 549 articles
Browse latest View live




Latest Images

<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>
<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596344.js" async> </script>