Quantcast
Channel: افشاگری - جنبش سایبری 313 l ظهور , آخرالزمان , مهدویت , جنگ نرم , امام زمان (عج)
Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

تحلیل بازی Metal Gear Solid V: The Phantom Pain / نابودی زبان به مثابه نابودی اقوام +تصاویر

$
0
0
(بسم الله الرحمن الرحیم)
تاریخ را که مرور می کنی، نکات جالبی می یابی. اینکه چگونه مفهوم عزت و غیرتمندی به یکباره در یک کشور دچار استحاله می شود و چطور مردم سربلند آن، استعمار را در آغوش می کشند، درس هایی است که می توان از لا به لای صفحات تاریخ فرا گرفت. در همین راستا، سرنوشت کشور ژاپن بسیار جالب و عبرت آموز است. کشوری که در اواخر قرن 19و اوائل قرن 20 و تا پیش از جنگ جهانی دوم، در بعد صنعت و نظامی گری، جزو پنج قدرت اصلی جهان به شمار می رفت.


دوران میجی (Meiji) دوران مهمی برای ژاپنی ها به شمار می رفت و در این دوران بود که جنبش وسیع پیشرفت طلبی در این کشور شکل گرفت و رونق پیدا کرد. به دستور پادشاه، هیأت های تحقیقی با هدف یادگیری صنایع غربی و انتقال آن ها به داخل، سازماندهی و راهی کشورهای غربی شدند.
محققان اعزامی پس از بازگشت، شروع به کپی سازی از صنایع غربی می کردند و در این کار از چنان سرعت، دقت و مهارتی برخوردار بودند که خیلی زود کشور ژاپن توانست بدون ذره ای وابستگی به غرب، به رغیبی جدی و مهم برای آن ها تبدیل شود.
اما افتخارات ژاپنی ها به همینجا ختم نمی شد و آن ها در بعد نظامی هم دست برتر را داشتند. حمله پیشدستانه ژاپن به روسیه در منچوری در 1904 و حمله به آمریکا در هاوایی در 1941، بخشی از توان نظامی این کشور را نشان می داد. در جریان حمله به آمریکا، ژاپنی ها موفق شدند تا در یک شب، 300 هواپیمای جنگی آمریکایی را سرنگون کنند. این در حالی بود که آن ها فقط 20 هواپیمای جنگی را از دست دادند. همچنین، ژاپنی ها 5000 سرباز آمریکایی را کشتند و در مدت 3 روز، کل ناوگان دریایی آمریکا و انگلیس در غرب آمریکا، شرق آسیا و اقیانوس اطلس را از بین بردند. آن ها موفق شدند در مدت 5 روز از سنگاپور تا هنگ کنگ و از تایلند تا فلیپین نیز نیرو پیاده کرده و کل مستعمرات غربی ها را در چند روز فتح کنند و در بیانه ای رسمی اعلام کنند که آمریکا و انگلیس باید به 3000 سال تاریخ ژاپن احترام بگذارند.
اما ادامه این جنگ به نفع ژاپن پیش نرفت و آمریکا توانست با ترفند کثیف استفاده از بمب اتم، ژاپن را به زانو درآورد و پیروز شود.

Meji

سرانجام، ژاپن مقتدر برای نخستین بار توسط بیگانگان اشغال شد و دوران طلایی بالندگی و اقتدار در آن پایان یافت. آمریکایی ها پس از اشغال ژاپن، بیش از 1000 فرمانده ارشد این کشور را اعدام کردند و چند صد هزار نفر از مقامات را مشمول قانون تسویه و یا بازداشت دانستند. سپس حکومت پادشاهی در ژاپن را ساقط شده اعلام کردند و با روی کار آوردن حکومت دست نشانده و تحت امر، قانون اساسی جدیدی برای آن ها وضع کردند و بدین ترتیب بود که دوران استعمار یک ملت دلیر و مستقل آغاز شد و تا به امروز این سلطه ادامه پیدا کرد.
چیزی نزدیک به 70 سال اشغال، هدیه ای است که غرب برای مردم ژاپن به ارمغان آورد. حالا دیگر از آن ژاپن پر افتخار، فقط نام و خاطره ای باقی مانده و ژاپن امروز همچون ببری بی دندان و در بند شده است. کشوری که نه ارتشی برای دفاع از خود دارد و نه توان بازیابی استقلال مجدد؛ کشوری که مجبور شده تحت فشار های زیاد و به دور از تعصبات ملی، زبان کشور اشغالگر را به اجبار به عنوان زبان دوم (و شاید زبان اول!) در مدارس خود آموزش دهد؛ کشوری که حالا مردمش آرمان های خود را در نزدیکی با غرب می بینند، آنگونه که غرب می خواهد فکر می کنند و جهان را از دریچه نگاه اشغالگران می بینند، به دغدغه ای بزرگ برای هیدئو کوجیما (Hideo Kojima) کارگردان صاحب نام بازی های رایانه ای بدل شده و او را بر آن داشته تا در قالب یک داستان دراماتیک نظامی، سنگین ترین و بی پرده ترین انتقادها را به سال ها اشغالگری و سلطه زبانی (به طور خاص زبان انگلیسی) بر کشورش داشته باشد. ساخت سری بازی های Metal Gear و به خصوص قسمت پنجم این مجموعه، واکنشی جسورانه به هژمونی فرهنگی غرب بر دنیای به ظاهر آزاد و مستقل کنونی است.

kojima--cod-tolker

اما در مورد قسمت پنجم بازی...
داستان این شماره از بازی، همانند قسمت های قبلی بسیار پیچیده و مملو از اطلاعات تاریخی، پزشکی و نظامی است. لذا بهترین روش برای تحلیل آن، ابتدا شرح کامل داستان با جزئیات کامل است و بدین منظور، استفاده از دیالوگ ها و مستندات موجود در خود بازی می تواند کمک بزرگی باشد. البته برای فهم و درک دقیق تر موضوعات مطرح شده، سعی می کنم تا در حین روایت داستان، تحلیل و مستندات مربوط به هر بخش را هم همزمان در اختیار شما خوانندگان محترم قرار دهم.

داستان از چه قرار است؟
شرکت Konami در راستای سیاست تجاری خود، داستان بازی را در قالب دو بسته در دو مقطع زمانی متفاوت به بازار عرضه نمود که همین امر موجب شد تا عده کثیری از کاربران در درک کامل داستان، کمی دچار سردرگمی شوند. به همین منظور، ابتدا داستان Metal Gear Solid V: Ground Zeroes را مورد تحلیل و بررسی قرار می دهم.
پس از وقایع Peace Walker، رئیس بزرگ (Big Boss) به اتفاق دوست و همرزم قدیمی خود، بندیکت کازوهیرا میلر (Benedict Kazuhira Miller) اقدام به ساخت ارتش مستقل (بدون کشور و ملیت) خود می کند و همانند یک ارگان خدماتی، خدمات نظامی خود را به دنیا ارائه می دهد. اما کمی بعد، با قوی تر شدن ارگان نظامی تحت امر رئیس بزرگ، گروه های مختلف (و حتی برخی کشورها) از جانب او احساس خطر کرده و سعی می کنند تا او و تشکیلاتش را نابود کنند. بدیت ترتیب ائتلافی بزرگ و مخفی علیه ارتش بدون مرز شکل می گیرد و طرح و برنامه ها برای نابودی آن مشخص می شوند. یکی از مهمترین این گروه ها، گروهی موسوم به XOF بود که به رهبری فردی ملقب به صورت جمجمه ای (Skull Face) اداره می شد.

Kaz-2

در یکی از روزها که رئیس بزرگ برای انجام عملیات، پایگاه اصلی (Mother Base) خود را در دریای کارائیب ترک کرده بود، گروه XOF طی عملیاتی غافلگیر کننده، موفق به نابودی پایگاه شده و تعداد زیادی از افراد وی را به قتل می رسانند. البته این تمام ماجرا نبود و صورت جمجمه ای در حرکتی فریبکارانه و طعمه قرار دادن چند انسان، اقدام به ترور رئیس بزرگ نمود که البته به دلایلی، این ترور نافرجام ماند. در اثر این حادثه، رئیس بزرگ که به شدت آسیب دیده بود، به مدت 9 سال به کما رفت.
در خود بازی، اتفاق های این دوران در قالب دیالوگ هایی به مخاطب ارائه می شوند که توجه به آن ها می تواند پاسخگوی بسیاری از مجهولات باشد:
آسلات (Ocelot): میلر به من در مورد اتفاق 9 سال پیش تو دریای کارائیب گفت. میلر رو یادت میاد؟ تو با اون ارتشی رو به وجود آوردید. ارتشی بدون کشور و ملیت.
رئیس: یادم میاد، اما...
آسلات: می فهمم. تو دقیقاً نمی دونی که حقیقت چی بوده. تخیلات بعد از کما... هنوزم داره آشفتت می کنه؟ منم فقط می تونم حقایقی رو بهت بگم که اونا به من گفتن. سال 1974، یه سال قبل از اینکه به کما بری، تو با گروه کوچیکی از مردان در کلمبیا در حال انجام عملیات بودی. میلر هم همراه اونا بود.
میلر به دنبال این بود که بین تو و اونا یه خط همکاری به وجود بیاره. اون به دنبال موقعیتی بود که بتونه با ایجاد یه موقعیت شغلی، زمینه حضور نظامی تو در مناطق مختلف دنیا رو فراهم کنه، هر جایی که به نیروی نظامی نیاز داره.
راستشو بخوای، تو هیچ وقت نیرو و امکانات کافی برای تجهیز نیروهات رو نداشتی، اما میلر این موضوع رو تحقق بخشید. اون پیشنهادای کاری زیادی رو برای تو فراهم کرد و تو هم برای انجام اونا پایگاهی رو در دریای کارائیب ایجاد کردی، جایی که به اون پایگاه اصلی جدید می گفتی.
میلر مطمئن بود که این موضوع شروع یک موقعیت کاری خوب خواهد بود. وقتی مأموریت تو شروع شد، نیروهای تو بیشتر و بیشتر شدن. سلاح بیشتر... پول بیشتر... و تا اونجا که من به یاد دارم، تو در اون زمان 300 سرباز تحت فرمان داشتی. با بزرگ شدن ارگان نظامی تو، بلندپروازیای تو هم بیشتر و بزرگتر شدن، تا حدی که جامعه جهانی هم نتونست تو رو نادیده بگیره. تو واقعاً تو کارت موفق بودی، تا اینکه گروه XOF باعث نابودی تو شد.

Xof

اونا یک گروه ضد تروریستی زیر نظر CIA بودن، اما در واقع، نیروهای تهاجمی خصوصی سایفر (Cipher) به حساب میومدن. صورت جمجمه ای با طعمه قرار دادن چیکو (Chico) و پاز (Paz) در کوبا، تو رو گول زد.
زمانی که تو برای نجات اونا رفتی، XOF در قالب تیم کارشناسی اتمی وارد پایگاه اصلی شدن و با استفاده از غافلگیری نیروها، اونجا رو نابود کردن. همزمان، ماده منفجره C4 که تو بدن پاز برای ترور تو طراحی کرده بودن هم منفجر شد. همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد.
همه اینا به خاطر سهل انگاریای میلر بود. یه نقطه کور در ساختار پایگاه وجود داشت، یه در پشتی که هیچکس به اون مشکوک نمی شد و ما رو به شدت آسیب پذیر می کرد.
حتماً تو اون دانشمندو یادت میاد؟ هیویی امریک (Huey Emmerich) کسی بود که اون تیم رو به پایگاه اصلی هدایت کرد. اون به دشمن فرصتی داد تا خونه تو رو نابود کنه. وقتی این اتفاق افتاد، تو از کوبا برگشتی... اما پایگاه اصلی کاملاً نابود شده بود و تعداد زیادی از مردان تو کشته شده بودن.
قرار بود تو هم در اون روز کشته بشی. این مأموریت اصلی XOF بود. اولین دکتری که بدن پر از جراحت تو رو دید، مطمئن نبود که چه چیزی رو تماشا می کنه... بعد از معاینات و کمک های اولیه، تو به بیمارستانی تو قاهره منتقل شدی. زنی به نام ایوا (Eva) ترتیب این کارو داد...
اکثر افرادی که تحت فرمان تو بودن، کشته شدن، اما تو زنده موندی. تو تا جهنم پیش رفتی، ولی اونا تو رو نجات دادن. وجودت پر از انتقام بود، دوران مار برهنه (Naked Snake) به پایان رسیده بود و حالا زمانش رسیده بود که دنیا به مار سمی (Venom Snake) خوشامد بگه. این دنیا هنوزم به تو نیاز داره.

رخدادهای کوبا
حال ببینیم که داستان کوبا و نجات چیکو و پاز چه بود و صورت جمجمه ای چطور این نقشه را طراحی کرد؟
پس از وقایع Peace Walker، چیکو (کودک شبه نظامی کاستاریکایی) و پاز (جاسوس دو جانبه سایفر و کی.جی.بی)، توسط سایفر و پس از آن صورت جمجمه ای دستگیر می شوند و مورد بازجویی و شکنجه قرار می گیرند. صورت جمجمه ای با دو هدف اقدام به بازجویی از پاز می کند: 1- یافتن مکان اختفای زیرو (Zero)، رئیس تشکیلات سایفر. 2- ترور رئیس بزرگ.

paz

او پس از دستیابی به اطلاعات لازم، در دو عملیات موازی اقدام به ترور دو تن از تأثیرگذارترین افراد صاحب تشکیلات نظامی می کند. سم به منظور ترور زیرو و بمب های جاسازی شده در شکم پاز! زمینه را برای ترور رئیس بزرگ فراهم می آورند. ترور زیرو با حضور به موقع تیم پزشکی ناکام می ماند و اقدام فداکارانه یکی از همرزمان نزدیک رئیس بزرگ، او را از مرگ حتمی نجات می دهد. اما پایگاه نظامی رئیس بزرگ از بین می رود و تعداد زیادی از بهترین سربازان وی و همچنین پاز و چیکو کشته می شوند.
صورت جمجمه ای و هدیه او به زیرو
صورت جمجمه ای در واقع یکی از نیروهای عملیاتی سیستم اطلاعاتی سایفر به حساب می آمد که هدایت گروهی موسوم به XO را به عهده داشت. اختلاف شدید میان رئیس بزرگ و زیرو، یکی از مهمترین نکاتی بود که صورت جمجمه ای از آن خبر داشت و سعی کرد با از بین بردن رئیس بزرگ، توجه زیرو را بیشتر به سمت خودش جلب نماید.
در روز حادثه، او به همراه تیمش عملیات مرگباری را علیه رئیس بزرگ و پایگاه او انجام می دهند که موجب به کما رفتن رئیس بزرگ می شود. این عملیات، خارج از دستور زیرو و بدون هماهنگی با وی صورت می گیرد.
زیرو که از مدت ها قبل به علت احساس خطر، به مکانی نامعلوم نقل مکان کرده، با صورت جمجمه ای تماس گرفته و در مورد این اتفاق از او سوال می کند. صورت جمجمه ای توضیح می دهد که با این کار به آرزوی چندین ساله وی تحقق بخشیده و اطمینان می دهد که مرگ رئیس بزرگ قطعی است.

Skull Face-3

اما او در قبال این خوش خدمتی، از زیرو تقاضایی می کند؛ صدور اجازه استفاده از سلاح بیولوژیکی حامل انگل تارهای صوتی (Vocal Cord Parasite) علیه مخالفان اهداف سایفر. اما زیرو به شدت با این پیشنهاد مخالفت می کند و صورت جمجمه ای را از خودسری و انجام عملیات های بدون هماهنگی منع می کند. غافل از اینکه در همین حین، طرح ترور خود او به دست صورت جمجمه ای هم در حال اجراست. زخمی شدن دست زیرو در هنگام نصب نشان نظامی که از قبل با نشان اصلی جابجا شده بوده، موجب می شود تا وی با سم کشنده ای مسموم شود، اما اقدام به موقع تیم پزشکی حاضر در پایگاه، موجب می شود تا زیرو از مرگ حتمی نجات پیدا کند، اما ارگان های حیاتی وی آسیب جدی ببینند. در ادامه، مشخص می شود که صورت جمجمه ای با پروژه اصلی سایفر مبنی بر یکی کردن دنیا مخالف است و قصد مبارزه با آن را دارد.

سایفر چگونه به وجود آمد و هدف آن چه بود؟
سایفر نام یک ارگان اطلاعاتی بسیار بزرگ با اشراف جهانی است که توسط زیرو پایه ریزی شد و در ادامه، کنترل آن در دست افراد دیگری قرار گرفت. در مورد چگونگی شکل گیری سایفر و سرنوشت آن در بازی توضیحاتی داده می شود:
آسلات: بعد از پروژه مار خور (Snake Eater)، زیرو به همراه سیگیت (Sigint)، پارامدیک (Para-Medic)، رولور آسلات (Revolver Ocelot)، ایوا و تو، گروه شش نفره ای رو به وجود آورد تا آخرین خواسته رئیس (Boss) پیش از مرگش رو برآورده کنن، یکی کردن دنیا.
زیرو برای این منظور، از سرمایه ای نقدی موسوم به میراث فیلسوف ها (Philosophers' Legacy) که تو در طول پروژه مار خور بدست آورده بودی، استفاده کرد. به مرور، اسم این گروه به سایفر تغییر پیدا کرد، اما هنوز مشکلی وجود داشت. تو موفق شده بودی نیمی از میراث رو بدست بیاری، منم نیمه دیگه اونو پیدا کردم و به زیرو دادم. همونطور که تو می خواستی.

sigit

اهب (Ahab): تو اون روزا من هنوز بهش اطمینان داشتم.
آسلات: ما فکر می کردیم که اون داره خواسته رئیس رو عملی می کنه، تا اینکه زیرو اون پروژه رو کلید زد: والدین وحشتناک (Les Enfants Terribles)1؛ زیرو اونو به این نام صدا می زد.
از اون به بعد بود که تو راهتو از زیرو جدا کردی، همینطور ایوا. فقط سیگیت و پارامدیک با اون موندن. منم تا حد محدودی رابطم رو باهاش حفظ کردم و این به خاطر تو بود. بعد از اینکه تو دوباره به نظامی گری برگشتی و گروه فاکس هاند (FOXHOUND) رو ایجاد کردی، در واقع به آمریکا پشت کردی. تو این زمان حتی منم باید پیروی از تو رو رها می کردم. زیرو هم دقیقاً همینکارو کرد.
زیرو سیستم سایفر رو به وجود آورد. سیستم شبکه اطلاعاتی که به همه جای کره خاکی دسترسی داشت. شریانی که سایفر به وجود آورد، دنیا رو به یه سازه بزرگ تبدیل کرد. اما این همه چیز نبود... پایش سیستم سایفر مختص تو بود تا هر جا که هستی، پیدات کنه و حدس بزنه که ممکنه به کجا بری.
تو مستأصل شده بودی که زیرو تا چه حد بزرگ شده و تا چه حد می تونه به تو نزدیک بشه. اما یدفه برای یه مدت طولانی، او از انظار عمومی ناپدید شد.

Para-Medic

فقط افراد محدودی می تونستن با اون تماس داشته باشن. در اون زمان، منم یکی از اون افراد بودم. این وضعیت همچنان ادامه داشت تا اینکه یه سال بعد از به کما رفتن تو، اون برای همیشه ناپدید شد. نه عکسی، نه فایل ضبط شده ای و نه حتی رد آزمایشگاهی... هیچ چی از اون وجود نداشت و حتی منم نتونستم ردی ازش پیدا کنم.
فارغ از کنترل زیرو، مخلوق و ساخته اون و قدرتش همچنان در حال رشد بود. سایفر یه جونور بزرگه و زیرو ستون فقراتش. اما حتی بدون زیرو هم سایفر دووم آورد و گسترش پیدا کرد. حالا این بدن توسط یه مشت انگل مدیریت می شد. انگلایی که طرح حمله به تو رو 9 سال پیش طراحی کردن و بعد در بیمارستان به دنبالت بودن. نیروی بلک آپس سایفر، XOF.
اونا فهمیدن که تو کجا هستی... و اومدن تا رد پاشونو پاک کنن.

نکات پاورقی
1- نمایش نامه والدین وحشتناک (Les Enfants Terribles) نوشته ژان کوکتو به شرح زندگی یک خانواده چهار نفره می پردازد. نفر پنجم که قرار است بنا بر نظر پسر خانواده به آن ها اضافه شود، یک زن جوان بیست و پنج ساله است.
شخصیت ها عبارتند از: میشل پسر جوان خانواده، ایوون مادر میشل، جورج پدر میشل، لئونید (که او را لئو صدا می کنند) خاله میشل و مادلن زن جوانی که میشل به او دلبستگی دارد.
بنا به گفته کوکتو، وی از ذکر اسم فامیلی این خانواده در این نمایش اجتناب کرده و حتی مکالمات تلفنی و ارسال نامه را هم نیاورده تا هیچ محدودیتی برای شخصیت های نمایش باقی نماند.

les-enfants

موضوع نمایش نامه، درباره مخالفت پدر و مادر میشل با ازدواج او و مادلن است. رابطه پدر میشل با مادلن، مانع اصلی این ازدواج است. با وساطت لئو، خاله میشل، آن ها راضی می شوند که به خواستگاری مادلن بروند. در پایان نمایش نامه، ایوون که می بیند آن ها بدون او همه کارها را به انجام رسانده اند، دست به خودکشی می زند.
کوکتو در این نمایش نامه، نگاه سنتی خانواده های فرانسوی را درباره ازدواج فرزندانشان به تصویر کشیده است. اگر چه جامعه امروز فرانسه از این نگاه دور شده، اما در اواسط قرن بیستم، هنوز خانواده هایی بودند که فرزندانشان را محدود می کردند و اجازه ازدواج با هر کسی را به آن ها نمی دادند. ظاهراً کوجیما تنها از نام این اثر برای پروژه داستانیش گرته برداری کرده و کمتر اثری از محتوای این داستان در بازی دیده می شود.

9 سال در کما و ماجراهای حول آن
پس از سوء قصد نافرجام صورت جمجمه ای به رئیس بزرگ، او به همراه افراد درون هلیکوپتر دچار صدمات شدیدی می شوند. چیکو در اثر شدت جراحات کشته می شود، میلر زخم های شدیدی برمی دارد، اهب و رئیس بزرگ هر دو به کما می روند. اهب پزشک جوان و همرزم صمیمی رئیس بزرگ، همان فردی بود که در هنگام انفجار بمب (یا به عبارت صحیح تر انفجار گلوله آر.پی.جی که برای اطمینان به سمت هلیکوپتر شلیک شد) خودش را سپر بلای رئیس بزرگ کرد و او را از مرگ حتمی نجات داد. اما در اثر این اتفاق، دست چپ او قطع شد و بدنش هم که متحمل صدمات شدیدی شده بود، موجب شد تا او 9 سال به کما برود. رئیس بزرگ هم یک سال را در کما سپری کرد و سپس به هوش آمد.
در این مقطع از زمان، اتفاق های بسیار مهمی روی می دهند که سرنوشت داستان را به کلی دستخوش تغییر می کنند. زیرو که موفق شده از ترور صورت جمجمه ای جان سالم به در ببرد، به سراغ رئیس بزرگ که به کما رفته می رود و برای جلوگیری از دستیابی مجدد صورت جمجمه ای به او، سعی می کند بدن او را به جای امنی منتقل کند. در این زمان، او به همراه ایوا نقشه ای جسورانه طراحی کرده و برای تضمین اجرا، آن را به غیر از افرادی محدود، از همه مخفی نگه می دارند. این نقشه، عبارت بود از ساخت بدلی از رئیس بزرگ و معرفی او به جای رئیس بزرگ واقعی.
زیرو با این کار قصد داشت تا هم از جان رئیس بزرگ واقعی محافظت نماید و هم برای نابودی صورت جمجمه ای که حالا به هدفی مشترک برای او و رئیس بزرگ تبدیل شده بود، زمان خریداری نماید. زیرو طی تماسی از آسلات می خواهد تا زمان به هوش آمدن رئیس بزرگ، از او محافظت و بدن بی هوش او را به یکی از محل های امن خود در قبرس منتقل کند. او به آسلات توضیح می دهد که آن ها چطور رئیس بزرگ را از کوبا (آمریکای کوچک) به قبرس (انگلیس کوچک) منتقل کردند. زیرو علت این انتقال را هم نزدیکی و متحد بودن دو کشور انگلیس و آمریکا ذکر می کند. طبق صحبت های زیرو، آخرین مکانی که سایفر برای یافتن رئیس بزرگ جستجو خواهد کرد، درون تشکیلات خودش خواهد بود.

Hospital

سپس زیرو با میلر تماس می گیرد و به او اطلاع می دهد که بدن رئیس بزرگ را به مکانی امن انتقال داده است. البته او در مورد مکان جدید اطلاعاتی به میلر نمی دهد.
زیرو به میلر توضیح می دهد افرادی که به دنبال رئیس بزرگ بودند، به دنبال میلر هم هستند و دانستن مکان جدید رئیس بزرگ توسط او، ممکن است موجب آسیب رسانی به وی شود. او به میلر اطمینان می دهد که در صورت به هوش آمدن رئیس بزرگ، او اولین کسی خواهد بود که از این موضوع مطلع شود و اعلام کد "وی بازگشته" (V Has Come To) نشان این اتفاق خواهد بود.
زیرو تا رسیدن آن روز، برای میلر مأموریت مهمی را برنامه ریزی می کند. او از میلر می خواهد تا به هوش آمدن رئیس بزرگ، پایگاه جدیدی را برای وی مهیا نماید.

بدین ترتیب، به دور از چشم همه و طبق نقشه زیرو و ایوا، اهب تحت یک عمل جراحی پلاستیک بسیار خاص، به رئیس بزرگ تغییر هویت می دهد و بجای او در معرض دید صورت جمجمه ای (و دیگران!) قرار می گیرد. رئیس بزرگ واقعی هم در این زمان به صورت مخفیانه اقدام به ساخت ارتش ویژه خود می کند و برای عملیات های آینده مهیا می شود.
همه چیز طبق برنامه به خوبی در حال پیشرفت بود که ناگهان خبر رسید که در روزهای پایانی 9 سال کما، صورت جمجمه ای موفق شده تا مکان استقرار بدل رئیس بزرگ یا همان Punished "Venom" Snake را شناسایی کند.

حمله به بیمارستان
پس از آنکه صورت جمجمه ای از مکان نگهداری اهب (رئیس بزرگ بدلی) آگاه می شود، تصمیم می گیرد تا او را نابود کند. به همین منظور، حمله ای همه جانبه به بیمارستان نظامی دکلیا (Dhekelia) 2 طراحی می شود. از طرفی، رئیس بزرگ واقعی با فهمیدن این موضوع، تصمیم می گیرد تا از کشته شدن اهب جلوگیری کند و بدین منظور در نقش محافظی با پوشش بیمار به نام اسمائیل (Ishmael)، وارد بیمارستان شده و نقشه فرار اهب از بیمارستان را طراحی می کند.

ismaeil

درست چند ساعت پس از خروج اهب از کما، افراد صورت جمجمه ای به همراه مرد آتشین (Man on Fire) هیولای ساخت او، به بیمارستان حمله ور شده و همه بیماران و کارکنان بیمارستان را می کشند، اما اهب موفق می شود با کمک رئیس بزرگ از بیمارستان فرار و در محلی بیرون از آنجا با آسلات ملاقات کند.
در مورد این حادثه در بازی اینطور توضیح داده می شود:
- آسلات: رئیس، اونا فهمیدن که تو بیدار شدی و خبر بد اینکه مرد آتشین هم بیدار شده. ما باید برای برخورد با اون برنامه ریزی کنیم. میلر در حال حاضر به دنبال یه راه فرار می گرده. ما هم باید همسایه تو رو بیدار کنیم (اشاره به اهب که هنوز در کما قرار دارد).
رئیس بزرگ: پس اون هنوز بیدار نشده؟ به نظر میومد که بیدار شده باشه.
آسلات: نه، اون هنوز هوشیاری کاملشو بدست نیاورده.
رئیس بزرگ: اونم سابقاً یه دکتر بود.
آسلات: توی ذهن اون، دیگه گذشته ای وجود نداره. حالا گذشته تو، گذشته اون خواهد بود. از امروز به بعد، اون سایه تو خواهد بود. نه یه نسخه معمولی از تو، بلکه اون واقعاً نقش رئیس بزرگ جدیدو بازی خواهد کرد. اون با صورت تو زندگی خواهد کرد تا تو دوباره بتونی به حیات برگردی.
رئیس بزرگ: گفتنش آسونه.

Nurse

آسلات: ما تو این 9 سال گذشته، حسابی مشغول بودیم. تغییر سطح هوشیاری اون باعث شد تا ما بتونیم یه پروسه تلقین خوب و موفق داشته باشیم. برای اینکه اون باور کنه که رئیس بزرگ واقعیه، ما همه مأموریتای تو رو در قالب فایلای ذخیره شده به اون تلقین کردیم و همه تجربیات و دانسته های تو با اون تقسیم شدن.
هیچکس نمی تونه شک کنه که اون رئیس بزرگ واقعی نیست. مغز انسان می تونه توهمات زیادی رو به وجود بیاره، اما همه اتفاقای اینجا بستگی به توانایی های اون داره. ولی تو می تونی سلامتی و زندگی اونو ضمانت کنی.
رئیس بزرگ: اون همیشه یکی از بهترین افرادی بود که من داشتم.
آسلات: 9 سال پیش، اون خودشو در مقابل تو و انفجار قرار داد. در حال حاضر، مردی که تو میشناختی دیگه مرده. اون برای مراقبت از تو کشته شد و حالا تبدیل به تو شده تا یبار دیگه از تو محافظت کنه و فراموش نکن این چیزی بود که اون می خواست. ما برای مراقبت از شما آدمای زیادی رو تو این بیمارستان در خط آتش قرار دادیم. اونا سپر محافظتی تو و اون محسوب می شن و کمک می کنن تا ما بتونیم کمی زمان بخریم.
رئیس بزرگ: تو چیکار می کنی؟
آسلات: بعد از این ماجرا، من در کنار اون خواهم بود.
رئیس بزرگ: می تونی اینطور ادامه بدی؟ با جهنمی از دروغ چطور کنار میای؟
آسلات: دروغی در کار نیست. منم مثل دیگران از راز اون با خبر نیستم. من باور دارم که اون رئیس بزرگ واقعیه. دروغ این کار کجاست؟
رئیس بزرگ: خود هیپنوتیزمی 3، درسته؟
آسلات: بله. تو زندگی کاری من، دستکاری حافظه چیز جدیدی محسوب نمیشه. اما این همه مطلب نیست؛ زمانی که وقتش برسه، احتیاج دارم که به یاد بیارم که تو رئیس بزرگ واقعی هستی. در این دنیا باید دوگانه فکر کرد. رمز برگشت حافظه من این معادله است: "2+2 میشه 5" و وقتی تو اونو به من بگی، من دوباره همه چیز رو به یاد خواهم آورد.
رئیس بزرگ: باشه، حتماً.

Hospital-2

آسلات: دیر یا زود به این بیمارستان حمله میشه. ما باید اونو بیدار کنیم، اما در حال حاضر نمی تونه به طور کامل توانمند باشه. تو باید اونو تا خارج از اینجا همراهی کنی.
رئیس بزرگ: باشه. می خوام یبار دیگه صورت اونو ببینم.
آسلات: جان، من تو این 9 سال هیچوقت تو رو فراموش نکردم. اما حالا باید اینکارو بکنم.
رئیس بزرگ: آدام، من روی تو حساب می کنم.
...
نکات پاورقی
2- دکلیا ناحیه ای تحت کنترل بریتانیا در جزیره قبرس است. این دو پایگاه، از زمان استقلال قبرس تحت کنترل پادشاهی متحده بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی بوده است. فرمانده این ناحیه، جیمی گوردون و سال تأسیس آن ۱۹۶۰ است. مساحت کل این دو پایگاه (دکلیا و آکراتاری) ۲۵۵ کیلومتر مربع و جمعیت آن با احتساب کارمندان و نظامیان انگلیسی (نیمی از جمعیت) ۱۴۰۰۰ نفر است. زبان رسمی آکراتاری و دکلیا انگلیسی و یونانی است.
به گفته آسلات، ترک های یونانی در شمال و ترک های قبرسی در جنوب کشور مستقر شده اند و دکلیا در منطقه ای موسوم به خط سبز در میان آن دو قرار دارد. ترک های قبرسی، سال 1983 اعلام استقلال می کنند و جمهوری ترک قبرس شمالی را به وجود می آورند.
جمهوری ترک قبرس شمالی که معمولاً قبرس شمالی خوانده می‌شود، ناحیه تحت تسلط ترک‌ها در شمال جزیره قبرس است. پایتخت این کشور نیز همانند کشور قبرس، میان ترک‌ها و یونانی‌ها تقسیم شده و شمال شهر نیکوزیا به نام نیکوزیای شمالی با جمعیتی ۵۰۰۰۰ نفر مرکز جمهوری ترک قبرس شمالی است. پس از اشغال نظامی قبرس شمالی توسط ارتش ترکیه، 30000 نیروی ارتش ترکیه در این بخش از جزیره قبرس مستقر هستند.
3- تمام هیپنوتیزم ها یک خود هیپنوتیزم به شمار می روند. البته این موضوع ایده ای جدید و نوین نیست و سال ها قبل توسط دکتر میلتون اریکسون، پایه ریز هیپنوتیزم جدید عنوان گردیده است. یعنی تا زمانی که فرد خودش پذیرای کلام القایی و القائات حالت ترنس از جانب هیپنوتیزور نباشد، هیپنوتیزمی رخ نمی دهد. در واقع، فرد با تعبیر کلام هیپنوتیزم کننده و پذیرش آن، برای خودش فرآیند روانی-فیزولوژیکی آن را طی کرده و به حالت هیپنوتیزمی فرو می رود. به عبارتی، خود فرد مهمترین کلید موفقیت برای هیپنوتیزم شدن در جلسه هیپنوتیزمی است. در برنامه های خود-هیپنوتیزم، فرد می آموزد که خودش را بدون نیاز به وجود شخص دیگری هیپنوتیزم نموده و امواج مغزی مختلفی را در خود ایجاد نماید. در واقع خودش هم هیپنوتیزم کننده و هم هیپنوتیزم شونده است. هیپنوتیزم یک حالت طبیعی است که با تغییر امواج مغز (Brain Wave) صورت می پذیرد. این امواج مغزی، امواج آلفا (Alpha) و تتا (Theta) هستند. در واقع، هیپنوتیزم شرایط طبیعی مغز در امواج خاص است. زمانی که امواج مغز در شرایط خاصی قرار گیرند، حالات هیپنوتیکی رخ می دهند.

ماهیت مرد آتشین و پسر معلق در آسمان!
شاید یکی از عجیب ترین و سوال برانگیز ترین شخصیت های نمایش داده شده در بازی، دو شخصیت مرد آتشین و پسر معلق در آسمان باشند. در مورد هویت آن ها، حدس و گمان های زیادی زده شده، اما درباره ماهیت واقعی این دو شخصیت و علت کینه آن ها نسبت به رئیس بزرگ در بازی، اینطور شرح داده می شود:
آسلات: 20 سال پیش در جریان عملیات مار خور، کلنل ولگین (Colonel Volgin) زنده تو آتیش سوخت. بدن نیمه جونش برای انجام آزمایش و تحقیق به انستیتویی در حاشیه مسکو برده شد، اما علم نوین هم نتونست توضیح بده که چرا بدن اون هنوز زنده مونده.
تو بدن ولگین مورد خاص و ویژه ای وجود نداشت که عامل زنده موندنش باشه. البته اگه از اون نمایش عبور جریان برق چشم پوشی کنیم.

volgin

بعضی از دانشمندای روس بر این باور بودن که جریان برقی که می تونست تو بدن ولگین حرکت کنه، بدن اونو در یک شرایط خاص و ویژه قرار داده. اونا مشغول تحقیق در مورد قدرتای احتمالی و خارق العاده ولگین بودن که یدفه آزمایشگاه به شکل مرموزی دچار آتیش سوزی شد و جسد ولگین هم ناپدید شد. آتیش از اتاقی شروع شده بود که اونو توش نگه داشته بودن. این اتفاق، دقیقاً همزمان با وقتی شد که تو به هوش اومدی.
اگه صورت جمجمه ای درست گفته باشه، عطش نفرت و انتقام می تونه یه نفرو زنده نگه داره و اونو تبدیل به یه شیطان کنه. اما همش این نیست... در سال 64، در سلینویارسک (Tselinoyarsk) تو اوتوپیای ولگین رو به آتیش کشیدی. این همون کینه ای بود که اونو زنده نگه داشت.

Man-on-Fire-1

در همون زمان، در یکی از آزمایشگاهای نزدیک بیمارستانی که تو در اون بستری بودی، دانشمندا داشتن روی بدن یه پسر نوجوون تحقیق می کردن. اما درست در همون روز، اون آزمایشگاه هم در اثر یه سانحه آسیب دید و بدن اون پسر ناپدید شد. موسسه مورد اشاره، در حال کار روی قدرتای مافوق طبیعی تلکنسیس (Telekenesis) و کنترل فکر بود. هیچکس نمی دونه بدن اون پسر چی شد، اما به طور حتم، پای صورت جمجمه ای باید در میون باشه. از مشخصه های اون پسر، ماسک گازیه که همیشه به صورت داره.
اهب: یعنی همونی که همراه ولگین بود؟
آسلات: درسته، خودشه.

Mantis

آسلات: اون پسری که توی هوا معلق بود، به نظر می رسه یه مورد آزمایشگاهی باشه. شوروی ها اونو سومین پسر (Third Boy) نام گذاشتن. سومین پسر، از آزمایشگاهی در حومه چک و اسلواکی به شوروی انتقال داده شده بود. بعد، اون به مرکز تحقیقاتی در لنینگراد منتقل شد و از اونجا به سیبری و در نهایت به شهر آکادمیک نووسیبیرسک (Novosibirsk) 4 و در نهایت توانایی های ناشناخته اون راهش رو به سمت مسکو باز کرد. دانشمندا کم کم به قدرت بالای اون در کنترل اشیاء و فکر پی بردن. اون، این توانایی رو داشت که خودشو در یه شی جایگزین کنه و بتونه از این طریق اونو کنترل کنه.
قدرت ذهنی اون پسر مثل یه ژنراتور خارق العاده بود و همه اطرافشو تحت تأثیر قرار می داد. همین قدرت بود که در آینده موجب شد تا ساحلنتروپوس (Sahelanthropus) و مرد آتشین به زندگی برگردن. اون برای این منظور، مثل یه کاتالیزور عمل می کرد.

 


اون به مرد آتشین این توانایی رو داد تا بتونه به زندگی برگرده و برای گرفتن انتقام بجنگه. همچنین، موفق شد ساحلنتروپوس رو کنترل کنه و به آرزوهای صورت جمجمه ای تحقق ببخشه. اما نکته خیلی عجیب، این بود که چطور ساحلنتروپوس به کار افتاد و مرد آتشین رو نابود کرد؟ چه کسی اونجا بود که میزان خشم و نفرتش از همه بیشتر بود و باعث شد بتونه سومین پسر رو کنترل کنه؟ چه کسی می خواست که ساحلنتروپوس رو کنترل کنه؟ طبق بررسی های انجام شده، انتقال احساسات در مغز بچه ها در مناطقی که خاصیت مغناطیسی در اونا وجود داره، بسیار قوی میشه. به این شکل که اعصاب جمجمه در اثر تماس با غلاف پوششی ملین داخلی مغز، سرعت بیشتری به وجود میاره و عمل انتقال امواج مغزی بهتر و سریعتر صورت می گیره. خب، حالا چند تا بچه تو اون زمان در اونجا بودن؟ بچه هایی که در وجودشون حس کینه و انتقام جویی از تو وجود داشته باشه؟ من فکر می کنم که فقط یدونه وجود داشت، ایلای (Eli). سومین بچه، به وسیله طنین مغزی ایلای تحت کنترل اون درومده بود.

نکات پاورقی
4- شهر نووسیبیرسک، سومین شهر بزرگ روسیه پس از مسکو و سن پترزبورگ است. این شهر با ۱٫۴ میلیون نفر جمعیت (سال ۲۰۱۰) پرجمعیت‌ترین و بزرگ‌ترین شهر سیبری نیز به حساب می آید. نووسیبیرسک در جنوب شرقی دشت سیبری غربی واقع شده و مرکز استان نووسیبیرسک است.


انتقال قدرت به اهب
صورت جمجمه ای، حمله گسترده را به بیمارستان آغاز می کند و قتل عام فجیعی به راه می اندازد. اما اهب با کمک رئیس بزرگ، از مهلکه جان سالم به در برده و در منطقه ای خارج از بیمارستان با آسلات ملاقات می کند. آسلات، اهب را با خود به افغانستان می برد و او را برای جایگزینی رئیس بزرگ آماده می کند. آن ها با کشتی، راهی افغانستان می شوند، اما برای این منظور از کانال سوئز عبور نمی کنند.
درون بازی در مورد این واقعه اینطور شرح داده می شود:
- آسلات: ما نمی تونیم از این کانال عبور کنیم، به خاطر اینکه بعد از جنگ اعراب و اسرائیل 5 باید اونجا از وجود مین ها پاکسازی بشه. البته این چندمین باره که این اتفاق می افته، اما فعلاً کانال امن نیست و باید پاکسازی بشه.
آن ها برای رسیدن به افغانستان، مجبور می شوند تا از خاک پاکستان اقدام کنند و از طریق پیشاور وارد تنگه خیبر 6 شده و از آنجا از طریق منطقه صفر مرزی خود را به افغانستان برسانند.
پس از فرار موفقیت آمیز از بیمارستان و رسیدن به افغانستان، آسلات کمی در مورد موقعیت جدید اهب به او توضیح می دهد و طوری وانمود می کند که او خود رئیس بزرگ واقعی است (البته او با خود هیپنوتیزم این موضوع را باور کرده است).
آسلات: بیا این یکیو امتحان کن.
اهب: یه دست مصنوعی؟
آسلات: میلر اسمشو گذاشته دستی که وجود نداره!
اهب: من هنوز دستمو احساس می کنم.

Ahab-snake-3

آسلات: درد داری؟
اهب: هر روز و هر ساعت.
آسلات: کجا؟
اهب: نوک انگشتام.
آسلات: درد فانتوم 7، مغزت هنوز دستتو فراموش نکرده. کابوسات چطورن؟ بهتر شدی؟
اهب: آره، لحظه ای شدن.
آسلات: هوشیاری در استفاده از توانایی های تو، یه امر ضروریه. کوچکترین ضربه ای می تونه تأثیری منفی روی قشر بینایی 8 تو داشته باشه.
اهب: درسته، دکتر در این مورد به من توضیح داد.
آسلات: ذهن تو ممکنه تصاویر نادرستی رو خلق کنه یا به عبارت دیگه تو رو دچار توهم کنه. ممکنه تو چیزایی رو ببینی که وجود ندارن یا اصلاً واقعی نیستن 9. تا به حال چیزی مثل اونو تجربه کردی؟
اهب: فکر می کنم.
آسلات: چه وقت؟
اهب: وقتی به هوش اومدم، همه رنگا از بین رفتند 10.
آسلات: رنگا، درسته...


نکات پاورقی
5- کشورهای عربی و در رأس آن ها سوریه و مصر به طور رسمی ۴ بار در سال های ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ با اسرائیل وارد جنگ شدند و جز در یک مورد که موفقیت جزئی داشتند، در بقیه موارد شکست خوردند. جنگ ۱۹۴۸ (جنگ استقلال)، جنگ ۱۹۵۶ (کانال سوئز)، جنگ ۱۹۶۷ (جنگ ۶ روزه)، جنگ ۱۹۷۳ (اصطکاک یا یوم کیپور)، جنگ اسرائیل و لبنان (۲۰۰۶).
* جنگ ۱۹۵۶ (کانال سوئز)
پس از روی کار آمدن جمال عبد الناصر و اعلام ملی شدن کانال سوئز و بستن آن توسط دولت مصر در سال ۱۹۵۶ میلادی، کشور اسرائیل که مدعی بود حق عبور بی ضرر آن به آب های آزاد خدشه دار شده، برای باز گشایی کانال سوئز اقدام نمود.
مجمع عمومی سازمان ملل ضمن اینکه این تهاجم یک جانبه به مصر را محکوم کرد، خواهان آتش بس فوری شد. اگر چه انگلیس و فرانسه آن را وتو کردند، اما نهایتاً کانال سوئز برای مصر ملی اعلام شد.

Yom-Kippur-War

* جنگ ۱۹۷۳ (اصطکاک یا یوم کیپور)
کشورهای عربی، پس از شکست‌های پیاپی و خدشه دار شدن غرور ملی آن ها توسط ارتش اسرائیل، در یک تبانی مخفیانه، تصمیم به جبران شکست‌های قبلی گرفتند و در یک عملیات غافلگیرانه در سال ۱۹۷۳ اقدام به حمله به استحکامات خط بارلو واقع در جنب کانال سوئز و ارتفاعات جولان کردند. در هنگام انعقاد قرارداد آتش‌بس، نیروهای مصری قسمت‌های شمالی ساحل شرقی کانال سوئز را به کنترل خود درآورده بودند، اما ارتش اسرائیل از کانال سوئز گذشته و در خاک مصر در غرب کانال سوئز پیشروی کرده بود. در جبهه سوریه هم قسمت‌های دیگری از ارتفاعات جولان را هم به تصرف اسرائیل درآورد.
6- تنگه خیبر یا گردنه خیبر دره و گذرگاهی معروف در رشته کوه هندوکش است که در مرز میان افغانستان و پاکستان قرار دارد. این گردنه که قرن ها راه داد و ستد و هجوم از آسیای مرکزی بوده، اینک حلقه عمده ارتباطی بین پیشاور (پاکستان) و کابل (افغانستان) است. این گردنه ارتفاعش از ۱۰۷۰ متر تجاوز نمی‌کند.
گردنه خیبر یکی از راه‌های عمده هجوم به هند بوده است. ظاهراً اسکندر مقدونی قسمتی از سپاهیان خود را که تحت فرماندهی هفایستیون و پردیکاس بود، از این راه عبور داد و خود راه ساحل شمالی رود کابل را پیش گرفت.
در آن زمان، تمامی جاده های افغانستان تحت کنترل نیروهای اتحاد جماهیر شوروی بودند و آن ها مجبور شدند از طریق کوره راه های کوهستانی حرکت کنند.

Afghanestan-2

7- دردهای شبحی یا دردهای فانتوم، نوعی از درد است که منشأ واقعی ندارد. بیمار در این مواقع، از درد در عضوی قطع شده، شکوه دارد که سال‌هاست اثری از آن نیست، ولی به ‌دلیل تحریک عضوی دیگر که در مسیر شبکه ارتباطی با عضو حذف شده قرار می‌گیرد، به ‌دلیل خاطره ‌سازی‌ درد، تصویر قدیمی را در بیمار زنده می‌کند. در مقایسه با کار کامپیوتر که اطلاعات داده شده ولو قدیمی، در هر جستجو که ارتباطی با موضوع داشته باشد روی صفحه ظاهر می‌شود، با این تفاوت که در سیستم اعصاب و مغز انسان برنامه یا اطلاعاتی قابل حذف نیست.
لذا، این خاصیت تنها به اندام قطع شده یا دندان کشیده شده محدود نمی‌گردد، بلکه در هر عضو دیگر موجود هم که قبلاً مورد آسیب یا جراحی قرار گرفته، ولی فعلاً سالم است، می‌تواند خاطرات دردناک گذشته زنده شوند.

اهمیت این مسئله، به ‌دلیل تخصصی و فوق ‌تخصصی شدن پزشکی در انتخاب کلینیک مناسب مشخص می‌شود که بیمار به ‌دلیل احساس درد در نقطه‌ای از بدن و با راهنمایی اطرافیان به متخصصی مراجعه می‌کند که نباید همیشه درست باشد. به ‌عنوان مثال، وقتی خانمی علت کمر درد خود را در کلیه حدس می‌زند، نمی‌تواند از این متخصص، انتظار معاینه دستگاه جهاز هاضمه را داشته باشد. لذا، با دقت و کمک پزشک خانواده می‌توان مانع اتلاف وقت و گمراهی درمان شد. شیوع درد فانتوم، تقریباً ۸۲ درصد برای قطع عضو در اندام های فوقانی و ۵۴ درصد برای قطع عضو در اندام های تحتانی است. در طی یک مطالعه، مشخص شد که ۸ روز پس از قطع عضو، ۷۲ درصد بیماران درد فانتوم را تجربه کرده اند و پس از گذشت ۶ ماه، ۶۵ درصد آن ها همچنان تجربه درد فانتوم را داشته اند.

cortex

8- دو ناحیه قشری بینایی در انسان وجود دارند که عبارتند از: قشر بینایی اولیه که معادل ناحیه ۱۷ برودمن است که در لوب پس سری (Occipital Lobe) مغز قرار دارد. قشر بینایی اولیه، قشر کالکارین نیز نامیده می‌شود. توانایی دستگاه بینایی برای کشف و تشخیص سازمان فضایی منظره بینایی، یعنی کشف شکل اشیاء، درخشندگی قسمت‌های انفرادی آن ها، سایه روشن و غیره بستگی به عمل قشر بینایی اولیه دارد. برداشتن این ناحیه، باعث از بین رفتن دید خودآگاه در فرد می‌شود.
قشر بینایی ارتباطی (ثانویه) که معادل نواحی ۱۸ و ۱۹ برودمن بوده که در تشخیص اشیاء و رنگ نقش دارند. انهدام نواحی ۱۸ و ۱۹ برودمن، به طور عموم، درک شکل اشیاء، اندازه اشیاء و مفهوم آن ها را مشکل می‌سازد.

do-ghotbi

9- اختلال دو قطبی (یا شیدایی- افسردگی) نوعی اختلال خلقی و یکی از بیماری های خفیف روانی است. افراد مبتلا به این بیماری، دچار تغییرات شدید خلق می‌شوند. اختلال دو قطبی، به صورت معمول در آخر دوره نوجوانی یا اوائل دوره بزرگسالی تظاهر پیدا می‌کند. این بیماری انواع مختلفی دارد که مهمترین انواع آن، اختلال دو قطبی نوع یک و اختلال دو قطبی نوع دو است. تفاوت این دو اختلال، در وجود دوره شیدایی است؛ در نوع یک، این حالت اتفاق می‌افتد، ولی در نوع دو، فرم خفیف‌تری از آن که نیمه ‌شیدایی است، بروز می‌کند. شروع بیماری، معمولاً با دوره‌ای از افسردگی همراه است و پس از یک یا چند دوره از افسردگی، دوره شیدایی بارز می‌شود. در تعداد کمتری از بیماران، شروع بیماری با دوره شیدایی یا نیمه-شیدایی است.
دوره‌های شیدایی، از چند روز تا چند ماه به طول می‌انجامند و معمولاً شدت آن ها باعث می‌شود که بیمار نیازمند درمان جدی به صورت بستری یا همراه با مراقبت زیاد باشد. با فروکش کردن علایم، به خصوص در اوایل سیر بیماری، معمولاً فرد به وضعیت قبل از بیماری خود برمی‌گردد و به همین دلیل، بسیاری از بیماران یا خانواده‌های آنان تصور می‌کنند که بیماری کاملاً ریشه کن شده و دیگر نیازی به ادامه درمان وجود ندارد. بنابراین، درمان خود را قطع می‌کنند. اما قطع زود هنگام درمان، خطر برگشت بیماری را بسیار افزایش می‌دهد و باعث می‌شود تا بیماری در فاصله چند ماه عود کند.
برخی از علائم و نشانه‌های این بیماری شامل موارد زیر می‌شوند:
بی‌قراری، افزایش انرژی و میزان فعالیت، خلق خیلی بالا واحساس نشاط شدید همراه با احساس خودبزرگ‌بینی
تحریک پذیری مفرط، صحبت کردن بی‌وقفه، مسابقه افکار، پریدن از موضوعی به موضوع دیگر با سرعت خیلی زیاد، عدم توانایی برای تمرکز، حواس‌پرتی، کاهش نیاز به خواب، اعتقادات غیر واقعی در مورد توانمندی‌ها و قدرت فرد، قضاوت ضعیف، ولخرجی و یا خساست، رفتار متفاوت از حالت معمول که مدتی طولانی ادامه داشته‌، نشان دادن حرکات و تصمیم‌های ضد و نقیض از خود، سوء مصرف داروها و مواد مخدر، الکل و داروهای محرک، رفتارهای اغواگرانه، مداخله جویانه، و پرخاشگرانه.

Schizophrenia

10- روان ‌گسیختگی یا اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی (Schizophrenia) یک اختلال روانی است که مشخصه آن، از کار افتادگی فرایندهای فکری و پاسخگویی عاطفی ضعیف است. این بیماری در بین همه بیماری‌های عمده روان‌شناختی از همه وخیم‌تر است و معمولاً خود را به صورت توهم شنیداری، توهمات جنون آمیز یا عجیب و غریب یا تکلم و تفکر آشفته نشان می‌دهد و با اختلال در عملکرد اجتماعی یا شغلی قابل توجهی همراه است. شروع علائم معمولاً در دوران نوجوانی رخ می‌دهد، با یک شیوع در طول زندگی جهانی در حدود ۰٫۳–۰٫۷٪. تشخیص بر اساس مشاهده رفتار و تجارب گزارش ‌شده بیمار است.

میلر، احیای دوباره پایگاه اصلی و جنگ علیه شوروی
پس از اینکه اهب با موفقیت تمام، جایگزین رئیس بزرگ می شود، در اولین اقدام به سراغ یار و همرزم قدیمی رئیس بزرگ یعنی میلر می رود. در طول 9 سالی که رئیس بزرگ از صحنه های نبرد به دور بوده، میلر برای فراهم سازی زمینه بازگشت وی (طبق قرار با زیرو) دست به اقداماتی زده که در اثنای یکی از همین اقدامات، توسط ارتش شوروی دستگیر می شود و مورد شکنجه قرار می گیرد.
آسلات از اهب می خواهد که برای نجات میلر اقدام کند، زیرا او معتقد است که بدون میلر انجام عملیاتی تلافی جویانه علیه صورت جمجمه ای و سایفر ممکن نخواهد بود.
اهب طی عملیاتی علیه روس ها و سربازانی عجیب با نیروهای مافوق طبیعی موسوم به جمجمه ها (Skulls) موفق می شود تا میلر را از اسارت نجات داده و او را به پایگاه اصلی جدید منتقل کند. با این کار، تمام پایه های اصلی تشکیل دهنده گروه، یکبار دیگر شکل می گیرد. با این تفاوت که اینبار نام گروه به سگ های جواهرنشان (Diamond Dogs) تغییر پیدا کرده و اهداف جدیدی خارج از تجارت جنگ را دنبال می کند.
درون بازی، در مورد علت اشغال افغانستان توسط روس ها و ماجرای سربازان موسوم به جمجمه ها اینطور توضیح داده می شود:
اهب: کاز، نظرت در مورد نیروهای جمجمه ها و قدرت مافوق طبیعیشون چیه؟ تو اونا رو میشناسی؟
کاز: وقتی که من توسط نیروهای شوروی دستگیر شدم، برای اولین بار اونا رو دیدم. اونا اون موقع توی خط صفر مرزی بودن، همپیمان با افغان ها.
یه روز، وقتی که از آموزش مجاهدین افغان به سمت ولایت کنر 11 برمی گشتم، اونا رو توی کمپ کوهستانی دیدم. اون روزا بازار کار ما خیلی داغ شده بود و تصمیم داشتم برای هدایت یه عملیات به منطقه بحران زده ای تو کشور پاکستان برگردم، اما بدون پوشش کافی حتماً لو می رفتم. اون موقع، نه طوفان شنی بود و نه عاملی که بتونم خودمو توش مخفی کنم. تا اینکه یکی از همراهانمون گفت که می تونیم از قابلیت مه سازی گروه جمجمه ها استفاده کنیم.

Kaz-1

اهب: چی شد که نیروهای نظامی شوروی به افغانستان حمله کردن؟
آسلات: وقتی تو در کما بودی، تو برخی از کشورا مثل لبنان، گرانادا، ایران، عراق و مصر اتفاقاتی رخ داده. از جمله امضای قرارداد صلح بین مصر و اسرائیل و ترور انور سادات 12. این عمل سادات از طرف تندروهای اسلامگرا، به عنوان خیانت در جهان اسلام شناخته شد و به همین دلیل دستور قتل اون صادر شد.
همینطور، گروهی از دانشجویان افراط گرا در ایران به سفارت آمریکا حمله کردن و کارمندای اونو به اسارت گرفتن.
کریسمس سال 1979بود که شوروی افغانستانو تصرف کرد 13. یه سال بعد، مسلمونا علیه حکومت رفیق ها قیام کردن. مقامات افغانستان در اثر این جنگ، بسیار ضعیف شده بودن و توان جنگیدن رو نداشتن.
در همون زمان بود که انقلاب اسلامی در ایران هم شکل گرفت و روسیه از این اتفاق و گسترش اون در افغانستان به شدت احساس خطر کرد که البته حق هم داشت. چند وقت بعد، گروهی از مسلمونای افغان با شعار جهاد به گروه های مبارز پیوستن و علیه اشغالگری شوروی شروع به مبارزه کردن. اونا خودشونو مجاهدین نامیدند.
مجاهدین از طرف غرب و پاکستان هم حمایت می شدن.
میلر: منم در این جریان درگیر بودم و در نزدیکی خط صفر مرزی با حمایت CIA مجاهدینو تعلیم می دادم.

SovietAfghan-War-1

آسلات: جنگ برای نیروهای روسی در این مناطق کمی سخت و طاقت فرسا شده بود. اونا فکر می کردن که پس از 6 ماه، این جنگ تموم خواهد شد و به کشورشون بازمی گردن، اما یه سال گذشت و بعد، سال دوم فرا رسید. الان چهار سال از اون موقع می گذره و هیچ نشونی از پایان اشغال دیده نمیشه. افغانستان به ویتنام شوروی تبدیل شده.
روسیه تا جایی که می تونست، دهکده های قشلاقی افغانستان رو نابود کرد. همه خونه ها و مزارع نابود شدن و زمینا به منطقه مین گذاری شده تبدیل شدن. درگیری سختی بین مجاهدین و سربازای روس درگرفت و مجاهدین در قالب اسم رمزی به نام "انتقام" به پایگاه های اصلی روسیه حمله ور شدن.
روس ها هم به تلافی، هر مجاهدی رو که دستگیر می کردن، دستا، پاها و بینی اونا رو می بریدند (شبیه به کاری که با میلر انجام دادند) و بدنای در حال خونریزی اونا رو کنار جاده مینداختن تا با زجر بمیرن. قصد اونا، این بود که همرزماشون این صحنه رو ببینن و دچار وحشت بشن.
کرملین هیچ وقت تصور چنین جنگ فرسایشی ای با مجاهدین رو نداشت. مهم نبود که ارتش شوروی تا چه حد به اونا ضربه می زنه، مجاهدین بارها و بارها سرو کلشون پیدا می شد و با نیروهای شوروی درگیر می شدن.
تنها چیزی که باعث ترس مجاهدین بود، هلیکوپترای جنگی شوروی بود. اونا موشکای قوی و زره های مستحکمی داشتن. تا اینکه آمریکا به گروه مجاهدینی که به فرماندهی حمید علیه روس ها می جنگید، موشک اندازای زنبور عسل (Honey Bee) رسوند تا اونا بتونن هلیکوپترای شوروی رو نابود کنند. این سلاحا تونستن کمی توازن جنگ رو تغییر بدن.

Afghanestan

البته در این بین، مشکل بزرگ دیگه ای هم وجود داشت. مجاهدین افغان، مبارزانی بودند که نمی شد اونا رو در یه سازمان واحد زیر یه پرچم جمع کرد. افغانستان سرزمینی با اقوام مختلفه: اردو، پشتو، تاجیک، ازبک... و هر کدوم از اونا قواعد خاص خودشون رو دارن. تنها راه یکی کردن اونا، آوردنشون زیر پرچم "جهاد" بود. اما اینم به این معنا نیست که بشه اونا رو مثل یه ارتش واحد دسته بندی و هدایت کرد. ولی ما تونستیم با کمکای نظامی به مجاهدین و تقویت نیروهای جهادی، تا حد زیادی کفه ترازو رو به نفع خودمون کنیم.
حالا که تو برگشتی (اشاره به اهب) ما می تونیم مقاصدمون توی منطقه رو پیاده کنیم و در نهایت از صورت جمجمه ای انتقام بگیریم.

نکات پاورقی
11- 'کُنَر یا کُنَرها 'یکی از ۳۴ ولایت (استان) افغانستان است که در شرق این کشور و در مرز پاکستان واقع شده ‌است. مرکز این ولایت شهر اسدآباد است. ۹۵٪ جمعیت این ولایت پشتون و ۵٪ باقی مانده نورستانی و تاجیک هستند. کنر ولایتی کم‌ جمعیت، بسیار کوهستانی و جنگلی است.
12- محمد انور السادات سیاست‌مدار، نظامی مصری بود. او سومین رئیس جمهور مصر بود و این سمت را از تاریخ ۱۵ اکتبر ۱۹۷۰ تا روز ترورش توسط جهاد اسلامی مصر در تاریخ ۶ اکتبر ۱۹۸۱ به عهده داشت.

Anwar Sadat cropped

وی اولین حاکم یک کشور عرب بود که پیمان سازش را با دولت اسرائیل امضاء نمود و این کشور را بی چون و چرا به رسمیت شناخت که به دلیل همین تلاش وی برای برقراری سازش، موفق به دریافت جایزه صلح نوبل توسط بنیاد نوبل در سال ۱۹۷۸ گردید. هر چند این پیمان در افکار عمومی غرب و اسرائیل یک موفقیت جدی برای اسرائیل محسوب می‌شد و انور سادات بعنوان فردی صلح طلب معرفی می‌شد، اما افکار عمومی اغلب اعراب مسلمان مخالف این قرارداد بود. ترور انور سادات به دست خالد اسلامبولی، اولین ترور رئیس دولت مصر در طول تاریخ این کشور بود که توسط عوامل مصری صورت می‌گرفت. خالد اسلامبولی در دادگاه رسیدگی به ترور انور سادات، به جرم شرکت مستقیم در ترور رئیس جمهور مصر به اعدام محکوم شد. حکم وی در ۱۹۸۲ به اجرا گذاشته شد.

SovietAfghan-War-2

13- جنگ شوروی در افغانستان به ۹ سال اشغال و درگیری اتحاد جماهیر شوروی در آن کشور به جهت پشتیبانی از دولت کمونیست جمهوری دموکراتیک افغانستان در مقابل نیروهای مجاهدین افغان و داوطلبان خارجی عرب اطلاق می‌شود. در ۳ دی ۱۳۵۸ (۲۴ دسامبر ۱۹۷۹) به فرمان لئونید برژنف رهبر شوروی سپاه چهلم این کشور وارد افغانستان شد و در نهایت در دوران میخائیل گورباچف آخرین رهبر این کشور، عقب‌نشینی در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۶۷ (۱۵ می ۱۹۸۸) آغاز و آخرین گروه در ۲۶ بهمن ۱۳۶۷ (۱۵ فوریه ۱۹۸۹) از افغانستان خارج شدند. این جنگ بیش از یک میلیون کشته و نزدیک به پنج میلیون مهاجر و آواره برجا گذاشت. گروه های مجاهدین که علیه دولت افغانستان و اشغال کشور فعالیت داشتند، مورد پشتیبانی‌های مالی و نظامی از منابع مختلف از جمله ‌ایالات متحده آمریکا، عربستان سعودی، بریتانیا، پاکستان، ایران، مصر، اندونزی، کانادا، جمهوری خلق چین و دیگر کشورها قرار داشتند و در مقابل، دولت افغانستان مورد پشتیبانی هند نیز قرار گرفته بود. جنگ افغانستان، نقطه عطف مهمی در دوران جنگ سرد محسوب می‌گردد و همچنین سهم بزرگی بر پایان جنگ سرد داشت.

به دنبال خائن و ساحلنتروپوس
پس از نجات میلر و احیای دوباره پایگاه اصلی، میلر در مورد وقایع 9 سال پیش به اهب (میلر فکر می کند که او رئیس بزرگ واقعی است) توضیح می دهد و از خیانت دکتر هیوئی امریک می گوید. او توضیح می دهد که چگونه امریک از اعتماد وی سوء استفاده کرده و راه را برای نفوذ افراد صورت جمجمه ای به درون پایگاه اصلی هموار کرده است. همچنین، او توضیح می دهد که در این 9 سال همواره به دنبال یافتن دکتر امریک بوده و سرانجام توانسته رد او را در منطقه ای در افغانستان بیابد. او از اهب می خواهد تا به پایگاهی که امریک در آن مخفی شده، برود و او را برای مجازات کارهایش به پایگاه اصلی بازگرداند. اهب بلافاصله آماده مأموریت می شود و به سراغ امریک می رود. اهب موفق می شود امریک را از پایگاه صورت جمجمه ای نجات دهد. او در آنجا با یک ربات مکانیکی به نام ساحلنتروپوس برخورد می کند و با او درگیر می شود. این ربات غول پیکر توسط پسر معلق در آسمان هدایت می شود. سرانجام اهب پس از یک درگیری تمام عیار، ساحلنتروپوس را از پا درمی آورد و موفق می شود امریک را به پایگاه اصلی بازگرداند.

Hyuei

در مورد این وقایع در بازی اینطور توضیح داده می شود:
آسلات: در مورد اتفاقای 9 سال پیش و رابطت با سایفر برامون بگو.
امریک: من رابطه ای با سایفر ندارم. ببینید، موضوع خیلی سادس، وقتی ما به کارائیب برگردیم و اونجا یه پایگاه جدید راهندازی کنیم، توجه دنیا یبار دیگه به سمت ما جلب میشه. یه گروه نظامی خصوصی با تعداد زیادی اسلحه که احتمالاً به دنبال سلاح اتمی هم هستن. به نظرتون چرا اونا باید نسبت به این موضوع بی تفاوت باشن؟
آسلات: و این دلیلی بود که تو 9 سال پیش اون اتفاقو رقم زدی؟
امریک: من فکر می کردم این تنها راهیه که می تونیم به جهان ثابت کنیم که ما دنبال سلاح اتمی نیستیم، به همین دلیل از افراد شورای امنیت خواستم که به اینجا بیان. نمی دونستم که اونا از افراد سایفر هستن. من به اسنیک اعتقاد کامل دارم، اما فکر کردم که این کار بهترین کمک به هممون هست. من فقط می خواستم ساخت سلاح اتمی رو از خودمون رفع اتهام کنم و چه چیزی بهتر از اینکه یه گروه بین المللی حقانیت ما رو اثبات می کرد.

Sahelanthropus--2

آسلات: و نتیجه کارت این شد که نیروهای سایفر در قالب یک گروه بین المللی به پایگاه ما حمله کردن و همه چیز نابود شد.
امریک: من از این موضوع بی خبر بودم. فقط می خواستم بی گناهیمون رو به دنیا ثابت کنم. این موضوع چه اشکالی داره؟
آسلات: برای ما مهم نیست که تو چه هدفی داشتی، مهم اتفاقیه که رخ داده.
امریک: به این موضوع از دید من نگاه کنید...
آسلات: تو اجازه دادی نیروهای XOF کنترل برج اصلی رو در دست بگیرن و کمی بعد با C4 تمام پایگاهو نابود کنن. هیچکس نتونست از حمله وحشیانه هلیکوپترا جون سالم به در ببره.
امریک: باور نمی کنی که من این کارو به خاطر هدف بزرگی انجام دادم...؟
آسلات: این پایان کار پایگاه اصلی بود. اما پایان کار تو نیست.
امریک: ببین، بیا کمی در موردش فکر کن. من هم چیزای زیادی رو از دست دادم. من زیک (Zeke) رو که ساخته بودم از دست دادم و اون الان ته دریاس. منم تو این ماجرا قربانی هستم.
آسلات: چرا تو تنها نگران این موضوع بودی؟ چرا تو تنها کسی هستی که حتی کوچکترین آسیبی ندیده؟ چرا استرنجلاو (Strangelove) بلافاصله بعد از این جریان، پایگاهو ترک کرد؟ شما که به هم خیلی نزدیک بودید؟
امریک: استرنجلاو؟
آسلات: و چطور تو تونستی چیزی بسازی که از زیک هم پیشی بگیره؟ برای اینکه تو همون کاریو کردی که اونا بهت گفته بودن. تو تنها کسی هستی که چیزی از دست ندادی. حقیقت اینه.
امریک: صورت جمجمه ای منو مجبور کرد تا در 9 سال گذشته تحقیقاتی راجع به یه سلاح جدید داشته باشم. اون از من سوء استفاده کرد. من 9 سال از عمرمو از دست دادم.
میلر: 9 سال؟ همه ما 9 سال از زندگیمونو از دست دادیم، اونم فقط به خاطر تو.

Sahelanthropus-3

امریک: مقصر جلوه دادن من حالتونو بهتر می کنه، درسته؟ اما چه کسی زمانایی که من از دست دادمو به من برمی گردونه؟
آسلات: چیزی به تو برگردونده نخواهد شد. امریک، تو یه قربانی نیستی، تو یه گناهکاری.
امریک: من هیچکاری نکردم.
آسلات: اونروز تو با اونا توی برج کنترل بودی. چه خوش شانسی ای! بعد با هلیکوپتر اونا فرار کردی، فقط تو. و این دلیلیه که تو هیچ آسیبی ندیدی، اونم وقتی که پایگاه کاملاً تخریب شد.
امریک: اونا منو دستگیر کردن و روی سرم چیزی کشیدن. من فکر کردم که منو می کشن، اما اونا منو به زور سوار هلیکوپتر کردن. وقتی که کیسه روی سرمو برداشتن، من توی یه پایگاه نظامی روی زمین افتاده بودم، یه آزمایشگاه تحقیقاتی توی افغانستان. فکر نمی کردم که اونا منو تا اینجا آورده باشن! و خیلی زود سرو کله اون پیدا شد...
آسلات: صورت جمجمه ای؟
امریک: اون دقیقاً کسیه که پشت قضیه حمله به پایگاه اصلی قرار داره. اون منو وادار به انجام یه سری تحقیقات اجباری کرد.
آسلات: چجور تحقیقاتی؟
امریک: اون ازم خواست تا یه ربات-تانک دوپا برای شوروی طراحی کنم، درست مثل پیس واکر. سیستمی که توانایی شلیک موشکای بالستیک قاره پیما 14 با قابلیت حمل کلاهک هسته ای داشته باشه. اینطوری بود که پروژه ساحلنتروپوس رقم خورد. سال ها بود که سلاحای چهارپا دنیا رو نابود می کردن، اما من سلاحی دوپا به ظاهر انسانی خلق کردم. ساحلنتروپوس قدمی به سمت انسانیت هست.
من قصد نداشتم برای اون یه کنترل انسانی قرار بدم و می خواستم از یه هوش مصنوعی برای کنترلش استفاده کنم. اما این پروژه کامل نشد، صورت جمجمه ای باعث این موضوع بود. اما نمی دونم چطوری تونست اونو به حرکت درآره! بدون کنترل انسانی یا هوش مصنوعی! تازه اون خیلی هم سریع حرکت می کرد، سریع تر از چیزی که حتی من تصورشو می کردم.
(در واقع، امریک قصد داشت تا بجای هوش مصنوعی صرف، آن را با هوش انسانی مخلوط کند -چیزی شبیه به حافظه رئیس در پیس واکر- و بدین ترتیب ساحلنتروپوس را بیش از هر چیز تبدیل به یک سلاح با تفکر و استدلال انسانی نماید. ساحلنتروپوس را می توان نمادی از خلقت اولین انسان دانست که علی رقم جثه بزرگ و خصوصیات جنگندگی، باز هم یک انسان محسوب می شد و مانند انسان تصمیم گیری می کرد).
آسلات: اسم ساحلنتروپوس از کجا اومده؟
امریک: چند سال پیش، گروه تحقیق سایفر یه اسکلت انسانی پیدا کرد که مربوط به انسان های ساحلی بود.

Sahelanthropus-4

آسلات: مرکز آفریقا... صحرای جنوبی.
امریک: سایفر به این نمونه یه اسم داد: ساحلنتروپوس، یعنی مرد ساحلی 15. اما به دلایلی، اونا این موضوع رو مسکوت نگه داشتن.
آسلات: چرا؟
امریک: برای اینکه اونا می خواستن اطلاعات در مورد تکامل بشریت رو مونوپل کنن و بتونن از اون برای تحقیقات ژنتیکیشون بهره ببرن. ساحلنتروپوس متعلق به 7 میلیون سال پیشه. اون تنها نمونه قدیمی ای بوده که به صورت دوپا راه می رفته و باقی نژادها این قابلیتو نداشتن.
راه رفتن روی دوپا تنها اختلاف اصلی بین اجداد ما با سایر نژادای شبیه ما بوده. در این زمان، مغز هم تغییر شگرفی داشته و احتمالاً حجم بزرگتری پیدا کرده بود. همین موضوع، این امکانو فراهم کرد که اجداد ما بتونن ابزار درست کنن و به مرور برای خودشون زبانی رو به وجود بیارن.


نکات پاورقی
14- موشک بالستیک قاره‌پیما (ICBM) به موشک‌های بالستیکی گفته می‌شود که برد مفیدی بیش از ۵۵۰۰ کلیومتر دارند. این نوع موشک‌ها اصولاً برای شلیک بمب هسته‌ای ساخته شده و قادر به حمل یک یا چند کلاهک هسته‌ای هستند، اما به کلاهک‌های جنگی متعارف، شیمیایی یا میکروبی نیز می‌توانند مسلح شوند. بیشتر موشک‌های بالستیک قاره‌پیمای امروزی، از قابلیت هدف‌گیری مستقل چندگانه بهره‌مند هستند. یعنی به چندین کلاهک مسلح می‌شوند که هر یک از آن‌ها می‌تواند به هدف جداگانه‌ای برخورد می‌کند.
انواع اولیه موشک‌های بالستیک قاره‌پیما، دقت بسیار پائینی داشتند و فقط علیه هدف‌های بزرگی مثل شهرها قابل استفاده بودند و تنها امتیاز آن‌ها قابلیت قرارگیری در محل کاملاً امنی در خاک خودی بود. اما نسل‌های دوم و سوم موشک‌های قاره‌پیما به طرز قابل توجهی دقیق‌تر شده‌اند. به طوری‌که علیه کوچکترین اهداف نظامی هم قابل استفاده هستند. هر چند دقت آن‌ها هیچگاه قابل مقایسه با بمب‌افکن‌های استراتژیک نیست.

ICBM

15- ساحل‌ مردم چادی با نام علمی Sahelanthropus Tchadensis یک گونه انقراض ‌یافته انسان‌ساییان است که قدمتش به حدود ۷ میلیون سال پیش می‌رسد. اینکه این گونه، باید عضو تبار انسان‌تباران محسوب شود یا نه، مورد اختلاف است. پیچیدگی دیگر در طبقه‌بندی آن، این است که سنگواره‌اش پیش از زمان انشعاب انسان-شامپانزه (در ۶.۳ تا ۵.۴ میلیون سال پیش) از لحاظ ژنتیکی واقع شده ‌است. همچنین بقایای اندکی به جز چند تکه از کاسه سر به نام "تومای" یافت شده ‌اند.

Sahelanthropus-1

خانه شیطان (Devil's House)
در این بازی، کوجیما بخشی از واقعیت تلخ نظامی گری در کشورهای آفریقایی را نیز تصویر کرده است. در بخشی از بازی، اهب به سراغ پایگاهی می رود که در آن تعدادی کودک-سرباز 16 را از زندانی درون یک معدن آزاد کرده و آن ها را به پایگاه اصلی منتقل می کند. این سربازان کوچک در بین صحبت های خود به مکانی اشاره می کنند که در آنجا رئیس گروهشان، شبانی (Shabani) به اسارت گرفته شده است. آن ها این مکان را خانه شیطان می نامند. اهب تصمیم می گیرد تا برای نجات شبانی، به خانه شیطان برود. او در آنجا، با صحنه عجیب و دردناکی روبرو می شود. تعداد زیادی از مردم بومی، روی تخت هایی دراز کشیده اند و همه آن ها به بیماری مهلکی مبتلا شده اند. روی سینه آن ها تاول های بزرگی دیده می شوند و عجیب تر اینکه بجای درمان، درون گلوی همه آن ها هدفونی کار گذاشته شده و از طرق یک ضبط صوت، مدام فایل صوتی ای برای آن ها پخش می شود. اهب به سراغ شبانی می رود و سعی می کند تا او را نجات دهد، اما حضور ناگهانی صورت جمجمه ای، موجب می شود تا مأموریت او با شکست مواجه شده و شبانی توسط پسر سوم کشته شود.
در مورد این رویداد، در بازی اینطور توضیح داده می شود:
آسلات: رئیس، در مورد چیزایی که تو خانه شیطان دیدی...
اهب: بیچاره ها. اونا روی تخت دراز کشیده بودن و همشون روی قفسه سینه هاشون تاولای بزرگی داشتن.
آسلات: تیم تحقیق پزشکی ما احتمال دادن که اون تاولا به خاطر تخم ریزی نوعی انگل باشه.
اهب: تخم ریزی انگل می تونه تا این حد وسیع باشه؟
آسلات: در بعضی موارد، بله. البته تصور اینکه نوعی تصلب شریان هم باعث بروز چنین علایم ظاهری بشه، دور از ذهن نیست. اندازشون بسیار بزرگه و ظاهرشون کاملاً نادره. تحقیقات تیم پزشکی هنوز به یه نتیجه قطعی نرسیده. هیچکدوم از اونا تا به حال نظیر اونو ندیده بودن. مایعی که در اثر لمس دست تو از اون تاولا بیرون زد، به نظر برای عفونتی باشه که بدن باهاش درگیر شده.
اهب: در مورد شرایط اون افراد چی بدست آوردین. همه اونا یه هدفون توی گلوشون فرو رفته بود و یه نوار عجیبی هم براشون پخش می شد.
آسلات: ما بخشی از صدای اون نوارا رو از طریق بیسیم تو بدست آوردیم و اونا رو بررسی کردیم.
اهب: نتیجه چی شد؟

Devil-House

آسلات: هیچی، اونا نتونستن هیچ محتوای خاص و مرتبطی با هم پیدا کنن. بخشی از اون صوت ها در مورد یک تصادف ماشین و مرگ سه سرنشینش در مارسی بود. بخشی دیگه، در مورد تظاهرات اعتراضی مقابل سفارت لبنان در لندن، کنفرانس خبری نخست وزیر سوئد و یه آگهی تبلیغاتی در مورد شربت سرفه و شام و همه اینا از یه سیگنال عمومی ضبط شده بودن.
اهب: چیزی شبیه به تلویزیون و رادیو؟
آسلات: بله، و از نقاط مختلف دنیا. ما به دنبال این هستیم تا بفهمیم اونا حقیقی هستن یا نه. به هر حال... و یه صدای نامفهوم دیگه ای هم در پس زمینه شنیده میشه، مثل این می مونه که مردم دور هم جمع شدن و دارن در مورد کیفیت جشن گوجه فرنگی با هم صحبت می کنن.
اهب: و تو اینا چیز مشترکی وجود نداره؟
آسلات: ما فکر می کنیم که داخل بخشی از اونا چیزی پنهان شده باشه. به همین دلیل اونا رو با سرعتای مختلف و ترفندای متفاوت چک کردیم. بعد یدفه، کلمات اونا به کلمات سیاسی تغییر پیدا کردن. نقطه نظرای ایدئولوژیک مشترک...
اهب: کجا اون فایلای ضبط شده درست شدن؟
آسلات: هیچ سرنخی از اون وجود نداره. همنوطور که گفتم، داخل اون، پر از زبانای مختلفه: فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی و حتی لهجه مردم جنوب آمریکا. همینطور روسی، هندی، عربی، پرتغالی، ماندارین، لهجه کانتونی و ژاپنی و... از یکی از اونا حدود 5000 زبان و لهجه مختلف رو تونستیم استخراج کنیم. اما نکته اینه که توی هیچکدوم از اونا زبان انگلیسی وجود نداره.
اهب: واقعاً؟ انگلیسی وجود نداره؟

Devil-House-2

آسلات: می دونم. تنها 5 درصد مردم در سراسر دنیا بومی انگلیسی زبان هستن. اما از هر سه نفر مردم دنیا، یکی از این زبان به عنوان زبان بین المللی و زبان دوم استفاده می کنن. گسترده ترین زبان خارجی قالب در دنیا.
هنوز نمی دونیم که چرا افرادی باید به وسیله زبان های مختلف اشباع بشن، این کار چه کمکی به بیماری سینه اونا می کنه؟ اصلاً ارتباط این دو با هم چیه؟
اهب: من فکر می کنم یکی هست که جواب اونو بدونه.
آسلات: بله، صورت جمجمه ای. اونم اونجا بود. مطمئنیم که اونم در این پروژه درگیره.

نکات پاورقی
16- استفاده نظامی از کودکان به سه شکل است: اولین شکل آن به کارگیری کودکان به عنوان کودک-سرباز در جنگ است، دومین صورت آن استفاده در فعالیت های حمایت از جنگ مانند نگهبانی، جاسوسی و بردگی جنسی است. سومین شکل آن نیز استفاده از کودکان برای پروپاگاندا در جنگ است.
در طول تاریخ، در بسیاری از کشورها و فرهنگ ها، به صورت گسترده از کودکان برای مقاصد نظامی استفاده شده ‌است. در دهه ۱۹۷۰ پیمان هایی برای ممنوعیت استفاده از کودکان درجنگ تصویب شد، ولی با این وجود، گزارش های "کمپین بین‌المللی توقف سربازی کودکان" نشان از استفاده گسترده از کودکان در جنگ‌ها می‌دهد.
بر اساس گزارش دیده‌بان حقوق بشر در سال ۲۰۰۷ در بیش از ۲۰ کشور جهان، نزدیک ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار نفر از کودکان سرباز در جنگ‌ها مورد استفاده قرار گرفته‌اند.

child-soldire-7

آفریقا
در سال ۲۰۰۷ قاره آفریقا بالاترین تعداد کودکان سرباز در جهان را داشته‌ است. بر اساس آمار تخمینی در سال ۲۰۰۴ بیش از صد هزار کودک سرباز در موارد رزمی، در آفریقا وجود داشته‌ اند.
بروندی: صدها کودک در نیروهای آزادی بخش ملی به فعالیت های نظامی می‌پردازند. همچنین کودکان در ارتش بروندی نیز مورد استفاده قرار می‌گیرند.
جمهوری آفریقای مرکزی: صدها کودک در نیروهای شورشی اتحادیه دمکراتیک، برای یکپارچگی مورد استفاده نظامی قرار می‌گیرند.
چاد: کودکان در گروه شورشی جبهه دمکراتیک برای تغییرات، در حال جنگ با ارتش چاد هستند.

child-soldire-4

جمهوری دمکراتیک کنگو: صدها کودک در جنگ گروه‌های شورشی شرکت می‌کنند. بالاترین میزان شرکت کودکان در جنگ دوم کنگو به میزان سی هزار نفر بوده ‌است.
سومالی: همه گروه‌ها در سومالی از کودکان در جنگ استفاده می‌کنند که میزان آن ۲۰۰۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود. در جنگ سومالی، اتحادیه محاکم شریعت اسلامی سومالی به صورت گسترده از کودکان در درگیری‌ها استفاده کرد که نتیجه آن، کشتار بیشمار کودکان بوده ‌است.
سودان: در سودان صدها کودک در حال نبرد با ارتش مردمی سودان بودند. در دارفور ارتش سودان، ارتش جانجاوید، ارتش آزادیبخش، از حداقل هفت هزار کودک سرباز در جنگ استفاده کردند.
اوگاندا: در اوگاندا نیروهای شورشی بیش از ۳۰۰۰۰ دختر و پسر را در جنگ‌ها شرکت دادند. دخترها وادار به بردگی جنسی شدند. ارتش اوگاندا نیز از افرادی با سنین حدود 13 سال برای جنگ نام نویسی می‌کند.
زیمبابوه: یک گروه شبه نظامی حامی رابرت موگابه، از کودکان برای تهیه مواد مخدر، شرکت در خشونت های شهری علیه گروه‌های مخالف استفاده می‌کند.

child-soldire-3

آسیا
در سال ۲۰۰۴ صدها کودک در افغانستان، برمه، اندونزی، لائوس و سریلانکا مورد استفاده نظامی قرار گرفتند. کشور برمه در این زمینه منحصر به ‌فرد است. ارتش برمه، تنها ارتشی است که به اجبار از کودکان بین ۱۲ تا ۸ سال استفاده می‌کند.
برمه: حدود ۷۰۰۰ کودک پسر در ارتش برمه خدمت می‌کنند.
عراق: کودکان سرباز توسط گروه‌های شورشی در عراق، در نبردها مورد استفاده قرار می‌گیرند.
سریلانکا: گروه شورشی تامیل از حدود ۶ تا ۷ هزار کودک در نبرد با دولت مرکزی استفاده کرده ‌است.

child-soldire-1

اروپا
چچن: بر اساس گزارش سازمان ملل، جدایی طلبان چچن، تعداد زیادی ازکودکان را مجبور به شرکت در جنگ کردند. گزارش هایی نیز مبنی بر استفاده ازکودکان برای عملیات های انتحاری داده شده ‌است.
انگلستان: حداقل سن برای شرکت در ارتش انگلیس ۱۶ و نیم سال است. برای افراد متقاضی زیر 18 سال در ارتش انگلیس، اجازه والدین اجباری است. حدود چهل درصد ارتش انگلیس را افراد ۱۶ تا ۱۷ سال تشکیل می‌دهد. انگلستان در سال ۲۴ ژوئن ۲۰۰۳ میلادی "پروتکل اختیاری کنوانسیون حقوق کودک، ممنوعیت استفاده از کودکان در جنگ" را پذیرفت. این پروتکل، از دولت می‌خواهد که اجازه شرکت اعضای زیر 18 سال ارتش خود را در جنگ ندهند. با این وجود، دولت انگلیس بین سال های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ به اشتباه ۱۵ سرباز ۱۷ ساله را به عراق فرستاد.

child-soldire-5

آمریکای شمالی
کانادا: در کانادا، افراد بالای 16 سال با اجازه والدین خود می‌توانند عضو ارتش شوند. در سن 17 سالگی، آن ها بدون اجازه والدین خود نیز می‌توانند عضو ارتش شوند. ولی سربازی اجباری برای افراد زیر 18 سال ممنوع است. در پرونده "عمر خدار" کانادا رضایت داد که سرباز کودک با تابعیت کانادا "عمر خدار" (او در سن 15 سالگی در جنگ افغانستان اسیر شد) به جنگ فرستاده شود.
ایالات متحده آمریکا: در آمریکا افراد بالای ۱۷ سال می‌توانند عضو ارتش شوند. ولی به آن ها اجازه شرکت در درگیری داده نمی‌شود. در آمریکا سربازگیری به صورت اختیاری است. افراد کمتر از سن قانونی، می‌توانند با اجازه والدین خود برای عضویت در ارتش ثبت نام کنند. در ارتش آمریکا، افراد باید دیپلم پایان دوره متوسطه یا مدرک معادل آن را داشته باشند.
آمریکا به خاطر زندانی کردن کودکان خردسال اسیر در جنگ عراق و جنگ افغانستان، به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. "عمر خدار"، کودکی که در سال ۲۰۰۲ در افغانستان اسیر شد، در یک دادگاه نظامی محکوم و به مدت 5 سال در زندان گوآنتانامو زندانی شد. دیده بان حقوق بشر، اعلام کرد که دولت آمریکا او را با افراد بالغ در یک سلول نگهداری می‌کند و او مورد آزار جنسی بازجوهایش قرار گرفته ‌است. تلاش‌ها برای آزادی او با دادن فرصت تحصیلی شکست خورد و به وی اجازه ملاقات با خانواده‌اش داده نشد.

child-soldire-6

سیرالئون
هزاران کودک در مناقشه سیرالئون در سال های (۱۹۹۳-۲۰۰۲) توسط گروه‌های درگیر این مناقشه مورد استفاده نظامی قرار گرفتند. کودکان دختر که به صورت اجباری به سربازی فرستاده شده بودند، مورد سوء استفاده جنسی نیز قرار می‌گرفتند.
کامبوج
در طول جنگ هندوچین، همه طرف های درگیر جنگ، از کودکان برای اهداف نظامی استفاده می‌کردند. در مهترین مورد، خمرهای سرخ، حزب کمونیست حاکم در کامبوج، از کودکان برای کشتار دسته جمعی و اعمال غیر انسانی در نسل کشی کامبوج استفاده می‌کرد.

شیوع بیماری در پایگاه و انگل تارهای صوتی
چندی بعد، ناگهان اتفاق پیش بینی نشده ای در پایگاه اصلی رخ می دهد و تعدادی از افراد به بیماری مرموزی مبتلا شده و می میرند. تیم پزشکی مستقر در پایگاه، از تشخیص و درمان بیماری عاجز می مانند و تنها راه درمان را استفاده از تجربیات یک انگل شناس سالخورده موسوم به کدگو (Code Talker) می دانند. فردی که تحت نظر سایفر بود و حالا به عنوان زندانی، در اختیار صورت جمجمه ای قرار دارد. اهب تصمیم می گیرد تا کدگو را یافته و او را به پایگاه اصلی منتقل کند. او طی عملیاتی، موفق می شود کدگو را به پایگاه اصلی بیاورد و از او برای درمان بیماران کمک بگیرد. در مورد بیماری در بازی، اینطور توضیح داده می شود:
میلر: رئیس، فکر کنم توی پایگاه اصلی یه بیماری انگلی پیدا شده. به این بدن نگاه کن، پر از کرمای ریزه. ما نمی دونیم دقیقاً منشاء پیدایش اون کجاس، فقط سرنخایی وجود دارن که نشون میدن اون شباهتایی با جسدایی که توی کارخونه و خانه شیطان دیدیم، داره.
آسلات: فکر کنم صورت جمجمه ای از اون به عنوان یه سلاح بیولوژیکی علیه ما استفاده کرده باشه. این بیماری هنوز در دنیا ناشناختس و هیچکس براش واکسنی درست نکرده.
میلر: پس اون سلاح بیولوژیکی که سایفر تو آفریقا روش کار می کرد، اینه؟
آسلات: فکر کنم اون پروژه خیلی بزرگتر از این حرفا باشه.
میلر: تیم پزشکی در حال کار و مطالعه روی این بیماری هستن. در حال حاضر، بهترین کاری که میشه کرد، جدا کردن بیمارا از افراد سالمه.
آسلات: کدگو، تو نظرت در مورد انگلی که تو پایگاه اصلی داره پخش میشه، چیه؟
کدگو: طبق اطلاعات موجود در کتب پزشکی، اون باید انگل تارهای صوتی (Vocal Cord Parasite) باشه و با توجه به لیست مرگ و میر، این گونه کیکونگو (Kikongo) 17 هست. به این معنی که این انگل با دریافت تلفظای خاص زبان کیکونگویی فعال میشه.

Code-Talker-2

آسلات: پس تمام اعضای کیکونگو زبان ما در خطرن؟
کدگو: امکان داره.
آسلات: اون درست میگه، همه قربانیا به زبان کیگونگویی صحبت می کردن. پس اگه اونا از زبان دیگه ای استفاده کنن، زنده می مونن؟
کدگو: هیچ تضمینی وجود نداره که فقط انگل کیکونگویی اینجا وجود داشته باشه. ممکنه گونه های دیگه زبانی هم وجود داشته باشن. خودت از این موضوع آگاهی که اون تمام زبانای دنیا رو به این انگلا آموزش داده.
آسلات: منظورت پروژه خانه شیطانه؟... Nzo ya Badiabulu
کدگو: به هیچ وجه نمی شه فهمید که اون چند گونه دیگه در اختیار داره.
میلر: ما چطور می تونیم از ابتلای خدمه به این بیماری جلوگیری کنیم؟ یادمه که یبار از استفاده از میکروبا صحبت کردی...
کدگو: از این استفاده کن. یه گونه از انگل ولباکیاس (Wolbachia) 18 که من اونو در معرض یه نمونه ای از این انگلا قرار دادم.
میلر: ولباکیا؟
کدگو: یه باکتری انگل سان که انگلای دیگه رو تسخیر می کنه و جنس نر اونا رو به ماده تبدیل می کنه و با این روش مانع تکثیرشون می شه. باید بیشتر از این انگل کشت کنید. ببینم، با اجساد مبتلا شده چیکار کردید؟
میلر: سوزوندیمشون تا از شیوع بیماری به سایرین جلوگیری کنیم. اما یه چندتایی رو برای مطالعه نگه داشتیم.
کدگو: این نمونه رو بگیر، به تیکه های کوچیک خوردش کن و به لاروایی که تو اجساد مردگان هستن، تزریق کن. ولباکیا میون این لاروا به سرعت تکثیر میشه. اون انگلا واقعاً سربازن، نه میکروبای معمولی روی ظرف کشت. شیوه های نوین کشت، خیلی زمانبر هستن. ولباکیا رو از داخل این لاروها خارج کن و به عنوان واکسن به بدن مردانت تزریق کن. اونایی که کیکونگویی صحبت می کنن، اولویت دارن. این سریعترین و مطمئن ترین راهه. هیچکس تا زمان تزریق ولباکیا حق نداره کیکونگویی صحبت کنه. من شخصاً خدمه پزشکی رو آموزش می دم. آیا امکانات لازم رو دارین؟
میلر: بله، اما...

Ahab-snake

کدگو: نگران نباش، من با Bidee Holoni (شیطان تک شاخ) پیمان بستم. من دروغ نمی گم.
میلر: حواستون بهش باشه.

پس از تزریق ولباکیا به سربازها:
کدگو: حالا ما باید منتظر باشیم تا ولباکیا درون لاروا تکثیر بشه.
میلر: این بیماری چطور منتقل میشه؟ به وسیله حشرات و جوندگان...
کدگو: هیچ میزبان واسطی وجود نداره. انگل تارهای صوتی تخماش رو در گلوگاه می ریزه. خیلیاشون پس از خروج از تخم، وارد ریه ها میشن، ولی بعضی از اونا به واسطه حرکت ارتعاشی به سوی دهان میان که با بزاق ترکیب میشن.
میلر: انتقال قطره ای (انتقال از طریق هوا). عطسه، سرفه و یا هر غذا و آبی می تونه آغشته به بزاق آلوده باشه. اینطوری خیلی سریع منتشر میشه.
کدگو: قطعاً، و زمانی که لاروا به سمت ریه میرن، علائمی شبیه به سرماخوردگی بروز می کنه که می تونه به راحتی انتقال پیدا کنه.
میلر: یعنی حتی یه گفتگوی ساده هم می تونه باعث انتقال بیماری بشه.
کدگو: همینطوره.
میلر: بعد از این که لارو به ریه میره، چه اتفاقی میفته؟
کدگو: قبلاً که گفتم. اونا با خوردن بافتای نرم به بلوغ می رسن. فقط در این زمانه که علائم مورد نظر در میزبان دیده می شن.
میلر: و در اون موقع دیگه خیلی دیر شده و اون همه رو آلوده کرده. عجب سلاح مرگباری به وجود آوردی!
کدگو: این چیزیه که Bilagaana (سفید پوست) می خواست. یه چیزی که به راحتی منتقل بشه...

wolbachia

میلر: تولید مثل ولباکیا، خیلی زیاده. ما می تونیم با استفاده از اونا واکسن درست کنیم. اما، واقعاً این تنها راهه؟ مطمئنم که اون جلوی آلودگی رو می گیره، اما تاوانش...
کدگو: تو می خوای انگل تارهای صوتی رو خارج کنی؟
میلر: نه، مثلاً چطوره که ما اصلاً استفاده از زبان کیکونگوئی رو ممنوع اعلام کنیم؟
کدگو: کافی نیست. اول اینکه هیچ تضمینی وجود نداره که فقط انگل کیکونگوئی اینجا وجود داشته باشه. دوم اینکه مهمه که بدونیم چه مقدار از انگلا از تخماشون خارج شدن و بفهمیم که چقدر از اونا هنوز جفتگیری نکردن. اونا باید در زمان های معینی در معرض تلفظ خاصی از زبان قرار بگیرن. مثل کانتینری که پر از آب شده. اما بین مدت زمان پر شدن کانتینر و تماس جنسی در هر مورد تفاوت می کنه. به عبارت دیگه، حتی اگه آلودگی با قطع صحبت کردن، به عنوان یک اقدام متقابل متوقف بشه، ممکنه که باز هم دیر شده باشه. برای مبارزه با ویروس، پیشنهاد می کنم اول گوشای افراد رو بپوشونیم.
میلر: این چه تأثیری داره؟
کدگو: انگلا به ما گوش میدن و با ما همراه میشن. خارج کردن اونا به میزبان صدمه وارد می کنه.
میلر: همراه شدن با ما؟
کدگو: بیشتر از اونکه فکرشو بکنی اونا باهوشن. به همین دلیله که سیستم ایمنی بدن نمی تونه اونا رو از بین ببره.
- میلر: به نظرت انگل چطور وارد پایگاه اصلی شده؟
کدگو: ممکنه کسی تخم اونو با خودش آورده باشه؟
میلر: مثلاً کی؟
کدگو: گفتی رئیس بزرگ به خانه شیطان رفته بود؟ ممکنه اونجا آلوده شده باشه.
میلر: نه، اون بعد از بازگشت به قرنطینه رفت. در ضمن، ما هر سرباز یا حیوونی رو که به تازگی به پایگاه میاریم، قبلش قرنطینه می کنیم.
کدگو: من این اطراف چند تا بچه دیدم. اونا از کجا اومدن؟
میلر: ما اونا رو از معدن Bwala Ya Masaآوردیم.
کدگو: معدن Bwala Ya Masa؟ وسایل اونا رو چیکار کردید، سوزوندید؟
میلر: اونا فقط چندتا بچه هستن. در ضمن، هیچکدومشون نشونه ای از بیماری نداشتن.
کدگو: البته انگل نمی تونه توی بدن بچه های نابالغ رشد کنه، انگل تارهای صوتی اونا هنوز توسعه پیدا نکرده. اما ممکنه اونا تخمش رو به همراه لباساشون به اینجا آورده باشن.
سایفر با آلوده کردن مردم دهکده Bwala Ya Masa به انگل کیکونگوئی از اونا به عنوان یه نمونه آزمایشی استفاده کرد. اونا سرعت گسترش آلودگی رو تو این دهکده بررسی کردن و آزمایشای خودشونو اونجا تکمیل کردن.
منطقه تست انگل پر از جمعیت بود، یه جای وحشتناک برای آزمایشی وحشتناک تر. شکی نیست که اونا تموم آثار این آزمایشو از بین بردن. همه جا پر از نفت شده بود و کی میدونست چه اتفاقی می افته اگه آتیش سوزی راه بیفته؟ اونا بالاخره این کارو کردن و همه جا رو به آتیش کشیدن، مرده و زنده رو. اما ظاهراً نقشه اونا در نهایت با شکست مواجه شده، چون هنوز انگل کیکونگوئی داره منتشر میشه و فعالیت می کنه.
ظاهراً برخی از اجساد، توی آب افتادن و اونا موفق نشدن عملیات سوزوندنشون رو کامل کنن. اجساد، حامل لارو و تخم انگل بودن و با افتادنشون تو آب، اونا پخش شدن. به این ترتیب، مردم پایین رودخونه که از این آب خوردن، هم مبتلا به این انگل شدن.
میلر: این انگل روی زبانای دیگه هم تست شده؟
کدگو: بله، اونا انگلو به افغانستان هم آوردن و روی زبانای پشتو و تاجیک امتحان کردن. اولین آزمایش اونا موفقیت آمیز بود. اونا موفق شدن مجاهدین پشتو زبان افغانو با گونه پشتویی انگل مبتلا کنن و از بین ببرن.
میلر: مبارزای حمیدم باید جزو این گروه باشن...
کدگو: اونا یه برد دو جانبه داشتن. هیچ گونه علامت بیماری در مجاهدین تاجیک و سربازای روس دیده نشد.
میلر: و این ثابت می کنه که انگل واقعاً هدفمند عمل می کنه.


نکات پاورقی
17- زبان کیکونگوئی یکی از زبان‌های بانتو است که در میان مردمان کونگوئی -که در جنگل‌های استوایی کشورهای جمهوری کونگو و جمهوری دموکراتیک کونگو زندگی می کنند- رواج دارد. این زبان، یک زبان نواخت‌دار است. واژگان زامبی، جاز و فانک ریشه در زبان کونگوئی دارند.
18- ولباکیا، باکتری هایی از گونه بندپایان و یکی از شایع ترین میکروب های انگلی در جهان و احتمالاً رایج ترین انگل باروری در کره زمین هستند. یک مطالعه نشان داده که بیش از 16 درصد از گونه های حشرات استوایی، حامل باکتری های این باکتری هستند و تخمین زده می شود که حدود 25 تا 70 درصد از تمام گونه حشرات، میزبان بالقوه این باکتری باشند.

Wolbachia-2

ولباکیا و درمان تب دنگی
تب دنگی، بیماری ای است که در اثر چهار نژاد ویروسی که توسط پشه‌ Aedes Aegypti گسترش پیدا می‌کند، ایجاد می‌شود. این بیماری، تب شدیدی مسوم به "تب شکست استخوان" را ایجاد می‌کند، چرا که باعث درد مفاصل و درد ماهیچه ای می‌شود. ویروس‌های تب دنگی می‌توانند منجر به یک بیماری کشنده و تب هموراژیک دنگی در افرادی که پیش از آن آلوده به یک نژاد متفاوتی از ویروس شده‌اند نیز ‌شوند.
ویروس‌های تب دنگی، در سرتاسر مناطق استوایی و زیر استوایی یافت و به صورت سالانه در استرالیای شمالی ظاهر می‌شوند. محققان، پشه‌های آلوده به انگل باکتریایی ولباکیا را که این ویروس را سرکوب می‌کند، رها کردند و در حال حاضر گزارش دادند که انگل ولباکیا به سرعت در سراسر جمعیت پشه‌های وحشی گسترش پیدا می‌کند. همچنین، انگل ولباکیا میکروب‌های مختلف دیگر موجود در پشه از جمله ویروس دنگی را سرکوب می‌کند.

صورت جمجمه ای و انگیزه های او
پس از اطلاع از میزان خطرناک بودن بیماری تارهای صوتی، اعضای گروه به این نتیجه می رسند که صورت جمجمه ای قصد دارد تا با استفاده از انگل های ولباکیا، جنگی میکروبی علیه جهان را آغاز نماید. همچنین از توضیحات امریک، اینطور برداشت می شود که هدف اصلی صورت جمجمه ای از طراحی ساحلنتروپوس، چیزی فراتر از برنامه ریزی برای حمله اتمی است و ظاهراً او قصد دارد تا با استفاده از امکان حمل و شلیک موشک های قاره پیما توسط این ربات غول آسا، حمله میکروبی گسترده ای را علیه جهان آغاز کند.
اهب تصمیم می گیرد که به سراغ صورت جمجمه ای برود و علاوه بر تسویه حساب رخدادهای 9 سال پیش، مانع انجام نقشه شوم وی شود.
درون بازی، در مورد شخصیت صورت جمجمه ای و اهداف او اینطور توضیح داده می شود:
میلر: صورت جمجمه ای. نام واقعی نامعلوم. متولد مجارستان. به طور خاص، شمال ترنسیلوانیا در مسیر خروجی مجارستان به رومانی. در زمان جوانی، کشور اون با آلمان نازی متحد شد، اما در طول جنگ توسط شوروی اشغال شد. اونا برای استقلالشون تلاش زیادی کردن، اما شوروی اونا رو به سختی سرکوب کرد...
همونطور که اونم گفت، زمان یبار دیگه تکرار شد، کشوری اشغال شده که مردمی با زبان بیگانه بر اون حکومت می کردن...

Skull-face

وقتی که اون یه پسر بچه کوچیک بود، زبان مادریشو از دست داد. یه اصل اساسی برای تموم بچه هایی که تو این چرخه قرار می گیرن. کشور اون، خانوادش، صورتش، هویتش، همه چیزش ازش ربوده شد. تنها چیزی که از اون باقی موند، جمجمش بود.
صورت جمجمه ای در طول هرج و مرج موجود در جنگ، سعی کرد نقش یه جاسوسو بازی کنه. مأمورا، نیروهای ویژه نظامی و سربازایی که مأموریتی خارج از مجارستان داشتن، در طول چند ماه به یکباره ناپدید شدن. این شکار جاسوس شوروی ها، جهان ضد اطلاعاتی اون زمانو لرزوند. بیماریای مرگبار کشنده، تصادفات مرگبار، غرق شدن... سربازای شوروی پشت درای بسته دچار سکته مغزی می شدن و میمردن. درست مثل استالین 19.
هیچکس نمی دونست که چه کسی پشت همه این اتفاقا قرار داره. اما تنها کاری که باید می کردی، این بود که ببینی چه کسی بیشترین انگیزه رو برای انجام این کارا داره. همه اونا به دست مردی که صورتی نداشت، کشته شدن. اما اون کارش به همینجا ختم نشد؛ صورت جمجمه ای به غرب پناهنده شد و در نهایت به SAS پیوست و در اونجا بود که اون با زیرو ملاقات کرد.
ظاهراً اون قصد داشت تا همه کارایی رو که کرده بود، دوباره تکرار کنه. به هر ترتیب، زیرو گروه XO رو برای اون محیا کرد. زیرو همیشه چیزی برای شگفت زده کردن، داشت. اما اینبار نیروهایی رو به وجود آورد که هیچکس در مورد اونا چیزی نمی دونست. وقتی زیرو گروه فاکسو به وجود آورد، در عین حال گروه XOF رو هم به وجود آورد و به عنوان تیم پشتیبانی از اونا استفاده کرد. گروهی که قرار بود با توجه به مهارت و توانمندیاشون به قدرت فاکس اضافه کنن.

Skull-Face-2

زیرو هیچ وقت به رئیس بزرگ در این مورد چیزی نگفت و همینطور به CIA. وقتی که تو در فاکس بودی، صورت جمجمه ای در پشت صحنه عملیاتو رهبری می کرد. بیشتر وقتا به عنوان نیروی پشتیبانی تو، گاهی وقتا هم به عنوان جاسوس یا نیروهای پیشرو و گاهی اوقات هم به عنوان نیروهای پاکسازی فعالیت می کرد. به نوعی در نقش دم روباه. وظیفه اونا این بود که مطمئن بشن مأموریت با موفقیت به پایان رسیده و تو سالم موندی.

اهب: چیز دیگه ای در مورد صورت جمجمه ای وجود داره؟
کدگو: صورت جمجمه ای، چند سال پیش در یه آتیش سوزی مهیب از بین رفت و مرد.
اهب: پس چرا هنوز زندس؟
کدگو: این چیزیه که شما می گید... بهتره بگیم که اون چند دهس که مرگو دور زده. از لحاظ بیولوژیکی، نمیشه اونو زنده دونست و سنی براش تعیین کرد.
اهب: متوجه منظورت نمی شم، بیشتر توضیح بده.
کدگو: اولین دوره انگل درمانی اون، پیش از اینکه شوروی رو به عنوان خونه خودش انتخاب کنه، شروع شد. بدنش به شکل بسیار وحشتناکی سوخته بود. آتیش، پوست و گوشتشو از بین برده بود، حتی گلو و ریه هاشم آسیب جدی دیده بودن. هیچ امیدی به زنده موندنش نبود. در این بین، فقط تکرار انگل درمانی بود که تونست زنده نگهش داره. بیشتر حیات اون، چیزیه که انگل ها بهش دادن.

Skull-Face-3

اهب: و بعد از اون بود که دیگه مردن براش معنایی نداشت.
کدگو: درسته. انگلا در سلولای مرده قرار گرفتن و با اونا ترکیب شدن. به این ترتیب، باعث شدن تا سلولا همچنان به فعالیتشون ادامه بدن. در این مرحله، دیگه امکان جداسازی اونا از سلولای میزبان وجود نداره. دیگه معلوم نیست که آخرین سلول صورت جمجمه ای قراره چه زمانی بمیره. تنها راه کشتن صورت جمجمه ای، سوزوندن اون و انگلائیه که روی بدنش زندگی می کنن. منم دقیقاً مثل اونم و همین شرایطو دارم.
9 سال پیش، صورت جمجمه ای به جنوب آفریقا تبعید شد، محروم از هر گونه قدرت سیاسی. سایفر مطمئن شد که اون دیگه تهدیدی برایش نیست. در نتیجه، مراقبتا از اون کاهش پیدا کرد و باعث شد تا به اون این فرصت داده بشه تا بتونه ارتش خودش رو جمع آوری کنه.

اون مردا نمی دونستن که فرامین از طرف صورت جمجمه ای صادر میشن. اونا فکر می کردن که تو یکی از بخشای سایفر، مشغول به خدمت هستن. در همون جنوب آفریقا بود که اون تونست چیز جالبی در مورد انگلا پیدا کنه و در همین زمان بود که اون شروع به تحقیق و بررسی درباره انگل تارهای صوتی کرد... و بعد از اون بود که شروع به عملی کردن نقشش کرد، محو کامل زبان انگلیسی از دنیا. آزاد کردن دنیا، نه با گرفتن جون مردم، بلکه با گرفتن زبانشون.

نکات پاورقی
19- استالین در روز 5 مارس ۱۹۵۳ از دنیا رفت که منجر به بروز بحران در دفتر حزب سیاسی و در نهایت به قدرت رسیدن نیکیتا خروشچف شد. دلیل مرگ استالین، پس از ۶۰ سال در گزارش ۱۱ صفحه‌ای کالبدشکافی استالین اعلام شد که در این گزارش، گفته شده که رهبر شوروی سابق به مرگ طبیعی و بر اثر خفگی و سکته مغزی مرده است. گزارش مرگ وی تا تاریخ مارس ۲۰۱۳ در صندوقخانه آرشیو دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه نگهداری می‌شده است. در این گزارش، آمده که سکته‌ای که منجر به مرگ وی شده بود، در روز 1 مارس ۱۹۵۳ رخ داده بوده و وی در شب قبل از سکته، مواد الکلی مصرف کرده بود. کالبدشکافی روی جسد رهبر شوروی سابق، یک روز پس از مرگ وی انجام شد. بر اساس این گزارش، استالین که ۷۴ سال داشت، از فشار خون بسیار و تصلب سرخرگ ها در مغز و قلب رنج می‌برد و کبد وی بقدری چرب بود که در مرز سیروز قرار داشت. سکته در سمت چپ مغز استالین به همراه خونریزی معده، باعث خفگی وی شده بود. روایت‌هایی متفاوت از کشته شدن استالین به دست پسرش، نیکلای خروشچف یا محافظ شخصی اش نیز وجود دارد.

مرگ صورت جمجمه ای، تبعید امریک و باقی ماجرا
اهب به سراغ صورت جمجمه ای می رود، اما با یک برنامه از پیش تعیین شده، توسط وی دستگیر می شود. صورت جمجمه ای سعی می کند تا اهب را با استفاده از مرد آتشین از بین ببرد، اما ناگهان نقشه های او به هم ریخته و در کمال ناباوری، مرد آتشین در زیر چرخ های وسیله حمل ساحلنتروپوس از بین می رود! بدین ترتیب فرصت مناسبی برای فرار اهب از معرکه به وجود می آید، اما به طور ناگهانی مورد حمله ساحلنتروپوس قرار می گیرد. اهب، سرانجام ساحلنتروپوس را نابود می کند و متوجه می شود که صورت جمجمه ای در زیر آوار ناشی از این درگیری ها گرفتار شده است. او کپسول حاوی ویروس ها را از صورت جمجمه ای می گیرد و محتویات آن را نابود می کند، اما یکی از شیشه ها توسط سومین پسر سرقت می شود.
در نهایت میلر و اهب انتقام وقایع 9 سال پیش و وقایع اخیر را با کشتن صورت جمجمه ای از او می گیرند. آن ها، بعد به پایگاه اصلی بازمی گردند و پس از بازجویی مجدد از امریک و دستیابی به فایل های صوتی که نشان می داد او در نبود آن ها با موسسه بیولوژیکی تحت نظارت دارپا و سایفر تماس داشته، به عنوان آخرین اقدام، او را به جرم خیانت، تبعید می کنند و داستان در همینجا به پایان می رسد.
* نکته مهم در مورد ادامه این ماجرا، این است که از این سال به بعد تا زمان رویدادهای Metal Gear Solid 4، دیگر هیچکس رئیس بزرگ اصلی را نمی بیند و او زندگی کاملاً زیرزمینی را برای خود انتخاب می کند. سال ها بعد (سال 1995) سالید اسنیک (Solid Snake) در جریان درگیری آفریقای جنوبی، اهب (نسخه بدلی رئیس بزرگ) را به قتل می رساند و از آن پس همه دنیا با فرض اینکه رئیس بزرگ واقعی کشته شده، به موضوع نگاه می کنند.

Skull Face-4

درباره وقایع این بخش در بازی، اینطور توضیح داده می شود:
کدگو: تو می گی که اینجا سه گونه انگل زبان انگلیسی وجود داره.
اهب: طبق گفته های صورت جمجمه ای، بله.
کدگو: دوتا از نمونه ها با خود صورت جمجمه ای بودن. تو هر دو رو سوزوندی، درسته؟
اهب: اونا رو توی آتیش نفت انداختم و از بین بردم.
کدگو: پس فقط یکی باقی مونده و تو گفتی صورت جمجمه ای گفته که اونو استفاده کرده؟
اهب: اون گفت که اون نمونه خیلی به من نزدیکه.
کدگو: خیلی نزدیک! یکی از افراد نزدیکت، یا یکی که دستور قتلت رو داره... یا کسی که می تونه به صورت استعاره ای صحبت کنه.
اهب: استعاره ای؟
کدگو: نزدیک به روحت و نزدیک به قلبت. کسی که عاشق توئه یا ازت متنفره.
اهب: لیست دومی، خیلی بلند و بالاس. هر کدوم که باشه، داره با احتیاط عمل می کنه. این یعنی صورت جمجمه ای یکی رو با استفاده از انگل زبان انگلیسی میون ما فرستاده، کسی که غیر مرتبطه. اما چرا؟
کدگو: من توضیح دادم که درمان واقعی صورت جمجمه ای چی بود. خیلی نزدیک به تو، یعنی اینکه تو هم در معرض خطری.
اهب: اگه موردی بود، باید تا حالا علائمی ازش می دیدم.
کدگو: در مورد کسایی که انگلیسی زبان نیستن، چی؟
اهب: ما اینجا افراد زیادی داریم، اما همه اونا از زبان انگلیسی به عنوان زبان اصلی استفاده می کنن.
کدگو: اما اگه کسی باشه که تا به حال از زبان انگلیسی استفاده نکرده باشه و بخواد حالا اینکارو بکنه، چی؟
اهب: دوباره یه شیوع خواهیم داشت...
آسلات: من فکر می کنم که صورت جمجمه ای در مورد سه تا بودن انگل انگلیسی دروغ نگفت. در واقع، انگلای نوع انگلیسی به هیچ درد سایفر نمی خوردن. مثل این می مونه که بخواد تمام زحماتشو با دست خودش نابود کنه. به نظر می رسه صورت جمجمه ای این انگلا رو بیرون از برنامه سایفر تولید کرده باشه.

در انتهای توضیح داستان، به شرح برخی نام ها و ماجرای حواشی شخصیت های جانبی داستان هم اشاراتی خواهم داشت تا نقاط تاریک موجود در داستان به خوبی روشن شوند.

شالاشاسکا (Shalashaska)
اهب: آسلات، شنیدم تو رو تو افغانستان شالاشاسکا صدا می کردن. چی در موردش داری که بگی؟
آسلات: تو شاراشکا (Sharashka) 20 رو به یاد داری؟ در زبان عامه، این اسم به اردوگاهای تحقیق و توسعه گولاگ 21 اشاره داره. اردوگاهایی که در اون آدمای زیادی جون خودشونو از دست دادن.
اهب: تحقیقات فشرده؟ چیزی که ما هم در اینجا داریم انجام می دیم.
آسلات: سگای جواهرنشان فرق می کنن. همه اینجا تو رو باور دارن و بهت احترام میذارن. اونا مبارزه می کنن، چون این انتخابشونه.

shalashaska

اهب: و اگه اینطور نباشه، اینجا رو ترک می کنن؟
آسلات: کی می دونه؟ واقعیت ما اینجاس، چه واقعی باشه چه غیر واقعی. اگه واقعیت دیگه ای باشه، من از اون خبر ندارم. و اما در مورد اون لقب...
دشمنای من، در ابتدا منو با نام شاراشکا صدا می کردن... این اتفاق بعد از جنگ افغانستان، زمانی که من مراقب تو در بیمارستان بودم، افتاد. من تو بیمارستان هم مشغول بازرپرسی شده بودم و با استفاده از تجربیاتم در بازجویی، خیلی زود به فردی سرشناس تبدیل شدم و همه به من به عنوان بازجو نگاه می کردن. همین امر، موجب شد تا همه از تو دوری کنن و تو در امان بمونی. عده ای از مبارزان افغان که منو توی میدون جنگ دیده بودن، با توجه به مهارتای من در بازجویی و نبرد، به من لقب دیگه ای دادن: شاشکا (Shashka)، یعنی شمشیر. مدلی از شمشیر که شبیه شمشیر نظامی قزاقا بود. از این شمشیر، تو اردوگاهای شاراشکا هم استفاده می شد. به همین دلیل، این دو لقب من با هم ترکیب شدن و شالاشاسکا به وجود اومد. نیمی از گولاگ و نیمی از شمشیر نظامی.

نکات پاورقی
19- شاراشکا نامی غیر رسمی برای لابراتوارهای تحقیق و توسعه است که در سیستم کمپ های کار اجباری مستقر در گولاگ در شوروی سابق از آن استفاده می شد.

goolak

20- اداره کل اردوگاه‌های کار و اصلاح که سرواژه آن به زبان روسی واژه "گولاگ" را تشکیل می‌داد، نام نهادی بود که اردوگاه‌های کار اجباری در نواحی دور افتاده اتحاد جماهیر شوروی از قبیل سرزمین سردسیر و یخبندان سیبری و استپ‌های قزاقستان، بیابان‌های ترکمنستان را در زمان حکومت ژوزف استالین اداره می‌کرد. محکومین سیاسی که حدود یک دهم شهروندان شوروی، شامل محکومین عادی و سیاسیون بودند، در اردوگاه‌های کار اجباری به سر بردند. در زمان استالین سه چهارم افسران و تمام پیشکسوتان کمونیست و یاران لنین بجز خود استالین، محاکمه و به جرم خیانت اعدام شدند یا با یک درجه تخفیف محکوم به کار اجباری در گولاگ شدند. در ضمن تمام افراد خانواده محکومین، به جرم خیانت زندانی می‌شدند. حتی کودکان و سالخوردگان را نیز شامل می شد. بسیاری از زندانیان از سرما، گرسنگی و خستگی جان باختند.

نکات حاشیه ای
عاقبت آماندا و چیکو
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:
آسلات: اسنیک، تو چیکو و آماندا رو یادته؟
رئیس بزرگ: آره، یادمه.
آسلات: انقلاب اونا به پیروزی رسید. سوموزا (Somoza) از قدرت کناره گیری کرد و حالا نیکاراگوئه یه حکمران جدید داره. آماندا برای تولد دوباره کشورش واقعاً زحمت زیادی کشید.
رئیس بزرگ: براشون خوشحالم.
آسلات: اون گفت آرزوش این بوده که چیکو هم کنارش باشه.
رئیس بزرگ: این انقلاب برای چیکو، آماندا و پدرشون یه رویا بود...
آسلات: اون هلیکوپتر محل مناسبی برای مردن چیکو نبود. دوست دارم در تاریخ انقلاب، اونو هم به عنوان فردی که نقش پررنگی در تحققش داشته، نام ببرند.
رئیس بزرگ: وقتی که اسلحه دست می گیری، خیلی احتمال داره که برای هیچ جونتو از دست بدی. حالا اون از دست رفته و به ما فرصتی داده که بفهمیم تموم کارامون اشتباه بوده. اگه ما موفق نشیم، اونوقت مرگ چیکو بی اهمیت خواهد بود.

استرنجلاو و هال
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:
میلر: آماندا به من گفت که پیش از پیروزی انقلاب در نیکاراگوئه، استرنجلاو باهاش تماس گرفته.
رئیس بزرگ: استرنجلاو؟ همون محقق هوش مصنوعی که تو پایگاه اصلی بود؟ اونو یادم میاد.
میلر: ما ارتباطمونو باهاش از دست دادیم. تا اینکه آماندا خبرایی ازش به ما داد. اون به آماندا گفته بود که قصد داره بخشای مختلف پیس واکرو از نیکاراگوئه پیدا کنه. خبردار شدیم که استرنجلاو با کمک نیروی هوایی روسیه، یه چیزی رو به یه جایی منتقل کرده، اما این محموله اونقدر بزرگ نبوده که پیس واکر باشه.
رئیس بزرگ: پس چی بوده؟
میلر: کی می دونه؟
امریک: استرنجلاو داشت روی پروژه هوش مصنوعی ساحلنتروپوس کار می کرد، اما صورت جمجمه ای به هوش مصنوعی اعتقادی نداشت. اون با استرنجلاو سر این موضوع اختلاف داشت... در نتیجه استرنجلاو رو کشت.
آسلات: چطوری؟ تو ندیدی؟ پس تو فقط جسد اونو توی اون ظرف پیدا کردی، درسته؟ و گذاشتی تا جسدش اون تو بپوسه؟ یا شایدم تو اونو بعداً اونجا گذاشتی؟
امریک: من ازش خواستم اونو از من جدا نکنه...

Strange-Love

آسلات: پس اون به دست صورت جمجمه ای کشته شد، بعد تو خیلی محترمانه ازش درخواست کردی که اجازه بده جسدش پیش تو بمونه و بعد تو اونو توی اون ظرف گذاشتی، درسته؟
امریک: درسته...
میلر: رقت انگیزه...
آسلات: می دونی... ما در این مورد یه ایده دیگه داریم... اینکه تو اونو کشتی.
امریک: من؟ چطور می تونستم اونو بکشم؟
آسلات: تو اونو کشتی و جسدش رو توی اون ظرف انداختی.
امریک: من اینکارو نکردم. منو با خودتون مقایسه نکنید. من نمی تونم کسی رو که دوسش دارم، بکشم. من... من یه آدم عادیم.
آسلات: آه، فهمیدم. پس تو فقط اونو توی اون ظرف پرتش کردی و منتظر شدی تا بمیره.
امریک: من هرگز چنین کاری نکردم.
آسلات: تو می گی که اون خودش خودشو کشته؟
امریک: بله. اون توی ظرف رفت و درشو بست. منم نتونستم اونو باز کنم. اون یه خودکشی بود. وقتی من حواسم نبود، اون این کارو کرد و خفه شد. وقتی که درو باز کردم، اون دیگه نفس نمی کشید. منم که حسابی ترسیده بودم، درو دوباره بستم. من... اونو کشته باشم!؟ شماها چتون شده؟
آسلات: فهمیدم، فقط یه چیز دیگه رو به من بگو. ما باقیمونده جسد اونو بررسی کردیم. ما زخمای زیادیو روی شکمش پیدا کردیم. زخمای جراحی. این زخما قدیمی بودن و تقریباً خوب شده بودن. قبل از مرگش. اون یه بچه داشته، درسته؟ بچه تو. اون بچه کجاست؟
امریک: من از کجا بدونم؟ من هیچوقت صورتشو ندیدم.

Huey-2

آسلات: اون الان کجاست؟
امریک: اونا همه چیزمو ازم گرفتن. حتی بچمو. من حتی نمی دونستم اون به دنیا اومده.
آسلات: چند سالشه؟
امریک: باید 4 سالش باشه.
آسلات: تو می دونی که اون یه پسره؟
امریک: استرنجلاو گفته بود...
آسلات: و اسمش چیه؟
امریک: ما اونو هال صدا می کردیم. من حتی صورتشو هم ندیدم.
آسلات: هدفت از اینکه به اون بچه ها یاد دادی ساحلنتروپوس رو تعمیر کنن، چی بود؟
امریک: من فقط به سوال اونا جواب دادم. نمی دونستم که می خوان تعمیرش کنن. یعنی می تونی تصور کنی که بچه ها بتونن یه رباتو تعمیر کنن و بعد کنترلش کنن؟
آسلات: آه، البته. به راحتی روندن یه دوچرخه می مونه.
امریک: گفتم که... غیر ممکنه.
آسلات: تو چطور مطمئنی؟ پسر خودتو داخل اون قرار دادی و تست کردی؟

Mamul-pod

امریک: ما هیچوقت چنین کاری نکردیم.
آسلات: گفتی اسمش هال بود، درسته؟ فکر کردم تو گفتی که تا حالا صورتشو ندیده بودی؟ اما اونو به عنوان خلبان ساحلنتروپوس گذاشته بودی. تو از اون برای آزمایشات استفاده می کردی؟
امریک: اون دوست داشت که توی کابین اون بره. ما زمان کمی در اختیار داشتیم...
آسلات: پس اون با شما بوده؟
امریک: ما خوشحال بودیم...
آسلات: تو هنوز هم خوشحال هستی. دروغاتو خیلی جذاب به مخاطبات ارائه می دی. پشت سر هم دروغ به هم میبافی و هیچ چیز برای تو ارزش نداره. تو همیشه شاد هستی، برای اینکه اصلاً به کارایی که کردی، اشاره ای نمی کنی. خوب فکر کن، تو واقعاً کی هستی؟ تو یه قربانی نیستی، بلکه تو مقصری. یه چاپلوس کوچیک. راستی برات یه سورپرایز داریم، می تونی گوش کنی...
استرنجلاو: در این لعنتی رو باز کنید. هیوئی، لعنتی داری چیکار می کنی؟ درو باز کن. لطفاً بذار بیام بیرون. منو بکش... اگه سعی کنم بیرون برم، ممکنه موفق بشم.
چرا از بسته شدن این در جلوگیری نکردم؟ تو صدای منو میشنوی، مگه نه جوی (Joy)؟ می دونم که تو می تونی همه چیزو ضبط کنی. من دیگه نمی تونم پسرمو ببینم، اما خوشحالم که هال رو از دست پدرش نجات دادم. هال، می تونی منو ببخشی؟ مادری که نتونست از فرزندش محافظت کنه.
آسلات: حالا نظرت چیه؟

متال آرکیا (Metal Archaea)
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:
میلر: کدگو، متال آرکیا 21 چیه؟
کدگو: دهان آتشفشانی که از اون سولفور فوران می کنه. آب داغی که برای سوزوندن پوست تو کافی باشه. اتمسفر اعماق 800 متری زیر دریا. ضایعات رادیو اکتیوی که می تونه تو رو در جایی که قرار داری، نابود کنه. اینا همه تو یه اورگانیسم زنده جمع شدن و نژاد خاصی رو به وجود آوردن.
میلر: راجبشون یه چیزایی شنیدم.
کدگو: من یه نژاد خالص به نام متا رو از آرکیا به وجود آوردم. اونا روی فلزات سریعتر از مواد دیگه رشد و نمو می کنند.

skulls-1

میلر: و بعضی از اونا اورانیوم مصرف می کنند؟
کدگو: بله. آرکیا موجب غنی سازی اورانیوم ناخالص به اورانیوم 235 میشه. میزانی که برای تولید سلاح هسته ای لازمه.
میلر: این چطور ممکنه؟ و اون آرکیا که تو با خودت به اینجا آوردی هم همینطوره؟
کدگو: به اون میگن آرکیای فاسد کننده. اونا می تونن به سرعت فلزاتو به اکسید تبدیل کنن.

کدگو و ماهیت وجودی او
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:
آسلات: کدگو، من فکر می کنم که تو با سیستم فوتوسنتز به حیاتت ادامه می دی، درسته؟
کدگو: تو اینو از کجا فهمیدی؟
آسلات: قبلاً با یه نفر که چنین خصوصیتی داشت، آشنا بودم.
کدگو: درسته. تمام سطح بدن منو انگلا فرا گرفتن. من اونا رو با آب تغذیه می کنم و اونا هم در عوض زمانی که در معرض نور قرار می گیرن، با تولید قند، منو تغذیه می کنن. این فقط مختص پوست من نیست، انگلا بجای چشمای منم فعالیت می کنن. اونا بجای خیلی از اورگان های داخلی بدن من جایگزین شدن. باید عمر بالای یه قرن خودمو مدیون اونا باشم.
آسلات: اونا رو چطور بدست آوردی؟ در طول تحقیقاتت؟
کدگو: دوس دارم اینطوری بگم، اما فراتر از این بحثه. بذار به بیست سال پیش برگردیم... من به یه بن بست مرگبار در کار تحقیق در مورد انگلا برخورد کرده بودم. اما من به طور ناگهانی با یه بنیاد عجیب که در مورد انگلا فعالیت داشتن، برخورد کردم. اونا می گفتن که مشغول مطالعه روی دسته ای غیر معمول از گونه ای از انگلا هستن.
آسلات: چجور بنیادی؟ منظورت از اونا، کیا هستن؟
کدگو: ظاهراً اونا به آرپا (ARPA) مربوط بودند، اما این تنها چیزی بود که من از اونا فهمیدم. من با اونا روبرو شدم، در حالیکه مشغول تحقیق و کار روی یه بدن کهنسال بودن. یه جسد که ظاهراً از اجزای متعددی تشکیل شده بود. اون مرد در یه انفجار کشته شده بود.
آسلات: گفتی یه پیرمرد؟ گوشتش تجزیه نمی شد. در حقیقت، بافت سلولی اون هنوز سوخت و ساز داشتن. با انگل آلوده شده بود یا باید بگم که انگل جذب بافت ها شده بود و اونا رو زنده نگه داشته بود. من مشتاق شدم تا مطالعات خودمو در مورد تحول در ساختار جسمانی بدون آب و غذا آغاز کنم. هر روز برای من کشف جدیدی به همراه داشتم. زیست شناسی انگلا، آناتومی داخلی، چرخه زندگی... در نهایت من موفق شدم تا از مشاهداتم نکات مهمی رو یاد بگیرم و در آخر تصمیم خودمو گرفتم که واقعیت انگلا رو بشناسم و با اونا زندگی کنم.
آسلات: بنابراین اونا رو از بدن اون مرد مرده برداشتی و در بدن خودت کاشتی؟

Code-Talker

کدگو: دقیقاً. این کار یه ریسک بزرگ بود. اما در نهایت، بدن من با اونا سازگاری زیستی پیدا کرد. یا شایدم سیستم ایمنی بدن من بعد از این همه سال تحقیق، روش سازگاری و تحمل اونا رو یاد گرفته بود.
آسلات: چرا تو رو کدگو صدا می زنن؟ در طول جنگ جهانی دوم، ارتش آمریکا از زبانای قبایل مختلف از جمله ناواجویی (Navajo) به عنوان کد استفاده می کرد، درسته؟ یادمه که اون موقع استفاده از نام کدگو به این معنا بود که افرادی مسلط به این زبانا وارد میدون جنگ می شدن و می تونستن به زبان کد، صحبت کنن. تو هم یکی از اونا بودی؟
کدگو: زبان مادری من برای این منظور استفاده می شد، اما من یکی از اونا نبودم. البته اون زمان من در خدمت اجباری بودم. من کاری کردم که اونا بتونن با مهارت از اون کدا در زبان ناواجویی استفاده کنن و به اون زبان صحبت کنن. به خاطر همین به من کدگو می گن.
اما علت اینکه صورت جمجمه ای منو به این نام می خونه، اینه که من تونستم کدگذاری های اونو در مورد انگل تارهای صوتی کشف کنم.
آسلات: تو گفتی که صورت جمجمه ای به تو دستور داده تا سلاحا رو به انگل تارهای صوتی تجهیز کنی... اما تو گفتی که صورت جمجمه ای دلیل اصلی برای انجام این کار تو نبوده.
کدگو: اون واقعاً دلیل این کار نبوده. من توسط انگلا اغوا شدم. حقیقت اینه.
آسلات: چطور؟ منظورت اینه که تو به عنوان یه دانشمند، کنجکاو بودی که این کارو انجام بدی؟
کدگو: نمی تونم منکرش بشم... اما دلایل بیشتر از این دارم. داستانش برمی گرده به قرن 19، به اولین خاطرات من. یه روز یه مرد دولتی ما رو توی خونمون Hooghan ملاقات کرد. من گریه می کردم و اون دست منو از تو دست مادرم بیرون می کشید. اون منو به مدرسه شبانه روزی سرخپوستا برد. از اون روز به بعد، اسم من جورج (George) شد. این اسمی بود که معلمم بهم داد. من مجبور شدم اسم بومیم رو فراموش کنم. صحبت به هر زبانی غیر از انگلیسی، برای من ممنوع شد. من اگه جرات می کردم حتی یک کلمه ناواجویی به کار ببرم، معلمم وادارم می کرد تا یه تیکه صابونو بخورم.

Navajo-Code-Talkers

میلر: بله، این سیستم آموزشی حکومت در مواجهه با مردم بومی بود.
کدگو: از بین بردن کلمات ما، مثل از بین بردن مردم ماس. آموزش اونا مثل یه پاکسازی قومیتی بود. اونا ما رو آزار و اذیت می کردن تا از زبان خودمون دست برداریم. اما امروز اونا دارن این کارو به نام فراگیری یه زبان بین المللی به خورد ما و جهان می دن. خیلی از مردم بومی دیگه نمی تونن به زبانشون صحبت کنن. خیلی از زبانای بومی در معرض انقراض هستن.
میلر: ساخت انگل تارهای صوتی هم به همین دلیل بود؟
کدگو: بله، با خودم فکر کردم که زبانایی که در اقلیت قرار دارن، برای بقا نیاز دارن تا زبانای غالب توسط عاملی متوقف بشن. به همین دلیل بود که من با مردی که می خواست انگلی برای مبارزه با زبانا ایجاد کنه، همراه شدم.

سایفر و هژمونی زبان انگلیسی
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:
کدگو: سایفر و آمریکا دنبال یه هدف هستن... که بتونن دنیا رو با سلطه زبان انگلیسی کنترل کنن. اگه همه مردم به یه زبان صحبت کنن، میشه کاری کرد که همه مثل هم فکر کنن و به این ترتیب میشه اهداف زیادی رو محقق کرد.
اگه شما مفهوم یه عبارتو از بین ببرید، کم کم خود اون مفهومو هم از بین بردید. در زبان ناواجویی Nizhoni به معنی زیباییه. اما تصویری که از این کلمه در ذهن من شکل می گیره، خیلی با معنای زیبایی فاصله داره. چشم انداز دوار، شکوه سبز... معنیش اینه که ما مفهوم Nizhoni رو با ریشه معنایی اون در زبان ناواجو تغییر دادیم. اگه ما کلمه Nizhoni رو از دست بدیم، تصویر زیبایی سرزمین مادریمون شسته شده و به فراموشی سپرده میشه.
پایگاه اصلی سایفر تو آمریکاس و به خاطر دلایل مختلفی سعی داره تا زبان انگلیسی رو به همه جا گسترش بده. که یکی از مهمتریناش اینه که 5 بیلیون انسان ساکن در زمین، همه مثل انگلیسی ها بخونن، صحبت کنن و در نهایت مثل اونا فکر کنن. این اتفاق تنها در لوای آموزش و همگیر شدن زبان انگلیسی محقق میشه.
به این ترتیب، کنترل دنیا توسط سایفر هم در فراز و نشیب پیشرفت اقتصادی دولت ساده تر خواهد بود. استفاده از این انگل، بهترین راه برای رسیدن به این هدف بزرگه. دیگه نیازی نیس تا تموم زبانا در کنار انگلیسی نابود بشن، تنها کار لازم، اینه که سایر زبانای رقیبو تضعیف کنن.
روسی، چینی، عربی... اگه مردم بدونن با صحبت به این زبانا دارن با زندگیشون چه ریسکی می کنن، گله مند میشن که چرا زبان میانجی بین المللی، انگلیسی انتخاب شده. اونا گستره خودشونو برای سلطه زبان انگلیسی از طرق مختلف انجام میدن. از طریق شغلا، آموزش و پرورش، فیلما، کالاها... حالا زبان انگلیسی به عنوان زبان مجاز بین المللی شناخته شده. گسترش شبکه های الکترونیک به معنای انگلیسیزه کردن بیشتر دنیاس. شبکه های ارتباطی، هیچ ملیت مشخصی ندارن، اما پایه همشون بر اساس یه زبان واحد ریخته شده. به این شکل، اونا می تونن نفوذ بیشتری داشته باشن. اما این کار چه تفاوتی با ساخت برج بابل 22 داره؟ صاحبان ثروت و قدرت سعی می کنن تا به همه جهان حکومت کنن. عده ای در این چرخه کار می کنن و عده ای مصرف کننده صرف هستن. عده ای هم مثل عروسکای خیمه شب بازی اونا به میادین جنگ میرن و در راستای اهداف اونا می جنگن و کشته می شن. این وضعیت توی پایگاه کوچیک شما هم وجود داره.

Language-2

شما سعی می کنید تا با یکی کردن نماداتون، همه افراد حاضرو تحت کنترل داشته باشید. درست همون کاری که نظامای سرمایه داری انجام می دن. البته شما به اون مبحث نظامی رو هم اضافه کردید. از دروه های گذشته، روئسای هر تمدن، فکری یکسان داشتن. وقتی مردم در زیر فرمان یه نفر قرار می گیرن، تبدیل به یه ملت واحد قدرتمند میشن که جدا و پراکنده بودن، نمی تونه چنین قدرتیو به اونا ببخشه. و اون شخص، رئیس خواهد بود. و روئسا چطور مردمو دور هم جمع می کنن (متحد می کنن)؟ به وسیله زبان.
در کتاب عهد قدیم، اینطور نوشته شده که مردم در بهشت هم تنها به یک زبان مشترک با هم صحبت می کردن. زبان مشترک بشریت رو با هم متحد می کنه. آدما در نهایت، از میزان رشد قدرتشون آگاه میشن و با مهار قدرتشون سعی می کنن تا به آسمان (بهشت) برجی بسازن، برج قدرتمند بابل.
اما این غرور اونا، خشم خدا رو در پی داره و اون زبانای مردمو متفاوت می کنه و برج رو پیش از تکمیل شدنش نابود می کنه. مردم، زبان مشترک خودشونو از دست دادن و دیگه حرف همدیگه رو نفهمیدن. همه دوره ها به یه شکله. روئسا (قانون گذارها) برای پیشبرد اهدافشون در سرزمینای جدید، ابتدا زبان مشترکو برنامه ریزی می کنن. روم باستان، ناپلئون و حالا زیرو. امپراطوری بریتانیا، این سرزمینو با جنگ شخم زد و در اون بذر زبان انگلیسی رو پاشید. در نهایت، نظام سرمایه داری آمریکا تبدیل به یه ابزار جدید شد. برای انجام بازی ثروت، تو فقط باید یه قانونو رعایت کنی، انگلیسی. برای بهره برداری از مردم، انگلیسی مثل یه افسار می مونه که مردم با خوشحالی اونو دور گردنشون میندازن.
صورت جمجمه ای می گفت: آمریکا هیچوقت نمی تونه ادعا کنه که یه کشور واحده، چون نیست. حق با اون بود، آمریکا از چندین ملت مختلف با فرهنگای مختلف به وجود اومده. اما یه چیز در این بین وجود داره که همه اونا رو در یک قالب واحد قرار می ده و اون زبانه، زبان انگلیسی.
هژمونی آمریکایی از یک توهم به وجود اومد که می گفت زبان انگلیسی می تونه اقوام مختلفو با هم متحد و یکی کنه. در مقایسه با مردم کره زمین، آمریکا یه زمین کوچیک به حساب میومد، ولی زمانی که این آدما با یه زبان مشترک به هم وصل می شدن، اونوقت این کشور کوچیک تبدیل به یه جهان بزرگ می شد.

نکات پاورقی
21- باستانیان یا آرکیا که آرکی‌باکتری یا باکتری های باستانی هم نامیده شده‌اند، فرمانرویی از موجودات ریز تک‌یاخته‌ای هستند. به هر یک از اعضای گروه باستانیان یک باستانه (Archaeon) گفته می‌شود. در سال های اخیر، طبقه بندی‌های جدیدی برای جانداران پیشنهاد شده و کاملاً در حال تغییر بوده است.
باستانیان نیز همانند باکتری‌ها، پروکاریوت (پیش‌هسته‌ای یا بدون هسته) هستند و در درون یاخته‌های خود هسته سلولی یا اندامک دیگری ندارند. در گذشته، این گروه به عنوان یک گروه غیر عادی از باکتری‌ها قلمداد می‌شد و از آن‌ها به عنوان آرکی‌باکتری‌ها (باستان‌باکتری‌ها) یاد می‌شد، ولی از آنجا که تاریخ تکامل باستانیان و زیست‌شیمی آن‌ها بسیار متفاوت از دیگر اشکال زیستی است، امروزه در سامانه سه‌فرمانرویی از آن‌ها به عنوان یک فرمانرو جدا یاد می‌شود. در این سامانه که توسط کارل ووز ترتیب داده شده، سه گروه اصلی دودمان تکاملی عبارتند از باستانیان، هوهسته‌ها (یوکاریوت‌ها) و باکتری‌ها. اما فرضیه یوسیت متفاوت است.
گونه‌هایی از باستانیان در اعماق اقیانوس‌ها و مغاک های ظلمانی کشف شده‌اند و می‌توانند در جایی که حتی ذره‌ای از نور خورشید به آن نفوذ نمی‌کند، زنده بمانند. پژوهشگران احتمال می‌دهند که شاید علت دوام آن‌ها در چنین مکان‌هایی، روش‌های ویژه مصرف نفت برای ادامه زندگی باشد. آرکی باکتری‌ها معمولاً در شرایط سختی مانند دمای بالا، یا غلظت زیاد نمک زندگی می‌کنند. این شاخه، کمتر از ۱۰۰ گونه را تشکیل می‌دهد؛ شامل گروه‌های هوازی و بی‌هوازی اند که با محیط‌های افراطی سازگار شده‌اند؛ پروکاریوت اند؛ از نظر ساختار دیواره و غشای سلول با سلول‌های یوکاریوت متفاوتند.

tower of babel 2 s

22- برج بابل ساختمانی است که در سِفر پیدایش به آن اشاره شده ‌است. هم اکنون این برج نابود شده‌ است.
در گذشته، باور بر این بود که درختان هر طبق روی طبقه پایین می‌افتاد و درختان را وارانه نشان می‌داد. بر پایه آنچه در تورات، کتاب پیدایش آمده، انسان‌های نخستین که همگی در بابل بودند به سبب کمبود جا و سرچشمه‌ها، خواستار پراکنده شدن به جاهای دورتر شدند. از این رو و برای جلوگیری از چند دستگی این برج بلند را ساختند تا همبستگی خود را از دست ندهند. متون مذهبی، اساطیری و افسانه‌ای متنوعی از نوعی وضعیت بشری حکایت می‌کنند که تنها یک زبان مورد استفاده بوده است. به عنوان مثال، در عقاید مشترک مسیحیان و یهودیان (Judeo-Christian) سردرگمی زبان‌ها در روایت انجیل از داستان برج بابل توصیف شده که بیانگر ایجاد انواع زبان‌ها از زبان واحدی به نام زبان آدم Adamic-Language است.

ایلای و پروژه والدین وحشتناک
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:
رئیس بزرگ: چی شده؟
آسلات: در مورد پروژه سال 1972، والدین وحشتناک... کاترینه به من گفت که دیگه بیش از این نمی تونه ادامه بده.
رئیس بزرگ: بچه های وحشتناک؟
آسلات: این دیوونگی رو زیرو شروع کرد. یا اینکه شروع دیوونگیش با این کار بود.

Eli-1

رئیس بزرگ: چیز جدیدی پیدا کردی؟
آسلات: این برنامه در سال 76 متوقف شد. ATGC این پروژه رو به طور کامل متوقف کرد و اعتبارشون توسط دارپا بسته شد. من نگران این بودم که چه اتفاقی ممکنه برای تو بیفته، برای پسرای تو.
رئیس بزرگ: اونا پسرای من نیستن.
آسلات: فقط مشتی سلولن که تو آزمایشگاه بزرگ شدن؟
رئیس بزرگ: با این تفاوت که اونا از چیزی که تو می گی، قابل اطمینان تر هستن.
آسلات: اما زیرو اینطور فکر نمی کنه. ایوا هم همینطور. برای اونا اون پسرا یک کلون از تو هستن.
رئیس بزرگ: و بعد؟
آسلات: اولین پسرا همونطور که انتظار می رفت، بزرگ شدن. دیوید هیچوقت این کشور رو ترک نکرد، اما ایلای یدفه ناپدید شد. ما اونو بچه ترد شده (Abandoned Child) خطاب می کردیم.
رئیس بزرگ: اون کجاس؟
آسلات: اون تو انگلیس بود. تو سرزمین مادری زیرو. ظاهراً اون بعداً به آفریقا سفر کرده و تونسته از نظارت زیرو فرار کنه.
رئیس بزرگ: برای چی اینکارو کرده؟
آسلات: کسی چه می دونه، شاید در مورد تولدش چیزایی فهمیده. اگه اون زنده باشه، الان باید تو سن 11 یا 12 سالگی باشه. به اندازه کافی بزرگ شده تا بتونه برای خودش تصمیم بگیره.
رئیس بزرگ: فکر می کنی اون هنوز زنده باشه؟
آسلات: نمی دونم. جان، اگه اون زنده باشه، برنامت چیه؟
رئیس بزرگ: من چیزی ندارم که به اون بگم. با اون مثل یه انسان رفتار می کنم... درست مثل دیگران.

فرد پشت پرده سایفر پس از زیرو
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:
میلر: رئیس، تمام این مدت، اندرسون پشت همه ماجراها بوده. همون مردی که تو پروژه مار خور به همراه سیگیت رفت. بعد از ناپدید شدن زیرو، اون کنترل و مدیریت سایفرو به عهده گرفت.
ایده به کارگیری هوش مصنوعی توسط زیرو در سال 74 به وجود اومد. این تفکر در زمانی بروز کرد که حافظه رئیس (Mammal Pod) پیدا شد. به طور واضح، این هوش مصنوعی نمی تونه به خودی خود تصمیم گیری کنه، پس اونا باید کاری می کردن که اون بتونه به تنهایی اقدام کنه... از همین رو، سیستمی به وجود اومد که هوش مصنوعی رو با قوانینی محدود می کرد و تحت کنترل داشت. یه فیلتر قوی که حجم بسیار بالایی از اطلاعات رو پیش از اجرایی شدن برای مردم بررسی می کرد. یه سیستم مردمی که توسط مردم برای مردم کار می کرد. از این رو، اونا اقدام به تحقیق در مورد چگونگی این موضوع کردن. اونا به پروژه هوش مصنوعی اندرسون هم یه اسم جدید دادن. اونا اون رو Patriot 23 نامیدن. سیستمی که تضمین می کرد که همه افراد جامعه تحت کنترل همگی، به گونه ای واحد فکر کنن و در راستای اهداف سیستم عمل کنن. چیزی که به اون میهن پرستی گفته می شد. خلق یه دنیای یکپارچه...

Zero

دارپا دکتر استرجلاو رو برای انجام این کار مسئول کرد. اما استرنجلاو بعد از اون حادثه، تحت فشار شدید قرار گرفت... اون از پروژه جدا شد و تمام تحقیقاتش به هم ریخت. پیش از اینکه زیرو ناپدید بشه، اون همه دستور العملا رو به اندرسون آموزش داد و منتقل کرد. بعد از اون، زیرو تصمیم گرفت تا با مخفی کردن مکان تو، ازت محافظت کنه. به نوعی اون با این کار، سپر محافظتی خودشو قربانی کرد و حالا من تنها رابط تو با اون در دنیای بیرون هستم. من حالا آخرین ارتباط تو هستم.
این آخرین درخواست زیرو از توئه... وقتی که به هوش اومدی، باید از تو به بهترین شکل ممکن محافظت بشه.

نکات پاورقی
23- میهن‌دوستی که به نام میهن پرستی نیز شناخته می شود، مفهومی است ناظر به عشق و علاقه به میهن و مردم و آمادگی جهت هر گونه فداکاری و پاسداری از استقلال سیاسی و اقتصادی کشور و دفاع از هویت قومی-ملی-فرهنگی آن ملت. میهن دوست، فردی است که به سرنوشت کشور و فرهنگ خود حساس است و همه تلاشش را بکار می‌گیرد تا آن ها را به بالندگی برساند. میهن دوستی و ناسیونالیسم، علی رغم اینکه در مواردی بجای هم بکار می‌روند، کاملاً از هم جدا هستند. میهن دوستی با ناسیونالیسم که همراه با کینه نسبت به ملل دیگر و خودستایی از نژاد خود و اغراق در مفاخر و شعائر ملی است، متفاوت است. بطوری که پاتریوت‌ها تنها خود را جزئی از وطن خود می‌دانند، اما دارای جنبه‌های سلبی نسبت به دیگر ملل و خودستایی‌ها نیستند.

کوایت (Quiet) و سرانجام او
درون بازی در این مورد اینطور توضیح داده می شود:

Quite--2

کدگو: کوایت حامل انگل تارهای صوتیه. سایفر اونو سپر بلای خودش قرار داده و به اینجا فرستاده. کوایت اون انگلو در پایگاه اصلی منتشر کرده. اون با این کار، تک خالشو رو کرده تا اگه عملیات ترورش موفقیت آمیز نبود، بتونه با این وسیله به هدفش برسه. اما کوایت صحبت نکردنو انتخاب کرد. اون به زبان ناواجویی صحبت کرد، تنها زبونی که انگل نسبت به اون عکس العملی نداره و فعال نمیشه. بعدم اون خودشو تسلیم نیروهای شوروی کرد تا ویروسو با خودش نابود کنه.
پس از شنیدن صحبت های کدگو، اهب تصمیم می گیرد تا کوایت را از دست نیروهای شوروی نجات دهد و برای پاکسازی او از ویروس، اقدام کند. اما کوایت پس از ماجرایی، مجبور می شود تا برای نجات اهب به زبان انگلیسی صحبت کند و همین امر موجب فعال شدن ویروس درون بدن او می شود. از این رو، او اهب را ترک می کند و برای همیشه ناپدید می شود.

موبی دیک (Moby Dick)

mobydick-2

برخی از اسامی درون بازی، از فیلم پرطرفدار موبی دیک الگوبرداری شده است. پیکوآد (Pequod)، اهب و اسماعیل از جمله این اسامی هستند. همچنین نمایش نهنگ آتشینی که در ابتدای بازی، هلیکوپتری را می بلعد هم ادای دینی از طرف کوجیما به این اثر سینمایی تحسین شده است.
داستان این فیلم، شخصیت کاپیتان اهب را به صورتی دقیق تشریح می‌کند.

mobydick

او مردی جا افتاده و شکارچی نهنگ است که سال‌ها قبل، هنگام یکی از سفرهای دریایی خود با یک نهنگ غول پیکر به نام موبی دیک درگیر شده است. اهب هنوز زخم ناشی از درگیری با موبی دیک را روی صورت خود دارد و نهنگ غول پیکر که توانسته در طول این درگیری سخت، از چنگ اهب بگریزد، زخمی از نیزه او را در بدن دارد. اهب هنوز هم در پی موبی دیک است و برای شکار او دست به یک ویرانگری درونی می‌زند. او در بزرگترین و هیجان انگیزترین سفر دریایی خود، به دنبال موبی دیک می‌رود و جان کشتی خود و سرنشینان آن را به خطر می‌اندازد...

ساخت الماس از خاکستر مردگان
درون بازی اهب از تبدیل خاکستر همرزمانش به الماس صحبت می کند. این موضوع اشاره به محصولات یک شرکت سوئیسی دارد که با استفاده از خاکستر مرده ها (انسان و حیوان) اقدام به تولید الماس می کند. درمورد فعالیت های این شرکت و نحوه عملکرد آن اطلاعاتی منتشر شده که در ادامه به آن اشاره می کنم:
شرکت سوئیسی آلگوردانزا (Algordanza) به تازگی آمادگی خود را برای تهیه الماس با استفاده از خاکستر جنازه افراد اعلام کرده است. طبق اعلام این شرکت، فرآیندی که برای این کار استفاده می‌شود، نه تنها در نوع خود بی‌نظیر است، بلکه با نهایت دقت و احترام به خاکستر مرده انجام می‌شود. هزینه ساخت الماس با این شیوه متفاوت بوده و از پنج هزار دلار تا بیش از بیست هزار دلار متغیر است.

Diamonds-2

پس از تحویل خاکستر جنازه به این شرکت، ابتدا این ماده مورد تحلیل فیزیکی و شیمیایی قرار گرفته و کلیه جزئیات مربوط به آن ثبت می گردند. برای ساخت یک الماس، نیاز به پانصد گرم از خاکستر باقی‌ مانده از جسد فرد است. گفتنی است که از بدن انسان، حدود دو کیلو گرم خاکستر ایجاد می‌شود.
در مرحله بعد، مواد غیر آلی نظیر نمک طعام و اکسیدها از خاکستر جدا شده و ترکیب کربنی لازم برای ساخت الماس آماده می‌شود. اما اصلی‌ترین مرحله، پس از این جداسازی صورت می‌گیرد. در این مرحله، خاکستر به گرافیت و گرافیت به الماس تبدیل می‌شود. این کار، نیازمند فشار و حرارت بسیار بالا است و حدود دو هفته نیز به درازا می‌انجامد.

Diamonds-3

الماس ایجاد شده، ممکن است رنگ خاصی داشته باشد که دلیل آن هم عناصر دیگر موجود در ترکیب کربنی است. پس از آن، الماس بدست ‌آمده تراش می‌خورد تا جذابیت بیشتری ‌یابد. همچنین، این شرکت گزینه دیگری را نیز پیش روی مشتریان قرار می‌دهد و آن هم حکاکی جملات مورد نظر وی که با استفاده از لیزر روی الماس است. مسئولین شرکت به مشتریان پیشنهاد می‌کنند تا نام فرد متوفی و تاریخ ولادت و فوت وی را در الماس ساخته شده از خاکستر جنازه وی حک کنند. البته مجموع این کلمات نباید بیش از هفتاد و پنج حرف باشد. همچنین این عبارت های حک شده بسیار کوچک هستند و باید با ذره بین آن‌ها را مشاهده کرد.

Your-Dog-Become-Diamond

افراد، پس از پرداخت مبلغ به شرکت و تحویل خاکستر جنازه عزیز خود، پس از سه ماه می توانند الماس تهیه شده را تحویل بگیرند.

زیپراسیدون

ziprasidone

کپسول دورنگی که در چند کات سین در کنار اهب نمایش داده می شود، زیپراسیدون نام دارد. داروی زیپراسیدون متعلق به گروه داروهای ضد جنون است و بیشتر در درمان بیماری شیزوفرنی یا جنون جوانی کاربرد دارد. اما دوز پایین‌تر این دارو در درمان اختلال شخصیت دو قطبی، وسواس فکری، حمله هراس، اختلال مرزی، اختلال تمرکز و ترس به کار می‌رود. یکی از شایع‌ترین عوارض این دارو، افزایش وزن است. اما سایر عوارض شامل بی‌قراری، بی احساسی، تپش نامنظم قلب، ممکن است در ابتدا نمایان شود. این دارو برای اثر مفید به ۴ تا ۶ هفته زمان نیاز دارد.

هلال طلایی (Golden Crescent)

HeroinWorld-en

هلال طلایی، اصطلاحی که در بازی ذکر می شود، اشاره ای به یکی از مناطق تولیدکننده اصلی تریاک در آسیا دارد. این منطقه، به خاطر شکل هلال ماهش به این نام خوانده می‌شود. هلال طلایی، شامل مناطق کوهستانی سه کشور افغانستان، پاکستان و ایران است. در سال ۱۹۹۱، افغانستان بزرگترین تولیدکننده تریاک در جهان و بعد از آن میانمار است که بخشی از مثلث طلایی به حساب می آید. هلال طلایی، سابقه بسیار طولانی‌تر از مثلث طلایی در تولید تریاک دارد. هلال طلایی در دهه 70 قرن ۲۰ توسعه یافت، در حالی که مثلث طلایی از دهه 50 شروع به کار کرد.

دکتر سرجیو کاناوارو و عمل پیوند سر!
برخی از شواهد موجود، حاکی از آن است که پزشکی که مسئولیت درمان اهب را عهده دار است، از یک شخصیت واقعی الگوبرداری شده است. این شخصیت که سرجیو کاناوارو نام دارد، پزشک جراحی است که ادعای توانمندی برای عمل پیوند سر را برای اولین بار مطرح کرد. ظاهراً کوجیما برای این پروژه از مشورت های او نیز بهره برده است.

Canavero-1

سرجیو کاناورو مدیر گروه مدولاسیون عصبی پیشرفته در تورین ایتالیا، مدعی شده که اولین پیوند سر دنیا را انجام خواهد داد. وی معتقد است با استفاده از این روش، می توان به نجات جان انسان ها پرداخت. برای مثال، سر فردی که به واسطه بیماری لاعلاج یا بیماری تحلیل عضلانی و عصبی یا سرطان و .... در حال مرگ است را می توان به بدن یک بیمار مرگ مغزی پیوند زد. در سال ۱۹۷۰ میلادی، اولین پیوند سر میمون در حالی در کلیولند امریکا انجام شد که نخاع میمون هرگز به بدن جدید پیوند نخورده و به همین دلیل میمون فلج مانده و پس از ۹ روز، سیستم ایمنی میمون پیوند را پس زده و محکوم به مرگ شد.
این پیوند رویایی، در حالی از سوی این جراح ایتالیایی مطرح شده که جراحان بین المللی از این پیوند با عنوان یک پیوند خیالی یا یک توهم یاد می کنند. برای مثال، دکتر "چاد گوردون"، استاد جراحی پلاستیک و اعصاب دانشگاه آمریکایی "جانز هاپکینز" معتقد است که هیچ راه حلی برای پیوند مغز و نخاع وجود ندارد که پس از آن حرکات حسی یا بدن به درستی انجام شوند. وی در ادامه می گوید: شاید این رویا را بتوان در 100 یا 150 سال آینده محقق کرد. اما دور از انتظار است که تا سال ۲۰۱۷ میلادی بتوان به چنین پیوندی دست یافت. "ریچارد برچنز" مدیر مرکز تحقیقات بیماری‌ های فلج کننده در ایندیانای آمریکا نیز نظر "چاد گوردون" را تأیید کرده است.

 


وی در رابطه با این عمل جراحی می گوید: در این جراحی، سر فردی که دچار مرگ مغزی شده، اما بدنش سالم است، با سر فردی دیگر که دچار ضایعه نخاعی شده، جابجا می شود. دکتر کاناورو مدعی است که مراحل اولیه این پیوند مانند پیوند نخاعی و بازداشتن سیستم ایمنی بدن برای عدم رد پیوند انجام شده و این عمل جراحی را تا سال ۲۰۱۷ میلادی انجام خواهد داد. مراحل جراحی به این شکل است که سر فرد گیرنده و بدن فرد دهنده در ابتدای جراحی، سرد و تا مدت زمانی که سلول‌ ها می‌ توانند کمبود اکسیژن را تحمل کنند، افزایش می یابد. سپس بافت های اطراف گردن جدا شده و عروق خونی اصلی با استفاده از لوله‌ هایی ظریف به یکدیگر متصل می‌شوند. سپس نخاع فرد دهنده‌ پیوند قطع شده و سر او را روی بدن فرد گیرنده، قرار می‌ دهند. پس از آن، نخاع با ماده‌ای به نام "پلی اتیلن گلیکول" که مثل چسب عمل می‌ کند، به نخاع بدن جدید متصل می شود.

Canavero--2

در نهایت، عضلات بخیه شده و فرد حدود چهار هفته در اغمای مصنوعی نگه داشته می‌ شود تا در مدتی که بافت ها ترمیم می‌ شوند، تکان نخورد. در این مدت، اعصاب و نخاع با شوک‌ های الکتریکی منظم و خفیف تحریک می‌ شوند، زیرا این کار باعث می‌ شود تا پیوندها و ارتباطات عصبی جدید بین سر و بدن تقویت شوند. اما بزرگترین مشکل را می توان در اتصال نخاع به مغز دانست.
ادعای دکتر کاناورو، در حالی است که یک مرد روسی که از یک بیماری کشنده رنج می برد با انجام این عمل توسط کاناوارو موافقت کرده است. وی از یک بیماری ژنتیکی سخت رنج می برد که رشد عضلانی وی از دوران کودکی متوقف شده است. اکنون "والری اسپریدونوف" اولین بیماری خواهد بود که پیوند سر را انجام خواهد داد. انجام این عمل جراحی، در هاله ای از ابهام است که بسیاری از پزشکان و جراحان بین المللی، انجام پیوند سر را غیر اخلاقی می دانند. کاناورو طرح جراحی پیوند سر انسان را در کنفرانس آکادمی جراحان پیوندی و اعصاب آمریکا (AANOS) که در ماه ژوئن در شهر مریلند برگزار می شود، ارائه خواهد کرد.
جراحی خبرساز پیوند سر جراح ایتالیایی در حالی است که مدتی پیش نیز خبری مبنی بر انجام اولین جراحی پیوند سر انسان در شهر ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی منتشر شده بود. در این خبر آمده بود : فردی که مبتلا به سرطان استخوان بود، پس از جراحی دشوار ۱۹ ساعته، سرش از بدنش جدا و به بدن دیگر پیوند زده شد تا بیمار از سرطان نجات پیدا کند.

سالار مگس ها

Lord-of-Flys-2

کوجیما برای طراحی شخصیت ایلای و قلمروی حکومتی او از فیلمی با عنوان سالار مگس ها الگوبرداری کرده است. سالار مگس ها از جمله آثار برجسته كلاسيك جهان است كه ويليام گلدينگ در آن شور و هيجان يك قصه تمثيلي را با قدرت و صداقت توصيف كرده است. این فیلم، ماجراي شگفت آور گروهي پسر بچه در مدرسه اي انگليسي است كه در طي جنگ هسته اي و خانمان سوز، عازم منطقه اي امن مي شوند، ولي سقوط ناگهاني هواپيما آنان را ملزم به اقامت در جزيره اي استوايي مي سازد. در آغاز، همه چيز به خوبي پيش مي رود و آنان بي دغدغه و سبك بال جزيره خوش آب و رنگ و سرسبز را درمي نوردند. اما اندك زماني پس از آن، روحيه شرارت بار تندخوي بعضي از پسرها، بهشت زميني را به دوزخي از آتش و خون مبدل مي كند و تمامي مظاهر خرد و پاك انديشي از وجودشان رخت برمي بندد.

Lord-of-Flys-5

اگر چه سالار مگس ها گزارشي درباره بچه هاست، اما براي بچه ها نيست. كشمكش دروني نيروهاي متضاد خير و شر درون مايه داستان را شكل مي دهد. واژه ها در آثار گولدينگ (و به خصوص در سالار مگس ها) با جريان قصه هر لحظه تغيير شكل مي دهند، گاهي رنگ مي بازند و زماني به رقص درمي آيند. در جاهايي از قصه، كلمات نرم و آرام و در جاهاي ديگر، سنگين و طنين انداز است. تا آنجا كه به ميدان كلام مربوط مي شود، سالار مگس ها قصه نيست، بلکه شعر بلندي در وراي معصوميتي است كه ديريست مرده است و پرده پر آب و رنگي از خونخوارگي و وحشيگري آدميان كه اگر چه دير زماني است از جنگل به خيابان آمده اند، همچنان در ايشان زنده است. جالب آنكه آدم هاي اين شعرقصه از خيابان به جنگل آمده اند و حكايتگر همان فاجعه اي هستند كه در قلب تمدن امروزين جهان، هر لحظه شكلي سهمگين تر و مهيب تر مي يابد...

Lord-of-Flys-4

استفاده از اسامی مذهبی
کوجیما برای نامگذاری برخی از شخصیت های داستان خود از اسامی مذهبی استفاده کرده که می توان آن ها را در کتب یهود یافت (در مورد این اسامی و علت استفاده از آن ها در مقاله ای جداگانه توضیح خواهم داد)
اهب:
موازنه قوا در تمدن های بین النهرین، تاریخی دراز دارد. تاریخی سرشار از جنگ امپراطوران و شاهان از ترس یکدیگر. یکی از مهمترین آن ها، آتش نبردی بود که 12 شاه بین النهرین با ریاست هددزر، شاه دمشق و اهب شاه اسرائیل باستان بر علیه زیاده خواهی شلمانسر سوم در 853 ق.م برافروختند تا از فزونی قدرت آشوریان بکاهند، اما شکست خوردند. چنانکه قرن‌ها بعد، ائتلاف دولت های عربی که سعی بر مهار زیاده خواهی اسرائیل داشتند، شکست خورد. اما تلاش برای موازنه قوا همیشه با شکست همراه نیست.
ایزابل، 85 سال قبل از میلاد مسیح، همسری شاه اهب سلطان اسرائیل را پذیرفت و ملکه آن کشور شد. این زن مرموز و فتنه گر از ابتدای ورود به قصر پادشاهی، نقشه های هولناکی در سر داشت. نقشه برای ملوث کردن دین آن ها و سپس تحمیل آیین شرک به مردم ساده دل. او با سیاستی مدبرانه چنان بر شاه اهب تسلط یافت که وادارش کرد تا دین او را پذیرفته و معابد پرشکوهی بنا کند. آنگاه به ترغیب مردم در پذیرفتن این دین نوظهور پرداخت. به آن ها که روستایی بینوایی بودند، وعده های زیادی داد و به تدریج معابد پر شدند.

Ahab

اما ناگهان آوازه مخالفت مردی مؤمن به نام الیجاه او را سخت به وحشت انداخت. این مرد متعصب عده زیادی را به دور خود جمع کرده بود تا با او مبارزه کرده و معابد کفر آفرینش را ویران کنند.
ایزابل، زن ترسو و زبونی نبود. بی درنگ عده ای را اجیر کرد تا هر کس دم از مخالفت با دین او را می زند، نابود کنند! کم کم اغتشاش اوضاع، شاه اهب را به وحشت انداخت. اما ایزابل برای تحکیم نفوذ خود بر اهب، فرزندی به دنیا آورد. (می گویند: اهب مردی عقیم بوده است!...) آنگاه باز به مبارزه پرداخت و دستور داد مزرعه های مخالفان را آتش زده و زن و بچه های آن ها را مقابل چشمانشان بکشند!
این خونریزی ها عکس العمل بدی داشتند، زیرا به تدریج پیروانش از گرد او پراکنده شده و به دسته الیجاه می پیوستند. هنگامی که الیجاه نگون بخت را به دستور او گردن می زدند، فریاد زد: روزی می رسد که بدن نجست را سگ ها بدرند! و خیلی زود این پیش بینی به صورت عمل درآمد. زیرا عاقبت مردم ستمدیده به رهبری سربازی شجاع به نام جئو شورش کردند و در مدت کمتر از چند ساعت بر اوضاع کاملاً مسلط شدند. ایزابل مغرور را از بام قصرش به پایین پرت کردند و اسب های سربازان با شعفی وصف ناپذیر بدنش را لگدمال نمودند. آنگاه سگ های گرسنه جشن گرفتند!
داستان میکایا، در کتاب اول پادشاهان آمده است. در این داستان، پادشاه شمالی اسرائیل (که معمولاً اهب فرض می شود) به نزد جهوشافات، پادشاه یهودا می رود و از او می پرسد که آیا به همراه او برای تسخیر راموت-گیلاد می رود که در اختیار شاه آرام است یا خیر. جهوشافات به او می گوید که بهتر است اول از خداوند بپرسد که چه کند. اهب به پیامبران خود خبر می دهد و آن ها می گویند که پروردگار (آدونای) راموت-گیلاد را به اهب خواهد داد. جهوشافات می گوید که آیا پیامبر دیگری هست که از او نظر پروردگار (یهوه) را بپرسد؟ اهب به میکایا پسر ایملاه اشاره می کند، ولی می گوید که از او خوشش نمی‌آید، به خاطر اینکه پیش بینی های قبلی او نسبت به اهب مثبت نبوده است. فردی به نزد میکایا می رود و به او می گوید که بهتر است پیش بینی مثبتی به اهب دهد. میکایا به آن فرد می گوید که او فقط پیغام خداوند را می رساند. میکایا به نزد اهب می رود. در ابتدا او نیز حرف پیامبران دیگر را تأیید می کند و می گوید که اهب باید به جنگ برود. ولیکن اهب به او شک دارد و به او اصرار می کند که حقیقت را بگوید و میکایا می گوید که یهوه به اهب دستور داده تا به جنگ برود تا کشته شود. در رویای میکایا او به عرش خداوند نیز می رسد و آن را می بیند. در رویا، میکایا می بیند که روحی می آید و پیشنهاد می دهد که دروغگو در دهان پیامبران باشد. از این رو، پیش بینی بقیه پیامبران بر اساس این روح دروغگو بوده است. اهب دستور می دهد که میکایا زندانی شود تا اینکه او از جنگ سالم برگردد. اهب در جنگ، لباس مبدل می پوشد تا پیش بینی میکایا به حقیقت نپیوندد. ولیکن یک تیر بی هدف به او اصابت می کند و او را می کشد و حرف میکایا به حقیقت می رسد و حرف ۴۰۰ پیامبر اهب دروغ درمی آید.

ایلای (عیلی)
ایلای در عبری، یعنی بلند مرتبه. او از داوران عهد عتیق بود که نام وی در کتاب‌های سموئیل آمده ‌است. چشم‌هایش به سبب پیری تار شده بود. پسران ایلای، حفنی و فینحاس نام داشتند. و از بنی بلعال (دسته‌ای از مطرودین) بودند و خداوند را آن‌گونه که در این کتاب‌های دینی توصیف شده، نپذیرفتند.
ایلای و پسران شریرش- 36-11:2
17-11:2) اينك داستان، متوجه ایلای و پسران شريرش مي شود. اين پسران خداوند را نمي شناختند،
زیرا از طريق ايمان نجات نيافته بودند. سه گناه به آن ها نسبت داده شده است: محروم كردن زائران از سهم
خودشان از گوشت قرباني و قانع نبودن به سينه و ران قرباني، تقاضاي گوشت قرباني قبل از اينكه پیه به حضور خداوند گذرانيده شود و اين يعني شانه خالي كردن از زير شريعت و سوم، آن ها خواستار گوشت بريان بودند، نه گوشت پخته در آب و اشتهاي جسماني خود را در درجه اول قرار داده بودند و اگر كسي اعتراض مي كرد، گوشت قرباني را به زور از او مي گرفتند. بدين ترتيب، گناه آنان بسیار عظیم بود، زیرا قرباني خداوند را حقير شمرده بودند. وقتي كه ایلای اخبار مربوط به فسادهاي اخلاقي پسرانش را شنيد، به سرزنش آنان پرداخت.
ولي ديگر خيلي دير شده بود و اين سرزنش ها تأثيري نداشتند. دل آن ها مانند فرعون سخت شده بود، چون خدا عزم نابودي آن ها را كرده بود. همزمان که سموئيل رشد مي كرد، خلوص و نيكوئي او مورد پسند خدا و مردم بود. اگر ما به خاطر آوريم كه اين وقايع در دورة داوران اتفاق افتادند، تعجبي نيست كه زوال اخلاقي و كوتاهي كهانت در اين دوران بوده باشد. چون كه ایلای پسرانش را با ملايمت سرزنش كرد، خداوند او را به سختي سرزنش نمود.

Lord-of-Flys-6

يك نفر مرد خدا بر ایلای ظاهر شد و نابودي ذرّیت خانه او را اعلام نمود. نبوت او با يادآوري دعوت خدا از نسل هارون براي كهانت، برداشت بيش از حد از جير گوشت قرباني ها به جهت اعاشه خودش، آغاز شد. سپس ایلای را براي اينكه دست پسرانش را براي مقدم شمردن اشتهاي جسماني بر دعوي خدا باز گذاشته است، ملامت نمود. وعد پيشين خداوند مبني بر كهانت در خاندان هارون، مشروط بر اين بود كه كاهنان داراي منش و شخصيت نيكوئي باشند، اما به خاطر ضعف ایلای و خاندانش، ديگر اجازه نخواهند داشت به منصب كهانت بپردازند و هيچ يك از اعضای خانواد او به سن پيري نخواهند رسيد. معبد شيلوه ويران خواهد شد و اعقاب ایلای سرنوشتي شوم و شرم آور خواهند داشت. علاوه بر آن، هر دو پسران ایلای يعني حفني و فینحاس به نشان تمام اين مجازاتي كه خواهند آمد، در يك روز خواهند مرد. پيشگویي نابودي ایلای و كشته شدن اخيملك و پسرانش (بجز ابياتار) به دست شاول، عزل ابياتار از منصب كهانت و مردن حفني و فینحاس با هم و در يك روز تحقق يافت. ایلای از خاندان ابياتار بود و وقتي كه ابياتار توسط سليمان رانده شد، منصب كهانت در خاندان العازار، احياء گرديد.

و دیگر اسامی، عبارتند از داوود و اسماعیل که دیگر نیازی به توضیح آن ها نیست.

تحلیل بازی
همانطور که مشاهده کردید، کوجیما در قالب یک بازی نظامی آمریکایی، انتقادات خود به آمریکا را به روشنی از زبان شخصیت های مختلف بازی بیان می دارد. اگر خوب به شخصیت پردازی ها و نمادسازی هایی که برای آن ها انجام شده، دقت کنید، به راحتی می توانید منظور بنده از این حرف را متوجه شوید.
یکی از شخصیت های بسیار مهم در سری داستان های Metal Gear، فردی با کد (نام مستعار) زیرو است. او اصالتی انگلیسی دارد و در ارتش آمریکا، جزو مقامات بلندپایه محسوب می شود.
زیرو به نمایندگی از انگلیس، منشاء همه دو رنگی ها و مفاسد است و او را می توان فرد پشت پرده اکثر وقایع دانست. اسم رمز او، نشان از سرمنشاء دارد. صفر، عددی است که منشاء اعداد مثبت و منفی محسوب می شود و در عین حال از طیف بی نهایتی بزرگتر و از طیف بی نهایتی کوچکتر است. همچنین او در تجمع ها خنثی و در تضارب ها غالب است. زیرو را می توان نفوذی کشور انگلیس در آمریکا دانست. او کسی است که بت محبوب آمریکایی (رئیس) را قربانی می کند و سپس بت جدیدی (رئیس بزرگ) را به این کشور عرضه می دارد. او یک بت ساز است و از این کار به دنبال منافع خودش می گردد. برای این منظور، او نیازمند داشتن اطلاعات وسیع از همه دنیاست و باید بتواند بنا به اقتضای هر جامعه، بتی را برای آن ها علم نماید. لذا سیستم اطلاعاتی عظیمی با نام سایفر را بنا می کند. درست همانند کاری که فرعون در زمان حکومتش در مصر داشت. او نیز برای اشراف اطلاعاتی خود، هزینه بسیار کرده بود و بدین وسیله توانسته بود که سالیان سال بر بنی اسرائیل حکومت کند. البته این الگوی رفتاری را می توان در تمام حکومت های توتالیتر و تمامیت خواه مشاهده کرد.
سیستم نظارتی و اطلاعاتی او هم بسیار منحصر به فرد است و نامی همانند خودش دارد. سایفر در زبان عبری معنای صفر می دهد. یک ابر هوش مصنوعی که از ترکیب هوش انسانی با کدهای دیجیتالی به وجود آمده و در تصمیم گیری همانند یک انسان عمل می کند. اما سوال مهم این است که این ماشین قرار است شبیه به چه نوع انسانی عمل کند؟ مانند چه کسی فکر کند و چگونه در مورد موضوعی تصمیم گیری کند؟
در واقع در طرح اولیه این ماشین، از ترکیب هوش انسانی بت نظامی ساقط شده آمریکا (رئیس) متولد شد. او فردی میهن پرست بود که حاضر بود همه چیز را برای میهنش قربانی کند. از این رو، نام این هوش مصنوعی در ابتدا میهن پرست نهاده شد. در نظر رئیس، همه یا با او هستند یا علیه او. همان منطقی که نظیر آن را این روزها زیاد از دولتمردان آمریکایی می شنویم. با این اوصاف، سیستم نظارتی به وجود آمده هم در جهت تبیین دیدگاه های توتالیتاریستی با چاشنی میهن پرستی گام برخواهد داشت و سرانجام به یک نظام دیکتاتوری محض ختم خواهد شد. پس زیرو و سیستم نظارتیش را باید نماینده نظام دیکتاتوری دانست که قصد دارد با یکپارچه کردن دنیا، حکومت خود را گسترش داده و جهانی کند. رویایی که آمریکا از آن با عنوان نظم نوین جهانی یاد می کند.
اما برای این منظور، زیرو نیاز به ابزارهای مختلفی دارد. یکی از این ابزارها یکی کردن زبان کل دنیاست. با یکی شدن زبان، همه نوشته ها و گویش ها، قابل ردیابی می شوند و در جهت دیگر، می توان از طریق همین یکسان سازی، پروژه هایی نظیر یکسان سازی مباحث آموزشی و در ادامه یکسان سازی خواسته ها و تفکرات را رقم زد.

Language-1

اما پروژه یکسان سازی با موانعی هم همراه خواهد بود. موانع جدی ای که تحقق این موضوع را نابودی هویت جوامع بشری می دانند و با آن سخت مبارزه می کنند.
اینجاست که دیگر شخصیت کلیدی بازی خودنمایی می کند: شخصیت صورت جمجمه ای؛ موجودی که سیستمی شبیه به سایفر، زبان و بعد هویت او را ربوده و از او جز مشتی اسکلت باقی نگذاشته است.
او به مبارزه با این سیستم برمی خیزد، اما برای نابودی آن نیاز دارد تا در ابتدا جزئی از این سیستم باشد. او با ورود به سیستم سایفر، از نقاط ضعف آن با خبر می شود و در ادامه با استفاده از تکنولوژی ای که خود سایفر در اختیارش قرار داده، به جنگ او می رود.
شیوه جنگ صورت جمجمه ای با سایفر هم در نوع خودش جالب و قابل تأمل است. او برای مبارزه با تفکر جهانی سازی و دیکتاتوری سایفر، مبارزه مستقیمی را علیه او آغاز نمی کند، بلکه جوامع هدف او را، هدف قرار داده و روی تأثیرگذاری بر آن سرمایه گذاری می کند.
اما چه چیز در جوامع هدف سایفر، می تواند به عنوان هدفی برای صورت جمجمه ای هم تعریف شود؟ در بخشی از دیالوگ های بازی، این هدف به روشنی مشخص می شود:
میلر: برای زیرو استفاده از زبان انگلیسی، مثل به کار گیری یه کد راحت و سهل در یه سیستم بزرگه، اما برای صورت جمجمه ای، اون مثل یه انگله که باید نابود بشه.
پس صورت جمجمه ای هم دقیقاً به سراغ این انگل می رود و مبارزه برای نابودی آن را آغاز می کند. اما چگونه باید با چنین انگل قدرتمندی مبارزه کرد؟ راه حل، کمک گرفتن از تفکری است که می تواند به صورت سیستماتیک با این انگل مبارزه کند. در اینجا، کوجیما شخصیت مهم دیگر بازی را رونمایی می کند. شخصیتی به نام کدگو.
کدگو یک انگل شناس پیر و پرسابقه است. او به صورت سیستماتیک انگل ها را می شناسد و با تمام وجود با آن ها، اجین شده است. کدگو هم گذشته ای همانند صورت جمجمه ای دارد و از این رو می تواند مکمل خوبی برای تکمیل نقشه او باشد.
او از تجربه ای سخن می گوید که در آن اثبات می شود که انگل های قوی، فقط به کمک انگل های قوی تر از میان می روند. به همین منظور، او برای نابودی زبان انگلیسی (که آن را انگلی قوی می داند) انگلی خلق می کند که بر تارهای صوتی افراد هدف تأثیرگذاشته و آن ها را از بین می برد.
در واقع کدگو، شرایطی را به وجود می آورد که طبق آن جوامع هدف، چاره ای جز پیروی از او نداشته باشند. هر کس پس از آلودگی به زبان انگلیسی صحبت کند، از بین می رود. در نتیجه همه مجبور می شوند از این کار صرف نظر کنند. یک مبارزه معکوس علیه طرح همگانی کردن زبان انگلیسی.
کوجیما پیشنهاد می دهد که برای جلوگیری از گسترش زبان انگلیسی (یا هر زبان بیگانه دیگر) و رهایی از پروژه سلطه، باید حس لذت و نیاز به این زبان را در مردم از میان برد و آن ها را از عواقب شوم آن ترساند. به همین دلیل است که می بینیم او با وجود اینکه به زبان انگلیسی تسلط کامل دارد، اما در مجامع بین المللی فقط به زبان ژاپنی صحبت می کند و از مترجم می خواهد صحبت های او را برای دیگران ترجمه کند.
برخی از دیالوگ های منتخب بازی، برگرفته از فیلم معروف وی برای انتقام (V For Vendetta) گرته برداری شده است. در این فیلم هم وی، در مورد کلمات و تأثیرات عجیب آن جملاتی را بیان می دارد:
- كلمات هميشه قدرتمند هستن. كلمات معنا دهنده هستن و براي كساني كه اهل شنيدن باشن، بشارت حقيقت هستن.
- يادم مياد كه چطور معني كلمات تغيير مي كرد. كلمات نا آشنايي مثل (محرمانه) و (ندامت) وحشتناك مي شدن و كلماتي مثل (مراتب وفاداري) و (اطاعت) قدرتمند مي شدن.

Language-3

در این جنگ قدرت، به طور قطع، جنبش هایی مانند صورت جمجمه ای شکست خواهند خورد، اما راه آن ها ادامه پیدا خواهد کرد. همانطور که در بازی، ویروس به طور کامل از بین نمی رود و بخشی از آن توسط ایلای حفظ می شود. فردی که در آینده نقش مهمی را به عهده می گیرد.
در یک نگاه کلی می توان بازی Metal Gear Solid V: The Phantom Pain را مانیفست کوجیما ( قشر روشن فکر ضد استعماری ژاپن) و به نوعی حمله انگلی این قشر، به هژمونی استعماری آمریکایی دانست که در قالب یک بازی جنگی آمریکایی به خورد آمریکا داده می شود.
در انتها، توجه شما را به توضیحی نسبتاً جامع در مورد امپریالیسم زبانی جلب می کنم:
فیلیپ سان (1992) در واکنش به رویکرد نئو-استعماری کشورهای انگلیسی زبان، برای احیای سلطه خود در کشورهایی که سابقاً مستعمره بودند، از طریق گسترش و ترویج مدل های آموزش زبان انگلیسی، نظریه امپریالیسم زبانی را تبیین کرد. پنی کوک (1994) با رویکردی مشابه مدل های آموزش زبان انگلیسی را انعکاس خاستگاه شبه سیاسی طرفداران آن ها برمی شمارد. از سوی دیگر، مودیانو (2007) معتقد است که انگلیسی، پیش شرط مشارکت در شمار گسترده ای از فعالیت ها است و تأکید می کند که دهکده جهانی با پشتوانه انگلیسی در حال شکل گیری است.
تأثیر فرهنگ بر آموزش زبان خارجی
یکی از جنبه های بحث برانگیز آموزش و یادگیری زبان انگلیسی که در هزاره سوم میلادی توجه بسیاری از صاحب نظران را معطوف به خود کرده، جنبه های هژمونیک زبان انگلیسی است. با وجود این، متأسفانه مطالعات اندکی در خصوص اهداف سلطه جویانه و هژمونیک کشورهای انگلیسی زبان در اشاعه و ترویج زبان در بافت اجتماعی-سیاسی ایران صورت گرفته است. اما در مقابل، در خصوص تأثیر اجتناب ناپذیر فرهنگ بر آموزش زبان خارجی، کتاب های متعددی در کشورهای دیگر به چاپ رسیده و همچنان مطالعات در این خصوص ادامه دارند (محسنی و کریمی، 2012).
حوزه های بین‌المللی زبان انگلیسی از نظر گرادول
انگلستان، در حوزه انتشار کتاب در جهان با 504/101 عنوان در سال 1996 از دیگر کشورها پیشی گرفت. گرادول تأکید می کند که در بیش از 60 کشور عناوین کتاب، به انگلیسی انتشار می یابد. رشته فیزیک جزو عناوین کتابی است که عمدتاً در سراسر جهان به انگلیسی منتشر می گردد. در زمینه پژوهش و تحقیق، زبان انگلیسی نقش موثری ایفا می نماید. گرادول با تأکید بر محققین آلمانی که عمدتاً نسبت به کاربرد زبان مادری خود اصرار دارند، نشان می دهد که انگلیسی را حتی آلمانی ها نیز تا کنون خصوصاً در حوزه پژوهش نتوانسته اند نادیده بگیرند.
گرادول همچنین 12 حوزه بین‌المللی انگلیسی را به این شرح برمی شمارد:
انگلیسی، زبان کاری سازمان ها و کنفرانس های بین‌المللی است.
انگلیسی، امروزه زبان علم و فناوری گشته است.
انگلیسی، زبان بانکداری بین‌المللی، امور اقتصادی و تجاری است.
انگلیسی، زبان آگهی تجاری برای برندهای جهانی است.
انگلیسی، زبان محصولات شنیداری-بصری-فرهنگی است.
انگلیسی، زبان گردشگری بین‌المللی است.
انگلیسی، زبان آموزش متوسطه است.
انگلیسی، زبان ایمنی بین‌المللی در هوا و دریاست.
انگلیسی زبان حقوق بین‌الملل است.
انگلیسی، زبان واسط در ترجمه حضوری و غیر حضوری است.
انگلیسی، زبان انتقال فناوری است.
انگلیسی، زبان ارتباط اینترنتی است.



Viewing all articles
Browse latest Browse all 549

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>